تلاش های فرهنگی امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام در مقابله با جاهلیت پس از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله

اصل بازگشتِ جاهلیتی دیگر بعد از جاهلیت نخستین، در قرآن مجید آمده است. زیرا جاهلیت مذکور در آیۀ شریفۀ (وَلَا تَبَرِّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَی)[۱] ، نشان دهندۀ این است که جاهلیت دیگری در راه است؛ وگرنه «جاهلیت اوّل خواندنِ دوران قبل از اسلام»، بیهوده می شود.

تلاش های فرهنگی امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام در مقابله با جاهلیت پس از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله

بازگشت جاهلیّت دوم

اصل بازگشتِ جاهلیتی دیگر بعد از جاهلیت نخستین، در قرآن مجید آمده است. زیرا جاهلیت مذکور در آیۀ شریفۀ (وَلَا تَبَرِّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَی)[1] ، نشان دهندۀ این است که جاهلیت دیگری در راه است؛ وگرنه «جاهلیت اوّل خواندنِ دوران قبل از اسلام»، بیهوده می شود.

امام صادق(علیه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش در توضیح این آیۀ شریفه تصریح می فرماید: «أَی سَتَکونُ جَاهِلِیةٌ أُخْرَی».[2]

از این سخن به دست می آید که در آینده، جاهلیت پیش از اسلام، دوباره تکرار می شود. زمانی که این روایت را کنار سخنان امیرمؤمنان امام علی(علیه السلام) دربارۀ مردمان زمان حکومت خودش می گذاریم، معلوم می شود تقریباً دو دهه بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)، عقاید و ارزش های دوران جاهلیت به جامعۀ اسلامی بازگشت؛ زیرا حضرت خطاب به مردمان زمان حکومتش می فرماید: «أَلاَ وَ إِنکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَهِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ شما هم اکنون دست از رشتۀ اطاعت کشیدید، و با زنده کردن ارزش های جاهلیت، دژ محکم الهی را در هم شکستید.»[3]

یعنی قوانین حاکم بر ذهنیت شما، قوانین دوران جاهلیت شده است؛ از این رو ریسمان بندگی خدا را رها کرده اید و حصار الهی محافظی را -که در سایۀ اطاعت خدا برایتان نصب شده بود- شکافته اید.

در جای دیگر تصریح فرمود: «ألاَ وَ انَّ بَلِیتَکمْ قدْ عادَتْ کهَیئَتِها یوْمَ بَعَثَ اللَّه نَبِیهُ؛ آگاه باشید، تیره روزی ها و آزمایش ها، همانند زمان بعثت پیامبر (ص) بار دیگر به شما روی آورد.»[4]

یعنی همان مشکلاتی که در دوران جاهلیت، دامنگیر جامعۀ بشری شده بود، در دوران حکومت امیر مؤمنان(علیه السلام) و امام حسن و امام حسین؟عهما؟ دوباره زنده شد. جدایی مردم از ائمه طاهرین(ع) و تنهاگذاشتن آن ها در امور سیاسی و اجتماعی و یاری نکردن آنان در میدان مبارزه با کفر و نفاق، شاهد گویای این واقعیت تلخ است؛ چنان که سیدالشّهداء (علیه السلام) در مقام بیان فلسفه قیام خویش بر عمل نشدن به دین و بی معرفتی و رویگردانی امّت پیامبر(ص) از امام زمانشان انگشت نهاده و فرمود: «أللّهُمَّ إنّک تَعْلَمُ إنَّهُ لَمْ تَکنْ ما کانَ مِنّا تَنافُسا فی سلْطانٍ وَ لاَ الْتماسا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلکنْ لِنَرُدَّ المَعالِمَ مِنْ دینِک وَ نُظْهِرَ الاْصلاحَ فی بِلادِک وَ یأْمنَ الْمظْلُومُونَ منْ عِبادِک وَ یعْمَلَ بِفَرائِضِک وَ سُنَنِک وَ أحْکامِک؛ خدایا! تو می دانی که قصد ما رقابت برای دست یافتن به قدرت یا زیاده خواهی مال دنیا نبود، بلکه برای آن بود که نشانه های دین تو را به دیگران بنمایانیم و با قدرت دست به اصلاح سرزمین ها زنیم تا بندگان ستمدیده ات ایمن شوند و به واجبات و مستحبات و احکام دین تو عمل شود.»[5]

این سخنان نشان می دهد بیشترین دغدغۀ حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)، مسئله تحریف و حذف دین خدا از صحنه عمل و زندگی مسلمانان بوده است؛ ازاین رو آن حضرت در برابر رشد مفاسد و جرایم و تخلّف از دستورهای الهی و هتک حرمت اموال مسلمانان و تصاحب ناحق بیت المال بی تابی می کند و از بی مبالاتی در برابر حلال و حرام و بالاتر، حرام را حلال جلوه دادن و حرام را حلال خواندن، رنج می برد.

در زیارت أربعینِ سیدالشّهداء(علیه السلام) نیز می خوانیم: «وَ بَذَلَ مهْجَتَهُ فیک لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلَالَةِ؛»[6] طبق این بیان، نجات امّت پیامبر(ص) از «جهالت»، هدف اصلی قیام ابی‎ عبدالله(علیه السلام) بوده است.

از این موارد کاملاً پیداست در عصر ابی عبدالله (علیه السلام) اسلام ناب، تحریف شده بود، حقیقت دین تغییر یافته و در آستانه محو کامل بود و امام حق مسلمانان در غربت قرار گرفت. این امور علامت های اصلی جامعه جاهل بود که به صورت آشکار دوباره نمایان شد و جاهلیتی ظلمانی‎ تر از جاهلیت اول پدید آمد. مبارزه با این جهل از یک جهت دشوارتر از جاهلیت اوّل بود؛ چراکه جاهلیت دوم با نقاب دینداری ظاهر شد.[7]

چگونگی شکل گیری جاهلیّت دوم

اکنون پس از روشن شدن اصل بازگشت جاهلیت پس از رحلت پیامبر(ص) جای این پرسش است که جاهلیت چگونه به وقوع پیوست، با اینکه اهل بیت(ع) به منزلۀ جانشینان بر حقّ پیامبر(ص) موظف بودند به مقتضای زمانشان از مرزهای دین پاسداری و مردم را از ظلمت ها به سوی نور دین هدایت کنند. ازاین ر و چه مردم آن ها را خانه نشین می کردند و چه به آن ها حکومت می سپردند، بر اساس آن وظیفه الهی که بر شانۀ خود احساس می کردند، از هدایت جامعه به سوی دین فروگذار نمی کردند، پس از رحلت رسول خدا(ص) اهل بیت(ع) در مقام رهبری امت، مأمور بودند در برابر این انحراف بزرگ واکنش نشان دهند و مردم زمان خود و نسل های آینده را از این انحراف آگاه کنند. بر اساس چه فرایندی چنین شد؟!

زهرای اطهر(ع) با مجاهدت های خود نگذاشت تفکر اسلام منهای ولایت در تاریخ اسلام نهادینه شود؛ بلکه ابطال آن را در زمان خویش و برای آیندگان اعلام کرد و بدین سان ضربه سختی بر بنیاد این رسم انحرافی وارد آورد.

امام علی(علیه السلام) نظام سیاست را از عناصر اموی، پاک سازی و عدالت اقتصادی را در جامعه، مستقر و نظام حکومتی مبتنی بر اسلام ناب را ترسیم کرد و تا آخرین قطره خون برای بقا و بالندگی آن ایستاد.

امام حسن(علیه السلام) نیز در مرحلۀ اول دوران امامتش سیرۀ پدر بزرگوارش در دوران حکومت را در مبارزه با جاهلیّت جدید پی گیری کرد؛ ولی به دلیل کاستی های موجود در میان سپاهش و فریبکاری های معاویه، سیاست سکوت اعتراض آمیز را برگزید تا زمینۀ قیام سید الشهداء(علیه السلام) پدید آمد.

امام حسین(علیه السلام) هم با قیام خونین خویش، اساس دین را از خطر اضمحلال و نابودی نجات داد و مرز میان اسلام حقیقی را با اسلام آن روزگار جدا کرد. آن حضرت با درک عمیق از خطر بزرگ جاهلیت نو در مقابل آن ایستاد و با خون خود که با مظلومیت ریخته شد، دل های خفته را بیدار و وجدان اخلاقی و غیرت دینی مردم را برانگیخت. همین امر موجب شد که امویان نتوانند، مکتب اسلام را نابود سازند و وحی و نبوّت را انکار کنند. شهادت آن حضرت زمینۀ بیداری امت اسلامی را فراهم ساخت و با بیدارکردن وجدان ملّت مسلمان، زمینۀ تبیین مبانی و فروع اسلام اصیل را در مقابل اسلام بدیل فراهم کرد.

امام سجاد(علیه السلام) از سال 61 - 95 ق امامت را به عهده گرفت. وی در این دوران پر اختناق سه کار مهمِ تبیین اندیشه ناب اسلامی، معرفی اهل بیت(ع) به مردم و پایه گذاری تشکیلات شیعه را تعقیب کرد.

با مجاهدت های امام سجاد(علیه السلام) نهضت سیدالشهدا(علیه السلام) به بار نشست و تعالیم اسلام، بار دیگر در برابر فرهنگ جاهلی قوت گرفت و شیعه که تا مرز نابودی پیش رفته بود، بار دیگر احساس وجود کرد و در میان سایر جریآن های سیاسی و مذهبی خود را نمایاند؛ ازاین رو وقتی امام باقر (علیه السلام) به مسجد مدینه وارد می شد، جمعیت فراوانی از مسلمانان مناطق مختلف از آن حضرت کسب فیض می کردند و چهره هایی چون طاووس یمانی، قُتاده، ابوحنیفه و دانشمندان نامدار دیگر در پای درس امام حاضر می شدند.

حرکت و خط مشی امام باقر(علیه السلام) استمرار منطقی خط مشی پدر بزرگوارش بود؛ یعنی با سپر تقیه، جنگ نرمی را علیه امویان آغاز کرد. اگر حرکت امام تنها یک حرکت علمی و معنوی صرف بود، نباید مورد غضب دستگاه خلافت واقع می شد؛ ولی شواهد تاریخی نشان می دهد که خلیفه به امام، حساسیت خاصی داشت و احساس تهدید می کرد؛ به گونه ای که آن حضرت را به شام احضار کرد، احساس خطر دستگاه خلافت از امام، بهترین شاهد بر حرکت تأثیرگذار امام در مبارزه با امویان است.

اهل بیت (ع) در این دوران، مردم را گرفتار گردابی حائل از فرهنگ جاهلی و فساد فکری و اخلاق اسلام تحریف شده می دیدند. آنان از یک سو میل نداشتند به دعوت اسلام ناب گوش دهند و از سوی دیگر وقتی امام رهایشان می کرد، منجی و رهبر نجات بخشی برایشان نمی یافت؛ ازاین رو امام صادق(علیه السلام) می فرمود: «بَلِیةُ النَّاسِ عَلَینَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِن ترَکنَاهُمْ لَم یهْتَدُوا بِغَیرِنَا؛ آزمون مردم نسبت به ما بزرگ است، هر گاه آن هارا فرا می خوانیم، پاسخ نمی دهند و اگر رها کنیم به غیر ما هدایت نخواهند شد.»[8]

تلاش های امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

از سیرۀ امام باقر(علیه السلام) و حضرت صادق(علیه السلام) چنین استفاده می شود که آن بزرگواران در پی سازندگی فکری و سازماندهی مکتب بوده اند. مواضع آنان در برابر جاهلیت و انحرافات زمانه را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد:

1. مبارزه با تحریف دین

پیداست که حکومت های جور و فاسد مروانی، زمانی می توانستند بر جامعه حکومت کنند که دستورهای اسلامی و تعالیم قرآن را تحریف کنند؛ زیرا این تعالیم اگر به صورت صحیح در جامعه منتشر می شد، انجام فسق، فجور و ظلم ممکن نمی شد؛ ازاین رو برخی از فقها، محدثان و مبلّغان را با زر و زور، فریب می دادند تا آن ها با تحریف معارف دین منکرات آنان را معروف و معروف را منکر جلوه دهند و حکومتشان را توجیه کنند؛ مانند اینکه بگویند: هرکس از هر طریقی در جامعه اسلامی به حکومت رسید، أُولِی الأمر است و اطاعت از وی نیز واجب است. در چنین شرایطی، امام باقر (علیه السلام) کار تدریس معارف اسلامی اعم از فقه، تفسیر و کلام را آغاز کرد و این روند در زمان امام صادق(علیه السلام) به اوج رسید و شاگردان زیادی در این مکتب پرورش یافتند و شهرت علمی امام باقر و صادق(ع) فراگیر شد؛ حتی برخی از چهره های نامدار مذاهب اهل سنّت نزد امام صادق(علیه السلام) شاگردی کردند. بدین سان در این دوران، نقشۀ از پیش تعیین شدۀ امویان برای تحریف مفاهیم اصیل اسلامی و تحریف معارف قرآن با تبیین صحیح و تفسیر درست اهل بیت (ع) خنثی شد و مکتب اسلام ناب خودنمایی کرد. همین امر سبب احساس خطر دشمنان از این دو امام بزرگوار گردید.

در شیوۀ و متن تعلیمات دینی امام صادق(علیه السلام) دو نکتۀ اساسی نهفته بود: یکی اینکه حاکم، همان کسی است که به علم دین آگاهی دارد و کسی که در تفقّه در دین، ضعیف و ناتوان است، نمی تواند حاکم جامعه اسلامی باشد؛ چنان که امام باقر (علیه السلام) در روایتی می فرماید: «کان أَبو جَعْفَرٍ(علیه السلام) یقُولُ إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِینَا مَثَلُ التابُوتِ فی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَیثُمَا دَارَ التَّابُوتُ أُوتُوا النُّبُوَّةَ وَ حَیثُمَا دَارَ السِّلَاحُ فِینَا فَثَمَّ الْأَمْرُ قلْتُ فیکونُ السِّلَاحُ مُزَائِلًا لِلْعِلْمِ قَالَ: لا؛ همانا داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت در بنی اسرائیل است، هر کجا تابوت دور می زد، نبوت عطا می شد و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، امر امامت آنجا است، عرض کردم: سلاح از علم جدا می شود؟(ممکن است سلاح به دست کسی افتد که علم امامت نداشته باشد؟) فرمود: نه.»[9]

شاهد اینجاست که وقتی راوی از امام می پرسد: آیا می شود سلاح در جایی باشد که علم در آنجا نیست؟ امام می فرماید: نه. همچنین امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «یا أَبا الصبَّاحِ نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّه طَاعَتَنَا لَنَا الْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِینَ قَالَ اللَّه أَم یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّه منْ فضْلِه؛ ای ابو الصباح ما گروهی هستیم که خدا اطاعت ما را واجب نموده انفال مال ما است و اموال پاکیزه و ما راسخین در علم هستیم و مورد رشک مردم هستیم که در قرآن فرمود: یا اینکه نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش ] و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟.»[10]

