ماهان شبکه ایرانیان

چگونه می‌توان تاریخ ایران را از بند ایدئولوژی رها کرد؟

ایده و ماده؛ لزوم بازخوانی تاریخ ایرانشهر

شماره روزنامه: ۵۸۶۴ تاریخ چاپ: ۱۴۰۲/۰۸/۱۳ ...

می‌توان گفت در یک فرآیند موازی خلاقیت فکری در خاورمیانه از میان رفت و در پی آن اصالت هنری نیز در آن خشکیده شد. وانگهی می‌توان گفت قبل از اینکه اقتصاد جهانی سرمایه‌داری تاثیر خود را بر تمدن‌ها ایجاد و مملوس کند، تمدن‌های خاورمیانه که زمانی پویا و بالنده بودند در حال تبدیل شدن به «کشورهای در حال توسعه ابتدایی» راکد بودند؛ مسائلی چون فقر، بیماری و عقب‌ماندگی در تکنولوژی و البته زوال اخلاق و فرهنگ بالنده در این اقلیم افول جدی داشته است.

Greater_Iran_Map+copy

واحد ژئوپلیتیک که امروز خاورمیانه نامیده می‌شود، در عرصه مطالعات نظری با توجه به پیچیدگی‌های جغرافیایی و تاریخی عرصه دشواری است. خاورمیانه وسیع است و تقسیم‌بندی آن در مناطق دنیا را بر اساس منطق جدید در غرب می‌توان مبهم دانست. به هر روی سرزمین‌های میان دو رود و ادامه آن را در سپهر تاریخ «ایرانشهر» می‌نامند. این سرزمین‌ها توسط ایرانیان اداره می‌شد و تمدن ایرانی در این قلمرو جغرافیایی درست شد. تاریخ‌نگاری آکادمیک سعی دارد این مساله را توضیح دهد که جهان با شکل فعلی چگونه به وجود آمده است و آن را در عرصه علوم جدید انسانی توضیح دهد. وانگهی ممکن است تاریخ آکادمیک را دارای وظایف دیگری نیز بدانیم؛ اما مساله اصلی تاریخ آکادمیک همین مساله است. امروزه مشکلات و درگیری‌های جهانی به‌طور فزاینده‌ای نمایان شده‌اند. تضادهای بین کشورهای صنعتی و کشورهای در حال توسعه و البته تغییرات شتابان محیطی دو نمونه بارز این تضاد هستند.

بنابراین چالش، تاریخ آکادمیک سعی دارد موضوعات را در چشم‌اندازی وسیع‌تر توضیح دهد. با این حال، تلاش برای به‌دست آوردن دانش جدید (در مقابل دانش بیشتر) با کار به روش ترکیبی و مقایسه‌ای بیشتر با مشکلات روش شناختی روبه‌رو می‌شود؛ زیرا داده‌های بخش‌های مختلف جهان از نظر کمی و کیفی نابرابر هستند. مشکلی که این موضوع یعنی دانش ترکیبی برای کسب‌ دانش بیشتر به همراه دارد با توجه به هژمونی دانشگاه غرب در جهان، عدم‌اطلاع کافی این کشورها از ماده تاریخ اقالیم دیگر است. وانگهی داده‌های غیر اروپایی تاریخ به‌دلیل ماهیت تاریخ فرهنگی و سیاسی آنها اغلب ناکافی‌اند یا قابل اعتماد نیستند و به مراتب کمتر از طریق نظریه‌ها و فرضیه‌های نظام‌مند طبقه‌بندی شده‌اند. پس می‌توان گفت آنچه تاریخ جهان فاقد آن است، نظریه‌هایی است که با مناطق و دوره‌های خاص خارج از اروپا در ارتباط باشد.

 با توجه به تاریخ خاورمیانه و نقش آن در تاریخ جهانی فقدان چنین نظریه‌ای برای تاریخ آن تاسف‌آور است. صرف‌نظر از تعریف و تحدید منطقه‌ای موسوم به خاورمیانه، این منطقه همیشه جایگاه منحصر به فردی در جهان‌بینی اروپایی داشته است. در نواحی جنوب و شرق خاورمیانه کشورهایی هستند که اروپا همواره با آنها در ارتباط بوده است. شرقی‌ها و مسلمانان بیش از همه مردم دیگر، بیگانگانی بوده‌اند که اروپایی‌ها می‌توانستند در مقابل آنها قرار بگیرند و خودشان را تعریف کنند. در اوایل قرن15 و 16، مدت‌ها قبل از اینکه تاریخ به یک رشته دانشگاهی تبدیل شود، شرق‌شناسی به‌عنوان یک رشته جداگانه در دانشگاه‌های اروپا تاسیس شد. این جدایی اولیه نهادی، همراه با مشکلات عملی در تسلط بر زبان‌های خارجی و سیستم‌های نوشتاری، مطالعه فرهنگ‌ها و جوامع خاورمیانه را به یک حوزه باطنی برای متخصصان آموزش‌دیده در زبان‌شناسی تبدیل کرد. آنها بر اساس روش‌ها، سنت‌ها و اولویت‌های خودشان کار می‌کردند و به تدریج مجموعه‌ای از فرضیه‌ها و تعمیم‌ها را درباره آنچه دقیقا موضوع مطالعه آنها را مقوله‌ای منحصربه‌فرد ساخته بود، تشکیل دادند.  یکی از فرضیات برآمده از دل شرق‌شناسی این است که اسلام را مرکز تمام رویدادهای خاورمیانه قرار داده است و هر عمل انجام‌شده و رویداد رخ‌نداده را در این دین و وابسته به آن توضیح می‌دهد. توضیح رایج  و غیرعلمی درباره افول خاورمیانه این است که اسلام اساسا محافظه‌کار، غیرمنطقی و تاریک‌گرا بود. بنابراین مانعی بر سر راه توسعه و پیشرفت بود. با این حال، استفاده از اسلام به‌عنوان یک ثابت تاریخی آشکارا نامعقول است و در سال‌های اخیر این عمل چندین حمله جدی را علیه سنت شرق‌شناسان ایجاد کرده است.

شرق‌شناسی متهم شده است که افکار نژادپرستانه و اجتماعی داروینیستی را در سر می‌پروراند و به‌عنوان ابزار ایدئولوژیک و عملی امپریالیسم عمل می‌کند. از منظری بی‌طرفانه این نقادی‌ها بی‌اساس هم به نظر نمی‌آید. اما همه پژوهش‌ها در یک زمینه اجتماعی عمل می‌کنند و شرق‌شناسی به سختی در بیان زمان خویش ویژه و خاص است. اتهامات مشابه نژادپرستی و مشروعیت بخشیدن به امپریالیسم می‌تواند به تاریخ، مردم‌شناسی، جغرافیا، زیست‌شناسی و دیگر رشته‌های دانشگاهی نیز نسبت داده شود.

با این حال، آنچه برای شرق‌شناسی خاص است، انزوای آکادمیک و البته فرضیات و تعمیم‌های آن است و اینها این رشته را در دیدگاه با محتوای موضوعی محدود رها کرده است. بنابراین، کتاب تاریخ اسلام کمبریج که در سال1970 به‌عنوان «راهنمای معتبر برای وضعیت دانش در حال حاضر» ارائه شد، تاکید زیادی بر تاریخ اندیشه و رویدادهای سیاسی به معنای محدود داشت. شرایط اجتماعی و اقتصادی به‌طور گذرا در فصلی جداگانه با ارتباط کمی با بقیه کتاب بررسی شده است. یکی از دلایل این شیوه در نگارش کتاب یاده‌شده را می‌توان در کمبود منابع موجود دانست.

درخصوص خاورمیانه ما انبوهی از متون حقوقی، ادبی و فلسفی داریم؛ اما درخصوص شرایط مادی وضعیت این‌گونه نیست. با این تفاسیر، درباره چنین ماهیتی باید گفت، مقدار یا محتوای منابع نیست که تعیین می‌کند چه سوالاتی باید پرسیده شود، بلکه منابع فقط می‌توانند بر شخصیت پاسخ‌ها تاثیر بگذارند.

در ادامه این بحث، درخصوص اولویت‌بندی در شرق‌شناسی باید افزود اولویتی که به تاریخ اندیشه و پدیده‌های فرهنگی نخبگان داده می‌شود، اساسا ریشه در سنت‌ها و روش‌های حرفه‌ای شرق‌شناسی دارد که بر مطالعه متون ادبی و حقوقی تاکید دارند.

این متون منعکس‌کننده نگرش‌ها و مشغله‌های گروه‌های کوچکند که می‌توان به آنها عنوان نخبگان را داد و به سختی نماینده یک جامعه هستند. به‌عنوان مثال، محققان به‌طور کامل تجزیه و تحلیل کرده‌اند که چگونه در طول قرون وسطی، خاورمیانه دانش و نظریه‌های پزشکی جهان کلاسیک را منتقل و اصلاح کرده است. اما تعداد کمی این دیدگاه را گسترش داده‌اند تا بپرسند مردم واقعا از چه بیماری‌هایی مرده‌اند و کشف کنند که بیماری در جوامعی که این پالایش نظری را انجام داده‌اند چه نقشی ایفا کرده است.

 بایست اشاره شود که ممکن است اولویت‌های مرسوم در تحقیقات خاورمیانه مشروع باشد اما آنها هنوز در ذاتشان بسیار گزینشی هستند.این بدان معناست که هرگاه خاورمیانه در مطالعات تطبیقی گنجانده شود، بر اساس اطلاعاتی خواهد بود که به ندرت طبقه‌بندی و به گونه‌ای ارائه شده است که با مسائل تاریخ جهان مطابقت داشته باشد. اخیرا تلاش‌هایی برای همسو کردن تاریخ خاورمیانه با تاریخ جریان اصلی، عمدتا با در نظر گرفتن موضوعات جدید تحقیقاتی و به‌کارگیری روش‌هایی که نتایج خوبی در زمینه‌های دیگر به ارمغان آورده‌اند، صورت گرفته است.  با این حال، نمی‌توان متقاعد شد که این رویکرد واقعا چارچوب اساسی تحقیق، مفروضات عمیق و طرح اولویت‌ها را متزلزل کرده باشد. نقش اسلام، انحطاط تدریجی و حتی فاجعه مغول هنوز به‌عنوان نقاط ثابت تاریخ خاورمیانه به چشم می‌خورند. علاوه بر این، برخی از روش‌ها، مانند کمّی‌سازی، ممکن است به‌دلیل ماهیت منابع موجود، ارزش کمّی داشته باشند.  

روش‌ها و رویکردهای تخصصی جدید حتی ممکن است تاریخ خاورمیانه را به حوزه‌های بسیار کوچک و با علاقه محدود تقسیم کند.

یکی از مقولاتی که می‌تواند برای بسط رویکردی جدید کار گشا جلوه کند و راهی برای ایجاد مولدهای جدید در پژوهش باشد، تمرکز بر پدیده‌ها و فرآیندهایی است که تاکنون در اولویت شرق‌شناسان و سایر پژوهشگران تاریخ و فرهنگ و تمدن در غرب نبوده است. یکی از از روش‌هایی که می‌توان در بازخوانی تاریخ خاورمیانه اتخاذ کرد، جدا کردن قلمرو ایران یا به تعبیر تاریخ «ایرانشهر» از امت اسلامی است؛ این مساله با توجه به تفاوت ماده تاریخ این قلمرو با سایر سرزمین‌های اسلامی است. سرزمین‌هایی که بیشتر ماده تاریخ آنها جزو  قلمرو عربی تاریخ و اندیشه است.

درست است که «ایرانشهر» جزئی از زمان قلمرو امت اسلامی است، اما شیوه زندگی در آن همواره مبتنی بر کشاورزی بوده است؛ کشاورزی‌ای که می‌توان از آن به‌عنوان خالق مدنیت یاد کرد. پس باید هنگام مطالعه در این قلمرو مناسبات شهری پدیدآمده از کشاورزی «ایرانشهر» را در نظر داشت. وانگهی، فرهنگ نخبگان و زندگی اهل اندیشه که بر سنت شرق‌شناسان تسلط دارند، در نهایت، اساس مادی خود را در کشاورزی داشتند. در ادامه نیز، نهادها و ساختارهای سیاسی که سرنوشت آنها به نام زوال و انحطاط جامعه معنا داده می‌شود نیز متاثر از همین کشاورزی است.

در این‌باره باید افزود که کشاورزی در قلمرو «ایرانشهر» بسیار دشوارتر از اروپای دوران پیشامدرن، هند و چین انجام می‌شد. وانگهی باید دانست که جبر محیطی که مبتنی بر تغییر ناپذیری بوده است هرگز موجب کاهش تلاش‌ها نشده و تلاش برای اصلاح محیط موجبات پویایی در این قلمرو را همراه داشته است. اروپایی‌ها مدت‌هاست که جامعه و طبیعت (یا به‌عبارتی کمتر احساسی، محیط) را به‌عنوان دو موجودیت متمایز و اساسا متفاوت در نظر گرفته‌اند. هرکدام مجموعه قوانین ویژه خود را دارند؛ جامعه با قوانین فرهنگی و طبیعت با قوانین طبیعت اداره می‌شوند.

پیرو این فهم هر یک موضوع علوم جداگانه و تخصصی شده است. تاریخ به‌دلیل تعلقش به علوم اجتماعی و فرهنگی، طبیعت را دقیقا به‌عنوان چیزی جدا از جامعه می‌فهمد.

طبیعت مجموعه‌ای منفعل از منابع یا مجموعه‌ای از موانع است که نوع بشر باید برای بهبود وضعیت خود بر آنها چیره شود. در واقع می‌توان گفت، مفاهیم کلیدی مانند توسعه و پیشرفت اغلب به‌عنوان کنترل روزافزون انسان بر طبیعت تعریف می‌شود. موفقیت غرب در رهاسازی خود از از چنگال گرسنگی، در کنترل بیماری‌های همه‌گیر و در بالا بردن سطح رفاه مادی توضیح داده می‌شود، پس چنین تفاوت از قرائت جامعه و طبیعت در آنجا کاملا بدیهی به نظر می‌رسد.

با اعمال دیدگاه‌های عمیق‌تر می‌توان این‌گونه استدلال کرد که روند تحولات در نقطه مخالف یعنی کنترل کمتر محیط و به‌طور کلی فقر فزاینده گونه بشری قرار داشته است.

 اگر ما چیزی از تغییرات محیطی در عصر خود آموخته باشیم، این است که دو انتزاع بزرگ سنت اروپایی -جامعه و طبیعت- را باید به‌عنوان یک کل در نظر بگیریم.

ما در یک سیستم تعاملی محبوس شده‌ایم که در آن تغییرات در یک مکان، ناگزیر تغییراتی را در بقیه سیستم ایجاد خواهد کرد. به‌طور کلی باید گفت عاملیت انسان پیوسته ماهیت طبیعت جامعه را دگرگون می‌کند. بنابراین محیط را نمی‌توان به‌عنوان یک موضوع ثابت در تحلیل در نظر گرفت. می‌توان گفت این بینش برای تحلیل جوامع در گذشته و معاصر کار‌ساز است. در هزاره‌های قبل از انقلاب‌های صنعتی، انسان جنگل‌ها را پاک‌سازی کرد، باتلاق‌ها را خشک کرد، رودخانه‌ها را سد کرد، حیوانات و گیاهان را پرورش داد و البته به روش‌های دیگر نیز طبیعت را دستکاری کرد که اغلب با نتایج ناخواسته و مخربی همراه بود، از فرسایش خاک تا ایجاد زمینه‌هایی برای خلق اکولوژیک میکروارگانیسم‌های مولد بیماری را می‌توان در دایره این تصرفات در نظم طبیعی نام برد.

در واقع ظهور بیماری‌های کشنده اپیدمیک بزرگ به وضوح نشان می‌دهد که چرا نمی‌توانیم متغیرهای فرهنگی را از بیولوژیکی (از جمله ژنتیکی) در تحلیل تاریخی جدا کنیم. اگر بخواهم از درام موضوع کم کنم و این را به نظم وابسته به کشاورزی که موضوع تاکیدی‌ام بود قرار دهم،  همین وضعیت  دچار بر هم زدن نظم‌هایی در یک مزرعه غلات نیز می‌شود. زمین‌های کشاورزی اقلیم و سرزمین «ایرانشهر» اراضی خشک بودند پیرو همین آبیاری به فشرده‌ترین شکل ممکن در اینجا انجام می‌شد. همین مساله باعث اجبار در دستکاری طبعیت برای رسیدن به میزان و ویژگی مطلوب آبیاری مورد نظر می‌شد. این مساله ویژگی اساسی فرآیند تاریخی در اقلیم «ایرانشهر» است که در مفهوم زوال و انحطاط آن از لحاظ ماتریالیسم تاریخی گنجانده شده است. اما آبیاری نه پیش‌شرط لازم برای سکونت انسان در «ایرانشهر» و نه حتی برای کشاورزی بود. شیوه آب و آبیاری در «ایرانشهر» نتیجه یک فرآیند تاریخی است. بنابراین باید گفت آبیاری کانونی است که در آن می‌توان تعامل بین عوامل جمعیتی، جغرافیایی، سیاسی و غیره را مشاهده کرد. با این تفاسیر صرف توجه مطلق به مساله آب و بی‌توجهی به مسائل فرهنگی و تاریخی فرهنگی که همان جهان ایده است، راه اشتباه تحلیل تاریخ است. البته تنها با بررسی دقیق‌تر می‌توان اهمیت نسبی این عوامل را در روند تاریخ‌نگاری زوال نشان داد.

تاریخ‌نگاری ماتریالیستی اما این انشعاب در فهم تاریخ را نیز ایجاد می‌کند و آن اینکه درباره سلسله مراتب علّی یا روابط علّی خاص سخن می‌گوید؛ وانگهی در این نگرش از تاریخ، بر جبر جغرافیایی یا بیولوژیکی دلالت مضاعف می‌شود.

 باید دانست بررسی محیط و طبیعت یک اقلیم می‌تواند به‌عنوان ابزاری در دست تحلیل سیاسی و تاریخی و اقتصادی برای باز کردن مسائل دیده نشده یا کمتر دیده شده باشد؛ در ضمن اینکه برای چنین تحلیلی نیاز به بررسی دقیق تحولات طولانی مدت است. با این تفاسیر می‌توان گفت که در مطالعه تاریخ «ایرانشهر» دو رویکرد ماده‌محور و تاریخ ایده کارگشا خواهد بود. به این معنی که با تاریخ زیست محیطی و تاریخ تطبیقی می‌توان شخصیت و میزان زوال را روشن کرد و به تاثیرات کلیدی هر یک از آنها اشاره کرد.

در ضمن اینکه در محدوده مناطق «ایرانشهر» از نظر منابع آبی و تکنیک‌های آبیاری تفاوت‌های زیادی وجود داشت و این مساله که کل قضیه تاریخ ایران را بر این اساس یعنی مساله آب تحلیل کنیم، راه به خطا خواهد برد؛ وانگهی تاریخ تطبیقی برای فهم درست این داده‌های تاریخی نیز بسیار راه‌گشا است و می‌تواند مانعی بر جولان بی‌رقیب نگرش‌های ماتریالیسم در تاریخ باشد. با این مقولات می‌توان هنگام مواجهه با تاریخ ایران به روش تجویزی مارکس یعنی «شیوه تولید آسیایی» شک برد؛ چراکه این روش فروکاهیدن ماده تاریخ ایران به طبیعت است. طبیعتی که به وسیله این نوع قرائت در تاریخ «ایرانشهر» توسط این جماعت به آبیاری فروکاهیده شده است.

به این معنا که کل مناسبات کشاورزی را که در مناطق مختلف «ایرانشهر» شیوه‌ متفاوتی در تولید و البته آبیاری داشته است نیز به‌طور موکد با شیوه آبیاری واحد یکی می‌گیرد و این به آن دلیل است که فرضیه مارکس را مبدل به تئوری با کاربست در تاریخ ایران بزرگ فرهنگی کنند. از همین رو راه بازخوانی تاریخ «ایرانشهر» بازگشت به ماده تاریخ این اقلیم در ساحت ماده و ایده است.

* پژوهشگر تاریخ اندیشه

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان