جهان‌بینی زنانه فلسفه ؛ چهار زنی که فلسفه جهان را تغییر دادند

در تاریخ بسیار کم پیش آمده است که زنان نقش راهبردی ایفا کنند، اما زمانی هم که این نقش به آنها داده بشود، آن را با افتخار پیش می‌برند، از همین رو نمی توان این امر را منکر شد که تاثیرگذاری آنها بر جریان‌های فکری تاریخ موثرتر از مردان بوده است.

 «ولفرام ایلنبرگر، فیلسوف و نویسنده پرآوازه آلمانی در آخرین کتاب خود اتفاقا انگشت بر یکی از جریان‌های مهم فکری قرن بیستم که زنان نقش آن را ایفا کرده‌اند، گذاشته است؛ یعنی «مبارزه زنان با توتالیتاریانیسم».

به گزارش فلسفه ایران، او در این کتاب به خاستگاه مبارزه چهار زن اندیشمند غربی علیه جریان‌های توتالیتاریانیسم – چه در قالب فاشیسم و چه در قالب تفکرات ضد زن- پرداخته است.

عنوان کتاب او در زبان انگلیسی «رویاپردازان: آرنت، دوبوار، راند، ویل و قدرت فلسفه در عصر تاریکی» است؛ اما عنوان اصلی آن در زبان آلمانی نه «رویاپردازان» بلکه «آتش آزادی» است که در واقع این عناوین هم به تفاوت دو فرهنگ آلمانی و آمریکایی برمی‌گردد. این کتاب از نگاه فایننشال تایمز، گاردین و نیویورک‌تایمز بسیار تحسین شده است.

تیتر روزنامه فایننشال‌تایمز در معرفی این کتاب «رویاپردازان – زنانی که با افکارشان با توتالیتاریانیسم مبارزه کردند» بود. روزنامه گاردین با تیتر «چهار زنی که جهان را تغییر دادند» به استقبال این کتاب رفت و روزنامه نیویورک‌تایمز هم تیتر «چطور چهار زن فیلسوف به دهه وحشت پاسخ دادند» را برای معرفی این کتاب انتخاب کرد.

ولفرام ایلنبرگر طی دو سال گذشته دو کتاب نوشت که هر دوی آن به جهش های فکری قرن بیستم برمی‌گردد. نام کتاب اول او «زمان شعبده‌بازان یا ساحران» است که به دوره 10ساله 1920 تا 1930 چهار متفکر بزرگ: مارتین هایدگر، لودویک ویتگنشتاین، ارنست کاسیرر و والتر بنیامین می‌پردازد. درست مثل کتاب فعلی او «رویاپردازان» که دوره 10ساله زندگی چهار زن متفکر ذکرشده در بالا را به تصویر کشیده است.

برای شناخت بیشتر کتاب «رویاپردازان: آرنت، دوبوار، راند، ویل و قدرت فلسفه در عصر تاریکی» سراغ دو روزنامه فاینننشال‌تایمز و گاردین می‌رویم. ابتکار روزنامه فایننشال‌تایمز در معرفی کتاب بسیار جالب است. کتاب درباره چهار زن متفکر بزرگ غرب است که به مبارزه برای آزادی برخاسته‌اند و روزنامه فایننشال‌تایمز هم شروع متن خود را از یک نویسنده و متفکر زن آمریکایی به نام ویرجینیا وولف نقل قول می‌کند.

ویرجینیا وولف در پاییز سال1940 نوشت: «بدون سلاح راه دیگری هم برای نبرد آزادی وجود دارد. ما می توانیم با استفاده از افکارمان بجنگیم.» چهار زنی که مرکز کتاب تازه ولفرام ایلنبرگر قرار دارد زنانی هستند که با افکارشان با تولیتاریانیسم مبارزه کردند؛ زیرا زندگی‌شان به آن وابسته بود.

سه تای آنها به خوبی معروف هستند: هانا آرنت، سیمون دوبوار و آین راند که از روشنفکران شناخته‌شده هستند. چهارمین آنها، سیمون ویل در سال1943 درگذشت آن هم در سن 34 سالگی و بر اثر بیماری سل که گاردین به نقل از آلبر کامو او را «متفکر بزرگ عصر» می خواند.

«رویاپردازان» بر سال‌های اولیه زندگانی آنها متمرکز شده است و یک دوره 10ساله از سال1933 که هیتلر به قدرت رسید، شروع می‌شود و به سال1943 که جهان در آتش و دود بود ختم می‌شود.

هرکدام از این زن‌ها به فاصله شش سال از یکدیگر متولد شده‌اند و از همان جوانی به‌عنوان روشنفکر شناخته شده بودند و در سنین 20 تا 30سالگی خودشان تصور خیلی متفاوتی از زندگی داشتند.

آرنت و ویل هر دو یهودی بودند و عمرشان در پناهندگی پایان یافت و دوبوار و ویل از بحران روحی رنج می بردند و ویل در نهایت در دهه 30سالگی خود به‌علت بیماری سل درگذشت. فقط راند بود که از لحاظ سنی بزرگ‌تر از سه نفر دیگر بود. او از جمهوری شوروی فرار کرد و در سال1926 به آمریکا رفت و توانست از هر نوع بحرانی دوری گزیند. در واقع اسم اصلی آین راند، آلیسا روزن بائم بود که وقتی به هالیوود رفت، نام خودش را به آین راند تغییر داد.

سه نفر دیگر از آنها در برابر لحظه‌های تاریخی تا آنجا که ممکن بود تحت فشار سخت بودند. نبرد برای آنکه بتوانند افکارشان را آزاد نگه دارند کنشی بود هم برای مبارزه هم برای بقا.

به نوشته فایننشال‌تایمز این چهار نفر از اینکه به خاطر جنسیتشان طبقه‌بندی شوند، امتناع می‌کردند برای.راند، ویل و آرنت موضوع جنسیت زن برای آنها یک موضوع ممتنع بود و آنها به مساله جنسیت که در سطح پایین مطرح می‌شد با ترکیبی از آزردگی و هوشمندی جواب می‌دادند.

(زمانی که یک خبرنگار از آرنت پرسید که او چه احساسی دارد که به‌عنوان اولین زن در دانشگاه پرینستون منصوب شده است با دقت پاسخ داد: «من ابدا از اینکه یک پروفسور زن باشم، راحت نیستم؛ چون کاملا عادت کرده‌ام که زن باشم.» در همین حال دوبوار امتناعش را به یک فمینیست دنباله‌دار کلاسیک تبدیل کرد او کتاب «جنس دوم» را در سال1949 مدت کوتاهی بعد از پایان جنگ جهانی دوم نوشت که خودش آن را در طول دهه1930 و اوایل دهه1940 پخته بود.

در قلب این کتاب یک سوال است که او آن را به وحشتناک‌ترین شکل برای اولین‌بار در زندگی زیر اشغال نازی‌ها کشف کرده بود. او و شریک زندگی‌اش ژان پل سارتر با خواندن هایدگر یاد گرفته بودند که هیچ‌کس جز خود نمی‌تواند حس معنی بودن فرد را بفهمد.

زمانی که من به ظاهر و ناخواسته در این جهان به دنیا آمده‌ام، چطور می توانم سوال (از جنسیت) کنم؟ آیا آزادی واقعا به مرگ، مالکیت چیز دیگر بستگی دارد؟ آیا ممکن نیست که آزادی یک شخص به آزادی دیگران وابسته باشد؟

اینجا همان جایی است که شکوه داستان ایلنبرگر قرار می‌گیرد. هیچ‌کدام از این زنان از آزادی‌های موجود دفاع نمی‌کردند؛ زیرا هیچ‌کدام از آنها هرگز قادر نبوده‌اند که آزادی را در وهله اول یک امر بدیهی تلقی کنند.

هرکدام از این متفکران در آستانه جوانی و بلوغ که با مرگ مواجه بودند و رنج می‌بردند، شروع به یک فهم عمیق و دست اول از آزادی‌ای کردند که وجود نداشت.

برای راند که میراثش امروزه شاید تاثیرگذارترین میراث است فقط سرمایه‌داری بازار آزاد توانست آزادی هرکدام از این افراد را در برابر جباریت تضمین کند. همان سال که جنس دوم منتشر شد فیلمی با شرکت گری کوپر پخش شد که اقتباسی بود از رمان «سرچشمه» راند که نام او را بر سر زبان‌ها انداخت.

کتاب «سرچشمه» راند در آمریکا با این تفکر آمریکایی همخوانی داشت که برای شکست توتالیتاریانیسم آنچه لازم است، ارتقای فردگرایی است. لیبرالیست‌های معاصر مدعی هستند که ریشه آن فیلم در نگاه راند قرار داشت.

اما ویل درباره آزادی‌هایی که سرمایه‌داری آن را تضمین می‌کرد، هیچ چشم‌اندازی نداشت. ویل به‌عنوان یک فیلسوف، کنشگر «یک زندگی عمیقا دیسیپلین‌شده‌ای را در پشت نوشته‌هایش» به قول آیریس مردوخ هدایت می‌کرد. او در فرصتی که در سال 1934 برای او فراهم شد تا در یک کارخانه پاریس تدریس کند، اثرات ضد انسانی کار را متوجه شد.

او بعدا در یک مقاله نفس‌گیر در ایلیاد نوشت که جنگ مردم را به یک موضوع زائد تبدیل می‌کند. برای ویل فقط پادشاهی خدا می‌توانست مردم را از وحشت حاضر نجات دهد. به همین طریق، کمونیسم به همان اندازه سرمایه‌داری و فاشیسم یک موضوع خطرناک، ضدبشری و انتزاعی است. وظیفه زندگی این بود که این ایدئولوژی‌ها را از بین ببریم و بی‌وقفه و بادقت به واقعیت بسیار انسانی رنج و مرگ توجه کنیم.

به نوشته فایننشال‌تایمز، عنوان انگلیسی کتاب ایلینبرگر که شوان وایتساید آن را به‌طور تحسین‌آمیزی ترجمه کرده است و پیش از این «زمانه ساحران» را ترجمه کرده بود، رویاپردازان است. شما می توانید ببینید که چرا ناشران می‌خواستند حس تعالی را برانگیزانند؛ به‌ویژه در خصوص ویل.

در اصل عنوان آلمانی این کتاب «آتش آزادی» است که می‌تواند برای گوش‌های انگلیسی طنین صدای آخر زمانی داشته باشد؛ اما در عین حال می‌تواند این ایده وحشت واقعی زمانه آنها را که زن بودند و قادر بودند درباره آنچه معنای آزادی را می‌دهد، نشان دهد.

این همان نکته‌ای است که روزنامه گاردین هم به آن اشاره می‌کند و در معرفی کتاب می‌نویسد که «در تابستان سال1933، چهار زن که همگی آنها در دهه20 زندگی خود بودند، به دنبال معنای وجودی خود بودند. هنوز واژه اگزیستانسیالیسم ابداع نشده بود؛ اما این چهار نفر به دنبال پیدا کردن یک فلسفه جدید بودند تا به زندگی خود معنا ببخشند.»

در اصل تعداد کمی از روشنفکران قرن بیستم با آرنت مشابهت پیدا کرده بودند که خود را وقف مبارزه با تفکر توتالیتاریانیسم کرده بود. او زندگی یک پناه‌جو را داشت. آرنت بعد از آنکه توسط گشتاپو دستگیر شد در سال1933 از برلین به پاریس فرار کرد. در آنجا او به یهودی‌های جوان کمک می‌کرد تا به فلسطین بروند.

در سال1940 او در یک اردوگاه اجباری بازداشت شد که بالاخره در سال1941 از اروپا فرار کرد و به نیویورک رفت. آرنت در این دوره نسبتا کوتاه روی اثر ارزشمندش به نام «منشأ توتالیتاریانیسم» کار کرد که در سال1951 منتشر شد که نبوغ او را نشان می‌داد. او در این اثر نشان داد که چطور یک پدیده تازه سیاسی اروپا را درنوردیده بود.

آرنت بعدها خاطرنشان کرد که «هیچ‌کس بهتر از فردی که از درون یک مرز به خارج از مرز می‌رود، نمی‌تواند مرزهای یک زمین را بشناسد.» تمام این چهار زن در خارج از حوزه قدرت، سیاست و فلسفه قدم زده بودند و نشان می‌دهد که چرا هنوز در اواسط قرن بیستم رویای آنها از آنچه جهان باید باشد، همچنان حساس است.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان