عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در نوبت پیشین گفتیم که مولانا در مقالۀ پنجم فیه ما فیه میگوید «آدمی در این عالم برای کاری آمده است» و «از آدمی آن کار میآید که نه از آسمانها میآید و نه از زمینها میآید و نه از کوهها. چون آن کار بکند ظلومی و جهولی ازو نفی شود.» و آن کار پذیرفتن امانت است؛ که آسمان و کوه و زمین از پذیرفتن آن سر باز زدند.
اما اینکه "امانت" چیست، محل بحث مولانا در این مقاله نیست. در متون تفسیری و عرفانی هم دهها حدس و گمان دربارۀ "امانت" مطرح شده است. کثرت این گمانهها به حدی است که اگر کسی به آنها مراجعه کند و یکایک حدسهای قاطعانهای را که دربارۀ مفهوم امانت مطرح شده است از نظر بگذراند، چه بسا اصل موضوع برایش لوث شود.
در واقع در طول تاریخ تفسیر و عرفان، بسیار کسان از راه رسیدهاند و گمانهای را دربارۀ اینکه آن امانت چه بود که انسان آن را پذیرفت، مطرح کردهاند و در بسیاری از موارد هم واقعا معلوم نیست که مبنا و دلیل این مدعیات گوناگون چیست.
با این حال، شاید مشهورترین رای این باشد که "امانت" آگاهی یا معرفت یا شناخت بود. یعنی انسان پذیرفت که بار آگاهی را به دوش بکشد و مصائب زندگیاش هم ناشی از همین قبول و پذیرش بوده است.
رای مشهور دوم، امانت را همان دین میداند. مطابق رای اول، شناخت خداوند مهمترین متعلَق شناخت انسان است، اما مطابق رای دوم، انسان با پذیرفتن دین، وظایفی را در قبال خداوند پذیرفت و این بار سنگین، همان چیزی بود که سایر موجودات هستی از پذیرفتن آن سر باز زدند.
رای سومی هم وجود دارد که امانت را فرج یا شرمجای انسان میداند. مطابق این رای، شرمجای نخستین قسمت بدن انسان بود که خداوند آفریدش و انسان متعهد شد که این امانت را همان طور که پاکیزه و بری از گناه و فحشا، از خداوند دریافت کرده، پاک و باطهارت حفظ کند؛ و سنگینی بار امانت، همین اجتناب از فحشا بوده است؛ امری که اکثر انسانها در طول تاریخ چنانکه باید از عهدۀ آن برنیامدهاند.
برخی مفسرین شیعی هم، در تفسیری شاذ، امانت را ولایت امیرالمومنین دانستهاند. برخی دیگر از شیعیان، گفتهاند که خداوند وقتی ارواح را آفرید، نخست ارواح پنج تن آل عبا را آفرید و ارواح این پنج تن را به کوه و زمین و آسمان عرضه کرد و ولایت آنان را امانت خود قرار داد. هیچ موجودی این امانت گرانبار را نپذیرفت الّا آدم و حوا که در بهشت بودند.
نیز برخی از مفسرین غیرشیعی، در سیاقی اسطورهای، گفتهاند که حضرت آدم از جانب خدا مامور طواف کعبه شد و خواست که اهل و فرزند خود را نزد آسمان و زمین به امانت بگذارد اما آنان نپذیرفتند و ناچار شد آنها را نزد قابیل به امانت بگذارد. قابیل هم در امانت خیانت کرد و هابیل را کشت و بدین سبب ظلوم و جهول خوانده شد.
فارغ از این آرای گوناگون، نکتۀ مهم در تقریر مولانا این است که او دربارۀ پذیرفتن امانت میگوید از آدمی کاری برمیآید که کوه و زمین و آسمان از انجام آن ناتوانند و «چون آن کار بکند ظلومی و جهولی ازو نفی شود.»
این رای برخلاف ظاهر آیه است. آیۀ 72 سورۀ احزاب میگوید انسان امانت را پذیرفت؛ به راستی که او بسیار ستمکار و بسیار نادان بود. در ترجمۀ دقیق و معتبر عبدالحمید آیتی هم این آیه چنین ترجمه شده است: «ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، که او ستمکار و نادان بود. »
مطابق این ترجمه، ستمکاری و نادانی انسان علت پذیرفتن امانت از جانب او بوده است. اما مولانا ظاهرا میگوید انسان چون امانت را پذیرفت، ظلومی و جهولی از او نفی شد. اما رای رایج این است که اگر انسان در حق خودش ستمکار و نسبت به دشواری وظیفهای که تقبل کرد جاهل نبود، بار امانت را به دوش نمیکشید.
با این حال در جملۀ مولانا، عبارت «چون آن کار بکند» مبهم است. دقیقا معلوم نیست که مراد او از "آن کار" پذیرفتن امانت است یا به چیز دیگری اشاره دارد. حافظ گفته است: حقا کزین غمان برسد مژدۀ امان/ گر سالکی به عهد امانت وفا کند. شاید مراد مولانا هم از "آن کار"، وفا کردن به عهد امانت باشد. یعنی وقتی میگوید از آدمی کاری برمیآید که از آسمان و زمین و کوه برنمیآید و چون آن کار بکند، ظلومی و جهولی از او نفی شود، شاید منظورش نه فقط پذیرفتن امانت بلکه «پذیرفتن امانت و وفا به عهد امانت» باشد.