بازخوانی گفت‌و‌گویی متفاوت به بهانه زادروز نویسنده

نادر ابراهیمی؛ نگویید رُمان،‌ بگویید داستان

اگر نادر ابراهیمی در ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ چشم از جهان نبسته بود امروز ۱۴خرداد ۱۴۰۳ باید شمع‌های کیک تولد ۸۸ سالگی خود را خاموش می کرد اما ۷۸ سالگی را هم ندید چه رسد به ۸۸ سالگی را.

      عصر ایران- با این همه اشتهار ایرانیان به ادبیات کمتر خیابانی در تهران یا شهرهای بزرگ دیگر به نام نویسندگان نام‌گذاری شده که مشخص نیست چرا. به خاطر ترجیح نام شهیدان جنگ و انقلاب است یا ناشی از بی اطلاعی نام گذاران یا چون مواضع سیاسی‌یی داشته اند که چه بسا به مذاق‌هایی خوش نمی‌نشسته یا شهرداری‌ها و شورای شهری‌ها چنین ذوقی نداشته اند اما این قاعده فراگیر نیست و استثناهایی هم دارد.

     از جمله این که خیابان هفدهم امیرآباد تهران که به خاطر چهارشنبه‌سوری‌های پرشور مشهور است و از روبه‌روی کوی دانشگاه تهران در امیرآباد شمالی یا کارگر شمالی شروع و به بزرگراه کردستان ختم می‌شود چند سالی است که به نام نادر ابراهیمی - نویسنده- تغییر یافته هر چند جا داشت در تابلوی خیابان کلمه نویسنده را درشت می نوشتند و مثلا به این صورت:‌ نویسنده فقید: نادر ابراهیمی. چون خیلی ها فکر می‌کنند نادر ابراهیمی هم نام یکی از شهیدان جنگ 8 ساله است.

  این اشارات از آن روست که اگر نادر ابراهیمی در 16 خرداد 1387 چشم از جهان نبسته بود امروز 14خرداد 1403 باید شمع های کیک تولد 88 سالگی خود را خاموش می کرد اما 78 سالگی را هم ندید چه رسد به 88 سالگی را.

صحبت از 78 سالگی شد که ندید و بی مناسبت نیست که یک مصاحبه بسیار خواندنی با نادر ابراهیمی در سال 1378 با او را نقل کنیم که علی مظاهری انجام داده در روزگاری که هم صدا و سیما دیدنی تر بود و هم روزنامه آن خواندنی‌تر.
 
یک قصه برای شنیدن؟
-خیلی کار مشکلی است. 
 
با این حال... 
-قصه بگویم؟ من که تا به حال قصه سرا نبوده ام. ما "قصه نویسیم"، من هی باید بنویسم. آدم دیوانه می شود با این همه یادداشت های پراکنده روی میز. 
 
اسم چند نویسنده را می گویم، نظرتان را... 
-کار خوبی نیست. این همه «هیچ» توی مملکت ریخته همه شان هم مدعی هستند. راجع به خوبها باید حرف زد که درباره آنها هم نوعی ممنوعیت حسی پیدا شده است. 
 
پس خودتان از خودتان سوال کنید. 
-من می گویم راجع به ذات هنر حرف بزنیم. فقط حالم خوب نیست، پنج دقیقه که حرف می زنم خسته می شوم و باید بنشینم می دانید که سرطان مغز دارم، دوباره برای معالجه به فرانسه می روم.
 
سرطان‌تان خوش‌خیم است؟ 
-نه بد خیم است خیلی هم بد‌خیم است.
 
امیدوارم که... 
-نه، معتقدم وقتی بهترین جوان‌های مملکت توی جبهه‌ها کشته شدند، مرد 6٣ ساله نباید از مرگ بترسد. از من ١٠6 جلد کتاب چاپ شده است و الآن چهار جلد کتاب آماده چاپ دارم. 
 
به هر حال امیدوارم که... 
-من راحتم، نمی‌ترسم. 
 
این کتاب، کتاب نقد است؟ 
-کتاب تاویل است؛ تاویل و نمونه گذاری همان هرمنوتیک که خیلی ها می‌گویند و نمی‌دانند چیست.
 
یادداشت‌هایی که گفتید روی میزتان را پر کرده...
-مربوط به رمانی است که به ناشرم متعهد هستم. می نویسم و اگر از معالجه در فرانسه برگشتم دوباره پاک‌نویسش می کنم. یک کتاب کوچک ١٣٠ تا ١5٠ صفحه ای است؛ مثل «یک عاشقانه آرام» اما نزدیک به ٢٠٠٠ صفحه یادداشت برایش فراهم کرده‌ام. 
 
طرح رمان؟ 
-رمان؟ بی‌معنی است خواهش می کنم لغت داستان را به کار ببرید اروپایی‌ها هم می گویند رمان؛ اما اقرار دارند که اشتباه است دست‌کم ١٠ تا متن اروپایی داریم که در آن نوشته‌اند نمی‌دانیم «رمان» چیست. 
 
قصه چطور؟ 
-عالی است؛ اما قصه نوعی از داستان است که حضور ذهن و ذهن پردازی در آن بیشتر است. 
 
انواع دیگر؟ 
-حکایت، روایت، فیلم نامه، نمایش و... 
 
وضعیت کنونی ادبیات داستانی ایران؟ 
-ما خوش‌بختانه روی کوهی از داستان ایستاده ایم اینقدر عظیم است که نمی بینیم. مثل امریکا نیستیم که فقر داستان داشته باشیم. 
 
و حاصل این پشتوانه؟ 
-نفوذ شگفت انگیز در ادبیات غرب. هیچ داستان بزرگی در غرب نامتاثر از از «هزار و یک شب» مشرق زمین نیست. مارکز می‌گوید بدون هزار و یک شب من داستان نویس نمی شدم. 
 
موقعیت نثر فارسی در ادبیات داستانی امروز؟ 
-زبان ما از استعمار آسیب دیده است. استعمار فرهنگی اولین صدمه اش را به زبان می زند. رابطه مخدوش است. یعنی پیام که می فرستیم، همانی نیست که گیرنده می گیرد. 
 
زبان قصه نویسان قبل و بعد از انقلاب؟ 
-زبان بعضی قدری سست بود؛ مثل آل احمد و زبان برخی قویتر مثل زبان خانم جلال (سیمین دانشور) در سووشون بعد از انقلاب از آنجا که انقلاب ما انقلابی مردمی بود عرصه را به داستان نویسانی واگذاشت که از همین مردم بودند. از توده ها؛ و شاید خیلی تسلط ادبیانه ای را که فکر می کنید بر زبان نداشتند. 
 
پشتوانه فرهنگی برای داستان نویس؟ 
-مایه حیات است. در همین داستانی که دارم می نویسم قهرمان داستان چنین می گوید: «نویسندگان باید طبیعت بدانند همانطور که باید هنر بدانند» شوهر قهرمان این داستان کشته شده و او علت این کشته شدن را در همین می بیند که او «طبیعت» می دانسته است این ها را همه باید بدانند؛ حتا یک پیکره ساز. ما که یک جور خواندن بیمار گونه ای داریم. 
 
ما یعنی همه؟ 
-نمی دانم، حافظ و خیام و فردوسی خواندن که کاری ندارد. تو اگر شبی دو رباعی از خیام بخوانی در یک سال یک بار ونیم خیام خوانده ای. چرا نمی کنند؟ شاید بخل دانش ادبا را گرفته و به همین خاطر است که کاری نمی کنند تا ادبیات به کوچه و بازار برود و مردم با آن رابطه ای عاشقانه محبانه و الزامی پیدا کنند. 
 
مردم به داستان بی‌اقبال‌اند؟ 
-نمی‌شود گفت. کتاب مرا با عنوان ...نه، ننویسید. خودستایی می شود. 
 
«یک عاشقانه آرام»؟ 
-این کتاب دردو سال آخر چهار بار چاپ شده و در یک سال گذشته دوبار. به خانمم می گویم مبهوتم. مبهوت از این همه محبت مردم، تنها روشنفکرها هستند که کتاب نمی‌خوانند. آنها اصلا قابل بحث نیستند معنای «روشنفکر» را که در اینجا به کار می‌برم، در جایی به طور مفصل توضیح داده ام. 
 
کی می‌توانیم به دیدن‌تان بیاییم؟ 
-روزهای سه‌شنبه 5 تا ٧ عصر در خانه من به روی همه باز است، آدرس را یادداشت کنید. خیابان کارگر شمالی...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان