ماهان شبکه ایرانیان

دسته بندی های شیعیان در عصر صادقین علیهما السلام

شناخت شاخه ها و دسته بندی شیعیان و راویان، و افکار و معتقدات هر دسته، برای شناخت فضای صدور و زمینه های پیدایش روایات شیعه، و علل تضعیف برخی راویان بزرگ، و مهم تر از همه، تشخیص روایات صحیح از سقیم، اهمیت بسزایی دارد

دسته بندی های شیعیان در عصر صادقین علیهما السلام

 دسته بندی های شیعیان در عصر صادقین علیهما السلام در عصر صادقین علیهماالسلام دست کم پنج شاخه فکری در میان شیعیان وجود داشت: 1- شیعه سیاسی و مردمی: تبری از خلفای پیش از امام علی علیه السلام و طبعا از عثمانیه، و انتظار بازگشت و تغییر اوضاع به نفع خاندان پیامبر که در عقاید رجعت و مهدویت ظهور می کرد، از معتقدات این شاخه از تشیع بود. 2- فقیهان معتدل: گروهی از برجسته ترین دانشمندان فقیه، همچون ابان بن تغلب، زراره و ابوبصیر که دیدگاهی معتدل و محتاط با قضایا داشتند. 3- متکلمان شیعه: افرادی همچون قیس ماصر، هشام بن حکم و مؤمن در این گروه جای می گیرند. 4- غالیان: افرادی نظیر مغیرة بن سعید، بیان بن سمعان، و مهم تر از همه، أبوالخطاب اسدی از جمله غالیان معروف می باشند که در این دوران فعالیت می کردند. 5- مفوّضه یا غلات درون گروهی: به باور این افراد، ائمه علیهم السلام تمام کارهایی را که باید خدا انجام دهد انجام می دهند، با این تفاوت که قدرت خدا اصلی است و قدرت آنها تبعی.

مقدمه                               

شناخت شاخه ها و دسته بندی شیعیان و راویان، و افکار و معتقدات هر دسته، برای شناخت فضای صدور و زمینه های پیدایش روایات شیعه، و علل تضعیف برخی راویان بزرگ، و مهم تر از همه، تشخیص روایات صحیح از سقیم، اهمیت بسزایی دارد. با وجود این، در میان کتب فراوانی که درباره پیدایش تشیع و سیر تاریخی آن پدید آمده، هیچ اشاره ای به این مبحث نشده است. تنها، استاد محقق دکتر سید حسین مدرسی در برخی کتب خویش (مدرسی طباطبایی، 1383، فصل دوم، ص 67، 120، 130 و. . . ) به صورت پراکنده به برخی از شاخه های موجود از دوران امویان اشاره کرده و برخی از اعتقادات آنان را برشمرده است. ما با حفظ امانت از ایشان، و افزودن شاخه ها و عناوین نو، و نیز مصادیق جدید و بعضی استدلالات لازم، به شاخه های شیعه در دوران امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اشاره می کنیم.

بر این اساس، به نظر می رسد در این زمان دست کم پنج شاخه فکری در میان شیعیان وجود داشت. در ذیل به بررسی شاخه های مزبور به ترتیب سیر تاریخی آنها می پردازیم:

1- شیعه سیاسی و مردمی

گرچه تشیع در قالب حرکتی ضد عثمان آغاز گردید، اما دامنه اعتراضات به تدریج به دو خلیفه نخست نیز کشیده شد. به باور بسیاری از شیعیان (عمدتا شیعیان کوفه ) تاریخ بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله دچار نوعی انحراف گردید. در این نگاه، خلافت عثمان و پس از آن حکومت بنی امیه چیزی جز نتیجه منطقی همان انحراف نخستین نبوده است. در خبری از ابو حنیفه نقل شده است که وی به امام صادق علیه السلام گفت: بیش از 10 هزار نفر از مردم کوفه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را لعن می کنند، اگر ممکن است آنان را از این کار باز دارید. امام فرمود: آنها حرف مرا نمی پذیرند. (مجلسی، 1403 ق، ج 10، ص 220) این نقل نشان می دهد که در آن دوره هنوز بسیاری از شیعیان کوفه به لزوم اطاعت از امام آشنا نبودند.

البته، موضع امام باقر علیه السلام در قبال مسئله دو خلیفه اول به درستی مشخص نیست. ابن سعد به نقل از جابر روایت می کند که امام باقر علیه السلام سبّ دو خلیفه اول را شیوه اهل بیت نمی دانست و دوستی و استغفار برای آنان را توصیه می فرمود. (ابن سعد، بی تا، ج 5، ص 321) مزی و ذهبی نیز روایاتی با مضامین مشابه نقل کرده اند. (همان، ج 26، ص 140 و 141/ ذهبی، 1413 ق، ج 4، ص 402) برخی از کوفیان معتقد بودند که امام باقر علیه السلام رأی حقیقی خود را در این باره پنهان می کرد. (لالانی، 2004 م، ص 119، به نقل از: رجال کشی) از سوی دیگر، روایاتی از آن حضرت در مقابل روایات اهل سنت وارد شده که علامه مجلسی بیشتر آنها را نقل کرده است. (مجلسی، 1403 ق، ج 30، ص 380  384) برخی شیعیان، تقیّه را در این موارد برای ائمه علیهم السلام جایز نمی دانند و این گونه روایات را کذب وجعل می دانند. (تستری، 1367، ص 380 و 381 )

کتاب سلیم بن قیس کهن ترین کتاب شیعی است که به دست ما رسیده. گرچه مطالب این کتاب دستخوش تغییرات بسیاری شده، اما هسته اصلی آن به مقدار زیادی دست نخورده باقی مانده است که به یقین تحریر فعلی آن مربوط به دوره هشام بن عبدالملک (حکومت 105  125 ق) و سال های پایانی حکومت اوست. روایات جابر جعفی، محدث سرشناس کوفی در اواخر دوره اموی نیز می تواند به عنوان گزارشی از عقاید و گفتمان این مکتب شیعیان کوفه در آن زمان تلقّی شود. وی از جمله کسانی است که به عقیده رجعت متهم شده و علی علیه السلام را «دابة الارض » می دانسته است. (عقیلی، 1418 ق، ج 1، ص 194) اعتقاد به دابة الارض بخشی از عقیده به رجعت است که وی و بسیاری بدان متهم شده اند. جابر مدعی بود پنجاه هزار حدیث می داند که برای احدی نقل نکرده است. به همین دلیل و نیز به دلیل اعتقاد به رجعت، وثاقت وی مورد اختلاف رجالیون اهل سنت است. (ذهبی، 1382 ق، ج 1، ص 379)

عقیده به رجعت  اعتقاد به اینکه امام علی و اولاد مظلومشان روزی باز خواهند گشت و از دشمنانشان انتقام خواهند گرفت  که سوابق مشابهی در تفکرات پیش از اسلام و در باورهای فرقه کیسانیه نیز داشت، یکی از تفکرات شیعی این زمان محسوب می شود. پیش از این زمان، این عقیده به رشید هجری نسبت داده شده است. حبیب بن صهبان نقل می کند: رشید هجری به علی علیه السلام گفت: شهادت می دهم که تو دابة الارض هستی، و علی علیه السلام او را به سختی نکوهش کرد. (همان، ج 2، ص 52)

تبرّی جستن از خلفای پیش از امام علی علیه السلام از ویژگی های عمده این شاخه از تشیع کوفی است که در روایات جابر جعفی نیز دیده می شود. وی همچنین به شتم اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله متهم شده است. (عقیلی 1418 ق، ج 1، ص 193/ ابن حبان، بی تا، ج 2، ص 75 / ابن حجر عسقلانی، 1390 ق، ج 2، ص 43) هرچند روایاتی هم از وی نقل شده که خلاف آن را ثابت می کند، ولی آنها عمدتا علیه شیعه و برای تضعیف مواضع و احتجاجات آنان جعل گردیده، نه آنکه جابر را تبرئه کنند. (مدرسی طباطبایی، 1383، ص 130) نقل های زیادی نیز از جابر درباره اندیشه مهدویت وجود دارد که بازتاب آمال و آرزوهای جامعه شیعه در اواخر دوره اموی، برای بازگشت اوضاع به نفع خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است. در برخی روایات از فردی به نام «قائم» که انتقام گیرنده شیعیان از خاندان اموی است، نام برده شده، و حتی گاهی این منتقم، امام باقر علیه السلام خوانده شده است. (نعمانی، 1422 ق، ص 311 و 312، باب «ما جاء فی ذکر جیش الغضب»)

به طور کلی عقاید شاخه مردمی تشیع کوفی در اواخر دوره اموی را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

1- تأکید بر دوستی علی علیه السلام و فرزندان ایشان با جهت گیری به سمت شاخه حسینی؛

2- تبرّی از خلفای پیش از امام علی علیه السلام و طبعا از عثمانیه؛

3- انتظار بازگشت و تغییر اوضاع به نفع خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله که در عقاید رجعت و مهدویت ظهور می کرد؛

4- طرز تفکر ساده و بدون پیچیدگی های کلامی در مباحث؛

5- تعداد امامان ستمگر هنوز از دوازده نفر (اعتقاد کوفیان) تجاوز نکرده بود. این دوازده نفر عبارت بودند از: دو خلیفه اول، عثمان، معاویه، فرزندش یزید، و هفت نفر از نسل حکم بن ابی العاص که اولین آنها مروان بود. (سلیم بن قیس، بی تا، ص 212)

6- هنوز عقیده ای که امامان را پس از انبیا علیهم السلام برتر می داند، شکل نگرفته بود و گفته می شد که سروران بهشت از اولاد عبدالمطلب عبارتند از: پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام، برادرش جعفر، عمویش حمزه، حسن و حسین علیهماالسلام ، فاطمه علیهاالسلام، و مهدی علیه السلام. (همان، ص 380/ مدرسی طباطبایی، 1383، ص 120  122)

2- فقیهان معتدل

شاخه دیگر در این زمان گروهی از برجسته ترین دانشمندان فقیه شیعه بودند که دیدگاهی معتدل و محتاط با قضایا داشتند و در متن تعاملات فرهنگی و علمی آن روزگار حضور پیدا می کردند. (مدرسی طباطبایی، 1383، ص 67) اینان، در نظر شیعه یا اهل سنت، به دروغ یا غلو در عقایدشان متهم نشده اند و تنها به تشیع آنها تصریح شده است.