نکتۀ دوم اینکه تعلیمات دینی امام صادق(علیه السلام) تحریف های علمای درباری اموی و عباسی را نمایان می ساخت که با تفسیر به رأی در زمینه آیات قرآن مجید و استحسان و قیاس در فتاوای فقهی مقرون بود و بدین سان اعتبار فقه و تفسیر آنان را از بین می برد؛ ازاین رو خلفای عباسی، سخت از دانشگاه امام صادق(علیه السلام) می ترسیدند و آن را تهدید و مبارزه ای برای از بین بردن مشروعیت و مقبولیت حکومت خود می پنداشتند. درس های امام صادق(علیه السلام) هم بی نصیبی دستگاه حکومت را از آگاهی دینی اثبات می کرد و صلاحیت خلیفه را برای تصدی خلافت زیر سؤال می برد و هم تحریفاتشان را آشکار می ساخت. بنابراین در دل نهضت علمی امام صادق(علیه السلام) نهضت سیاسی مهمی نهفته بود.

2. زمینه سازی برای نابودی امویان

امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) در کنار تبیین و ترویج دین، جامعه را برای مبارزه و برائت از امویان آماده می کردند و در تعالیم خود به مسلمانان می فهماندند که پذیرش سلطۀ سلطان جائر، خلاف مقتضای دین است. آنان افراد همراه با دستگاه خلافت را توبیخ می کردند، در آن شرایط خفقان، چاره را در این دیدند تا با تازیانه شماتت، سراغ چهره هایی بروند که مددکار و مداح دستگاه اموی اند؛ ازاین رو امام باقر(علیه السلام) به کَثیر اعتراض کرد. وی شاعری بود که عبدالملک را می ستود.[11]

امام صادق(علیه السلام) در اواخر دوران بنی امیه که قدرت حکومت به ضعف گرایید، خود را به طور رسمی، امام و حاکم شرعی معرفی می کرد و ایام حج، روز عرفه در عرفات حاضر می شد و می فرمود: ای مردم! امروز امام و حاکم حق، جعفر بن محمد است و نه ابی جعفر منصور. بنی عباس در این دوران سعی می کردند، نسب خود را به رسول خدا(ص) برگردانند و حکومت را از طریق وراثت برای خود مصادره کنند. امام نیز می فرمود: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ رَسولَ اللَّه(ص) کانَ الْإِمَامَ ثُمَّ کانَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) ثُمَّ الْحَسَنُ ثمَّ الْحسَینُ ثُمَّ عَلِی بنُ الْحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی ثُمَّ هَه [أنا].»[12]

در نتیجه، «سرگذشت امام صادق(علیه السلام) بسیار مهم و آموزنده است. ده سال با بنی امیه و مدت طولانی دیگری با بنی عباس مبارزه کرد. هنگامی که پیروزی او بر بنی امیه حتمی بود، بنی عباس به عنوانِ یک جریان مزاحم و فرصت طلب آمدند، میدان را گرفتند و بعد از آن امام صادق(علیه السلام) هم با بنی امیه و هم با بنی عباس مبارزه کرد.»[13]

البته مبارزۀ امام صادق(علیه السلام) در دوران بنی عباس در قالب تقیّه بود؛ ولی مبارزۀ سختی بود؛ به طوری که منصور عباسی بارها امام را تبعید و به قتل تهدید کرد و بار دیگر به حاکم مدینه دستور داد خانۀ امام صادق (علیه السلام) را به آتش بکشد که امام(علیه السلام) به صورت معجزه آسا از میان آتش، قدم زنان بیرون آمد و فرمود: «أَنَا ابنُ أَعرَاقِ الثَّرَی أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ(علیه السلام)؛ من فرزند ریشه های زمین[14]، و فرزند ابراهیم خلیل الله هستم.»[15]

