«استیثار» به معنی خود را بر دیگران مقدم داشتن و خودکامگی و استبداد و همه چیز را برای خود خواستن و به خود اختصاص دادن است: «استاثَر بالشیءِ علی غیرهِ: خَصَّ به نفسهُ و استبدَّ به؛ و الاستئثارُ: الانفرادُ بالشیءِ»
نفی استیثار در مدیریت بدین معنا است که زمامداران و مدیران از هرگونه خودرأیی و خودکامگی و تمامت خواهی بپرهیزند و برای خود و وابستگان خود در آن چه بهره ی همگان یکسان است امتیازی قرار ندهند و چیزی از اموال عمومی را به خود و وابستگان خود اختصاص ندهند.
استیثار علت اصلی تباهی و هلاکت
«استیثار» خطرناک ترین آفت اداره ی امور است که زمامداران و مدیران، و زمامداران و مدیریت را به تباهی می کشاند و سبب جدایی مردمان و زمامداران و رویارویی آنان می شود. «استیثار» به سرعت حکومتها را رو به اضمحلال می برد و اسباب هلاکت حکومت ها می شود.
طبع عافیت طلب و فزونخواه آدمی در مرتبه ی اسفل سافلین، میل به سخره و استیثار دارد. این که دگیران را در جهت مطامع خود به کار گیرد وهمه چیز را به خود و بستگان خود اختصاص دهد و خودکامگی نماید؛ و این امر در همه ی تاریخ از اسباب سقوط و هلاکت زمامداران و دولت ها بوده است.
حکومت و قدرت، انسان غیر مهذب و به دور از صفت عدالت را به سرعت به استیثار سوق می دهد. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرموده است: «مَن ملَک استاثرَ.»(2)هر که حاکم شود استیثار و استبداد کند.
و این چیزی است که حکومت ها و سازمان ها را به هلاکت می کشاند، چنان که پیشوای عدالت خواهان علی (علیه السلام) فرموده است: «مَنِ استَبدَّ بَرایهِ هَلکَ.»(3)هر که استبداد ورزد هلاک شود.
آن چه در حکومت عثمان بن عفان روی داد و در نهایت به شورش مردم انجامید به سبب استیثاری بود که عثمان باب آن را در حکومت گشود که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صراحت آن را مایه ی اضمحلال حکومت او و دلیل هلاکت او معرفی کرده است. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پس از بازگشت از نهروان نامه ای نوشت و فرمان داد هر روز جمعه برای مردم بخوانند، و در آن نامه، زندگی خود را پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا شهادت محمد بن ابی بکر و افتادن مصر به دست معاویه، بیان فرمود. در این نامه درباره ی شورش برعثمان و سبب کشته شدن او چنین نوشته است: «و انا جَامعُ لکُم امرهُ، استاثرَ فاساءَ الاثرهَ، و جزعتُم فاساتُم الجَزعَ.»(4)
من پیشامد عثمان را با تعریفی برای شما می گویم: او خودکامگی و خودسری پیش گرفت تا آن جا که این امر در او قوی شد و از حد تجاوز کرد، شما هم به هراس آمدید و بی تابی کردید و کارتان از حد تجاوز کرد.
بنابراین امیرمؤمنان علی (علیه السلام) علت اصلی شورش بر عثمان و فرجام او را استیثار معرفی می کند و این که او خود و خویشان و وابستگانش را بر مردم ترجیح داد و خودکامگی پیشه کرد و دست به تطاول گشود.
تأکید بر نفی استیثار
هر زمامدار و مدیری که عقل خود را به کار گیرد و رویدادهای گذشته را با دیده ی عبرت بنگرد، هرگز استیثار نخواهد کرد، اما بی خردی و نیاموختن عبرت از گذشته و عدم آینده نگری و تمایلات نفسانی، زمامدار و مدیران را به استیثار می کشاند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) کارگزاران خود را به شدت از استیثار بر حذر می داشت و اجازه نمی داد در اداره ی امور برای خود یا خویشاوندان و وابستگان خود امتیازی قرار دهند. آن حضرت به مدیران خود یادآور می شد که آنان حق خودکامگی و خودسری ندارند و نباید فراموش کنند که در برابر او و مردم باید پاسخ گو باشند و این که آنان خدمتگزار مردم و امانت دار و خزانه دارند. در نامه ای به اشعث بن قیس نوشته است:«لیَس لکَ ان تَفتاتَ فی رعیهٍ و لا تُخاطِرَ الا بوثیقهٍ و فِی یَدیکَ مالُ من مالِ اللِه - عز و جلَّ - و انت َمن خُزانهِ حتی تسُلمهُ الیَّ.»(5)
تو را نرسد که به استبداد و دل خواه در میان مردم رفتار کنی و بدون دستوری به کاری دشوار در آیی. و در دست تو مالی از مال های خدای عزوجل است، و تو خزانه دار آنی تا آن را به من بسپاری.
آن حضرت در عهدنامه مالک اشتر درباره ی نفی استیثار به او این گونه یادآور شده است:
«وایاکَ و الاستئثارَ بمَا الناسُ فیهَ اسوهُ، و التغابیَ عَّما یعُنی به ممِا قَد وضَح للعیونِ، فانهُ ماخُوذ منکَ لغِیَرکَ و عمَّا قلیلٍ تَنکشفُ عنکَ اغطیهُ الامورِ، و ینُتصِفُ منکَ للمَظلومِ.»(6)
بپرهیز از امتیازخواهی و این که چیزی را به خود مخصوص داری که [بهره] همه مردم در آن یکسان است؛ و از تغافل در آن چه به تو مربوط است و برای همه روشن است، برحذر باش، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئول و پاسخ گویی و به زودی پرده از روی کارهایت کنار می رود و داد ستمدیده از تو بستانند.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) مالک اشتر را از هرگونه استیثار پرهیز می دهد، چه آن که خود بدان دست یازد یا اجازه دهد که خویشان و وابستگانش استیثار نمایند؛ یعنی از قدرت او استفاده کنند و انحصارطلبی و امتیازخواهی نمایند. امام (علیه السلام) به مالک اشتر یادآور می شود که مبادا خود را به غفلت زند و انحصار طلبی کند و یا اجازه دهد که دیگران به سبب وابستگی به او انحصار طلبی کنند. آن حضرت به مالک اشتر می نویسد:
«ثُم ان للوَ الی خاصهً و بطانهً، فیِهُم استئثارُ و تطاوُل، قلهُ انصافٍ فی معُاملهٍ، فاحسِم مادهَ اولئکَ بقَطعِ اسبابِ تلکَ الاحوالِ. و لا تُقطعنِ لاحدٍِمن حَاشیتکَ و حامتکَ قَطبعهً، و لا یَطمعنَّ منکَ فی اعتقادِ عقُدهٍ، تضَرُ بمَن یَلیها من الناسِ، فی شربٍ او عملٍ مشترکٍ، یحَملون موونتُه علی غَیرهم، فیَکوُن مهنُا ذلکَ لهُم دوُنکَ، و عیبُه علیکَ فی الدُنیا و الاخرهِ.»(7)
برای زمامدار، نزدیکان و خویشاوندانی است که اهل استیثار و برتری جستن و امتیازخواهی و دست درازی نمودنند و در داد و ستد، انصاف را کمتر به کار بستن. پس ریشه ی ستم اینان را با بریدن اسباب آن، از بیخ برکن! و به هیچ یک از اطرافیان و وابستگانت زمینی را به بخشش وامگذار؛ و مبادا در تو طمع کنند که قراردادی به سود ایشان منعقد کنی که مایه ی زیان سایر مردم باشد، خواه در آبیاری و یا کاری که باید مشترک و با هم به انجام رسانند، به طوری که رنج و هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند، که در این صورت سودش بر آنان است و عیب و ننگش برای تو در دنیا و آخرت.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با صراحت و تأکید به مالک اشتر فرمان می دهد که زمینه ی هرگونه انحصار طلبی و امتیازخواهی و استیثار را از جانب خویشاوندان، اطرافیان و وابستگان از بین ببرد و اجازه ندهد که کسی از امکانات عمومی و مردمی در جهت منافع خصوصی و شخصی خود بهره مند شود. امام (علیه السلام) از مالک اشتر و همه کارگزاران خود می خواهد که از ابتدا دست آنان را که می خواهند استیثار کنند ببرد و اجازه ندهد کسی امتیازخواهی و انحصارجویی کند. همیشه چنین است که خویشاوندان، اطرافیان و وابستگان زمامداران و مدیران در صدد بر می آیند که به واسطه ی نزدیکی به حاکمان، نیروی کار و امکانات جامعه را مورد بهره کشی قرار دهند و برای خود امتیازات گوناگون دست و پا نمایند. امام (علیه السلام) فرمان می دهد که باید از ابتدا ریشه ی چنین فسادی قطع گردد و زمامداران و مدیران مسلمان اجازه ی هیچ گونه انحصار طلبی و امتیازخواهی به کسی ندهند.
سیره ی امیرالمومنبن علی(علیه السلام) در زدودن استیثار
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خود چنان رفتار می کرد که راه هرگونه استیثار بسته شود. وقتی وارد عراق شد به مردم گفت:«دخلتُ بلادکُم باشمالی هذهِ، و رحَلتی و راحلتَی ها هی، فان انا خَرجتُ من بلادکُم بغیرِ ما دخَلتُ، فاننی من الخَائنین.»(8)
با این جامه ها [ی مندرس] به سرزمین شما آمدم، و بار و بنه ام همین است که می بینید، اکنون اگر از سرزمین شما با چیزی جز آن چه به آن آمده ام بیرون روم، از خیانتکاران خواهم بود.
ابن ابی الحدید معتزلی از قول بکر بن عیسی آورده است که علی (علیه السلام) پیوسته می فرمود:«یا اهلَ الکوُفهِ، اذا انا خرَجتُ من عِندکُم بغَیر راحلَتی، و رحَلی، و غلُامی فلُان؛ فانا خائِنُ.»(9) ای مردم کوفه، اگر من از شهر شما با چیزی بیشتر از مرکب و بار و بنه مختصر خود و خدمتکارم فلانی بروم خائن خواهم بود.
وی سپس اضافه می کند: «هزینه آن حضرت از درآمد غله او در ینبع(10) مدینه برایش می رسید و از همان درآمد به مردم نان و گوشت می خورانید و حال آن که خود تریدی که با اندکی روغن فراهم شده بود می خورد.»(11)
بدین ترتیب امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با زندگی و رفتار خود می آموخت که زمامداران حق و عدل چه گونه نفی استیثار می کنند. آن حضرت با کسانی که دست به استیثار می گشودند بر اساس حق و عدل و بدون ملاحظه معمول و مرسوم با شدت رفتار می کرد. زمانی که یکی از خویشاوندان آن حضرت که کارگزار وی بود، دست تعدی گشود، امام (علیه السلام) در نامه ای بدو چنین نوشت:
«فاتقَ اللَه و اردُد الی هولاء القَومِ اموالهُم، فانکَ ان لم تَفعل ثُم امکنَنی اللُه منکَ لاعذرِنَّ الی الله فیکَ، و لاضربنکَ بسَیفی الذی ما ضَربتُ به احداً الا دخلَ النارَ. و و اللِه ان الحسنَ و الحسینَ فعَلا مثلَ الذی فَعلتَ، ما کاَنت لهُما عندی هوادهُ، و لا ظفراَ منی بارادهٍ حتَی اخذَ الحقَّ منهُما و ازیحَ الباطلَ عَن مَظلمتهِما.»(12)
پس از خدا بترس، و اموال این مردم را به سویشان بازگردان که اگر نکنی و خدا به من امکان دهد وظیفه ام را در برابر خدا درباره ی تو انجام خواهم داد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر این که داخل دوزخ شد، بر تو خواهم زد و به خدا سوگند اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبان و هوا خواهی از جانب من نمی داشتند و در اراده ی من تأثیر نمی گذاشتند تا آن که حق را از آن بستانم و باطلی را که به ستمشان پدید آمده بود نابود گردانم.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به محض دریافت گزارشی مبنی بر ظهور استیثار در مدیران خود برای ریشه کن کردن آن اقدام می کرد و در این باره کوتاهی روا نمی داشت. نقل شده است که مصقله بن هبیره شیبانی که از جانب علی (علیه السلام) فرماندار «اردشیر خره» - شهری در فارس- بود، غنائم را میان بستگان و اطرافیان خود پخش کرد؛ امام (علیه السلام) به محض دریافت گزارش این ماجرا، در نامه ای تند به او نوشت:
«بَلغَنی عنکَ امرُ ان کُنتَ فَعلتُه فَقد اسخَطتَ الهکَ، و عَصیتَ امامکَ: انکَ تَقسمُ فی المسَلمینَ الذیِ حاَزتُه رماحهُم و خُیولهُم، و اربقَت علیهِ دماوهُم، فیَمنُ اعتامکَ من اعرابٍ قوَمک.ً فوَ الذی فلَق َالحبهَ، و براَ النسمهً، لئن کانَ ذلکَ حقاً لتَجدنَ لکَ علی هَواناً، و لتَخفِنَ عندی میزاناً، فلا تَستَهن بحَق ربکَ، و لا تُصلح دُنیاکَ بمَحقِ دیِنکَ، فتَکوُن منَ الاخسرینَ اعمالاً.»(13)
به من درباره ی تو گزارشی رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای: [گزارشی رسیده است] که تو غنائم مسلمانان را که با سلاح و اسبهایشان گرد آورده، و یا با ریخته شدن خونهایشان فراهم آورده اند، میان عرب هایی که خویشاوندان تواند و تو را برگزیده اند، پخش می کنی! سوگند به کسی که دانه را در زیر خاک شکافته و جاندار را آفریده است، اگر این گزارش درست باشد، تو در نزد من خوار خواهی شد و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیای خود را نابودی دینت آباد مگردان که از زیانکارترین افراد باشی.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در برابر خودکامگی و امتیازخواهی و انحصار طلبی سخت و سازش ناپذیر بود و نسبت به آن به شدت حساسیت نشان می داد و اجازه نمی داد کارگزارانش با مردم، خودکامانه رفتار نمایند و بر مردم امتیازجویی کنند و چیزی از حقوق و دارایی های ایشان را به خود یا بستگان خود اختصاص دهند.
ــــــــــــــــــ
پی نوشت ها :
1. لسان العرب، ج1، صص 70-71.
2. نهج البلاغه، حکمت 160.
3. همان، حکمت 161.
4. همان، کلام 30.
5. همان، نامه ی 5.
6. همان، نامه ی 53.
7. همان.
8. مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 98؛ بحارالانوار، ج40، ص 325.
9. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 200.
10. «ینبع» دهی بوده است در طرف راست رضوی برای کسی که از مدینه به سوی دریا فرود آید و آن را به سبب چشمه های فراوانش «ینبع» نامیدند. علی (علیه السلام) در آنجا ملکی در اختیار داشته که در آن کشت و کار می کرده است و پس از آن حضرت در اختیار بنی حسن بوده است. معجم البلدان، ج2، ص 450.
11. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 200.
12. نهج البلاغه، نامه ی 41.
13. همان، نامه ی 43.
منبع : موسسه جهانی سبطین