راوی بزرگ شیعه، ابان بن تغلب (ت 141 ق) را می توان نماینده این شاخه از تشیع دانست. وی چنان شأن و منزلتی در میان شیعه و اهل سنت داشت که وقتی وارد مدینه می شد، حلقه های درسی به دور او گرد می آمدند و ستونی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن تکیه می زدند، برای نشستن او خالی می شد. (نجاشی، 1416 ق، ص 11 ) این امر نشان دهنده تعامل گسترده ابان با راویان و محدثان اهل سنت است. ابان دانشمندی است که در همه رشته های علوم اسلامی از قبیل قرائت، فقه، لغت و نحو سِمت استادی داشته و نماینده شیعیان آن زمان به شمار می رفته است. دانشمندان اهل سنت نیز روایات ابان را پذیرفته اند و اذعان دارند که وی اهل غلو نبود و بدعتی در دین ایجاد نکرد؛ زیرا متعرض شیخین نمی شد، بلکه تنها علی علیه السلام را برتر از آن دو می دانست. (ذهبی، 1382 ق، ج 1، ص 5)

از دیگر راویان شیعی متعلق به جامعه معتدل شیعی در اواخر دوره اموی می توان به ابن ابی یعفور عبدی (ت 131 ق) اشاره کرد. از همان زمان حضور امامان، در جامعه شیعی گرایش هایی وجود داشته که با طرز تفکر و اعتقاد سنتی شیعه در مورد امامان خویش در تضاد بوده است. بسیاری از شیعیان برای امامان، تنها نوعی مرجعیت علمی قایل بوده و با نسبت دادن صفات فوق بشری به ائمه علیهم السلام مخالف بودند. (مدرسی طباطبایی، 1383، ص 144 ) آنها امامان علیهم السلام را «علماء ابرار» (دانشمندانی پرهیزگار) می دانستند، ولی اطاعت از امام را به عنوان امام و رهبر اسلام لازم می دانستند و فرمانبردار محض ائمه علیهم السلام بودند.  ابن ابی یعفور از مهم ترین این افراد و از نزدیک ترین یاران امام صادق علیه السلام بود که در لسان آن حضرت با توصیفات نادری ستایش شده است. زید شحام از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: «هیچ کس را نیافتم که حرف مرا بپذیرد و امر مرا اطاعت کند و در مسیر اجدادم گام بردارد، مگر این دو مرد: عبداللّه بن ابی یعفور و حمران بن اعیَن. خدا آنان را رحمت کند که شیعیان مؤمن و خالص ما هستند و نام آنها نزد ما، در کتاب اصحاب یمین، که خدا به پیامبرش داد، آمده است. » (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 418) در مناظره ای که میان او و معلی بن خنیس در گرفت، معلی گفت: اوصیا پیامبرند، و ابن ابی یعفور آنان را با عنوان «علماء ابرار اتقیاء» خواند. امام صادق علیه السلام در تأیید وی، از کسانی که ائمه علیهم السلام را پیامبر می دانند برائت جست. (همان، ص 515) اشعری، از فرقه ای به نام «یعفوریه» نام برده است که بر خلاف غلات، منکران امامت را کافر نمی شمردند. (اشعری، علی بن اسماعیل، 1980 م، ص 22)

مرحوم بحرالعلوم در رجال خود از شهید ثانی نقل می کند که بسیاری از اصحاب ائمه علیهم السلام و شیعیان متقدم، آنها را تنها علماء ابرار می دانستند و حتی قایل به عصمت آنان هم نبودند، و با این حال، ائمه علیهم السلام آنان را مؤمن و عادل می دانستند (بحر العلوم، 1363، ج 3، ص 220 )؛ نظری که برخی متکلمان شیعی دوره های بعد، از جمله ابوجعفر محمد بن قبه رازی، از دانشمندان و متکلمان مورد احترام شیعی در قرن چهارم که رئیس وبزرگ شیعه در زمان خود بوده و آرای او مورد توجه و استناد دانشمندان شیعی پس از وی بوده است (علامه حلی، 1417 ق، ص 243 ) نیز از آن پشتیبانی کرده اند. وی امامان را تنها دانشمندان و بندگانی صالح و عالم به قرآن و سنت می دانست و منکر دانایی آنان به غیب بود. (مدرسی طباطبایی، 1368، ص 33، به نقل از: کشف القناع، ص 200) با وجود این، مشی عقیدتی او مورد تحسین جامعه علمی شیعه در آن ادوار قرار داشت. (طوسی، 1417 ق، ص 207) گویا نوبختیان نیز در برخی امور مربوط به ائمه علیهم السلام همچون: معرفت امام به همه زبان ها، علم غیب و علم به ضمایر مردم، و معجزات امام، نظرات موافقی با شیعیان عصر خویش نداشته اند. (مفید، 1414 ق، «الف»، ص 67  69) گروهی از اصحاب امامان حتی معتقد بودند که آنان در مسائل فقهی مانند سایر فقهای آن اعصار به اجتهاد آزاد شخصی (رأی) یا قیاس عمل می کنند. این نظر نیز مورد پشتیبانی و قبول گروهی از محدثان قم بود. (مفید، 1414 ق، «ب»، ص 36)

اما در زمان شیخ مفید، تنها اقلیتی از علمای شیعه، عصمت ائمه علیهم السلام را انکار می کردند(مفید، 1414 ق، «الف»، ص 135) و بحر العلوم تنزیه مخالفان عصمت را تنها مخصوص به آن زمان می داند و در دوران بعدی جایز نمی شمارد. (بحر العلوم، 1363، ج 3، ص 22) برخی دیگر از مهم ترین اعضای این گروه را می توان چنین برشمرد: برید بن معاویه عجلی، زرارة بن اعین، ابوبصیر لیث بن بَختری مرادی، ابوبصیر یحیی بن قاسم اسدی، محمد بن مسلم، حمران بن اعین، جمیل بن دراج، ابان بن عثمان، حمادبن عیسی، حماد بن عثمان، عبداللّه بن بکیر شیبانی، عبداللّه بن مسکان و معاویة بن عمار دُهنی. بسیاری از این افراد جزو اصحاب اجماع هستند که بر علم و فقاهت آنان تصریح شده است، (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 507 و 673) و چهار نفر از ایشان نیز از شیعیان مورد علاقه امام صادق علیه السلام بودند: برید، زراره، ابوبصیر [1]و محمد بن مسلم. آن حضرت این چهار نفر را با تعبیراتی همچون: «زنده کننده یاد اهل بیت علیهم السلام »، «حافظان دین»، «امینان پدرم علیه السلام » و «سابقین » یاد می کرد. (همان، ج 1، ش 217، 219 و 220) حتی اخباری از این زمان درباره اختلافات میان غلات و شیعیان مورد علاقه امام صادق علیه السلام وجود دارد و شیعیان غالی آن دوره که متمثل در ابوالخطاب و پیروانش بودند، از این چهار نفر نفرت داشتند، تا آنجا که جمیل بن درّاج می گوید: ما اصحاب ابو الخطاب را از بغض آنها نسبت به این چهار نفر می شناختیم. (همان، ص 349) چنان که در اسناد روایت ذمّ زراره، محمدبن مسلم، و ابو بصیر تأمل کنیم، درمی یابیم که بسیاری از اسناد این روایات از طریق جبرئیل بن احمد از محمد بن عیسی بن عبید یقطینی نقل شده (خویی،  1413 ق، ج 8، ص 242  252) که اولی مجهول، و محمد بن عیسی توسط شیخ طوسی تضعیف، و در زمره کسانی که از غلات خوانده شده اند، قرار گرفته است. (طوسی، 1417 ق، ص 216) مرحوم آیت اللّه خویی رحمه الله نیز در این موارد به مجهول بودن جبرئیل، و ضعف اسناد این روایات توجه داده است. (خویی، 1413، ج 8، ص 242  252؛ ج 18، ص 269؛ ذیل عنوان این راویان) همچنین محمد بن بحر رهنی نرماشیری در این اسناد است که کشی به غالی بودن وی تصریح کرده است. (طوسی، 1404 ق، ج 1، ص 363 )

از سیره ائمه علیهم السلام به دست می آید که آنها در مسائل فقهی به صراحت وظیفه خود را بیان اصول و قواعد کلی دانسته و تفریع و استنتاج احکام جزئی را به عهده پیروان خویش گذارده اند [2]این افراد کسانی بودند که قدرت تمیز بین اخبار درست و نادرست را داشتند و مرجع راویان شیعه و برطرف کننده شبهات و اختلافات آنان به حساب می آمدند. امام صادق علیه السلام به فیض بن مختار دستور می دهد: آنگاه که جویای احادیث اهل بیت شدی به زرارة بن اعین رجوع کن. (زراری، 1399 ق، ج 1، ص 51/ طوسی، 1404 ق، ج 1، ص 347) با توجه به این گونه ارجاعات است که عمر بن اذینه «کتاب ارث» خود را به تمامی بر زراره عرضه نمود و در نقل روایاتش از او اجازه گرفت. (کلینی، 1363، ج 7، ص 95، باب میراث الولد مع الابوین ) ابن ابی عمیر از شعیب عقرقوفی روایت می کند که به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «گاه به تحقیق درباره مسئله ای محتاج می شویم و به شما دسترسی نیست، در این گونه مواقع به چه کسی مراجعه کنیم؟ حضرت فرمود: بر تو باد به ابو بصیر اسدی. » (طوسی 1404 ق، ج 1، ص 400 ) همچنین روایت شده است که محدث جلیل القدر عبداللّه بن ابی یعفور به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: برای من امکان ندارد که همیشه خدمت شما برسم و گاه بعضی از شیعیان نزد من می آیند و از من سؤال هایی می پرسند که جواب آنها را نمی دانم؛ در این گونه موارد چه کنم؟ امام علیه السلام فرمود: «به محمد بن مسلم مراجعه کن؛ او از پدرم حدیث شنیده و نزد او دارای منزلت بوده است. » (همان، ص 383 )

3- متکلمان شیعه

شاخه سوم در شیعیان آن زمان، گروه متکلمان شیعه است؛ افرادی همچون قیس ماصر، هشام بن حکم، مؤمن الطاق، هشام بن سالم، زرارة بن اعین، علی بن منصور کوفی (از شاگردان هشام)، و علی بن اسماعیل بن میثم تمار که نظرات و دیدگاه های دقیقی در مسائل کلامی از آنان نقل شده است. بنابر آنچه از روایات مذهبی به دست می آید، امامان شیعه به تحریک و ایجاد زمینه تفکر تعقلی و استدلالی در میان شیعیان خود علاقه فراوانی داشتند و متکلمان شیعی زمان خود به ویژه هشام بن حکم و مؤمن الطاق، را به بحث های کلامی و عقیدتی، تشویق می کردند و حتی روش مناظره را به آنها می آموختند. (همان، ص 425) متکلمان نیز به تربیت شاگردانی برای مناظرات مذهبی در نسل های بعد همت می گماشتند؛ چنان که فضل بن شاذان خود را خلَف محمد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی می نامید و یونس بن عبدالرحمن را خلف هشام بن حکم برای مناظره با مخالفان می دانست. (فضل بن شاذان، 1363، ص 17/ طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 818 )

برخی از این افراد، حتی پیش از پیدایش معتزله به بحث های کلامی می پرداختند. قیس بن ماصر کوفی از متکلمان شیعه است که پیش از تکوین معتزله، به دست امام سجاد علیه السلام تربیت شده است. (کلینی، 1363، ج 1، ص 169  173) بحث های متکلمان شیعه اختصاصی به امامت نداشته و در همه مسائل جاری بوده است؛ چنان که سه اثر از آثار هشام در رد ارسطو و ثنویان و اصحاب طبایع بوده است. (نجاشی، 1416 ق، ص 11)

متکلمان شیعی آن دوران در بنای پایه های اعتقادی شیعه نقش بسزایی داشتند و با مناظرات مذهبی موفق با مخالفان، راه را برای تثبیت عقاید شیعی در نسل های بعدی فراهم کردند.

هشام بن حکم کوفی، از متکلمان بنام شیعه است که بحث های کلامی را از امام صادق علیه السلام آموخته بود. (کلینی، 1363، ج 1، ص 169  173) هشام از جوان ترین و در عین حال، برجسته ترین متکلمان دوران ائمه علیهم السلام بود که با آرای دقیق و مناظرات موفقیت آمیز خود تأثیر زیادی بر جامعه شیعی زمان خود و زمان های بعد بر جای نهاد؛ به گونه ای که هارون الرشید می گفت: «زبان هشام از هزار شمشیر در جان مردم کارسازتر است. » (جندی، 1397 ق، ص 222) وی در مبحث امامت، که مهم ترین تفاوت شیعه با مخالفان است، تبحری تام داشت و امام صادق علیه السلام وی را در مناظرات مربوط به امامت بر دیگران مقدم می کرد. (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 556) ابن ندیم قدرت وی را در کلام چنین وصف می کند: «هشام از متکلمان شیعه است. او باب کلام در موضوع امامت را باز نمود و با نظری عمیق مذهب شیعه را جانی تازه بخشید. » (ابن ندیم، بی تا، ص 223)

هشام بن حکم که در بحث «عصمت ائمه» نظرات اساسی داشت، از بنیان گذاران این مبحث در شیعه به شمار می رود؛ به گونه ای که محمد بن أبی عمیر می گوید: «در طول هم نشینی با هشام از هیچ بحثی مانند مبحث عصمت ائمه از وی بهره نبردم. » (صدوق، 1385 ق، ج 1، ص 204/ همو، 1379 ق، ص 133) هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار، امام را برترین مردم در علم و عصمت و شجاعت و سخا می داند و معتقد است که امامت تا روز قیامت ادامه پیدا می کند. (صدوق، 1385 ق، ج 1 ص 203) پس از هشام، مبحث عصمت کامل تر شد و متکلمان به تفصیل از آن سخن گفتند و به بررسی ابعاد آن پرداختند. (سید مرتضی، 1410 ق، ج 1، ص 286300 / بحرانی، 1417 ق، ص 55  63/ علامه حلی، 1405 ق، ص 135، 180، 303 و 379) «عصمت» ویژگی امام است و به گفته شیخ مفید، تفضلی از خدای متعال برای کسی است که می داند به عصمت پایبند می ماند، ولی عصمت مانع از قدرت بر قبیح یا اجبار بر فعل حسن نیست. » (مفید، 1414، «ب»، ص 128)

از دیگر متکلمان بزرگ این دوران، محمد بن علی بن نعمان معروف به «صاحب الطاق»، [3]مؤمن الطاق[4] و «شیطان الطاق»[5] است. (نجاشی، 1416 ق، ص 325/ ابن حجر عسقلانی، 1390 ق، ج 5، ش 117، ص 321) وی از نوابغ روزگار خود در شعر (همان) و در مباحث کلامی بسیار حاضر جواب بود و حکایات و مناظرات وی با مخالفان در نوشته ها محفوظ است. او نیز مانند هشام، در مباحث امامت خبره بوده و امام صادق علیه السلام وی را به مناظرات کلامی دستور می داده است. (طوسی، 1404، ج 2، ص 555)

هشام بن سالم از دیگر شاگردان و اصحاب امام صادق علیه السلام است که به دلیل تخصص در علم توحید، بیشتر در این موضوع به بحث و مناظره پرداخته است. (همان، ص 556) او را مؤلف کتاب هایی از جمله کتابی درباره «معراج» دانسته اند. (نجاشی، 1416 ق، ص 534)

در این زمان، در میان شیعیان گرایش های گوناگون کلامی وجود داشت که باعث درگیری های حادی می شد. شواهد این مسئله در کتب رجال و حدیث، به ویژه رجال کشی به وفور دیده می شود. این مطلب از نام کتاب های راویان در کتب فهرست نگاری نیز قابل استفاده است؛ مانند: کتب هشام بن حکم در رد هشام بن سالم و مؤمن الطاق. (همان، ص 433) اختلاف میان هشام بن حکم و هشام بن سالم چندان جدی بود که رؤسای شیعه مناظره ای میان آن دو ترتیب دادند تا اختلافاتشان را حل کنند. با این همه، هشام بن سالم ستایشگر دانش هشام بن حکم بوده است. (مدرسی طباطبایی، 1383، ص 322) جالب آن است که گاهی افراد یک گروه در تمامی اصول فکری، جز اصل پذیرفتن امامت ائمه، با رهبر و رئیس علمی خود اختلاف نظر پیدا می کردند؛ مانند ابوجعفر سکّاک بغدادی که شاگرد هشام بن حکم بود، ولی به غیر از امامت در دیگر عقاید با هشام مخالفت کرد. (بروجردی، 1410، ج 1، ص 577 )

4- غالیان

بحث از غلو و غالیان از مباحث مهم و پرجنجالی است که همواره در میان مسلمانان، بخصوص شیعیان، مطرح بوده است. جریان غلو و عقاید افراطی غلات، برای تشیع خطرناک بود؛ زیرا علاوه بر آشفتگی در عقاید آنان و ایجاد اختلاف و تفرقه در بین شیعیان، شیعه را در نظر دیگران افرادی بی قید و بند نسبت به فروعات دینی نشان می داد و دستاویزی برای حاکمان و متعصبان اهل سنت قرار می گرفت و آنان به بهانه تفکرات انحرافی غلات به سرکوبی و تحقیر و شماتت کل شیعیان می پرداختند.

«غلو » در لغت به معنای افراط، ارتفاع، و تجاوز از حد و حدود هر چیز است، و در اصطلاح، به معنای افراط در دین یا بزرگ کردن امری یا شخصی برخلاف واقع. آیات قرآن و روایات معصومان علیهم السلام نیز مؤید این معناست. قرآن کریم خطاب به اهل کتاب می فرماید: «قلْ یا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ» (مائده: 77)؛ بگو: ای اهل کتاب، در دین خود به ناحق گزافه گویی نکنید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای مردم، از غلو در دین بپرهیزید که علت هلاکت پیشینیان شما غلو در دین بود. »(ابن ماجه، بی تا، ج 2، ص 1008 / نسائی، 1348 ق، ج 5، ص 268/ بیهقی، بی تا، ج 5، ص 127) در برخی روایات، از غلو به «تنطّع» تعبیر شده است؛ چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «هلک المتنطّعون» (مسلم، بی تا، ج 1، ص 386 )

بنابراین، غلو در میان ادیان گذشته و نیز در همه فرق اسلامی ریشه دارد، اما این لفظ اغلب برای شیعیانی که در حق علی علیه السلام و اهل بیت ایشان غلو کردند، به کار رفته است. شیخ مفید می نویسد: غلات تنها به اسلام تظاهر می کنند. آنان امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام را به الوهیت و نبوت نسبت دادند و در برتری در دین و دنیا از حد تجاوز کردند و از راه میانه خارج شدند. آنها گمراه و کافرند و امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را با قتل یا سوزاندن از بین برد و ائمه علیهم السلام حکم آنان را کفر و خروج از اسلام رقم زدند. (مفید، 1414 ق، «ب»، ص 131) ابن خلدون نیز غلات را از طوایف شیعه می داند که از حد عقل و ایمان تجاوز کردند و ائمه را که بشر هستند، به صفات خدایی وصف نمودند یا گفتند: خدا در ذات بشر وارد شده، و این قول به حلول است که از اعتقادات نصاری در مورد عیسی  صلوات اللّه علیه  بوده است. (ابن خلدون، بی تا، ج 1، ص 198)

حدود غلو و عقاید غلات

در میان علما درباره ضابطه تشخیص غلو و تفویض، اختلافات زیادی دیده می شود و بسیاری از رجالیون متأخر، طعن و جرح قدما را نسبت به برخی راویان، ناشی از اختلاف دیدگاه نسبت به مباحث اعتقادی دانسته و این اتهام ها را ملاک عمل ندانسته اند. (وحید بهبهانی، بی تا، ص 38 و 39/ خاقانی، 1404 ق، ص 146  148) اما در این حد اختلافی نیست که افراد یا فرقه هایی که به ربوبیت امامان شیعه یا حلول روح خدایی در آنان اعتقاد دارند، چنانچه به انکار ضروری دین بینجامد (خمینی، بی تا، ج 1، ص 118/ سبحانی، 1414 ق، ص 419) از «غُلات» به شمار می آیند. شیخ مفید رحمه الله اصول امامت را در سه اصل کلی خلاصه می کند: وجوب امامت، عصمت، و نص بر امامت. (مفید، 1414 ق، ج، ص 296)

شاخه چهارم در میان شیعیان آن دوران، [6] مفهوم عام «غلوّ» است که خود شاخه های گوناگون داشت، اما به هر حال، غلوّ در مقامات ائمه علیهم السلام به هر شکل آن مورد نکوهش و لعن آن بزرگواران بود و کوفه مهم ترین شهری بود که غلات در آن فعالیت می کردند. امام صادق علیه السلام درباره این افراد می فرماید: «واللّه لو أقررت بما یقول فی أهل الکوفة لأخذتنی الارض و ما أنا إلا عبد مملوک لا أقدر علی شی ء ضرّ و لا نفع »؛ سوگند به خدا، اگر به آنچه مردم کوفه درباره من می گویند اعتقاد داشته باشم، زمین مرا فرو خواهد گرفت، حال آنکه من بنده ای هستم در اختیار خدا، و بر سود و زیانی توانایی ندارم. (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 590) همچنین، اخباری از این زمان درباره اختلافات میان غلات و شیعیان مورد علاقه امام صادق علیه السلام وجود دارد.

از غلات معروف این زمان مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان بودند که توسط امام باقر علیه السلام تکفیر شدند. علی بن محمد نوفلی گوید: مغیرة بن سعید نزد امام باقر علیه السلام آمد و گفت: تو به مردم بگو من علم غیب دارم، من هم عراق را برای پذیرش آن آماده می کنم. امام باقر علیه السلام به شدت او را از خود راند و بعد مطلب را با ابوهاشم بن محمد بن حنفیه در میان گذاشت. (ابن ابی الحدید، 1378 ش، ج 8، ص 121 ) این نقل استعداد فراوان کوفیان را برای پذیرش مطالب جدید و غلوآمیز نشان می دهد.

محمد بن ابی زینب کوفی (مقلاص) معروف به ابوالخطاب اسدی (طوسی، 1415 ق، ش 4321، ص 296) و دیگر غلات زمان امام صادق علیه السلام نیز به شدت توسط آن حضرت لعن شده اند و امام می فرمودند: «جوانان خود را از غالیان برحذر دارید. » (طوسی، 1414 ق، ص 650) پیروان ابو الخطاب در کوفه آن قدر زیاد شدند که کشی نقل می کند: ابوالخطاب کوفه را فاسد کرد، به صورتی که آنان به سمت مغرب نماز نمی خوانند تا زمانی که شفق پنهان شود. (همان، ج 2، ص 582) آنان معتقد بودند که در هر زمانی باید دو پیامبر باشد که یکی ناطق و دیگری صامت است؛ مثلاً محمّد صلی الله علیه و آله رسول ناطق و علی علیه السلام رسول صامت بود. (بغدادی، 1411 ق، ص 223) ظهور این فرقه در اواخر حکومت بنی امیه و اوایل حکومت بنی عباس بود که از هر سو قیام ها و نهضت هایی علیه حکومت صورت می گرفت و حکمرانان هنوز کاملاً بر اوضاع مسلّط نبودند. ابوالخطاب در این هنگام با مطرح کردن ائمه اهل بیت علیهم السلام و غلوّ درباره آنان و ادّعای وصایت و نبوت خود، سعی در جذب نیرو  شاید برای قیام  کرد و با رواج بی بند و باری و فساد و اباحه و مجاز شمردن شهوات توانست عده زیادی از فاسدان آن زمان کوفه را پیرامون خود جمع کند. وی در کناسه کوفه خیمه ای برپا کرد و اصحاب خود را به عبادت امام صادق علیه السلام فرا خواند. (همان )[7] اما سرانجام نتوانست کاری از پیش ببرد و خود و هفتاد تن از یارانش در حالی که مسجد کوفه را پناهگاه خویش قرار داده بودند به دست عیسی بن موسی بن علی بن عبداللّه بن عباس، فرماندار کوفه از طرف منصور (در سال 138 ق) قتل عام شدند و بنا به قولی، ابوالخطاب را در کناسه کوفه به دار کشیدند. (بغدادی، 1411 ق، ص 224 ) از این ماجرا فقط یک نفر، یعنی ابوسلمه سالم بن مکرم جمّال، معروف به ابوخدیجه، جان سالم به در برد که قاتلان او را جزو مردگان پنداشته بودند. وی شب هنگام در حالی که جراحات سختی برداشته بود فرار کرد و سپس توبه نمود. (طوسی، 1414 ق، ج 2، ص 641 ) همچنین در برخی نوشته ها از ارتباط نزدیک فرقه خطابیه با اسماعیلیه سخن رفته و حتی گفته شده است که اسماعیلیه خالصه همان خطابیه هستند و ابوالخطاب یکی از دست اندر کاران اصلی در تشکیل فرقه اسماعیلیه و از رهبران آنان است. (اشعری، سعدبن عبداللّه، 1963 م، ج 2، ص 81) ابوالخطاب کشته شد، اما عقاید وی باقی ماند؛ به گونه ای که همه فرقه های غلات بعد از خود را تحت الشعاع قرار داد و بسیاری از غُلات پس از او عقاید خود را از وی اقتباس کردند. پیروان ابوالخطاب پس از مرگ وی به پنج دسته تقسیم شدند: معمریه (فردی به نام معمر را امام پس از ابوالخطاب می دانستند )،بزیغیه (بغدادی، 1411 ق، ص 224/ اشعری، علی بن اسماعیل، 1980 م، ص 11 و 12) یا بزیعیه (بروجردی، 1410 ق، ص 243 و 244/ خاقانی، 1404 ق، ص 131) (پیروان بزیغ و یا بزیع بن موسی حائک)، عمیریه یا عجلیه (پیروان عمیر بن بیان عجلی) (بغدادی، 1411 ق، ص 225/ شهرستانی، بی تا، ج 1، ص 181 )، مفضله (بغدادی، 1411 ق، ص 225) یا مفضلیه (اشعری، علی بن اسماعیل، 1980 م، ص 13 / شهرستانی، بی تا، ج 1، ص 181) (پیروان مفضل صیرفی)، و خطابیه مطلقه (که بر موالات ابوالخطاب باقی ماندند. ) (بغدادی، 1411 ق، ص 225 )

5- مفوّضه

مسئله مهم دیگری که در این زمان وجود داشت، مسئله تفویض امور به ائمه علیهم السلام بود که از زمان مفضل بن عمر جعفی (زنده پیش از 183 ق) مطرح شد. دانشمندان رجالی شیعه درباره مفضل دیدگاه های متفاوتی دارند:

از رجالیون متقدم شیعه، نجاشی و ابن غضائری او را فردی ضعیف و غیر قابل اعتماد دانسته اند. نجاشی او را «فاسد المذهب و مضطرب الروایة» خوانده و می نویسد: «گفته اند که از خطابیه بود. » (نجاشی، 1416 ق، ص 416) ابن غضائری معتقد است که مفضل بن عمر «مرتفع القول و خطابی» است و غالیان در احادیث وی دست برده اند و جایز نیست که حدیث او نوشته شود. (ابن غضائری، 1422 ق، ص 87) کشی روایاتی در ذمّ و روایاتی نیز در مدح وی نقل کرده است و معتقد بوده است که مفضل ابتدا مستقیم الامر بود و سپس خطابی شد. (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 614) شیخ طوسی در دو کتاب فهرست و رجال (طوسی، 1417 ق، ص 251) خود مدح و ذمی برای وی عنوان نکرده است.

رجالیون سده های میانی همچون ابن شهر آشوب، (ابن شهر آشوب، بی تا، ص 159) و ابن داود(ابن داود حلّی، 1392 ق، ص 208) نیز بر سخنان رجالیون متقدم چیزی نیفزوده اند. البته علامه حلی نام وی را در قسم دوم کتاب خود آورده و می نویسد: روایات بر ذمّ او دلالت دارد. (علامه حلی، 1417 ق، ص 407) در مقابل، رجالیون متأخر شیعه از مفضل حمایت نموده و روایات وی را تلقّی به قبول کرده اند. علامه شوشتری، و مرحوم آیت اللّه خویی رحمه الله مفضل را از یاران خاص امام صادق علیه السلام، و در زمره شیوخ یاران آن حضرت و از محبان و ثقاث و از بزرگان فقها می دانند.

مرحوم آیت اللّه خویی با استناد به سخن شیخ طوسی ذیل روایتی در تهذیب الاحکام که می گوید: «این خبر را تنها محمد بن سنان از مفضل بن عمر نقل کرده، و محمد بن سنان مورد طعن اصحاب و جدا ضعیف است» (طوسی، 1364، ج 7، باب المهور و الاجور، ح 464) و نتیجه گرفته است که: «سخن شیخ در اعتمادش بر مفضل بن عمر صراحت دارد و طعنی بر او وارد نیست. » (خویی، 1413 ق، ج 19، ص 319) مرحوم شوشتری نیز از این جمله چنین بهره ای گرفته است. (تستری، 1419 ق، ج 10، ص 214)

آیت اللّه خویی، به شمار آمدن مفضل از خواص اصحاب امام صادق علیه السلام توسط ابن شهر آشوب در کتاب مناقب را دلیل دیگری بر این امر ذکر می کند. (ابن شهر آشوب، 1376 ق، ج 3، ص 400) ایشان در ادامه، روایات مدح  یک روایت از شیخ مفید و بقیه از کشی  و روایات ذمّ مفضل را نقل کرده است و نتیجه می گیرد: «از آنچه ذکر کردیم، می توان دریافت که نسبت تفویض و خطابیه به مفضل بن عمر ثابت نیست؛ زیرا نسبت کتاب ابن غضائری به مؤلف اثبات نشده است، و ظاهر کلام کشی که گفته است: مفضل بر خط مستقیم بود و سپس خطابی شد شاهدی ندارد. سخن نجاشی نیز که با لفظ "قیل" از آن خبر داده مؤید نظر ماست؛ زیرا نشان از عدم رضایت نجاشی بر این امر دارد. اما روایات وارد در ذمّ وی ضعیف السند و غیر قابل اعتماد است، بجز سه روایت که سند صحیح دارد و علم آن نزد اهل آن است، و با روایات فراوان و متضافری که نزدیک به ادعای علم اجمالی به صدور از معصومین هستند، مقابله نمی کند. . . . در بزرگی مفضل همین بس که امام صادق علیه السلام او را به روایت کتاب معروف به "توحید مفضل" اختصاص داد. » (خویی، 1413 ق، ج 19، ص 328 و 329) مرحوم آیت اللّه خویی عبارت «مضطرب الروایة» را بر فرض صحت، دلیلی بر عدم وثاقت نمی داند و نسبت مصنفات فاسد منتسب به مفضل را نیز نمی پذیرد. (همان، ص 330) آیت اللّه خویی در اینجا، سخن شیخ مفید را بر قول نجاشی مقدم می دارد، ولی در یکی از آثار فقهی خود در بررسی سندی که مفضل بن عمر در آن واقع شده، با توجه به اینکه نجاشی را اضبط از مفید معرفی می کند، به روایت مفضل اعتماد نکرده است. (دیاری بیدگلی، 1384، ص 221) اما به هرحال، توثیق یا عدم توثیق مفضل، یا صحت انتساب مفوّضه به وی، چندان بر اصل بحث (وجود فرقه ای با عقاید مذکور) تأثیری ندارد و شواهد متعدد تاریخی بر صحت این امر قابل انکار نیست. اکثر روایاتی که از مفضل روایت شده، یا از طریق محمدبن سنان زاهری (ت 220 ق)، شاگرد معروف وی نقل شده، که توسط فضل بن شاذان و ابن عقده و شیخ مفید و نجاشی و ابن غضائری و شیخ طوسی تضعیف شده و راهی برای توثیق وی نیست (خویی، 1413 ق، ج 17، ص 169) و یا توسط محمد بن کثیر ثقفی، شاگرد دیگر مفضل است. (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 612 ) به عقیده برخی محققان، این جریان پیوند دو نظریه غالی گرا از غلات کیسانی در اوایل قرن دوم بوده است و بنیانگذار این تفکر در اصل ابوالخطاب اسدی (ت 138 ق)، رئیس خطابیه، است که این جریان فکری توسط مفضل بن عمر به صورت مفوّضه درآمد. (مدرسی طباطبایی، 1375، ص 37 و 38)

اصطلاح «غلات» در کتب رجال و روایی برای مفوّضه نیز به کار رفته است، اما این گروه همچنان در داخل مذهب تشیع باقی ماندند و  به اصطلاح  غلات درون گروهی بودند. آنان در تعبیرات رجالی با الفاظی همچون «اهل الارتفاع فی مذهبه»، «فی حدیثه ارتفاع »، «مرتفع القول» یا «فیه غلو و ترفّع» ممتاز شده اند. این تعبیرات نشان از بلند پروازی و تندروی در مقام ائمه علیهم السلام دارد، ولی به مرحله الوهیت برای ائمه علیهم السلام نرسیده اند. گاه به صراحت، غلات از مفوّضه تمیز داده شده و در کنار هم به کار رفته اند: در روایتی آمده است: «الغلاة کفار و المفوّضة مشرکون. »(صدوق، 1404 ق، ج 1، ص 216) شیخ مفید نیز در اوائل المقالات در بحث «عدم علم امام بر غیب» می نویسد: «و علی قولی هذا جماعة أهل الامامة إلا من شذّ عنهم من المفوّضة و من انتمی إلیهم من الغلاة»؛ همه امامیه، جز تعداد اندکی، همچون مفوّضه و غالیانی که به راه آنان رفتند، در این قول با من همنوا هستند. (مفید، 1414 ق، ص 67 ) این مسئله موضع درون گروهی بودن مفوّضه را در برابر جدایی کامل غلات نشان می دهد.

عقاید منسوب به مفوّضه

1- تفویض:

علامه مجلسی چندین معنا درباره «تفویض» عنوان کرده است (مجلسی، 1403 ق، ج 25، ص 347  350) که می توان همه آنها را در دو قسم جای داد: اول. تفویض امر خلق و رزق؛ دوم. تفویض امر دین و سیاست. هر یک از این دو، خود به دو قسم تفویض «مطلق» و «مقیّد» تقسیم می شود. به طور خلاصه، خالق، صانع و شارعِ اساسی همه امور، خدای متعال است و آیات قرآن فراوان به این امر اشاره دارند و ائمه علیهم السلام خود را از تفویض بدین معنا مبرّا دانسته اند. (غفار، 1415 ق، ص 163)

اما تفویض به معنای مقیّد بدین معناست که ائمه علیهم السلام چیزی از خداوند متعال بخواهند و خداوند در اجابت آنان، امری را برای ایشان محقق نماید. این موضوع در پاسخ حضرت ولی عصر (عج) به اختلاف شیعیان مورد تأیید قرار گرفت که خداوند خالق اجسام و مقسم روزی هاست، اما ائمه علیهم السلام از خدا می خواهند و اوست که می آفریند و روزی می دهد، تا آنها را اجابت کند و حق آنها را بزرگ بشمارد. (طوسی، 1411 ق، ص 294/ طبرسی، 1386 ق، ج 2، ص 285 )

در قضیه ای دیگر، آن حضرت (عج ) مفوّضه را کذّاب خواندند و فرمودند: «قلب های ما ظرف هایی برای مشیت خداست، اگر او بخواهد، ما نیز می خواهیم. » (طبری، 1413 ق، ص 506/ خصیبی، 1411 ق، ص 359/ طوسی، 1411 ق، ص 247 ) یعنی اراده ما تابع اراده الهی است و اگر در امور نیز تصرفی انجام دهیم به اذن و اراده اوست. بنابراین، معجزات و کرامات ائمه علیهم السلام نیز بدین شکل قابل توجیه است که این امور به اذن خداست؛ چنان که عیسی علیه السلام به اذن الهی کور را بینا و مردگان را زنده می کرد. در روایتی از ابوبصیر، امام باقر علیه السلام در پاسخ وی در مورد توانایی امام به زنده کردن مردگان و شفای نابینایان، فرمودند: بله، اما به اذن خدای متعال. و در همین داستان، چشمان نابینای ابو بصیر را شفا دادند که به درخواست خود وی به حالت اول بازگشت. (صفار، 1362، ص 289)

اما آنچه مفوّضه می گفتند فراتر از این روایات بود. مفوّضه بر این باور بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام تمام کارهایی را که باید خدا انجام دهد انجام می دهند، با این تفاوت که قدرت خدا اصلی است و قدرت آنها تبعی. (بروجردی، 1410 ق، ج 2، ص 358) آنان می گفتند: رزق مردم و امور آسمان و زمین به دست ائمه علیهم السلام است. (طوسی، 1404 ق، ج 2، ص 615  617) تفویض بدین معنا، یعنی بسته دانستن دست قدرت الهی در امور تکوینی، مورد تأیید شیعیان نیست و این عقاید کفر محسوب می شود. (صدوق، 1414 ق، ص 97) امام رضا علیه السلام در روایتی مشهور، از کسانی که برای ائمه علیهم السلام مقامی بالاتر از حق آنان قایلند، بیزاری جسته و خلق و رزق و عبودیت را مخصوص خدای متعال می دانند. ( همان، ص 100)

2- خلقت اظلّه:

