روزنامه ایران - نرگس عاشوری: سال که در آستانه ورود به تابستان قرار گرفت؛ آمد. درست در آخرین روز از سومین ماه 1303، در خانهای که حالا جزئی از پارک شهر شده است. عادتش این بود که در اوج بیاید و فصل حضورش میوه داغ تابستان شود. عزت بچه سنگلج از همان اواخر دوره ابتدایی به تئاتر علاقهمند شد و از کلاس ششم ابتدایی دزدکی و به دور از چشم پدر و مادر به تئاتر رفتنها شروع شد. عشق به سینما و تئاتر آنقدر در دلش جاگیر شده بود که از سد مخالفت خانواده معبری برای تماشای معشوق بیابد؛ گاهی با نوشتن تکالیف فلان اشرافزاده شاگرد تنبل کلاس و گاهی با انجام کارهای تابستانی. پدر و مادرش همچون اغلب خانوادههای متوسط رو به پایین و مذهبی مایل نبودند که فرزندشان به دنبال کار هنری و به تعبیر خودشان مطربی برود.
انتظامی درباره مواجهه خانوادهاش با علاقه او به موسیقی میگوید: «با انجام کارهای تابستانی پولی به دستم رسیده بود، روزی سنتوری خریدم و به خانه بردم. پدرم که صدای سنتور را شنید، قیامتی برپا شد که عشق موسیقی تا مدتها از یادم رفت» عشق او به نمایش و موسیقی در نهایت میتوانست در تماشای رو حوضیهای عروسی و البته مراسم نوحه خوانی و سینه زنی و تعزیه اول محرم که بسیار هم به آن علاقهمند بود جلوهگری کند. پنهانکاری عزت و اصرار خانواده به پرهیز از ورود او به عرصه هنر حتی تا سالهای جوانی و زمانی که در رادیو مشغول کار شده بود ادامه داشت تا زمانی که روزی پدر در یک میهمانی و از زبان گوینده رادیو صاحبخانه نام پسرش را بهعنوان هنرمند جوان میشنود و دوباره باز قیامتی برپا میشود شبیه آنچه بر ساز سنتور رفت. با وجود این و با همه گرفت و گیرهای خانواده، انتظامی از حدود 14سالگی تئاتر را با پیش پرده خوانی در تماشاخانههای لالهزار آغاز میکند.
آن زمان مشکلات و انتقادهایی که مردم به دستگاه دولتی داشتند در پیش پرده خوانی مطرح میشد و برای همین او چندین بار طعم حبس و تعهد و زندان را میچشد. معتقد است آنچه از پیش پرده خوانی آموخته ارزش این همه مخاطره را داشته است: «پیش پرده خوانی توانایی عجیبی میخواهد در رو به رویی با تماشاگر، من همیشه مدیون آن زمان هستم. هماکنون در آنِ واحد میتوانم گریه یا خنده مخاطب را سبب شوم. ورزیدگی، شناخت تماشاگر، ارتباط تنگاتنگ با تماشاگر را در پیش پردهخوانی آموختم.» در سال 1320 نخستین نمایش حرفهای خود با عنوان «التیماتوم» نوشته پرویز خطیبی و به کارگردانی اصغر تفکری را در تئاتر پارس لالهزار اجرا میکند و تا سال 1326 در بیش از 10 نمایش نقشپردازی میکند.
در این سال با بازگشایی تئاتر فردوسی برای شاگردی نزد زنده یاد عبدالحسین نوشین میرود و از او فن بیان و از دکتر خانلری، ادبیات یاد میگیرد. در جریان کودتای 28 مرداد و به آتش کشیدن تئاتر و دستگیری فعالان این حوزه حدود سه چهار ماه همراه با احمد شاملو و محمدعلی جعفری در زندان قصر زندانی میشود. به محض آزادی از زندان همسر و پسر تازه متولد شدهاش مجید را به خانه پدری میسپارد و چمدانش را بسته و راهی آلمان میشود تا به آرزوی بازیگری خود برسد.
انتظامی در مورد زندگی سخت آن روزهای خود میگوید: «تنها دو تا قالیچه داشتم که آنها را فروختم و از طریق اتوبوس و قطار خودم را به شهر هانوفر آلمان رساندم. برای گذراندن زندگی روزمره خود مجبور بودم در کارخانه ریخته گری کار کنم، بعضی اوقات از ناداری مجبور بودم گوشت اسب بخورم. در سرمای 37 درجه با کت و شلوار میخوابیدم همه این سختیها را به عشق هنر و بازیگری تحمل میکردم» پس از گذراندن دوره 4 ساله و تحصیل در مدرسه «فولکس هوخ شوله» آلمان در سال 1327 به ایران باز میگردد.
در شرایطی که تئاتر دیگر حاکم بلامنازع عرصه نمایش نیست و فضای سینما هم با ملاکهای مطلوب او فاصله دارد، انتظامی ترجیح میدهد مدتی خارج از فضای هنر و در فروشگاه تازهتأسیس فردوسی کار کند و در نهایت فعالیت هنری خود را با دوبله از سر میگیرد. پس از کار نیمه مستند تلویزیونی درباره مالاریا، به استخدام اداره هنرهای زیبا در میآید. در سال 1347 با بازی در فیلم «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی وارد عرصه سینما میشود و یکی از بهترین نقش آفرینیهای تاریخ سینمای ایران را رقم میزند. انتظامی درباره برخورد خانوادهاش با این فیلم میگوید: «پدرم که عکسم را روی سر در سینماها دیده بود، گفت پسر جان این چیه بازی کردی تو؟ گاو؟! بعدها که این فیلم را به سینمای شهر فرنگ آوردند برای پدر و مادرم وقت گرفتم که بیایند تماشا کنند. آمدم به پدرم و مادر گفتم بریم تماشا کنیم ببینید چیه؟ مادرم گفت: همین یک کارم مانده است.
هر چه گفتم فایده نکرد» در سال 47 تصمیم میگیرد بازیگری را به طور آکادمیک و جدی دنبال کند. با اصرار و پافشاریای که برای کمال بخشیدن به دانش دارد هیأت امنای دانشگاه تسلیم خواسته او میشوند و موافقت خود را با ورود بدون کنکور او به دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران اعلام میکند و عزت انتظامی در سن 44 سالگی در کلاس درس استادانی چون حمید سمندریان و شنگله مینشیند؛ در شرایطی که بعد از بازی درخشاناش در فیلم «گاو» کسی به استادی مسلم او شک ندارد و حتی حمید سمندریان در کلاس بازیگری و فن بیان میگوید که وقتی انتظامی در کلاس هست، به خودش اجازه نمیدهد که درس بدهد و از انتظامی میخواهد که از کلاس بیرون برود تا او درس بازیگری بدهد.
انتظامی پس از انقلاب و بخصوص در دهه شصت در انواع و اقسام نقشها همچون مش حسن (گاو)، حاجی واشنگتن، حیدر عمو اوغلی (ستارخان)، سر گروهبان (صادق کرده)، قهوهچی و دلال (آقای هالو)، عباس آقا سوپر گوشت (اجارهنشینها)، نامدارخان (شیر سنگی)، خان مظفر (هزار دستان) و... به بهترین شکل ظاهر شد و خوش درخشید. خودش میگوید: «هر فیلمی که بازی میکنم برایم حکم کنکور را دارد. پیش از فیلمبرداری و در هنگام کار، قلبم بشدت میتپد و دائم نگرانم» این تعهد به کار و اشتیاق به یادگیری همان چیزی است که انتظامی را از جاروکش و یادگیری طلبهوار در لاله زار به «آقای بازیگر» تاریخ سینما و تئاتر ایران تبدیل کرده است؛ در حالی که همگان بر آقایی او در اخلاق و بازیگری ایمان دارند اما خودش میگوید که نامگذاریهای اینچنینی خیلی با روحیه او سازگار نیست: «من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانههای لاله زار با تشویقهای شما بزرگ شدهام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچهای از سنگلج...»
سایهات مستدام
شهاب حسینی:
تولد
جناب عزتالله انتظامی را تبریک میگویم و برایشان آرزوی سلامتی دارم.
امثال آقای انتظامی و نصیریان بزرگان ما هستند که وجودشان برای ما افتخار
است اما متأسفانه ما یاد نگرفتهایم چگونه داشتههای ارزشمند خودمان را
قدر بدانیم. امیدوارم خداوند سایه آنها را، در کمال سلامت و شادکامی بر سر
ما مستدام بدارد.
الگوی آیندگان
رخشان بنی اعتماد:
زاد روزها و مناسبتها بهانههایی برای یادآوری مهر و ادای احترام به
دوستان و عزیزان است و امسال تبریک به استاد گرانقدرمان آقای عزتالله
انتظامی را بهانهای میکنم برای ادای احترام به عزیزِ عزیزمان فلور
انتظامی همسر نازنین ایشان.مهربان، رفیق و همراه سالهای عمر پرثمر استاد
محبوب ما. همسرانِ شخصیتهای محبوب و مشهور جامعه، بار مضاعفی از تحمل و از
خودگذشتگی در زندگی متحمل میشوند که درک آن فقط از عهده ما زنان بر
میآید و بس.عمر استاد انتظامی و مهربانو فلور جان، طولانی و زندگی مشترک
پُر مهر شان، الگوی آیندگان.
تجربه عکاسی از آقای بازیگر فخرالدین فخرالدینی:
در سالهای پایانی دهه 30 خورشیدی با او آشنا شدم زمانی که روی صحنه تئاتر پارس اجرا داشت و بعدها به چهرهای محبوب و شناخته شده در حوزه سینما و تئاتر تبدیل شد. با وجود اینکه برادرم فرهاد با مجید پسر استاد انتظامی دوست بود اما هیچ گاه او را از نزدیک ندیده بودم تا اینکه سال 1382 در سومین همایش تجلیل از چهرههای ماندگار با هم آشنا شدیم و همان شب قرار عکاسی از او را برای کتابی که میخواستم چاپ کنم گذاشتیم.هم به خاطر شخصیت با نفوذش دوست داشتم از او عکسی داشته باشم و هم حرکات صورتش و میمیکاش بسیار مناسب بود برای عکاسی پرتره. قرارمان جلوی در موزه سینما بود. او را سوار بر ماشین کردم و با هم به سمت آتلیهام در خیابان طالقانی آمدیم. از گذشته صحبت کردیم و از همان آغازین روزهای آشناییام با او در تئاتر پاریس و نمایشی که با کارگردانی صمد صباحی که از بستگان و آشنایان پدر من بود، بازی میکرد.
عزتالله انتظامی بسیار خوش صحبت و شیرین است و کسی نیست که از همصحبتی با او خسته شود.به خاطر رسیدن به حس مناسب برای گرفتن عکس، از او درخواست کردم پیاسی را که در ذهن دارد تمرین کند تا من به کادر و نورپردازی مناسب برسم. او نمایشنامهای از شکسپیر را برگزید و با حرارت، بیش از نیم ساعت به نقش آفرینی پرداخت. در تمام آن نیم ساعتی که انتظامی بیوقفه مقابل دوربین عکاسی بازی میکرد و من در دلم بازی او را تحسین میکردم ، مترصد لحظه مناسب بودم تا اینکه رسید و دکلانشور را زدم و این عکس به یادگار ماند. عزتالله انتظامی خلاقیت عجیبی در جان دادن به شخصیتها دارد و همه نقشهایش ماندگار است و خودش هم جزو چهرههای ماندگار است. بهترین ها را بازی کرده و بهترین بازی را کرده است. این ویژگی در خور ستایش است. تولدش را تبریک می گویم وبرای او آرزوی سلامتی دارم.
میراثی برای فردا
ناصر چشم آذر:
تولد عزتالله انتظامی برای هنر نمایشی ایران یک برکت و اتفاق آسمانی است. رسالت او در حوزه هنرهای نمایشی همواره این بوده که حافظ آبروی گروه و سازمانهای نمایشی ایران باشد. من به سهم خودم دستان و شانههای مردانه او را برای تمام زحماتی که در چند سال گذشته برای سینما و تئاتر ایران کشیده میبوسم.
کارها و زحمات او هر کدام و یک به یک شاهکارهایی قابل بحث و انتقاد است. هیچ گاه بازیهای زیبای او را در آثاری همچون گاو، هزاردستان و بسیاری از آثار سینمایی و همچنین تئاتر ایران فراموش نمیکنم. متأسفم که با وجود اینکه ایشان اکنون در بستر بیماری است، مسئولان ما آنچنان که باید به او توجه نمیکنند. امیدوارم که مدیران ما به بزرگانی همچون عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان و... که ریشه، پایه و منشأ گروه نمایشی ایران عزیز و اسلامی ما هستند بیشتر توجه کنند.
آبروی بازیگری
پری صابری:
از سال 42 از همان زمانی که وارد ایران شدم عزتالله انتظامی را الگوی برجسته شرف بازیگری یافتم. از نخستین نگاه برای من جلوه یک بازیگر بسیار درخشان را داشت، کم کم که با او بیشتر آشنا شدم.شرافت او و وابستگیاش به تئاتر هم من را بشدت تحت تأثیر قرار داد. قرار بود نمایش «کرگدن» به کارگردانی حمید سمندریان را در تالار فردوسی دانشگاه تهران به روی صحنه ببریم و من تهیهکنندگی کار را به عهده داشتم. عزتالله انتظامی هر روز از ساعت 2 بعداز ظهر میآمد و تا ساعت 8 و نیم بعد از ظهر که اجرا شروع میشد با کسی حرف نمیزد تا روی کار بازیگری تمرکز کند.
تعهد او برای من خیلی جذاب بود چرا که با وجود استادی در کار بازیگری این چنین برای تمرکز روی نقش زحمت میکشید و وقت میگذاشت. از عزتالله انتظامی بسیار یاد گرفتهام و دیدهام که اگر یک بازیگر بخواهد تمام وجودش را در اختیار تماشاگران بگذارد، باید این چنین کار کند. این گونه است که هر کاری که انجام داده همیشه مورد استقبال و تحسین و تکریم مردم ایران بوده است. انتظامی بازیگر یگانهای و عزت بازیگری است. تولدش را به او و البته مردم ایران تبریک میگویم چرا که آدمهایی مثل انتظامی افتخار ملت ایران هستند.
مردمدارِ مردم شناس
محمود کلاری:
حدوداً 14-13 ساله بودم که فیلم «گاو» را در سینما کاپری میدان 24 اسفند (انقلاب امروز) دیدم. از سینما که بیرون آمدم نزدیک غروب بود و با وجود اینکه باید قبل از رسیدن پدر به خانه خودم را میرساندم، دوباره به سینما برگشتم و بدون ترس و دلهره بار دیگر به تماشای فیلم نشستم. هنگام بازگشت، مسیر خانه را تا سه راه امین حضور پیاده آمدم و در طول مسیر همه فکر و ذهنم درگیر رابطه عجیب مش حسن و گاوش بود. طبیعتاً در آن سن و سال تحلیل و تفسیری از چگونگی استحاله یک آدم به گاو نداشتم. آن شب خوابم نبرد و تا چندین روز هم همچنان ذهنم درگیر رابطه مش حسن و گاوش بود.
آنقدر این رابطه و درآمیختگی را باور کرده بودم که از مادرم پرسیدم اگر روزی ملوس (گربه خواهر کوچکم) بمیرد نجی (مخفف نجمه) دور اتاق چهار دست و پا میرود و میو میو میکند؟ مادرم با دهانی باز و چشمانی بیرون زده از حدقه از سر تعجب نگاهم کرد و گفت «باز هم کتابهای دری وری خواندهای؟» آن روزها کتابهایمان را از بقالی سر کوچه کرایه میکردیم و مادرم تصور میکرد که از کتاب های بقالی است که دچار چنین توهمی شدهام.
در حالی که فارغ از متن بینقص و شاهکارِ ماندگار غلامحسین ساعدی و کارگردانی مثال زدنی مهرجویی و جمع یاران تئاتری استاد انتظامی، این مش حسن بود که مرکز ثقل این جمع کاربلد بود و بر ذهن و جان تماشاگر چنین تأثیر عمیقی میگذاشت. بعدها با ورودم به سینما بیشتر درک کردم که «مش حسن» چه نقش حساسی در قصه دارد و اگر درست درنیاید کل قصه دود شده و به هوا میرود. فراتر از آن مرز کمدی و تراژدی در یک پرسوناژ بود و اکت تراژیک و جانکاهی که بسادگی میشد تبدیل به کمدی و اسباب خنده مخاطب شود و چقدر عزت انتظامی استادانه از پس آن برآمده است.
آن روزها تصورش را هم نمیکردم که 20 سال بعد در نخستین فیلم مستقلی که فیلمبرداری میکنم عزت انتظامی و یار دیرینه و همچنان اسطورهاش علی نصیریان جلوی دوربین من بازی کنند و بیش از این همکاری شرایط محل فیلمبرداری فرصت مصاحبت و همنشینی بیشتر با این بزرگان را ایجاد کند. محل فیلمبرداری «شیر سنگی» در قلعهای منتسب به ظل السلطان در 40 کیلومتری شهر کوچکی بیرون از اصفهان به نام تیران بود. بیش از دو هفته در این لوکیشن فیلمبرداری داشتیم و به خاطر نبود جا، از اتاقهای قلعه برای استقرار اعضای گروه استفاده شد.
محدودیت اتاقها باعث شد سه چهار نفری در یک اتاق مستقر شویم و من از خوش اقبالی با عزتالله انتظامی و علی نصیریان هم اتاق شوم. این فرصت، غنیمتی برای من بود تا از نزدیک با این مرد بزرگ ارتباط داشته باشم و رفتار و گفتار حرفهایاش را ببینم و حقیقتاً از او یاد بگیرم. انتظامی هر شب فیلمنامه و بخشهایی که مربوط به برنامه روز بعد بود را مطالعه میکرد و یادداشت برمیداشت، هر روز سحر زودتر از همه بیدار میشد و سر صبحانه با مسعود جعفری جوزانی درباره نقش صحبت میکرد. در شرایط سخت آن روزها که نه سیستم گرمایشی خوبی داشتیم و نه خوراک قابل قبولی و حتی برای استحمام باید 40 کیلومتر طی میکردیم تا از حمام عمومی تیران استفاده کنیم هرگز ندیدم که انتظامی کوچکترین شکوه و گلایهای داشته باشد.
تمام فکر و ذهنش متمرکز کارش بود. یک روز داستان تماشای فیلم «گاو» و تأثیر شخصیت مش حسن بر خودم را تعریف کردم و از او پرسیدم که چطور از پس نقشی با این ظرافت و حساسیت برآمده است. گفت: «خیلی ساده»! باید آدمهایی که در متن میخوانی را بشناسی و برای این کار باید زندگی کرده باشی و آنها را دیده باشی یا حداقل دربارهشان مطالعه کرده باشی. گفت که ایراد نسل امروز بازیگری این است که آدمهای جامعهشان را نمیشناسند؛ یا با آنها تضاد دارند و از آنها میگریزند یا شیفتهشان هستند و تحسینشان میکنند، در هر صورت واکنششان براساس قضاوت تبلیغات رسانهای است و نه از روی شناخت و بر این اساس شخصیتی که بازی میکنند تقلبی است و قابل باور نیست. نقل خاطره کردم تا به وجهی از شخصیت عزت سینما اشارهای کنم و برسم به تولدت مبارک. استاد بزرگ تولدت بسیار مبارک، برقرار باشی و ماندگار و سایه بلندت بر سر ما و تمامی شیفتگان هنر و فرهنگ این سرزمین بادوام و استوار.
گنجینه زنده هنرهای نمایشی
مجید مظفری:
رمز ماندگاری آقای انتظامی جدیتش است. جدیتی که هم در کار و هم در مراحل مختلفی که گذرانده از پیش پرده خوانی و مراحل مختلف تئاتر گرفته تا کار سینما وجود داشته است. من افتخار این را داشتهام که در چهار یا پنج فیلم کنار ایشان باشم و خیلی چیزها را از او یاد بگیرم. عزتالله انتظامی هنگام فیلمبرداری صبح زود از خواب بیدار میشد و خودش را برای کار آماده میکرد و این جدیت را در کار تئاتر هم داشت. یادم هست که همیشه چه در اجرا و چه در تمرین دو ساعت زودتر آماده میشد.
ایشان از نظر اخلاقی، رفتار بسیار خوبی با اطرافیان داشت؛ عصبانیت ایشان را کمتر دیده ام، مگر اینکه به اطرافیانش یا خودش اجحاف میشد. یکی دیگر از ویژگیهای خیلی خوب او این است که گنجینه زنده و منبع اطلاعات هنر نمایشی ایران چه در پرده خوانی و صحنه تئاتر و چه در تلویزیون یا جلوی دوربین سینما است و از همه مهمتر اینکه دوران آکادمیک تحصیلات بازیگری را چه در ایران و چه در خارج از ایران به طور کامل گذرانده است. من برای ایشان آرزوی سلامتی دارم، تولدش را تبریک میگویم و آرزو دارم یک بار دیگر جلوی دوربین در کنار ایشان باشم و نقشی را ایفا کنم.
مهم نیست چند ساله میشوی
داریوش مهرجویی: عزت عزیز تولدت مبارک. هیچ دلم نمیخواهد از سن و سالت بنویسند و چند ساله
شدنت را به رخ بکشند. به رسم هر ساله پیشنهاد کردهام که ننویسند این
چندمین سالروز تولد توست. اصلاً مهم نیست که 31 خرداد چند ساله میشوی آنچه
مهم است روز تولد توست. برایت آرزوی خوشی و سلامتی میخواهم. تولدت مبارک.
در حوالی یک قرنداریوش ارجمند:
آقای انتظامی بویژه در حوزه هنرهای نمایشی از مفاخر مملکتمان است. او بیش از هشتاد سال است که فعالیت میکند و کم کم در حال نزدیک شدن به یک قرن کار و تجربه است. او در تئاتر و سینما یکی از موفقترین هنرمندان است و برای تئاتر و سینمای کشور خیلی کار کرده و زحمت کشیده و آثار ماندنی ای هم دارد. به هر حال ما برجهای بلند مرتبهای مثل جمشید مشایخی، علی نصیریان، داود رشیدی، جعفر والی، محمدعلی کشاورز و عزتالله انتظامی داریم که واقعاً نمادهای هنر نمایشی این کشور هستند. شروع به کار بیشتر این هنرمندان با تئاتر بوده و آنچه تئاتر ما به دست آورده محصول زحمات ایشان بوده است.
در این میان آقای انتظامی فردی است که در سن بالا به دانشکده رفته و تحصیل کرده است.خاطرات زیادی با عزتالله انتظامی دارم؛ به هر جهت من و خیلیهای دیگر با کارهای ایشان بزرگ شدهایم. خاطرم هست در اوایل دهه پنجاه، زمانی که پسر ایشان، مجید در دوران تحصیلاتش در اتریش یا آلمان به سر میبرد، تصادف کرد و کمرش آسیب شدیدی پیدا کرد. به یاد دارم که ایشان در فصل شلوغی مجید را به مشهد آورده بود. من مرتب ایشان را به حرم حضرت رضا(ع) میبردم و با هم مجید را به داخل حرم میبردیم که البته نتیجه هم داشت و معجزهای اتفاق افتاد و سلامتیاش را به دست آورد. تولدشان را تبریک میگویم و امیدوارم که خداوند صد سال دیگر نیز به ایشان عمر بدهد.
بدرقه بهار با تولد تو
محمدعلی کشاورز:
نخستین ملاقاتمان در اصفهان شکل گرفت.آن روزها هنوز شاگرد نوشین بود اما وقتی چشمم به چشمش افتاد رد پای استادی را در رد نگاه و کلامش پیدا کردم.از همان اول حس کردم او با همه آرتیستهایی که تا آن دوران دیدم فرق دارد. از همان تفاوتهای خوشایندی که باعث میشود دنبال شباهت با او بگردی.چند سالی گذشت، من روانه تهران شدم و این بار هم دوباره دست تقدیر ما را رو به روی هم قرار داد. این بار من فارغالتحصیل مدرسه هنرپیشگی بودم و او هم در بازیگری زبدهتر گشته بود. خیلی زود تلاقی نگاهمان به هم، به یک همکاری خوب و از آن مهمتر همکاری عمیقتر بدل شد.برای او بازیگری مثل سر کشیدن یک جام می ناب بود، هر سختی و دشواری او را سرمستتر و مستانهتر میکرد.هر دو قدم میزدیم؛ هم شانه هم.، دیگران هم بودند، علی نصیریان، داوود رشیدی و...چه لذتی داشت این قدم زدن بی آنکه دلواپس باشیم که دیگری بر ما پیشی بگیرد.
هر جا که از دستمان بر میآمد زمینه و راه را برای هم هموار میکردیم.با هم همسفره میشدیم.در سفرهمان چیزی نبود بجز عشق، صداقت و هوای هم را داشتن.به نظر من بعضی از آدمها نباید یک بار زندگی کنند؛ نگاهشان، نفسشان، تفکرشان، زیست جاریشان به گونه ایست که زندگی یکبارهشان افسوس دارد.به نظر میرسد این افراد را خدا، مبتلا به درد عشق میکند.درد عشق بازیگری. آن وقت در عمر کوتاهشان فرصت آن را دارند که در کالبدهای متفاوت بروند و هر بار معجزهای از خود نشان دهند.یکی از آنها عزت است.عزتالله انتظامی که سایهاش روی سینما سنگینی میکند. نگاه که میکند نقشهایش جلوی چشمانم رژه میرود و هر کدام جان میبخشند حافظه مرا. خوشحالم که بهار با تولد تو بدرقه میشود.
شایسته عنوان استاد
خسرو سینایی:
در زمانه ما باب روز شده که بسیاری کسان عناوینی را که متأسفانه چندان ریشهدار هم نیستند برای کسب اعتبار اجتماعی به نام خود میچسبانند. یعنی اعتبار شخصی وابسته به «عنوانی» شده که به هر طریقی برای خود دست و پا کرده است. اما هنوز نادر کسانی هستند که بر عکس، شخصیت و دستاوردهایشان به «عنوان» اعتبار میبخشد. پس اگر میگوییم «استاد عزتالله انتظامی» به خاطر آن است که او یک عمر به هنرهای نمایشی میهنمان اعتبار بخشیده، بارور زیسته و زندگی ما را با تکیه بر استعداد ذاتی، توانایی و فرهنگی قابل احترام پربار کرده است.
حسرت فیلمی را میخورم که میدانم هر دو دوست داشتیم به اتفاق بسازیم و چون همیشه نشد که نشد. در ایامی که به خاطر آن فیلم بیشتر در ارتباط بودیم به ابعاد تازهای از حساسیت و توانایی او در مقام یک «استاد بازیگر» پی بردم. به مناسبت سالگرد تولدش بیش از هر چیز دیگر برایش آرزوی سلامت و آرامش میکنم. او سالهاست که از مرزهای درخشش و موفقیت گذشته و آنچه میماند آنکه اهالی هنر از او پایمردی، توانایی، احترام به فرهنگ و «عنوان استاد» را بیاموزند و ارج نهند.«استاد انتظامی عزیز» تولدت مبارک.