تا انسان مؤدب به آداب شریعت حقّه نشود هیچ یک از اخلاق حسنه برای او به حقیقت پیدا نشود. و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند. امر به معروف و نهی از منکر از اهمّ واجبات در اسلام است. کار فرهنگی موجب نمی شود که ما از راه عملی بی نیاز بشویم. راه فرهنگی رفتن ما را بی نیاز نمی کند از راه عملی؛ بلکه راه عملی مقدم است بر آن راه بلکه برای اینکه کار فرهنگی مؤثر واقع بشود، این راه زمینه ساز است.
رُوِیَ عَن رَسولِ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «إِنَّ الغَیرَةَ مِنَ الایمان؛[1]همانا غیرت از آثار ایمان است.»
بحث راجع به تربیت به معنای روش گفتاری و رفتاری دادن بود و گفته شد اولین محیطی که انسان در آن محیط روش رفتاری و گفتاری می گیرد، محیط خانوادگی است که در آن رابطه ها غالباً تنگاتنگ و بر محور محبت است. در آخر جلسه گذشته مطلبی را در باب تربیت عنوان کردم که برای تربیت به طور کلی از کجا باید شروع کرد؟ عرض کردم باید از ظاهر، شروع بشود. یعنی انسان از نظر ظاهر، هم خودش را مؤدب به آداب انسانی و الهی بکند، و هم آن کسی را که تحت تربیت اوست، که عبارت از فرزند است. پدر و مادر باید از ظاهر فرزند شروع کنند و او را به شکلی در بیاورند که شکل او، انسانی و الهی باشد، نه حیوانی. قهراً خودشان هم باید اینچنین باشند تا فرزند آنچنان بشود. عرض کردم در رابطۀ میان ظاهر و باطن، ظاهر به تدریج در باطن اثر می گذارد و به آن شکل می دهد. لذا اولین گام و بلکه می شود گفت منحصرترین راه برای اینکه شخص، انسانی و الهی بشود، همین است. یعنی باید از ظاهر شروع شود. البته این تذکر را هم دادم که ما بحثمان ظاهر و باطن است نه خِفاء و عَلَن. من تعبیر به سِرّ کردم، نه خفا و پنهان. بحث خفاء و علن نیست. این ها با هم اشتباه نشود. بحث ظاهر و باطن است.
اخلاق، در گرو ادب است
در این رابطه به بعضی از روایات هم اشاره کردم که حالا یکی، دو روایت عرض می کنم و مطلب دیگری را می خواهم مطرح کنم. در روایت از علی علیه السلام داریم که می فرماید: «سَبَبُ تَزْکِیَةِ الأَخلاق حُسْنُ الأَدَب؛[2] ادب نیکو، سبب تزکیه اخلاق است. علی علیه السلام مسئله ملکات نفسانیه را پیش می کشد. تعبیر می کند به «تزکیه اخلاق» که اگر انسان می خواهد اخلاقش را تطهیر کند، رذایل اخلاقی را کنار بگذارد و متَّصف به فضایل اخلاقی بشود، می فرماید: سبب، «حُسنُ الأَدَب» است. بحث آداب ظاهری را پیش می کشد. یعنی همین مسائلی که ما از آن به کارهای ظاهری تعبیر می کنیم. در هر سه رابطه -دیداری ، گفتاری و مسئله رفتاری - باید خودش را تنظیم بکند. گاهی در اصطلاح معنوی می گوییم خودش را مؤدب به «آداب شرعی» بکند. اهل معرفت مؤدب به «آداب انسانی» را هم دارند.
رابطۀ ظاهر و باطن متقابل است
مطلبی را می خواستم مطرح کنم و آن این است که: رابطۀ مستقیم هست بین ظاهر انسان و باطن و اثرگذاری ظاهر روی باطن. عکس آن را هم داریم یعنی اثرگذاری باطن روی ظاهر، هر دو مورد هست. این طور نیست به اینکه هر کدام از یکدیگر بیگانه باشند، یعنی این طور نیست که ظاهرم از باطنم بیگانه شود و باطن از ظاهر بیگانه بشود، این هم نیست. من چند مورد روایت می خوانم بعد سراغ مطلب بعدی می روم. در یک روایتی از علی علیه السلام است که می فرماید:«لکل ظاهِرٍ باطِنٌ عَلی مِثالِه فَمن طابَ ظاهِرُهُ طابَ باطِنُه وَ ما خَبُثَ ظاهِرُهُ خَبُثَ باطِنُه»[3] برای هر ظاهری باطنی همانند ظاهر هست. پس هر که ظاهرش پاک باشد باطنش نیز پاک است و هر که ظاهرش پلید است، باطنش نیز پلید است. اول اشاره به رابطۀ مستقیم دارد بعد می فرماید: آن کسی که ظاهرش صالح باشد، اثر می گذارد و باطن او هم بر ظاهرش اثر می گذارد و آن را به سمت صلاح می برد. کسی هم که ظاهرش پلید باشد آن هم اثر می گذارد و باطن او را هم پلید می کند. این حرف ها را خوب دقت کنید! چون من می خواهم گام به گام جلو بروم. این طور نیست که اگر ظاهر فاسد باشد، ممکن است باطن صالح باشد. اتفاقاً از این طرف اگر باطن صالح شد روی ظاهر اثر می گذارد. قوی تر هم اثر می گذارد. این تأثیر بدون تردید است. از این طرف هم، ظاهر بر باطن اثر می گذارد.
تاثیر باطن بر ظاهر قوی تر است.
در این باب روایات زیادی داریم؛ مثلا از علی علیه السلام است که فرمود: «مَنْ حَسُنَتْ سَریرَتُه حَسُنَتْ عَلانِیَتُه؛[4] هرکس درونش نیکو باشد، ظاهرش نیز نیکو می گردد.»اینجا که تعبیر به سریره می کند، شبهه ای نیست که مراد همان باطن است. یا از امام صادق علیه السلام است: «إِنَّ السَّرِیرَةَ إِذَا صَحَّتْ قَوِیتِ الْعَلَانِیةُ؛[5] وقتی درون سالم می شود، ظاهر نیرو می یابد.»چه بسا اشاره به این باشد که اگر باطن صالح باشد، اتفاقاً این اثرگذاری اش روی ظاهر خیلی بیشتر است، چون باطن توان مندتر است.
می توان اعمال ظاهری را ترک کرد؟
این را مقدمتاً عرض کنم بعداً سراغ مطلب بعد می روم. الآن رابطۀ بین ظاهر و باطن را گفتیم. در اینجا یک مطلب هست که حالا اگر کسی باطنش را خوب کرد، دیگر کافی است؟ می تواند دست از اعمال ظاهری بردارد؟ چون همه برای باطن بود. می خواست باطناً آدم بشود، انسان بشود و الهی بشود. خوب دیگر وقتی که شدیم، پس اعمال ظاهریّه را کنار بگذاریم ؟ یک همچنین چیزی می شود گفت؟ چون دو مورد در اینجا مطرح است؛ یکی این است که بگویند: آقا برویم باطن را درست بکنیم. نیازی نیست به ظاهر بپردازیم. این یک حرف خیلی سطحی است، ولی دومی که چرا باید وقتی به هدف رسیدیم همچنان به اعمال ظاهریّه ادامه دهیم؟ شبهه خیلی قوی تری است. ما که از راه ظاهر وارد شدیم و باطن را هم درست کردیم، حالا که باطن درست شد دست از ظاهر برمی داریم.
این حرف نشان از جهل گوینده دارد!
من اینجا جملاتی را از استادم امام خمینی ره برای شما می خوانم. ایشان می فرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود مگر اینکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت (که من جلسه گذشته اینها را گفته ام) و تا انسان مؤدب به آداب شریعت حقّه نشود هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود. و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند (قسمت اول مربوط به جنبه های انسانی است، آنجا که به «اخلاق حسنه» تعبیر می کند. دومی جنبه های، بعد معنوی انسان را مدّ نظر دارد. ایشان این دو را جداسازی هم کرده است.) هیچ یک از اخلاق حسنه (که مربوط به بعد انسانی است) از برای او به حقیقت پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار برای او منکَشَف شود و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز مؤدب به آداب ظاهره خواهد بود.» می گوید حالا که از راه ظاهر وارد شدی و باطنت را هم تطهیر کردی و انوار معارف در قلبت آمد؛ باید باز هم پایبند به شرع باشی! «پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود.» نباید از این ظاهر دست برداری! بعد می فرماید: «و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود، یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد.» ایشان هر دو مورد آن را آورده است. «و این از جهل گوینده است به مقامات عبودیت و مدارج انسانیت.» دوباره هر دو مورد آن را می گوید؛ هم مقامات پرستشی، هم مدارج انسانی، هر دو مورد را آورده است.
اولاً «برو دلت را صاف بکن، عمده آن است!» می گوید این حرف بی ربطی است و آن را کنار بگذار. دوم، حالا مثلاً «وقتی رفتی و توانستی درون خودت را اصلاح کنی، از آداب ظاهره شریعت و انسانیت دست بردار!» این را هم می گوید که غلط است.
اصلاح ظاهر؛ تنها محور تربیت
ابتدا از کجا شروع کنیم؟ از آداب ظاهری! ابتدای راه اینجاست. پدر و مادر! می خواهید بچه را تربیت کنید؟ حالا که می خواهید به او روش بدهید- در هر محیطی که در بحث تربیت هست- از اینجا باید شروع کنید، از ظاهر باید شروع کنید. بعد که روش گرفت، نباید رهایش کنی! خود تو هم همین گونه هستی که نباید خودت را رها کنی! محور این است؛ این مسأله برای اینکه شخص، انسان بشود و الهی شود، محور است. محور اصلاً همین است، غیر از این نیست.
اگر ظاهر مهم نبود، چرا مقرب ترین بنده خدا خود را به سختی می انداخت؟
نمی شود! نمی شود! اگر می شد عقل کل عالم وجود، مقرب ترین شخص به خدا که انسانی ما فوق او نبود، خوب او که دست برنمی داشت! اینقدر مقید به آداب ظاهره بود- چه از نظر انسانی اش، چه از نظر الهی اش که خدا خطاب به او فرمود: «طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقَی؛[6] ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که تو خود را به سختی بیاندازی؟ خودت را چرا اینقدر به زحمت می اندازی؟ این مرز دارد. حد دارد. پیغمبر اینقدر ملتزم بود. این مسئله است.
ملکات خوب هم از بین رفتنی هستند
از کجا شروع شود؟ از ظاهر؛ چه پدر، چه مادر و چه فرزند ؛ چه شکل ظاهری ، چه گفتار و چه کردار. از اینجا باید شروع کنی تا بعد به تدریج در درون تو ملکه شود. تازه این را به شما عرض کنم اینگونه نیست که ملکات زائل نشود؛ بلکه ملکات زائل می شود. اگر یک کسی یک رذیله ای مثل حرص، کبر و امثال اینها در او بود، چگونه آنها را مداوا کند وقتی که قابل زائل شدن نیست؟! اصلاً اگر اینها قابل معالجه نبود، این همه دستورات که نبود! ملکات هم زائل می شود. هیچ فرقی هم بین ملکۀ سیئه و حسنه نیست. ملکه انسانی یا ملکه الهی هم که باشد اگر از اعمال ظاهریه دست برداری، این ملکه زائل می شود و از بین می رود. یک رابطه تنگاتنگ بین ظاهر و باطن است که من روایاتی را که هر دو طرف این مسأله را داشت خواندم. این حرف یعنی چه؟!
گاهی به گوشمان می خورد که: «باید برای اصلاح جامعه، کار فرهنگی کرد.» چقدر ظاهر این جمله قشنگ است!! ولی یعنی چه؟ یعنی باید از اعمال ظاهریه دست برداریم؟! اگر منظورشان این است، جواب ما را بدهند که این همه آیات و روایات در باب امر به معروف و نهی از منکر، مربوط به ظاهر است یا مربوط به باطن است؟ امر به معروف و نهی از منکر از اهمّ واجبات در اسلام است. این مربوط به ظاهر است یا باطن؟ اینجا می توانی ما را دور بزنی؟ اینها از اهم واجبات است و جزو اعمال ظاهریه است.
تنها راه اصلاح خود و جامعه، اصلاح ظاهر است
اصلاح جامعه از اینجاست. ما در فرهنگ اسلام این را داریم و حتی بُعد معرفتی هم همین است، که من فرمایشات استادم (رضوان الله تعالی علیه) را خواندم و حتی ایشان فرمودند: سیر معرفتی آن هم به این است. آن کسی که می خواهد سیر باطنی بکند، تا ای ها نباشد، نمی تواند سیر کند. چه رسد بخواهیم جامعه را از نظر ظاهر اصلاح بکنیم، که اساساً به ظاهر بستگی دارد. راهی جز این نیست. از همین راه باید وارد شد. امر به معروف و نهی از منکر همه مربوط به ظواهر شریعت است. اینکه ما حتی جرأت نمی کنیم لساناً هم چیزی بگوییم، یک بحث دیگری است.
شانه خالی کردن مسئولین برای چیست؟
حالا یک راه حمل به صحت آن این است که بگوییم عدم معرفت به فرهنگ اسلام است، لذاست که از این حرف ها زده می شود. ولی اگر با یک دید عرفی بخواهیم این حرف ها را بررسی کنیم، و ریشه یابی بکنیم، ببینیم از دهان چه کسانی در می آید؟ می بینیم از دهان افرادی در می آید که مسئولیت دارند عملاً جامعه را اصلاح بکنند. با اینکه مسئولیت دارد که عملاً جامعه را اصلاح بکند، توپ را در زمین دیگری می اندازد. می گوید: این کار فرهنگی لازم دارد. برویم جلوتر سر از کجا در می آورد؟ چرا شانه خالی می کند؟ هر کس می خواهد باشد، من به شخص کار ندارم. هر کس مسئولیت دارد که جامعه را عملاً اصلاح کند و این را بگوید که «کار، فرهنگی است.» و از عهده خودش خارج بکند، اگر با یک دید عرفی نگاه بکنیم شاید سر از این در بیاورد که شاید یک سری اهداف شیطانی دارد و می خواهد آن کسانی که مثلا لاابالی هستند از او روگردان نشوند و یک جاهایی که - مثلا فرض کنید در تأیید او - احتیاج به آنها هست ، از آنها بهره بگیرد. آدم اگر بخواهد عمیق روی اینها فکر بکند، به اینجا می رسد و الا این حرف ها قابل انکار نیست که اصلاح جامعه، از ظاهر شروع می شود. آقا! شرعاً وظیفه تان این است.
تا سر به سنگ لحد بخورد، باید این آداب ظاهری حفظ بشود
در نتیجه می خواستم این را عرض کنم که در باب تربیت- چه فرد و چه جامعه - باید از ظاهر شروع بشود. نقطه شروع از آنجاست. مؤدب شدن به آداب انسانی و آداب الهی، از اینجاست. این است که روی باطن اثر می گذارد. وقتی هم که اثر گذاشت دستت را روی هم نگذار! بدان که این زائل می شود. تا سر به سنگ لحد بخورد، باید این آداب ظاهری در جامعه حفظ بشود و الا جامعه رو به فساد خواهد رفت.
راه عملی مقدم بر کار فرهنگی است، بلکه زمینه ساز است
لذا مهم همان مطلب گذشته، یعنی مسئله شعور و عمل است. نمی گوییم کار فرهنگی نه! کار فرهنگی باید باشد ولی درجای خودش. و اینکه کار فرهنگی موجب نمی شود که ما از راه عملی بی نیاز بشویم. راه فرهنگی رفتن ما را بی نیاز نمی کند از راه عملی؛ بلکه راه عملی مقدم است بر آن راه بلکه برای اینکه کار فرهنگی مؤثر واقع بشود، این راه زمینه ساز است.
پی نوشت ها:
[1] شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 444.
[2] آمدی، غررالحکم، ص 247.
[3] آمدی، غررالحکم، ص 479.
[4] آمدی، غررالحکم، ص 254.
[5] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 69، ص 289.
[6] طه، آیات 1و2.