از دیگر اعتقادات منتسب به مفوّضه، اعتقاد به خلقت اظلّه[8] پیش از اجسام است. در برخی روایات، چنین بیان شده که ائمه علیهم السلام پیش از خلقت در اظلّه بودند. در روایتی از مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام به این امر تصریح شده است (کلینی، 1363، ج 1، ص 441، باب بلد النبی و وفاته ) و در روایت دیگری چنین بیان شده که اهل بیت علیهم السلام پیش از خلقت به صورت اشباح نورانی بودند. (همان، ص 442) شیخ مفید قدیم بودن اشباح را نادرست می داند و مغایر با حدوث عالم می شمارد؛ زیرا تنها قدیم ازلی خدای واحد است و غیر از او همه حادث و مصنوعند. (مفید، 1414 ق، «د»، ص 27) شیخ مفید خلقت ذات ائمه علیهم السلام را پیش از آدم ابوالبشر صحیح نمی داند و در صورت صحت تقدم خلقت اشباح آنان بر آدم علیه السلام،  این امر را چیزی بیش از شرف و شأن والای آن بزرگواران به شمار نمی آورد. (همان، ص 28) ایشان اخبار وارد درباره اشباح را در لفظْ مختلف و در معنا متباین عنوان می کند و آن را ساخته غلات می داند. برای نمونه، از کتاب الاشباح و الاظلّه منسوب به محمد بن سنان، که متهم به غلو است، نام می برد و می نویسد: در صورت درست بودن انتساب کتاب به وی، او فردی گمراه از حق است. (همان، ص 37 و 38) همچنین کتابی با نام الهفت و الاظلّة منسوب به مفضل بن عمر، که حاوی مجموعه ای از درس های امام صادق علیه السلام به مفضل است، نوعی شرح باطن گرایانه را از هستی و برخی از اصول دین ارائه می دهد. (مدرسی طباطبایی، 1383، ص 398 )

3- آگاهی مطلق امام به علم غیب:

روایات بسیاری، آگاهی امام را به حوادثی که در آینده برای مردم پیش می آید، تأیید می کنند. امام علی علیه السلام به شهادت میثم تمار و روز و ساعت آن خبر داد و حتی بریدن زبان وی را پیش بینی فرمود. (فتال نیشابوری، بی تا، ج 1، ص 298) روایات زیادی در کافی، بصائر و ارشاد در اثبات این امر وجود دارد؛ برای مثال، در روایت روضه کافی امام باقر علیه السلام حادثه قرقیسیا و کشته شدن قیس را پیش بینی می کند. (کلینی، 1363، ج 8، ص 295) در روایتی دیگر، امام صادق علیه السلام آگاهی به حوادث آینده را نیاز حجت بودن امام بر مردم عنوان می کند. (صفار، 1404 ق، ص 504/ کلینی، 1363، ج 1، ص 258 )

اما سؤال این است که آیا این پیش بینی ها به معنای علم غیب می باشد، و آیا اطلاق علم غیب برای ائمه علیهم السلام جایز است؟ مفوّضه اطلاق علم غیب برای ائمه علیهم السلام را جایز می دانستند و شیخ مفید رحمه الله آنان را در این موضوع در ردیف غلات قرار می دهد. ایشان اطلاق علم غیب برای ائمه علیهم السلام را منکر و بیّن الفساد می داند و این دیدگاه را نظر اغلب امامیه، بجز مفوّضه و غلات معرفی می کند. (مفید، 1414 ق، «الف»، ص 67)

اما در مورد آگاهی ائمه علیهم السلام به علم غیب دو دسته روایت وجود دارد:

دسته ای از روایات، علم غیب را از ائمه علیهم السلام نفی کرده اند: هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام از حوادث آینده بصره خبر داد، یکی از اصحاب پرسید: آیا این سخنان از علم غیب است؟ حضرت خندید و فرمود: این علم غیب نیست، بلکه علمی است که از آموزگاری فرا گرفته ام؛ علم غیب آگاهی به قیامت است. و اشاره به آیه 34 سوره لقمان نمود که پنج امر غیبی مختص به خدا در آن ذکر شده است. (نهج البلاغه، خطبه 128) امام صادق علیه السلام می فرماید: «در شگفتم از گروهی که گمان می کنند ما به علم غیب آگاهیم، حال آنکه جز خدای متعال به غیب آگاه نیست. » در ادامه همین روایت، سدیر که از کلام امام در نفی علم غیب از خاندان نبوت به شگفت آمده بود، پرسید: ما شما را به غیب نسبت نمی دهیم، ولی می دانیم که شما دانش زیادی دارید، و توضیح بیشتری طلبید. امام علیه السلام با اشاره به آیه «وَی َقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عندَهُ علْمُ الْکِتَابِ»(رعد: 43 )؛ و کسانی که کافر شدند می گویند: تو فرستاده نیستی. بگو: کافی است خدا و آن کس که نزد او عِلم کتاب است، میان من و شما گواه باشد. دو بار فرمود: «سوگند به خدا که همه علم کتاب نزد ماست. »(صفار، 1404 ق، ص 233/ کلینی، 1363، ج 1، ص 258) این روایت بیان می کند که منشأ علم ائمه علیهم السلام قرآن است (رک: مبحث منشأ صلاحیت علمی امام) که کلام الهی برای بهترین بنده درگاهش، رسول گرامی صلی الله علیه و آله است و ائمه علیهم السلام این علم را نسل به نسل از اجداد خود از آن حضرت دریافت می کردند.

سید مرتضی رحمه الله می گوید: به خدا پناه می بریم از اینکه برای امام علمی، به غیر از آنچه لازمه ولایت و نیاز احکام شرعی است، واجب بدانیم و علم غیب از این موارد خارج است. (سید مرتضی، 1410 ق، ج 3، ص 164) وی معتقد است واجب نیست امام به همه حرفه ها و صنایع، که ربطی به شریعت ندارد، علم داشته باشد؛ زیرا هر کدام از این امور متخصص خود را دارد و بر امام تنها لازم است علم به احکام داشته باشد. (همان، ص 165)

شیخ طوسی رحمه الله امام را بنده ای از بندگان خدا می داند که در طبیعت و صفات، همانند دیگر مردم است و تنها امتیاز او ریاست عام در دین و دنیاست که لازمه آن علم به احکام شریعت است و نسبت دادن شیعه امامیه در قول به اینکه ائمه غیب می دانند، درست نیست؛ زیرا شیعیان به کتاب خدا ایمان دارند و در آن می خوانند که پیامبر فرمود: «لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَستَکْثَرْتُ منَ الْخَیْرِ » (اعراف: 188)؛ و اگر غیب می دانستم قطعا خیر بیشتری می اندوختم، و «إِنمَا الْغیْبُ لِلّهِ » (یونس: 20)؛ بگو: غیب فقط به خدا اختصاص دارد و «قُل لَّا یَعْلَمُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ »(نمل: 65 )؛ بگو: هر که در آسمان ها و زمین است جز خدا غیب را نمی شناسند. (مغنیه، 1399 ق، ص 42 به نقل از: تلخیص الشافی، ص 321)

طبرسی در تفسیر آیه 123 سوره «هود» می نویسد: کسانی که به شیعه امامیه قول به «علم غیب ائمه» را نسبت می دهند، به شیعه ظلم کرده اند؛ ما شیعه ای نمی شناسیم که صفت علم غیب را برای احدی جایز بداند، مگر خدای متعال که آگاه به همه دانایی هاست. وی اخبار منقول از امیرالمؤمنین علیه السلام در خطب ملاحم و دیگر روایات شبیه به آن را مأخوذ از پیامبر صلی الله علیه و آله و از علوم الهی آن حضرت می داند. (طبرسی، 1415 ق، ج 5، ص 352 و 353) و در میان علمای معاصر نیز برخی علم غیب را از ائمه علیهم السلام نفی می کنند. (مغنیه، 1399 ق، ص 57)

در مقابل، روایاتی در تأیید علم غیب وجود دارد. در روایتی، راوی از امام صادق علیه السلام می پرسد: امام از کجا به چیزهایی که نمی داند، جواب می دهد؟ امام می فرماید: «ینکت فی القلب نکتا او ینقر فی الأذُن نقرا »؛ بر قلب فرود می آید یا در گوش طنین می اندازد. (صفار، 1404 ق، ص 337/ طوسی، 1414 ق، ص 408 ) این روایت منشأ غیبی علم امام را بیان می کند. همچنین عمار ساباطی از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا امام علم غیب می داند؟ امام پاسخ داد: نه، ولکن هرگاه بخواهد چیزی را بداند خداوند به او آگاهی می دهد. (کلینی، 1363، ج 1، ص 257) از این روایت برمی آید که علم امام به حوادث آینده همیشگی نیست و بر اساس اراده امام و اذن خدای متعال در مواقعی خاص به ائمه علیهم السلام افاضه می شود؛ چنان که امام صادق علیه السلام در جواب عیسی بن حمزه ثقفی می فرماید: «هرگاه وارد آید یا طنین اندازد سخن گوییم و هرگاه قطع شود باز ایستیم. »(صفار، 1404 ق، ص 336) از این رو، شیخ حر عاملی باب مربوط به این مبحث را در کتاب الفصول المهمة چنین می نامد: باب «إنّ النبی و الائمة علیهم السلام لا یعلمون جمیع علم الغیب و انما یعلمون بعضه بإعلام اللّه إیاهم و إذا أرادوا أن یعلموا شیئا علِموا»؛ پیامبر و ائمه علیهم السلام همه علم غیب را نمی دانند، بلکه هرگاه خدای متعال به آنها اعلام کند، برخی از آن را درمی یابند و هرگاه اراده بر آگاهی از چیزی کنند، در خواهند یافت. (حر عاملی، 1418 ق، ج 1، ص 394) مرحوم مظفر نیز پس از بررسی روایات، این دسته از روایات را که بیان کننده علم ارادی امام و تفویض شده از خدای سبحان است، حد معتدل می داند و آن را برای جمع ادله مختلف مناسب می داند. (مظفر، 1402 ق، ص 64)

امام باقر علیه السلام در پاسخ به حمران بن اعین در سؤال از آیه «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا » (جنّ: 26 ) (دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند) به آیه بعد از آن «إِلاَّ منِ ارْتضَی من رَّسُولٍ » (جنّ: 27 ) (جز پیامبری را که از او خشنود باشد) استناد می کند و می فرماید: به خدا سوگند، محمد صلی الله علیه و آله از بندگان مورد رضایت خدا بود، و ادامه می دهد: علم غیب مخصوص خدا، علمی است که تقدیر شده و در علم الهی قبل از انجام آن و قبل از تفویض به ملائکه به قضا درآمده است. این علم نزد خداست و قضای الهی بر آن جاری است، اما امضا نمی شود؛ اما علمی که قضا و امضا می شود، همان علمی است که به رسول اللّه صلی الله علیه و آله می رسید و پس از او به ما منتقل شد. (کلینی، 1363، ج 1، ص 256)

شیخ مفید نیز معتقد است: علم از طریق الهام را نمی توان نفی کرد؛ زیرا عمده معجزات انبیا و اوصیا و خبر از غیب توسط آنان از این طریق است. ایشان شناخت ائمه علیهم السلام به همه صنایع و زبان ها را ممکن می داند، گرچه از جهت عقل و قیاس واجب نیست، اما اخباری وجود دارد که آن را تصدیق می کند. وی علم ائمه علیهم السلام به ضمایر و کائنات را نیز می پذیرد، اما واجب نمی داند؛ زیرا در صفات و شرایط امام نیست، و تنها کرامت و لطف الهی است. (مفید، 1414 ق، «ب»، ص 67)

واکنش دانشمندان قم در برابر افکار مفوّضه:

افکار مفوّضه که در میان شیعیان طرد نمی شدند، تا قرن های بعدی نیز ادامه داشت. دانشمندان قم، که مرکز اصلی شیعه در اواخر قرن سوم بودند، در برابر افکار مفوّضه واکنش نشان می دادند و با انتساب هر گونه صفات فوق بشری به ائمه علیهم السلام مخالفت می کردند. آنان تصمیم گرفتند که هر کس به ائمه نسبت امور فوق بشری بدهد، به عنوان غالی معرفی و از شهر خود اخراج کنند. افرادی همچون سهل بن زیاد آدمی (علامه حلی، 1417 ق، ص 357)، ابو سمینه محمد بن علی قرشی(همان، ص 398)، حسین بن عبیداللّه محرر (همان، ص 339) و احمد بن محمد بن خالد برقی که به خاطر عدم دقت در نقل اخراج شد (همان، ص 63) از این جمله اند.

این مجازات نقل چنین مطالبی بود، اما اعتقاد واقعی به این مطالب در حد کفر شمرده می شد و حتی ممکن بود مجازات مرگ به همراه بیاورد. یک بار مردم قم کوشیدند یک راوی متهم به اعتقاد به این افکار را به قتل برسانند، ولی چون دیدند او نماز می خواند، از این کار خودداری کردند. (نجاشی، 1416 ق، ص 329، ش 891، محمد بن اورمه قمی) این داستان نشان می دهد که شیعیان قم فرقی میان غلو و تفویض نمی نهادند و معتقد بودند تمام کسانی که ائمه را موجودات فوق بشری می دانند، اهل روزه و نماز و سایر عبادات نیستند. آنان معتقد بودند که هر کس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا ائمه اطهار علیهم السلام را از سهو و اشتباه در جزئیات کارهای شخصی که، ارتباطی به ابلاغ پیام الهی ندارد، مصون بداند غالی است. (صدوق، بی تا، ج 1، ص 359 و 360) گروهی از دانشمندان قم حتی ائمه علیهم السلام را در نحوه علم بر شریعت مانند دیگر دانشمندان می دانستند؛ یعنی آنان برای کشف احکام جزئی به اجتهاد دست می زنند و از راه عرضه فروع بر اصول به احکام دست می یابند. (مفید، 1414 ق، «ب»، ص 136)

در برابر علمای قم، مفوّضه آنان را «مقصّره» خواندند (همان، ص 135 و 136)؛ نامی که پیش از این بر عثمانیه و طرفداران امویان اطلاق می شد؛ زیرا آنها نسبت به مقام علی علیه السلام بی احترامی کرده بودند. و اینچنین توجیه می شد که آنان در درک و وصول به حقیقت و کنه مقام ائمه علیهم السلام عاجز و قاصر مانده اند و حتی در این نام رایحه ضدیت با آل علی علیه السلام و ناصبیت وجود داشت.[9]

نتیجه

از آنچه بیان گردید، می توان دریافت که روایات شیعه به دست راویانی با دسته بندی ها و آرای گوناگون نقل شده است، و در تشخیص صحّت و سقم آنها باید به فضای صدور روایت و معتقدات راوی بیشتر توجه شود. بر این اساس، به نظر می رسد روایات فقهی از سالم ترین روایات هستند که اغلب توسط راویان موثقی همچون زرارة بن اعین، ابوبصیر، برید بن معاویه و محمد بن مسلم نقل شده اند. در حوزه مبانی اعتقادات، راویان متکلم شیعه از سوی ائمه علیهم السلام مورد تأیید بودند و بسیاری از روایات موجود قابل اعتمادند. اغلب روایات مربوط به تاریخ خلفا و ائمه علیهم السلام، از دوران اموی و فشارهای شدید امویان بر شیعه، برجای مانده و آمال مردم ستمدیده آن دوران در شکل گیری برخی از روایات رجعت و مهدویت بی تأثیر نبوده است. طرز فکر ساده و خالی از مباحث کلامی در این روایات مشهود است، و گاه برخی از عقاید، در دوران های بعد دستخوش تغییرات اساسی می شد. در مبحث امامت، به ویژه مقامات و فضایل ائمه علیهم السلام، روایات شیعی دستخوش افکار غلات و مفوّضه شد و آنچه امروزه در این باره در دست داریم، نیازمند بررسی و کاوش های فراوان است.

منابع

* قرآن کریم.

245- نهج البلاغه (خطب الإمام علی علیه السلام )، بی تا، تحقیق: شیخ محمد عبده، بیروت، دارالمعرفه.

246- ابن إدریس حلی، مستطرفات السرائر، بی تا، تحقیق: لجنة التحقیق، قم، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، ط الثانیه.

247- ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 1378 ق/ 1959 م، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بی جا، داراحیاء الکتب العربیه.

248- ابن حبان، ابوحاتم محمدبن حبان تمیمی بستی، کتاب المجروحین، بی تا، تحقیق: محمود ابراهیم زاید، مکة المکرمه، بی نا.

249- ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین احمدبن علی بن حجر، لسان المیزان، 1390 ق/ 1971 م، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ط الثانیه.

  1. 1. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بی تا، بیروت، دار صادر.

251- ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (کتاب العبر ودیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر)، بی تا، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

252- ابن داود حلی، رجال ابن داود، 1392 ق/ 1972 م، تحقیق و تقدیم: سید محمد صادق آل بحر العلوم، النجف الاشرف، مطبعة الحیدریه.

253- ابن سعد، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، بی تا، بیروت، دار صادر.

254- ابن شهر آشوب، مشیرالدین محمدبن علی بن شهر آشوب السروی المازندرانی، معالم العلماء، بی تا، قم، بی نا.

255- ، مناقب آل ابی طالب، 1376 ق/ 1956 م، تصحیح و شرح و مقابله: لجنة من اساتذه النجف الاشرف، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریه.

256- ابن غضائری، احمدبن حسین بن عبیداللّه غضائری واسطی بغدادی، رجال ابن الغضائری، 1422 ق/ 1380، تحقیق: سید محمدرضا جلالی حسینی، قم، دار الحدیث.

257- ابن ماجه، محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن ماجه، بی تا، تحقیق و ترقیم و تعلیق: محمد فؤاد عبد الباقی، بی جا، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع.

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 229)

258- ابن ندیم بغدادی، محمد بن اسحاق ابو یعقوب وراق، فهرست ابن الندیم، بی تا، تحقیق: رضا تجدد، بی جا، بی نا.

259- اشعری، سعدبن عبداللّه، المقالات و الفرق، 1963 م، صحّحه و قدّم له و علّق علیه: دکتر محمد جواد مشکور، طهران، مؤسسه مطبوعاتی عطائی.

  1. 1. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، 1980 م، تصحیح: هلموت ریتر، بی جا، جمعیة المستشرقین الالمانیة، ط الثالثه.

261- بحر العلوم، الفوائد الرجالیه، 1363، تحقیق و تعلیق: محمد صادق بحر العلوم و حسین بحر العلوم، طهران، مکتبة الصادق.

262- بحرانی، علی بن میثم، النجاه فی القیامه، 1417 ق، مجمع الفکر الاسلامی، قم، مؤسسة الهادی.

263- بروجردی، علی، طرائف المقال، 1410 ق، تحقیق: سید مهدی رجائی با مقدمه آیة اللّه مرعشی نجفی، اشراف: سید محمود مرعشی، قم، مکتبة آیة اللّه مرعشی نجفی.

264- بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، 1411 ق/ 1990 م، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، المکتبة العصریه.

265- بیهقی، ابوبکر احمدبن حسین بن علی، السنن الکبری، بی تا، بی جا، دارالفکر.

266- تستری، سید قاضی نوراللّه، الصوارم المهرقة فی جواب الصواعق المحرقه، 1367، تصحیح: سید جلال الدین محدث، تهران، بی نا.

267- تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، 1419 ق، بی جا، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین.

268- جندی، عبدالحلیم، الامام جعفر الصادق علیه السلام، 1397 ق/ 1977 م، اشراف: محمد توفیق عویضه، قاهره، المجلس الاعلی للشئون الاسلامیه.

269- حر عاملی، محمدبن الحسن، الفصول المهمة فی اصول الائمه، 1418 ق/ 1376، تحقیق و اشراف: محمدبن محمد حسین قائینی، قم، مؤسسة معارف اسلامی امام رضا علیه السلام.

  1. 1. ، وسائل الشیعه (الاسلامیه)، 1403 ق/ 1983 م، تحقیق و تصحیح و تذییل: عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ط الخامسه.

271- خاقانی، علی، رجال الخاقانی، 1404 ق، سید محمد صادق بحر العلوم، بی جا، مکتب الاعلام

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 230)

الاسلامی، ط الثانیة.

272- خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، 1411 ق/ 1991 م، بیروت، مؤسسة البلاغ للطباعة و النشر و التوزیع، ط الرابعه.

273- خمینی، روح اللّه، تحریر الوسیله، بی تا، قم، دارالکتب العلمیه.

274- خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقاة الرواه، 1413 ق/ 1992 م، بی جا، بی نا، ط الخامسه.

275- دیاری بیدگلی، محمدتقی، «داوری در باب تعارض آرای نجاشی و دیگر رجال شناسان متقدم شیعه»، 1384، علوم حدیث، ش 35 و 36-

276- ذهبی، شمس الدین ابوعبداللّه، سیر اعلام النبلاء، 1413 ق/ 1993 م، اشراف و تخریج: شعیب الارنؤوط، تحقیق: حسین الاسد، بیروت، مؤسسة الرسالة، ط التاسعه.

277- ، میزان الاعتدال، 1382 ق/ 1963 م، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر.

278- زراری، ابو غالب، تاریخ آل زراره، 1399 ق، شرح: سید محمد علی موسوی موحد ابطحی اصفهانی، بی جا، مطبعة ربانی.

279- سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، 1414 ق، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعه لجماعة المدرسین، ط الثالثه.

  1. 1. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، بی تا، تحقیق محمد باقر انصاری زنجانی، بی جا، بی نا.

281- سید مرتضی، علم الهدی علی بن حسین موسوی بغدادی، الشافی فی الامامه، 1410 ق، قم، مؤسسة اسماعیلیان، ط الثانیه.

282- شهرستانی، الملل و النحل، بی تا، تحقیق: محمد سید کیلانی (ماجستیر من کلیة آداب جامعة القاهره)، بیروت، دارالمعرفه.

283- صدوق، محمدبن علی، الاعتقادات فی دین الامامیه، 1414 ق/ 1993 م، تحقیق: عصام عبدالسید، بیروت، دار المفید للطباعه و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

284- ، علل الشرائع، 1385 ق/ 1966 م، تقدیم: سید محمد صادق بحر العلوم، النجف الأشرف، المکتبة الحیدریه.

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 231)

285- ، عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1404 ق/ 1984 م، تصحیح و تعلیق و تقدیم: شیخ حسین الاعلمی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

286- ، معانی الاخبار، 1379 ق/ 1338، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین.

287- ، من لا یحضره الفقیه، بی تا، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین.

288- صفار، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، 1404 ق/ 1362، تصحیح و تعلیق و تقدیم: حاج میرزا حسن کوچه باغی، طهران، منشورات الاعلمی.

289- طبرسی، ابومنصور احمدبن علی بن ابیطالب، الاحتجاج، 1386 ق/ 1966 م، تعلیق و ملاحظات: سید محمدباقر خرسان، النجف الاشرف، دار النعمان للطباعة و النشر.

  1. 1. طبرسی، امین الاسلام ابو علی فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، 1415 ق/ 1995 م، تقدیم: سید محسن امین عاملی، تحقیق و تعلیق: لجنة من العلماء و المحققین الاخصائیین، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

291- طبری، محمد بن جریر بن رستم (الشیعی)، دلائل الامامة، 1413 ق، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسه البعثة، قم، مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثه.

292- طوسی، محمد، اختیار معرفة الرجال، 1404 ق، تصحیح و تعلیق: میر داماد الاسترابادی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث.

293- ، الامالی، 1414 ق، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثه، قم، دار الثقافة للطباعة والنشر والتوزیع.

294- ، الغیبه، 1411 ق، تحقیق: الشیخ عباد اللّه الطهرانی، الشیخ علی احمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه.

295- ، الفهرست، شعبان المعظم 1417 ق، تحقیق: جواد قیومی، بی جا، مؤسسة نشر الفقاهه.

296- ، تهذیب الاحکام، 1364 ش، تحقیق و تعلیق: سید حسن موسوی خرسان، طهران، دار الکتب الاسلامیة، ط الثالثه.

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 232)

297- ، رجال الطوسی، 1415 ق، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.

298- عقیلی، ضعفاء العقیلی، 1418 ق، تحقیق: دکتر عبدالمعطی أمین قلعجی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الثانیه.

299- علامه حلی، حسن بن یوسف بن علی مطهر، الألفین فی إمامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، 1405 ق/ 1985 م، الکویت، مکتبة الالفین.

  1. 1. ، خلاصه الاقوال، 1417 ق، تحقیق: شیخ جواد قیومی، بی جا، مؤسسة نشر الفقاهه.

301- غفار، عبدالرسول، شبهة الغلو عند الشیعه، 1415 ق، بیروت، دار الرسول الاکرم، دار المحجة البیضاء.

302- فتال نیشابوری، روضة الواعظین، بی تا، مقدمه: السید محمد مهدی الخرسان، قم، منشورات الرضی.

303- فضل بن شاذان ازدی، الإیضاح، 1363، تحقیق: سید جلال الدین حسینی ارموی المحدث، تهران، دانشگاه تهران.

304- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، 1363، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، طهران، دار الکتب الاسلامیه، ط الخامسه.

305- لالانی، رزینه ر. ، الفکر الشیعی المبکر تعالیم الامام محمد الباقر، 2004 م، بی جا، دار الساقی بالاشتراک مع معهد الدراسات الاسلامیه.

306- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، 1403 ق/ 1983 م، بیروت، مؤسسة الوفاء، ط الثانیه.

307- مدرسی طباطبایی، سید حسین، مقدمه ای بر فقه شیعه (کلیات وکتابشناسی)، 1363، مترجم: محمد آصف فکرت، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی.

308- ، مکتب در فرایند تکامل، 1375، ترجمه: هاشم ایزد پناه، بی جا، بی نا.

309- ، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، دفتر اول، 1383، ترجمه: سید علی قرائی، رسول جعفریان، قم، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران.

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 233)

310- مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بی تا، بیروت، دارالفکر.

311- مظفر، محمد حسین، علم الامام، 1402 ق/ 1982 م، بیروت، دار الزهراء للطباعة و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

312- مغنیه، محمد جواد، الشیعة فی المیزان، 1399 ق/ 1979 م، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ط الرابعه.

313- مفید، محمد بن محمد بن نعمان ابن المعلم (الف)، المسائل العکبریه، 1414 ق/ 1993 م، تحقیق: علی اکبر الهی خراسانی، بیروت، دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

314-  (ب)، اوائل المقالات، 1414 ق/ 1993 م، تحقیق: ابراهیم انصاری، بیروت، دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

315-  (ج)، تصحیح اعتقادات الامامیه، 1414 ق / 1993 م، تحقیق: حسین درگاهی، بیروت، دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

316-  (د)، الفصول المختاره، 1414 ق/ 1993 م، تحقیق: سید میرعلی شریفی، بیروت، دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع، ط الثانیه.

317- نجاشی، احمدبن علی، فهرست اسماء مصنّفی الشیعة المشتهر برجال النجاشی، 1416 ق، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، چ پنجم.

318- نسائی، سنن النسائی، 1348 ق/ 1930 م، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر والتوزیع.

319- نعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبه، 1422 ق، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، انوار الهدی.

320- وحید بهبهانی، محمد باقر، الفوائد الرجالیه، بی تا، بی جا، بی نا.

شیعه شناسی » پاییز 1385 - شماره 15 (صفحه 234)

پی نوشت ها


[1] در برخی نقل ها، به جای ابوبصیر، «ابو جعفر احول» آمده است. (طوسی، 1404 ق، ج 1، ش 215؛ ش 326)

[2] بزنطی از امام رضا علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «علینا اِلقاء اصول إلیکم و علیکم التفرع. » (ابن ادریس حلی، بی تا، ص 575)

[3] این نام، به دلیل قرار داشتن دکّان صرّافی او در محله «طاق المحامل » کوفه، به وی داده شده است.

[4] نامی که هشام بن حکم بر وی نهاد و بیشتر در میان شیعیان رواج دارد.

[5] این نام از سوی سنیان به وی داده شده است.

[6] البته غالیان از نظر شیعه جزو شیعیان نیستند، اما به دلیل آنکه در سیر تاریخی در درون جامعه شیعه رشد کرده و بر افکار آنان تاثیر گذارده اند، این شاخه را نیز در اینجا بررسی می کنیم.

[7] شهرستانی این مطلب را به عمیر بن بیان عجلی نسبت داده است (شهرستانی، بی تا، ج 1، ص 180)

[8] أظله، جمع ظِلال و به معنی سایه هاست، مانند ظِلّ سقف و. . . مرحوم غفاری اظلّه را به عالم ارواح معنا کرده است (کلینی، ج 8، ح 1، ص 6: پاورقی).

[9] این مورد در بحار الانوار، ج 26، ص 6 از یک متن ناشناخته به نقل از سلمان و جندب از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است.


 


منبع : پایگاه حوزه
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان