سازمان ملل متحد در زمان تشکیل در سال 1945 دارای 51 عضو بود. اکنون 193 عضو دارد. بیشتر این افزودهها ملتهای قدیمی اما دولتهای جدیدی هستند که از امپراتوریها، از جمله مستعمرات اروپایی سابق در آسیا و جمهوریهای سابق شوروی پدید آمدهاند. از نظر ماهیت و مقیاس، این دولتها و نظام بینالمللی که آنها تشکیل میدهند، شباهت کمی به امپراتوریهای وسیعی دارد که در بیشتر تاریخ ثبتشده قبل از آنها وجود داشتند. میانگین جمعیت کشورهای جهان امروز 8.5 میلیون نفر است - تقریبا به اندازه جمعیت سوئیس. و با این حال زود است تصور کنیم که عادات و تفکر مشخصه آن دوران امپراتوریها نیز از بین رفته باشد.
دولتهای متعددی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند، اما ایجاد آنها به موازات روند دیگری اتفاق افتاد: رشد آنچه السدیر رابرتز، دانشمند علوم سیاسی، «ابردولتها» مینامد. رابرتز در کتاب «ابردولتها: امپراتوریهای قرن بیست و یکم» ظهور سیاستهایی را که بهعنوان بزرگترین سیاستهای جهان امروز میداند، یعنی چین، هند، ایالات متحده و اتحادیه اروپا، ترسیم میکند. تا سال 2050، 40درصد از کل مردم در این چهار مجموعه زندگی خواهند کرد. آنها ممکن است امپراتوریهای گذشته نباشند و نسبت به امپراتوریها مسوولیت بسیار بیشتری در قبال رفاه شهروندان خود داشته باشند، اما آنها در بسیاری از چالشهای امپریالیستی سهیم هستند - یعنی چگونه میتوان جمعیتهای وسیع، متنوع و اغلب چندملیتی را در چارچوب یک نهاد سیاسی واحد مدیریت کرد.
هر یک از این ابردولتها به روشهای مختلفی به این وظیفه میپردازند. اما اندازه، حجم اقتصادی و پیچیدگی داخلی آنها را از آنچه رابرتز «دولتهای کوچکتر» مینامد جدا میکند و این عوامل اساسا ژئوپلیتیک امروزی را شکل میدهند. رابرتز مینویسد: «نظم بینالمللی که در قرن بیست و یکم در حال ظهور است، با تفاوتهای چشمگیر در مقیاس دولتها متمایز میشود. از نظر او، این یک دنیای ابردولتی است و بقیه فقط در آن زندگی میکنند.»
این دیدگاه ممکن است برای بسیاری در پایتختهای غربی آشنا باشد، جایی که تحلیلگران و سیاستگذاران اغلب بر رقابت ایالات متحده با چین و شبح رقابت قدرتهای بزرگ تمرکز میکنند. اما اکثر مردم در ابردولتها زندگی نمیکنند و جهانبینی و جاهطلبیهای خود را دارند. آرمن سرکیسیان در کتاب «باشگاه دولتهای کوچک، چگونه کشورهای هوشمند کوچک میتوانند جهان را نجات دهند»، مینویسد: «جهان هرگز به گونهای ساخته نشده است که بقای دولتهای کوچک را تسهیل کند.» اما این امر مانع از پیشرفت بسیاری از کشورهای کوچکتر نشده است. سرکیسیان علاوه بر اینکه استاد فیزیک نظری و کارآفرین فناوری بوده، به عنوان نخستوزیر (1997-1996) و رئیسجمهور (2022-2018) ارمنستان خدمت کرده است. او کشورهایی از جمله ارمنستان را بررسی میکند تا مشخص کند که چگونه دولتهای کوچک میتوانند در جهانی که اغلب به وسعت پاداش میدهد، موفق عمل کنند.
او با تاکید بر دانش فنی و تکنوکراتیک، مشتاق است نشان دهد که کوچکی میتواند یک موهبت باشد و نه ضعف در صحنه بینالمللی. کتاب سرکیسیان اصلاحی بر تعصب فراگیر به نفع دولتهای بزرگ ارائه میدهد. رابرتز به نوبه خود، شکنندگی ذاتی ابردولتها و چالشهای حکومتی عظیمی را که با آن روبهرو هستند، به خوانندگان یادآوری میکند. در مجموع، این کتابها پیچیدگی یک سیستم بینالمللی را آشکار میکنند. دولتهای کوچک در تعامل با کشورهای بزرگ عاملیت دارند و عظمت فرضی قدرتهای بزرگ و فشارهای درونی را پنهان میکند. البته، ابردولتها بیشتر از کشورهای کوچکتر به امور بینالمللی شکل میدهند. اما رقابت فزاینده قدرتهای بزرگ که صلح و رفاه جهانی را تهدید میکند، فضا را برای قدرتهای کوچک و متوسط ایجاد میکند تا نفوذ و پیشرفت کنند.
بزرگان شکست نمیخورند؟
در بسیاری از تاریخ ثبتشده بشری، امپراتوریها شکل غالب سازمان سیاسی بودند. این دولتها غالبا کنترلهای ضعیفی را بر ساکنان خود اعمال و به ندرت بر روی ملت خاصی حکومت میکردند – در واقع، اکثر امپراتوریها بر جمعیتهای متنوعی حکومت میکردند که نمیتوان آن را با یک هویت قومی یا زبانی توصیف کرد. آنها اموری از بالا به پایین، تابع اراده رهبر فردی، قبیله، خاندان یا طبقه حاکم و نه بیان اراده مردم بودند. با آغاز به وجود آمدن دولت-ملتها در قرن نوزدهم، متفکران در مورد مزایای وسعت بحث کردند. اقتصاددان آلمانی فردریش لیست استدلال کرد که دولتهای کوچک برای شکوفایی و رقابت با قدرتهای امپریالیستی و سایر دولتهای بزرگتر مبارزه خواهند کرد. در همین حال، جان استوارت میل، فیلسوف لیبرال بریتانیایی، معتقد بود که وسعت و تنوع دشمنان دموکراسی هستند: «نهادهای آزاد در کشوری که از ملیتهای مختلف ساخته شده است تقریبا غیرممکن است.»
چنین گزارههایی به طور مداوم در قرن بیستم مورد آزمایش قرار گرفتند. پس از جنگ جهانی اول و به طور قطعیتر پس از جنگ جهانی دوم، یک معماری بینالمللی جدید ظهور کرد که بر از بین رفتن امپراتوریهای قدیمی و ظهور جهانی از دولت-ملتها نظارت داشت. رابرتز و سرکیسیان هر دو ظهور و بقای بسیاری از کشورهای کوچکتر در این دوره را با اشاره به تاسیس نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد، همراه با تحکیم هنجارهایی که از حاکمیت ملی حمایت میکنند و تهاجم سرزمینی را ناامید میکنند، توضیح میدهند. جهانی شدن، پیشرفتهای تکنولوژیک و کاهش موانع تجاری همچنین به کشورهای پیرامونی این امکان را میدهد که موقعیت بیشتری در اقتصاد جهانی داشته باشند. در همان زمان، برخی از کشورهای بزرگ، بزرگتر شدند. اتحاد جماهیر شوروی ممکن بود در سال 1991 فروپاشیده شود (رابرتز جانشین چروکیده شوروی یعنی روسیه را یک ابردولت نمیداند)، اما به شیوهای شبه امپراتوری، چین، هند، ایالات متحده و اتحادیه اروپا رشد کردهاند تا بر جوامع و سرزمینهای پیچیده و عظیم حکومت کنند.
رابرتز اذعان میکند که این دولتهای مدرن با امپراتوریهای پیشین تفاوت دارند، زیرا در اختیار شهروندان خود هستند. او مینویسد که ابردولتها «سیاستهای ترکیبی هستند که بر سرزمینهای وسیع و جمعیتهای متنوع حکومت میکنند و ویژگیهای مهمی از امپراتوریها و دولتها دارند.» آنها شبیه امپراتوریها هستند زیرا مجبورند جوامع مختلف را در یک گستره وسیع از قلمرو کنار هم نگه دارند. اما آنها فناوریهای کنترلی مانند اینترنت و ابزارهای نظارتی پیشرفته دارند که امپراتوریها فاقد آن بودند. ابردولتها همچنین باید خواستههای رفاهی و حقوق بشری از سوژههایی را که اکنون در شهرها متمرکز شدهاند، برآورده کنند، جایی که بهتر میتوانند برای اعمال فشار بر دولتها تا جمعیت عمدتا پراکنده و روستایی در قرون گذشته سازماندهی کنند.
نگرانی اصلی رابرتز دوام این ابر دولتهاست. فرض ضمنی این است که شکست یا فروپاشی هر یک از این ابردولتها بیثباتی و درگیری عظیمی را ایجاد میکند. ایالات متحده قدیمیترین از این چهار کشور است که تاکنون حدود 250 سال دوام آورده است. اما هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد که فکر کنیم 250 سال دیگر دوام خواهد آورد یا اینکه ابردولتها به طور کلی قویتر از امپراتوریهای پیش از خود خواهند بود.
ابردولتها در برابر انبوهی از تهدیدهای آسیبپذیر هستند: حمله خارجی، شورش، تغییرات آب و هوا، بیماری، نابرابریهای داخلی فزاینده، تغییر در رقابت اقتصادی و توسعه نابرابر فناوری. هر یک از این موضوعات در ابردولتها به دلیل تنوع داخلی و اختلافاتشان بر سر سیاست برجسته میشود، زیرا آنها فاقد تمرکز تکفکر و اهداف سیاستی روشن دولتهای کوچک هستند. رابرتز مینویسد: «هرگز در تاریخ، ما سیاستهایی ایجاد نکردهایم که چنین بارهای سنگینی را به دوش بکشند.» او گزارشی روشنگر از حکمرانی داخلی ابردولتها و کاوشی متفکرانه درباره شباهتهای آنها در تنوع، شکنندگی، ساختارهای رهبری و ایدئولوژی ارائه میکند.
رابرتز در بررسی دقیق خود از حاکمیت هر یک از چهار ابردولت، به نتایج غیرمنتظرهای میرسد. اولا، او وسوسه تمرکزگرایی را نتیجه ناخواسته تضعیف امپراتوریها و ابردولتها میداند. اتحاد جماهیر شوروی نمونه بارز شکنندگی ناشی از تمرکز بیش از حد است. در مقابل، او مدل اتحادیه اروپا از انسجام بدون اجبار را، که در آن اتحادیه بر اساس اجماع عمل میکند و قدرت اجرای تصمیمات خود را بر اعضای خود ندارد، بهعنوان یک نقطه قوت و منبعی دائما دست کم گرفته شده برای انعطافپذیری آن میبیند. بنابراین رابرتز اتحادیه اروپا را بادوامتر از دیگر ابردولتها میبیند.
با این حال، کاملا مشخص نیست که این دولتها با امپراتوریهای کنونی تفاوت زیادی داشته باشند. به عنوان مثال، امپراتوری بریتانیا احتمالا بسیار بیشتر از امپراتوریهای بینالنهرین باستانی مانند اکد و سومر شبیه یک ابر دولت مدرن بود. ایالات متحده امروز جمعیتی دارد که بیشباهت به امپراتوری بریتانیا در اوج خود نیست. آرمان آمریکایی بودن «شهری بر روی تپه»، «رویای چین» شی جین پینگ رهبر چین در مورد جهانی متمرکز بر پکن، یا ادعای نخستوزیر هند نارندرا مودی مبنی بر تبدیل شدن به یک گورو ویشوا («معلم جهانی») تکرار مدرن «ماموریتهای تمدنسازی» امپراتوریهای پیشین است. به لطف تکنولوژی و جهانی شدن، مرزها مانند دوران امپراتوریها متخلخل باقی میمانند، بهویژه برای دولتهای کوچک و حتی برای ابردولتها. این نیروها همچنان به آزمایش فرضیات مرتبط با ایده دولت وستفالیا ادامه میدهند - اینکه کشورها دارای حاکمیت مطلق هستند، کنترل سفت و سخت مرزها را اجرا میکنند، شهروندانی دارند که فقط به آنها وفادار هستند و انحصار خشونت را حفظ میکنند. امروزه تفاوت بین امپراتوری و سوپردولت بیشتر به درجه بستگی دارد تا نوع. همانطور که چارلز مایر مورخ و دیگران استدلال کردهاند، امپراتوریها هرگز کاملا ناپدید نشدند. آنها فقط تغییر شکل دادند.
ماهیهای کوچک کارهای بزرگ میکنند
سرکیسیان، برخلاف رابرتز، به دردسرهای کوچک و نه بزرگ علاقه دارد. کتاب متقاعدکننده و روان او بخشی از اهمیت دولتهای کوچک و بخشی از حمایت از ارمنستان است. این تجربیات مردی است که زندگیاش با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفته است. او خاطرنشان میکند: «من این کتاب را از نقطه نظر منحصر به فردی مینویسم، از دیدگاه فردی که در یک ابرقدرت به ظاهر نابود نشدنی به دنیا آمد و بزرگ شد و مسیر یک دولت کوچک به ظاهر غیرقابل دفاع را هدایت کرد.»
تعریف معقول او از دولت کوچک این است که «کوچک از نظر وسعت و جمعیت (مثلا تا 15 میلیون یا کمتر از آن) باشد. در سال 2024، 164 دولت از 237 دولت جهان این معیارها را داشتند، اتفاقا گروهی که اکثر کشورهای شرق، جنوب و جنوب شرقی آسیا را مستثنی میکند. نیمی از کشورهای جهان قلمرو کمتری نسبت به پرتغال دارند و در حال حاضر 41 کشور عضو سازمان ملل متحد با جمعیتی کمتر از یک میلیون نفر وجود دارند. (در پایان جنگ جهانی دوم، تنها دو کشور ایسلند و لوکزامبورگ وجود داشتند.)سرکیسیان استدلال میکند که «به سختی میتوان بقای دولتهای کوچک را در جهانی چندقطبی فزاینده که نظم، نهادها و هنجارهای آن با سرعت دگرگونیهای سیاسی، ژئوپلیتیکی، اجتماعی و فناوری در حال نابودی است، مسلم انگاشت.» سرعت تغییر، چالشهای جدیدی را بهویژه برای کشورهای کوچک ایجاد میکند. با وجود کوسههای بزرگ که در سرتاسر جهان به سمت یکدیگر حرکت میکنند، ماهیهای کوچک میتوانند کاری بیش از مخفی شدن در صخرهها انجام دهند؟
سرکیسیان چنین میاندیشد و تجربه 10 دولت کوچک موفق را بررسی میکند. او سوابق بوتسوانا، استونی، ایرلند، اسرائیل، اردن، قطر، سنگاپور، سوئیس و امارات متحده عربی را بررسی میکند و به ارمنستان خودش ختم میشود. بسیاری از این دولتها در واقع از موانع ظاهری اندازه خود بهتر عمل کردهاند و از موقعیت مکانی، استعدادهای محلی، نبوغ، منابع طبیعی و سایر مزایای خود برای ایجاد اقتصادهای پویا استفاده کردهاند و اغلب نقشهای تاثیرگذاری در ژئوپلیتیک منطقه ایفا میکنند. همانطور که او اشاره میکند، این تلاش ارمنیها برای تعیین سرنوشت بود که به آغاز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد. سرکیسیان؛ بوتسوانا را به دلیل احتیاط اقتصادی و حکمرانی کارآمد، سنگاپور را به دلیل تبدیل شدن به یک نیروی اقتصادی تهاجمی و عیبیاب دیپلماتیک، و شیخ زاید بن سلطان آل نهیان، بنیانگذار امارات متحده عربی، به دلیل مشاجرات امارتهای مختلف در یک موجودیت واحد تحسین میکند.
در هر مورد، این دولتهای کوچک زمینه موفقیتی را فراهم کردند که به سختی از پیش تعیین شده یا حتی پیشبینی شده بود.اما نمونه نتایج را دیکته میکند. او با انتخاب این حالات، موارد موفقیت را برگزیده است که در حقیقت، در میان کشورهای کوچک، استثناست تا هنجار. این مثالها مطمئنا به خودی خود آموزنده هستند، اما حذف بسیاری از کشورهای دیگر که عملکرد ضعیفتری داشتهاند، خواننده را از یادگیری از شکست و همچنین پیروزی باز میدارد. مشخص نیست که آیا تجربه این حالتهای استثنایی؛ قابل تکرار، انتقال یا مقیاسپذیر است.
سرکیسیان در مورد همه به جز یکی از این دولتهای کوچک، سخنان تندی برای گفتن دارد. استثنا ارمنستان است که او به شدت از آن انتقاد میکند که فرصت آتشبس 1994 با آذربایجان را با ناکامی در تبدیل پیروزی به صلح پایدار از دست داده است. این شکست در سالهای اخیر نتایج فاجعهباری را به همراه داشته است، زیرا آذربایجان قویتر منطقه مورد مناقشه قره باغ کوهستانی را تصرف کرده و ساکنان ارمنی آن را در عمل اخراج کرده است. در واقع، مطمئنا در اینجا هشداری درباره خطرات بیربط بودن ژئوپلیتیک وجود دارد. کوچکی ارمنستان آن را منزوی کرده و قادر به دفع دشمنان و تهدیدهای محلی نیست.
برای سرکیسیان، همه دولتهای کوچک شاد شبیه هم هستند. سیاستهای آنها دارای چشمانداز ملی روشنی است که دولت را هدایت میکند. او اشارهای نمیکند که همه نمونههای او از دولتهای کوچک هوشمند به طور محکم به غرب گره خوردهاند یا اینکه نزدیکی آنها به غرب مزایای اقتصادی و دسترسیهایی را به همراه داشته است که آنها به اندازه کافی هوشمندانه از آن استفاده میکردند. او چهار عنصر را برای موفقیت آنها و تعیین سرنوشت آنها فهرست میکند: یک پایه قوی از هویت ملی، یک رهبری قوی و هوشمند، یک چشمانداز مفصل برای کشورشان، و برنامهریزی استراتژیک روشمند. علاوه بر این، ساختار دولتی منسجم و توازن قدرت داخلی با نهادهای قوی و دموکراسی، میتواند به موفقیت دولتهای کوچک کمک کند.
سرکیسیان فردی خوشبین و تکنوکرات است با توجه به اینکه حرکت علم و فناوری به دولتهای کوچک امکان میدهد بر محدودیتهای تحمیلشده توسط جغرافیا، سیاست قدرت و ژئوپلیتیک سنتی غلبه کنند و در نتیجه سلطه دولتهای بزرگ را مختل کنند. همانطور که جهانی شدن از حوزه فیزیکی به قلمرو مجازی منتقل شده است، دولتهای کوچک حتی پیکربندی مجدد یا دور زدن قوانین را آسانتر کردهاند. قدرت دیگر تنها در بازیگران بزرگ وجود ندارد[بلکه] در دولتهای کوچک نیز ساکن است. به عنوان مثال، سرکیسیان موفقیت سنگاپور را به تغییر آن به سمت تحقیق و توسعه پس از سال 1986 نسبت میدهد، که در برنامه استراتژیک سال 1991 به اوج خود رسید و سنگاپور را از تولید فشرده به سمت اقتصاد متمرکز بر دانش هدایت کرد. سرمایهگذاری اسرائیل در آموزش و فناوری به حفظ آن در برابر دشمنان متعدد کمک کرده است. تسلط دولتهای بزرگ به قدرت نظامی، اقتصادی و تکنولوژیکی آنها بستگی داشت. اکنون، کشورهای کوچک با استفاده از فناوریهای ارتباطی و سیستمهای نظارتی و هواپیماهای بدون سرنشین در هر دو زمینه غیرنظامی و نظامی، اهرمهایی را در عرصههای اقتصادی و فناوری به دست آوردهاند.
هفت کشور از 10 کشور برتر در شاخص نوآوران بلومبرگ که کیفیت نوآوری را در یک اقتصاد خاص اندازهگیری میکند، کشورهای کوچک هستند. سرکیسیان هوش مصنوعی را بهعنوان یکسانسازی میدان بازی میداند – ایجاد نوعی برابری بین دولتهای بزرگ و کوچک و تبدیل شرکتهای خصوصی مانند گوگل و سرمایهگذاران فردی مانند ایلان ماسک به بازیگرانی تاثیرگذار. سرکیسیان که یک سیاستمدار پراگماتیک است، اذعان دارد که قدرت دولتهای کوچک در استفاده از موازنههای منطقهای برای تضمین بقای خود، در ایجاد اقتصاد و ارتش برای بازدارندگی دشمنان و در افزایش جذابیت آنها برای وادار کردن دیگران به همکاری با آنها نهفته است. او اصرار دارد که دولتهای کوچک حتی در عصر رقابت قدرتهای بزرگ و گسلهای ژئوپلیتیک گسترده تر، میتوانند پیشرفت کنند و به شهروندان خود صلح و ثبات ارائه دهند.
مشکلات وسعت
اما از نظر سرکیسیان، دولتهای کوچک، تنها زمینهای مناسب برای دستاوردهای تکنوکراتیک نیستند. آنها میتوانند نقش تقریبا اخلاقی در نظام بینالملل ایفا کنند. او مینویسد: «دولتهای بزرگ خواهان سلطه هستند. دولتهای کوچک به دنبال ثبات هستند. او از یک «باشگاه کشورهای کوچک» حمایت میکند، نهادی که این کشورها را گرد هم میآورد، به دنبال پیشبرد منافع آنهاست، و همواره مبشر دوستی میان همه کشورهاست، زیرا صلح شرط بقای آنهاست. چنین پیکرهای میتواند جهان را از شدیدترین غرایزش نجات دهد. اما این فرض که دولتهای کوچک همیشه منطقی عمل میکنند و خیر بزرگتر را دنبال میکنند، با این واقعیت رد میشود که بیشتر دولتهای کوچک شکست خوردهاند تا موفق شدهاند خود را از نظر اقتصادی و نظامی بسازند. سرکیسیان در تفکر خود در مورد دولتهای کوچک به دلیل احساس رمانتیسیسم مقصر است. این کشورها به سختی از درگیریهای داخلی مصون مانده یا از ایجاد جنگها بیزار هستند و اغلب قدرتهای بزرگ را به منازعات خود میکشانند.
با این حال به نظر میرسد که هم سرکیسیان و هم رابرتز پیدایش و بقای دولتهای کوچک را به عنوان شاهدی از جهانی کمتر خونین و منظمتر درک میکنند. پس از سال 1950، نگرش نسبت به مشروعیت جنگ به طور اساسی تغییر کرد و در قوانین و هنجارهای بینالمللی بیان شد. این باور ممکن است در غرب رایج بوده باشد و این انشعابی از خودپسندی رایج غربی است که مدعی است جنگ سرد عمدتا صلحآمیز بوده است. اما این حقیقت را نادیده میگیرد که در کشتارهای خود، که عمدتا در آسیای دریایی بود، بهطور متوسط در هر روز از جنگ سرد 1200 نفر کشته میشدند. چه با چارلز تیلی مورخ موافق باشیم یا نه که «جنگ دولت را ساخت و دولت جنگ را ساخت»، میتوان استدلال کرد که ایجاد دولتهای کوچک در خدمت نیازهای قدرتها و ابرقدرتهای بزرگ جنگ سرد است. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به استعمارزدایی و فروپاشی امپراتوریهای قدیمیتر اروپایی در دهههای 1950 و 1960 کمک کردند، حداقل تا حدی به این دلیل که آنها را قادر میسازد تا مشتریانی پیدا کنند و به کنترل امور بینالمللی بپردازند، در حالی که جنگ را در جایی که برایشان مناسب است، دور از خانه ادامه دهند.
امروزه، رقابت قدرتهای بزرگ در دنیایی بین نظمها، زمینهای را که دولتهای بزرگ و کوچک در آن فعالیت میکنند، تغییر داده است. رقابت قدرتهای بزرگ به دولتهای کوچکتر این شانس را میدهد که با دولتهای بزرگتر مقابله و در مقابل یکدیگر بازی کنند. اما رویگردانی از جهانی شدن، که بسیاری از کشورهای کوچک به آن وابسته هستند، میتواند عواقب مخربی داشته باشد. همه دولتها تحتتاثیر نبود نظم بینالمللی مستقر، ناکارآمدی سیستم چندجانبه و تضعیف هنجارهای پس از جنگ جهانی دوم هستند، اما این روندها بیشترین ضربه را به کشورهای کوچک وارد میکند. در واقع، نظم نامطلوب کنونی - برخلاف نظر نویسندگان - شاهد اتکای فزاینده به زور و نظامیسازی سیاست خارجی دولتهای بزرگتر در نظام بینالملل بوده است. اگر دولتهای بزرگ دچار مشکلات انسجام شوند، دولتهای کوچک از پیامدهای ضعف رنج میبرند. سوابق اخیر نشان میدهد که دولتهای بزرگ اغلب میتوانند از تحمیل اراده خود بر کشورهای کوچکتر ناامید شوند - به تجربیات روسیه در اوکراین و سابقه ایالات متحده در افغانستان مراجعه کنید. به همین ترتیب، کشورهای کوچکی مانند ارمنستان به دلیل کوچکی خود میتوانند مبارزه کنند و قلمرو خود را در نبرد با دشمنان قدرتمندتر از دست بدهند اما صرف نظر از اندازه، نابسامانی جهانی امروزی همه دولتها را تحتتاثیر قرار میدهد، زیرا هر دوی دولتهای بزرگ و کوچک برای ایجاد نتایج مورد نظر با دشواری مواجه هستند.
منبع: فارن افرز- 23 آوریل2024
* استاد روابط بینالملل در دانشگاه آشوکا و مشاور سابق امنیت ملی هند