3. ایجاد تشکّل و نهاد وکالت

روشن است صرف بیان و تفسیر صحیح معارف اسلامی و نقد تحریف ها تا زمانی که به صورت سیستماتیک و حساب شده در جامعه ترویج نشود، نمی تواند با فرهنگ رقیب مواجه شود و بر آن غلبه یابد؛ ازاین رو امام باقر(علیه السلام) کوشید تا با تربیت شاگردان خاص و پیوند با اصحاب تربیت شده در زمان پدر بزرگوارش و انتشار آنان در مناطق مختلف جهان اسلام(عراق، حجاز، ایران، مصر و...) زمینۀ نشر فرهنگ اسلامی و گسترش و تداوم تشیع را فراهم سازد. این افراد تحت عنوان وکیل و نمایندۀ امام به شهرهای مختلف می رفتند و به پرسش های دینی مردم پاسخ می گفتند و وجوه شرعی را از مردم، دریافت و در گسترش تعالیم اسلامی و تقویت شیعه می کوشیدند. اینان در کتب تاریخی و رجالی با عنوان وکیل یا صاحب سرّ یا باب مشهورند؛ مانند جابر بن یزید جُعفی و مُفضّل بن عُمَر .

نهاد وکالت در دوران امام صادق و کاظم (ع) به اوج خود رسید و در زمآن های امامان بعدی که رابطه شیعه با امامانشان کاهش یافت، کارکرد بسیار بالا و حساسی در بقای تشیع پیدا کرد. این تشکیلات به اندازه ای قوت داشت که وقتی امام اراده می کرد، مطلبی در مناطق مختلف به شیعیان برسد، به سرعت می رسید و وقتی اراده می کرد برای مبارزه سیاسی، بودجه جمع آوری کند با استفاده از این تشکیلات جمع می کرد.

امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) با یاران خاصشان روابطی حساب شده و تشکیلاتی داشتند؛ چنان که برخی از اسرار سیاسی را به آنان می گفتند و آنان را از خطر می رهانیدند؛ چنان که جابر جعفی گوید: امام باقر(علیه السلام) کتابی به من داد و فرمود: «لعنت من و پدرانم بر تو باد، اگر پیش از هلاکت بنی امیه، چیزی از این کتاب را برای کسی نقل کنی، لعنت من و لعنت پدرانم بر تو باد، اگر پس از هلاکت بنی امیه چیزی از این کتاب را کتمان کنی و نقل نکنی!»[16]

وقتی امام باقر (علیه السلام) متوجه شد هشام بن عبدالملک درصدد دستگیری و اعدام جابر بن یزید جعفی است، طی نامه ای به جابر اطلاع داد و جابر خود را به دیوانگی زد و بدین سان از تهدید هشام، جان سالم به در برد.[17] هدف این تشکیلات عبارت بود از: «پیوستگی فکری و عملی با امام و شرکت در فعالیتی که به ابتکار و رهبری امام در جهت بازیافتنِ حق غصب شده و تشکیل نظام علوی و اسلامی در سطوح مختلف فکری، سیاسی و احیاناً نظامی انجام می گرفت. این پیوستگی همان است که در فرهنگ شیعه، ولایت نامیده می شود.»[18]

حاصل امامت نوزده ساله امام باقر(علیه السلام) (95 - 114ق) و امامت سی و چهار ساله امام صادق(علیه السلام) (114 - 148ق) این شد که تشیع از مرز مدینه و کوفه گذشت و در مناطق دوردستی مانند خراسان، ری، اصفهان، مصر و مراکش سرایت کرد؛ به طوری که طبق گزارش ابوحمزه ثمالی، شیعیان خراسان، گرد امام حلقه می زدند و از حضرت، مناسک حج را می پرسیدند.[19]

سخن پایانی

اهل بیت عصمت و طهارت(ع) دائماً در حال مبارزه بودند. این مبارزه سه بُعد عمده داشت: یکی تبیین صحیح معارف و تفسیر قرآن، دیگری رهبری و سازماندهی شیعه و سومین محور مبارزه، تقابل با دستگاه سیاسی حاکم و تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی بود.

ادعای امامت اهل بیت(ع) و تبیین معارف، تفسیر قرآن، احکام فقهی و اخلاقی، سیرۀ عملی، دفاع از اعتقادات از سوی اهل بیت(ع) که برتری اهل بیت(ع) را بر سایران به اثبات می رساند؛ در ضمن تربیت شاگرد و گسترش شبکه ارتباطی شیعی سه تهدید مهم برای حکومت به حساب می آمدند که سبب محدودسازی، زندانی کردن و شهادت آن حضرات شده است. مبارزه سرسختانه و مقاومت های اهل بیت(ع) در برابر انحرافات فکری و سیاسی زمانه موجب شد اولاً: اساس مکتب اسلام محفوظ بماند، قرآن و سنت پیامبراکرم(ص) به سرنوشت کتاب های آسمانی گذشته و سنت پیامبران گذشته مبتلا نشود و ثانیاً: مقبولیت و مشروعیت حاکمیت خلفای عباسی و اموی و سلاطین بعدی دست کم در میان شیعیان تثبیت نشود.

پی نوشت ها:

[1]  «و [در میان نامحرمان و کوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [که برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه جا ظاهر می شدند] ظاهر نشوید!»(احزاب/33).

[2] ر. ک به: المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایی، جامعۀ مدرسین، قم، 1417ق، ذیل آیه 33 سورۀ احزاب.

[3] نهج البلاغة، سید محمد رضی، تصحیح: صبحی صالح، نشر هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق، خ 192.

[4] همان، خ16.

[5] تحف العقول عن آل الرسول(، حسن بن علی(ع) ابن شعبه حرانی ، جامعه مدرسین ، قم، چاپ دوم، 1404ق، ص239؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، معهد تحقیقات باقر العلوم(علیه السلام)، دارالمعروف للطباعة و النشر، قم، چاپ اول، 1415ق، ص276.

[6] ر. ک: تهذیب الاحکام، ابی جعفر محمد بن الحسن طوسی (شیخ طوسی)، دارالکتب اسلامی، تهران، 1364، زیارت اربعین، ج6، ص113؛ اقبال الاعمال، سید بن طاووس، دار الکتب الاسلامیۀ، تهران، چاپ دوم، 1409ق، ص589؛ کامل الزیارات، جعفر بن محمد ابن قولویه، پیام حق، تهران، 1377ش، ابن قولویه، ص228.

[7] برای آشنایی بیشتر با شواهد تاریخی بازگشت جاهلیت بعد از رحلت پیامبر(ص) به کتاب «امام حسین(علیه السلام) و جاهلیّت نو»، نوشتۀ جواد سلیمانی امیری مراجعه کنید.

[8] من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، چاپ دوم، 1413ق، ج4، ص405؛ الارشاد، شیخ محمد بن محمد بن نعمان مفید، مؤسسه آل البیت(، قم، 1413ق، ج2، ص167؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج46، ص288.

[9] الکافی، شیخ محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج 1، ص238.

[10] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص)، محمد بن الحسن صفار، مؤسسه اعلمی، تهران، 1362ش، ص202.

[11] «قالَ لِکثَیرٍ امْتَدَحْتَ عَبْدَ الْمَلِک.» (المناقب، ابن شهر آشوب مازندرانی، نشر علامه، قم، 1379 ق، ج4، ص206).

[12] بحار الانوار، ج47، ص58.

[13] انسان 250 ساله، رهبر معظم انقلاب(، گردآورنده کتاب مرکز صهبا، مؤسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی، 1398 ش، ص263.

[14]  «أَعْرَاقِ الثرَی؛ ریشه های زمین»، لقب حضرت اسماعیل(علیه السلام) است.

[15] الکافی، ج 1، ص473.

[16] رجال الکشی - اختیار معرفة الرجال، محمد بن عمر کشی، نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1409 ق، ج2، ص438.

[17] الکافی، ج1، ص396 و 397؛ الاختصاص، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق، ص67- 68.

[18] انسان 250 ساله، ص285.

[19] الکافی، ج6، ص256.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر