اهلبیت (علیهم السلام) مثل نور الهی

الله نور السموات و الارض مثل نوره...

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

الله نور السموات و الارض مثل نوره...

تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض » و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه ای یا خانه هایی را در نظر می گیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.

همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.

مطلبی را که شاید تا اندازه ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض می کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله » یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار

111


سخت و دشوار می رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به ذات خودش شناخته می شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع » یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می شود و غیر خدا به خدا شناخته می شود» در صورتی که ما این طور فکر می کنیم-و خیال می کنیم که راه منحصر هم این است-می گوئیم ما عالم را به خود عالم می شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته] برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه های خدا می داند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت خدا و شناسایی خداست [دست یابد].

مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد می کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی داند، همه

112


موجودات را بینا و راه یافته می داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می کند، در نظام تکوین عرض می کنم (1).

اصل هدایت در قرآن

در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح می کند، از زبان موسی(ع)نقل می کند که وقتی فرعون گفت خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:

«ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » (2) در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی » مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.

در سوره اعلی می خوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی » (3).و من در بین مفسرین تنها «فخر رازی » را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته ای

.............................................

1- من خیلی معذرت می خواهم اگر این مطالبی که عرض می کنم ممکن است سنگین باشد، ولی به هر حال آیه قرآن است و از قرآن نمی توان به سادگی گذشت.

2- طه/50.

3- اعلی/2 و 3.

113


«غریزه مانند» هر موجودی را به جلو می کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات » است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.

اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه » است، یعنی به سوی او راه یافته می شود و مقصد واقع می شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور می داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می کند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه » این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض » همین است که: «ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم » (1).

همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق می کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و

.............................................

1- اسراء/44

114


اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (1).

در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانسته اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه ای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض می کنیم.

انواع هدایت

می گویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعی » که در طبیعت بی جان هم وجود دارد. هدایت حسی » یعنی همین حواس ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی » که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می کند. «هدایت عقل » :

خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور

.............................................

1- بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمی دهم.من در بعضی از نوشته های خودم مخصوصا این موضوع را یادآوری کرده ام:اینکه افرادی اینطور خیال می کنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفی بالذات است و انسان فقط و فقط از طریق جهان می تواند این مخفی را کشف و پیدا کند، درست نیست، بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعی این است که شخص، عالم را به خدا می شناسد نه خدا را به عالم.در این زمینه مخصوصا در کلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.

115


با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی » می نامند.

این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کرده اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته اند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل » دانسته اند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی » پیاده کرده اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات » قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح » همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.

هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی » است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کرده اند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.

هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است خصوصا با توجه به آیه بعد که می فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه » .

در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشه ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می آید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، می توانست بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما

116


می گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می گوید و چراغ در شیشه ای.

روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده اند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجه ای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة » مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة » ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیه ای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.

مقصود از «بیوت » چیست ؟

آیه بعد می فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانه هایی که خدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانه ها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدا در آن خانه ها برده شود، در آن خانه هاست که صبحگاهان و شامگاهان مردانی خدا را تسبیح می گویند که در عین اشتغال به کارهای دنیایی-که وظیفه شان هم هست-یک لحظه از خدای خود غافل نمی مانند.مقصود از این «فی بیوت » (در خانه هایی) چیست؟شاید همه مفسرین گفته اند مقصود این است که آن چراغی که ما مثال زدیم، در خانه هایی اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود می آید که آن چراغ را در هر خانه ای اگر ذکر می کرد کافی بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانه ای باشد

117


که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انسان است، و در روایتی که در تفسیر صافی نقل می کند فرموده اند: «هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمة الهدی » (1) این، خانه های پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است، خانه های اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق است بین خانه ای که مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانه ای که مال دیگران باشد؟

بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان می دهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانه ها، خانه های گلی و ظاهری نیست، مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانه ها آنها هستند.

«قتاده » یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است -البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری که به مدینه می رود، خدمت امام باقر مشرف می شود و از امام سؤالاتی می کند و جوابهایی می شنود و در مقابل سؤالات امام در می ماند و در خودش خیلی احساس حقارت می کند.بعد به امام عرض می کند که من با عالمهای زیادی روبرو شده ام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشده ام. حضرت فرمود می دانی که در مقابل چه کسی قرار گرفته ای؟ «بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه » در مقابل آنهایی قرار گرفته ای که خدا آنان را «بیوت » نامیده است، یعنی این که در مقابل توست یکی از آن

.............................................

1- تفسیر صافی، ذیل همان آیه.

118


بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!

تصدیق می کنم که مقصود از آن «بیوت » که در قرآن آمده است، خانه های سنگی و گلی نیست، «خانه های انسانی » است.

تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها

از اینجا یک نکته ای در باب توحید استفاده می شود و آن این است:اعم از اینکه این خانه ها را خانه های گلی بگیریم یا خانه های انسانی-که البته مقصود خانه های انسانی است-قرآن می گوید این، خانه هایی است که خدا اجازه داده است آن خانه ها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند، مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانه های گلی هم باشد، ما می دانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بی احترامی به مسجد حرام است، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفایی است بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گل است و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روی همدیگر گذاشته اند و چیز دیگری نیست، مگر سنگ هم می تواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ می گوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را از آن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است. بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و

119


حتی کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه » هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترام خانه گلی را-که معبد است-داده، این خانه انسانی که معبد روح اوست، به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که احترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامش را از این دارد که «اول بیت وضع للناس » (1) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اول نقطه ای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.

در روایات شیعه زیاد داریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایی هستند که واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان نگاهش برای خدا باشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگری ندارد. ببینید علی علیه السلام در دعای کمیل به خدای خودش چه عرض می کند: «یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک » پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزم علی را بر این خدمت راسخ تر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «علی الاتصال و بالدوام » را که یک لحظه از من در

.............................................

1- آل عمران/96.

120


غیر خدمت نگذرد.این همان چیزی است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد. کعبه هرگز نمی تواند ادعا بکند که من معبدی نظیر این معبد هستم.

بنابراین «آیه مثل » را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده اند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی می دانند، حال یکی در مورد هدایت عقل گفته، یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایت حس هم دانسته است. آن چراغ هدایت در چه خانه ای است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحی بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه » .

یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که واقعا مرد وارسته ای بود-خدا رحمتش کند-نقل می کرد که من خیلی خوشم آمد.گفت یک جلسه ای بود که به اصطلاح آن جلسه را برای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه » (1) ستمگرتر از آنکه مانع می شود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟

بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است. یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است » و بالاترینش

.............................................

1- بقره/114.

121


کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است.

در این خانه ها، صبح و شام[تسبیح خدا می شود].مفسرین گفته اند مقصود این است که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می شود، نه فقط صبح و شام و بقیه اش به غفلت می گذرد. مسبح، چه کسانی هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله » .مقصود از کلمه «رجال » همان طور که مفسرین گفته اند این نیست که یعنی «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت » می شود، و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی «با همتانی » .گاهی که ما می خواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل » می آوریم.این دیگر فرقی نمی کند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد حق باز نمی دارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثال است، یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی و معماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی که کارشان آنها را از یاد خدا باز نمی دارد.

از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشن می شود.قرآن نمی گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی و معماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه «وظایف » دست بر می دارند و به ذکر خدا مشغول می شوند، می فرماید آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمی کنند، یگانه چیزی که هیچوقت او را فراموش نمی کنند خداست.یک چنین آدمی واقعا بدن او مسجد است، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی که دیگران می کنند

122


او هم می کند، دیگران مثلا پشت میز اداره شان حاضر می شوند، خدمتی به مردم می کنند، او هم مثل دیگران حاضر می شود و خدمتش را انجام می دهد، یا هر کار دیگری، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.

ممکن است شما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که انسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کامل بشود که خیلی هست ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض می کنم:

یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العاده ای دست می دهد [یک لحظه از یاد آن غافل نمی ماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت می کند و در پی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت می گیرد.او هر کاری که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمی کند، یک خوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی که حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمی شود آن معشوق و محبوب و آن مژده ای است که به او داده اند.در نقطه مقابل، خدای ناخواسته اگر بر انسان مصیبت بزرگی وارد شود، مثلا پدری یا مادری داغ عزیز ببیند، به هر کاری که خودش را وادار می کند، در عین اینکه آن کار را هم انجام می دهد ولی آن غمی که بر قلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمی شود.مؤمن واقعی کسی است که نسبت به یاد خدا این طور است، آن چیزی را که هرگز فراموش نمی کند یاد خداست، بلکه هر کاری را که انجام می دهد به حکم خدا و به امر خدا انجام می دهد و همان یاد خداست که او را وادار به کار می کند.

123


«معامله گری » وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا می کند نامش می شود «تجارت » ، مثل آنهایی که کارشان تجارت و معامله گری است، ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی[و نه به طور مستمر]انجام می دهد، مثل اینکه شما می خواهید خانه تان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع » است.قرآن مخصوصا از مال دنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن است سبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهای مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمی کند و نیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.

124

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر