سرویس فرهنگ و هنر مشرق- یکی از اتفاقات قابلتامل جشنوارهی امسال فیلم فجر، حضور یک فیلم فانتزی کودکانه با بنمایهی افسانهها و نمادهای مرتبط با جشن ملی و آیینی ایرانیان و فارسیزبانان است.
سهیل موفق در سومین تجربهی کاگردانی فیلم بلند خود(بعد از «شکلاتی» و «پاستاریونی») اینبار تلاش کرده تا با شیوهی روایت رئالیسم جادویی(که شاخص ادبیات و سینمای آمریکای لاتین است)، شخصیتهای افسانهای چون «عمو نوروز»، «ننه سرما»، «حاجی فیروز»، و «اهریمن» را به بطن زمانه و جامعهی امروز ایران بیاورد.
عمو نوروز که چند روز مانده به سال تحویل، متوجهی نقشهی اهریمن برای فرو فرستادن یک طوفان و سرمای سهمگین و جلوگیری از وقوع بهار، می شود، در جستجو برای یار دیرین خود، حاجی فیروز، در شهر تهران دچار سانحه می شود. این سانحه موجب مواجههی او با پسر نوجوانی به نام «نامی» می شود که بهار او را برای انجام ماموریت بیدار کردن چلچله در کوه البرز انتخاب می کند و...
تردیدی نیست که «فانتزی کودکانه»، یک بستر کاملا مساعد و مناسب برای به کارگیری دستمایههای افسانهای و فولکلوریک و ارایهی تصویری روزآمد از شخصیتها و مولفههای اسطورهای است.
از این منظر، انتخاب سهیل موفق برای طراحی داستان در چنین فضا و زمینهای، هوشمندانه است و از قضاء، برای شروع دست روی یکی از مهمترین عناصر نمادین همبستگی و انسجام ملی اقوام ایرانی و پیوند و علقههای فرا-ملی ایرانیان با سایر اقوام فارسیزبان(که تا همین دو سدهی پیش بخشی از پیکرهی ایران بزرگ فرهنگی بودند) یعنی جشن «نوروز» گذاشته است.
فیلم «نوروز» در مجموع و کلیت خود، روایتی نسبتا جذاب و روان برای مخاطب کودک و نوجوان دارد. فیلم از رنگ و نور و موسیقی(که اجزای بلافصل فانتزی هستند) به خوبی بهره برده است. به روز رسانی شخصیتهای اسطورهای و تجسم بخشیدن به آنها در بطن ایران 1402 خورشیدی هم(در حد بضاعت و تجربهی کارگردان) نمرهی قبولی می گیرد.
با اینحال، فیلم دچار برخی نقایص و کمبودهای نسبتا عیان است که مرور آنها، از باب این که کارگردان در تجربههای بعدی اینچنینی خود آنها را لحاظ کند تا اثری قویتر و ماندگارتر بسازد، ضرورت دارد.
زمان فیلم آشکارا طولانی است و در برخی سکانسها آشکار ریتم فیلم افت می کند و این عمدتا به دیالوگهای نالازم و تکرار مکررات از زبان شخصیتها بازمی گردد. با یک تدوین مجدد برای اکران عمومی، قطعا ریتم فیلم از رخوت و سنگینی بیرون می آید و داستان، روانتر و جذابتر پیش خواهد رفت.
معلوم نیست که چرا فیلمساز «عمو نوروز» را این قدر مسن انتخاب کرده است. بر اساس چه قرائنی عمو نوروز قصه باید پیرمرد باشد. عشق او به ننه سرما یا همان «طراوت»، با این اختلاف سنی خیلی زیاد، ابدا منطقی به نظر نمی رسد، چون این دو تطابقی با هم ندارند و به اصطلاح رسالهای، کُفو هم نیستند. این مساله از آنجا اهمیت دارد که بار کل ماجرا بر دوش همین عشق آتشین میان این دو است.
یک نوع نگاه طبقاتی به احتمال قوی ناخواسته در فیلم دیده می شود. چطور ماموریت آوردن نوروز حتما به پسری از طبقهی مرفه جامعه، با مادری پزشک و پدری تاجر باید می رسید؟ آیا کودکی از طبقه متوسط یا پایین جامعه آن اندازه خوشعکس و شیک نبود که قهرمان فیلم جناب سهیل موفق باشد؟
فیلم می توانست به لحاظ تصویر کردن اساطیر و نمادهای مرتبط با نوروز، عمیقتر و قویتر عمل کند و بسیاری از مفاهیم، از جمله بنمایهی نبرد «نور و تاریکی»، که مغز و هستهی نظامهای اعتقادی پیش از اسلام و پس از اسلام مردم ایران است جای پرداخت اساسیتر در فیلم داشت که قطعا آن را ماندگارتر می کرد، اما سهیل موفق ترجیح داد در سطح بماند و کلیت داستان را بسیار گلدرشت و رو برگزار کند.
استفاده از شخصیت «گلدونه»، کودکی که بر اساس لهجه احتمالا نماد مهاجرین افغانستانی است، کاملا تحمیلی و زائد به نظر می رسد و دستکم هیچ محمل مناسبی برای وارد کردن او به داستان وجود ندارد. به علاوه، این که کارگردان از همهی کودکان کرد و لر و بلوچ و ترک و...که می توانستند نقش همراه و یاور اصلی «نامی» را در ماموریت مهم آوردن بهار ایفاء کنند، یک کودک افغانستانی را برای این کار برگزیده، علاوه بر سوءسلیقه، یک خط انحرافی نیز هست.
این که کارگردان نقش بسیار مهم نجات جان نامی را به این دخترک می سپرد و یا حتما با توصیهی او، درِ غار برای آزادسازی چلچله باز می شود، حکایت از نوعی چپگرایی افراطی دارد که در بطن و بن خود، خطرناک هم هست(فعلا جای باز کردن آن در این مجال کوتاه نیست).
بازی استاد علی نصیریان، همانطور که انتظار می رفت، در مجموع خوب و پذیرفتنی است، گرچه هیچ مولفهی خاص و متمایزکنندهای ندارد. متاسفانه بازی افشین هاشمی، بازیگر و کارگردان توانمند تئاتر و سینما، در نقش دایی نامی، بسیار بد و تصنعی و حتی لوس از کار درآمده است و این عمدتا به نقص در پرداخت این شخصیت در فیلمنامه بازمی گردد.
نقشآفرینی مهتاب ثروتی در نقش مادر نامی هم چنگی به دل نمی زند. استاد مهدی هاشمی در نقش پیروز یا حاجی فیروز، برگ برندهی بازیگری فیلم هست و باز هم ثابت می کند که می تواند نقشهایی با مایههای حداقلی را با قدرت و توان بازی خود، به مرز قابل قبول برساند.
بانو شبنم مقدمی هم به مرزی از پختگی و تسلط رسیده که کارگردانها می توانند نقشهای مختلف را با خیال راحت به او بسپارند، چرا که خانم مقدمی بازیگری در خدمت نقش است که با تمام وجود ظرفیتهای نقش را به منتهی درجه محقق می کند.
ترکیهای بودن پدر «نامی» و ایفای این نقش توسط علی بوراک جیلان به طرز بسیار تابلویی، قرار است یک ترفند تجاری-تبلیغاتی برای فیلم باشد، منتهی این شخصیت به شدت نچسب و نامربوط از کار درآمده که اصولا بود و نبودش هیچ تاثیری بر ماوقع ندارد، چه برسد به این که از ملیت دیگری نیز باشد.
جلوههای ویژهی بصری و دیجیتالی فیلم گرچه چندان شاخص نیست، اما قابل قبول است. طراحی هیبت و هیات سیاه و پرندهی اهریمن، خوب و تاثیرگذار است.
در مجموع، همین که «نوروز» به لحاظ محتوایی، فتح بابی در سینمای کودک و نوجوان انجام داده و تلاش کرده تا شیوهی رئالیسم جادویی را با ملات و محتوای افسانههای ایرانی، اصطلاحا اداپته کند، جای تقدیر دارد.
به علاوه، هر اندازه در سینمای کودک و نوجوان، از فضای آپارتمانی و پایتختزدگی فاصله گرفته شود و «فانتزی» های قوی و تاثیرگذار در جهت معرفی میراث فکری و فرهنگی به نسلهای جدید ایران طراحی گردد، به حیات و پویایی این ژانر بسیار مهم و حتی راهبردی سینمایی کمک شایان توجهی خواهد شد. از این بابت، تلاش سهیل موفق ستودنی است.