درباره «جهانشناسی »و یا به تعبیر درست تر:کیهان شناسی (1) در قرآن، دو نکته را توضیح می دهیم:
نکته ی اول:در قرآن کریم،بحث درباره ی جهان و طبیعت و انسان،به طور استطرادی (2) و تطفلی (3) ،به میان آمده است و شاید هیچ آیه ای نیابیم که مستقلا و مستقیما به ذکر آفرینش جهان و کیفیت وجود آسمانها و زمین،پرداخته باشد.هماره این بحث ها، به منظوری دیگر،عنوان شده است:
در موارد بسیار،گفتگو از آفرینش جهان و انواع آفریده ها،برای آگاهانیدن انسان و رهنمونی اوست به عظمت الهی و سترگی حکمت هایی که خدا در آفرینش به کار برده است.
در پاره ای از موارد،نعمت های خدا در آسمان و زمین به تفصیل یادآوری شده است تا انگیزه ای باشد برای شکر و حقشناسی،و در همه جا،نیز،این هدف،ممکن است منظور باشد که: انسان با نگرش به عالم از آن جهت که آفریده ی خدا و در چنبره ی تدبیر اوست،معرفت فطری و شناخت حضوری خود را شکوفایی دهد و شدت و نیروی بیشتری بخشد.نیز انگیزه هایی دیگر که می توان در«تفاصیل آیات »به آنها برخورد.
بنابر این،این آیات،همه جا ضمن اینکه اشاره ای به چگونگی آفرینش موجودات می کند،می خواهد خدا را به انسان نشان بدهد و عقربه ی دل او را در جهت خدا نگاهدارد.
به عبارت دیگر:قرآن،کتاب فیزیک،گیاه شناسی،زمین شناسی و یا کیهان شناسی نیست، قرآن،کتاب انسان سازی است و نازل شده است تا آنچه را که بشر در راه تکامل حقیقی(تقرب به خدای متعال)نیاز دارد،به او بیاموزد. (4)
پس،از مطالب دیگر،هر چه در این کتاب عظیم و شریف،ذکر شده،به جهت رابطه ای بوده که با این هدف می داشته و در راه تحقق آن،مؤثر می بوده است.
برخی که آشنایی کافی با قرآن نداشته یا تحت تاثیر موج هایی از فرهنگ های بیگانه،واقع شده بوده اند،بی حجتی،تلاش کرده اند تا بسیاری از مسائل را به قرآن نسبت دهند یا برای کشف پاره ای از مسائل علمی،از آیات قرآن کمک بگیرند و یا ادعا کرده اند که:همه چیز و هر چیز را می توان از قرآن بیرون کشید و حتی گفته اند که:غربیها صنعت ها را از قرآن استنباط کرده اند!
نمونه ی این کژاندیشی را می توان در تفسیر«طنطاوی » (5) دید.
او در زمانه ای می زیست که علوم غربی،تازه به مصر راه یافته و فرهنگ اروپایی برافکار مسلمانان،سیطره پیدا کرده بود،و او به گمان خود،برای آنکه مسلمانان را از فریفتگی در برابر فرهنگ غربی باز دارد،در کتاب «جواهر القرآن »،کوشید تا بسیاری از مسائل علمی را با آیات قرآنی تطبیق دهد!
شاید اگر از وی پرسیده می شد که آیا فرمول بمب اتمی را هم می توان،در قرآن کشف کرد،بی میل نبود که بگوید:آری!
برخی دیگر،همچنان تحت تاثیر فرهنگ غربی،چنین می اندیشند که قرآن مردم را به علوم طبیعی و شناخت طبیعت،دعوت می کند و می خواهد جامعه ی انسانی از این راه،به ترقی و تکامل علمی و تکنیکی دست یابد و معتقدند که روش های قیاسی،میراث فرهنگ یونانی است که قرآن با آن به مبارزه برخاسته،زیرا روش قرآن،روش استقرائی (6) است چرا که بر مطالعه طبیعت بسیار تحریض می کند و چنین مطالعه یی جز با روش تجربی (7) و استقرائی امکان پذیر نیست.
مسلمانان صدر اسلام،این روش را از قرآن آموختند و به پیشرفتهایی نیز نائل آمدند ولی بعدها به تدریج،فرهنگ یونانی بر مسلمین غالب آمد و آنان را از راه درست خویش، به بیراهه افکند و به راههای فلسفی کشانید.
اینک،اگر ما بخواهیم به قرآن باز گردیم،باید روش قیاسی[و نظری یونانی]را کنار بگذاریم و دوباره چون قرون اوائل اسلام،بکوشیم تا با متد تجربی کار کنیم که همان متد قرآن است.
گاه در طریق استدلال،می گویند که قرآن مشحون از آیات شناخت طبیعت است و حتی نام سوره های بسیاری از قرآن،از موجودات طبیعی گرفته شده است:زنبور عسل(نحل)، گاو(بقره)،عنکبوت،انجیر(تین)،فیل و...المائده،الانعام،الرعد،النور،النمل،الزخرف، الدخان،النجم،القمر،الحدید،الفجر،الشمس،اللیل،الزلزله،مانند همین دسته اند.
گروهی دیگر می گویند:روش قرآن،روش تحصلی و تحققی (8) است،بنابر این اگر بخواهیم درست از روش قرآن استفاده کنیم،باید از فلسفه پوزی تیویسم (9) پیروی نماییم. وچنانکه می دانیم پوزی تیویسم،هر چند اسما،فلسفه است اما در واقع انکار فلسفه است.
حقیقت آنستکه اینان کسانی هستند که پیش از آشنایی راستین با قرآن،ذهنشان از سوغاتهای فرهنگی غربی پر شده است و اینک،آگاهانه یا ناآگاهانه و به نام مبارزه با فرهنگ غربی،خود مروج فرهنگ غربی هستند زیرا امروزه دیگر سالهاست که روش فلسفی و قیاسی در غرب منزوی شده و فکر«غالب »،در مجامع علمی غرب،فکر تجربی و استقرائی است،اینان نیز،تحت تاثیر همین فکر که سوغات روشنفکرهای خود باخته یا عوامل فرهنگ استعماری،در دهه های اخیر است،قرار گرفته اند.
ما،در این مجال تنگ،سر آن نداریم که به وارسی صحت و درستی روش تجربی و استقرائی بپردازیم،و اگر درست و صحیح است در کجا،چنین است و در کجا نیست و آیا همه جا و هر جا می تواند روش تجربی جانشین روش قیاسی بشود یا نه...
این خود بحثی فلسفی است و مربوط به مبحث شناخت (10) ،اما تنها این نکته را یادآوری می کنیم که:دستاویز این گروه به اسم سوره ها،به تعبیر خود قرآن سست تر از کار تنک کاربافکان و عنکبوتانست. (11)
نام سوره ها تنها اشاره ای است به داستانی که در سوره ذکر شده و معرف آن سوره می باشد،و نه چنانکه اینان به استحسان و تفسیر برای دریافته اند:
نشانه تحریض قرآن به شناخت طبیعت.
سوره بقره که بیش از دویست و هشتاد آیه دارد،تنها در چند آیه مربوط به داستان ذبح گاو به وسیله بنی اسرائیل،می گردد،و در سرتاسر آن آیات نیز حتی یک آیه به ماهیت گاو و منافع آن و...اشارتی ندارد،همچنین در سوره عنکبوت و...
نکته دوم:چون آیات مربوط به جهان و کیهان،-چنانکه یادآور شدیم-جنبی و استطرادی و تطفلی است،در هیچ زمینه،هیچگاه به بحثهای تفصیلی در مورد موجودات، نپرداخته بلکه به همان اندازه ای که هدف قرآن در هدایت مردم تامین می شده،بسنده کرده است،به همین جهت،بر خلاف بسیاری از آیات دیگر،این آیات غالبا دارای ابهامهایی است و کمتر می توانیم یک نظر قطعی در اینمورد،به قرآن نسبت دهیم.پس باید در همان مقدار یادآوری از موجودات که در این آیات آمده است،بسیار احتیاط کنیم که در تفسیر آیات به پیشداوری نپردازیم.
برای این منظور،رعایت این نکته بسیار مهم است که واقعا در صدد فهم آیه باشیم، نه اینکه پیشاپیش چیزی را پذیرفته باشیم و بعد بخواهیم همان را بر آیات تطبیق کنیم و معنای دلخواه خود را بر قرآن تحمیل نمائیم،خواه آن پیشداوریها ناشی از مفاهیم فلسفی باشد یا عرفانی یا علوم تجربی یا جامعه شناسی یا غیر آن.این کار،بسیار خطرناک است.
باید بکوشیم قرآن را با همان روشی که خود قرآن تعلیم فرموده است،تفسیر کنیم:اگر مفاد آیه ای،طبق اصول محاوره،بر نظریه ای(فلسفی،علمی و...)منطبق بود،چه بهتر و نعم الوفاق...و اگر نه،نباید در تطبیق با نظریه مورد قبول عصر خود،تلاش کنیم بلکه تا هر جا که[مطابقتی]بطور روشن از قرآن فهمیده می شود،بپذیریم و نسبت به فراسوی آن،سکوت کنیم.
لازم نیست قرآن در یک مساله ی علمی،حتما نظریه داده باشد زیرا قرآن در صدد و در جایگاه حل مسائل علمی نیست،البته آنچه فرموده باشد،حق است،اگر اشاره ای به نکته ای علمی داشته باشد و براستی لفظ قرآن بر آن دلالت کند،حق است و جای هیچ حرفی نیست،اگر چه هزاران دانشمند بر خلاف آن نظر بدهند ولی جان سخن اینجاست که چیزی را که از آیه ای برون نمی تراود و برنمی آید،بی جهت به آن تحمیل نکنیم و لو همه فلاسفه و دانشمندان بر آن نظر،اتفاق داشته باشند.[هر چند چنین چیزی پیش نمی آید].
بسیار پیش آمده است که فلاسفه اسلامی،نکته ای را از آیات قرآنی استفاده،استظهار (12) یا تطبیق کرده اند اما-چنانکه در بخش پیشین نیز گاهی یادآور شده ایم-آیه دلالتی بر آن ندارد از جمله در جمله «له الخلق و الامر»که بسیاری از عرفاء اسلامی معتقدند که منظور از امر،عالم مجردات است و گفتیم ظاهر آیه چنین دلالتی ندارد. (13)
شگفت انگیزتر آنکه گاهی بین مفاد آیه و فرضیه مورد قبول عصر اینگونه مفسرین، چنان اختلاف روشن است که به هیچ روی،قابل تطبیق نیست اما همچنین با زحمت و مشقت،تطبیق کرده اند چنانکه مثلا در«فرضیه گیهانی بطلیموسی (14) »،در هیات قدیم زمین را مرکز عالم می دانستند و قائل بودند که نه فلک بر زمین احاطه دارد:قمر،عطارد (15) ، زهره (16) ،شمس،مریخ (17) ،مشتری (18) ،زحل (19) ،فلک البروج (20) ،و فلک اطلس (21).این فرضیه معروفی بود و مسلمانان قدیم چون فرضیه علمی مورد قبول آن زمان ها بود،با آن آشنا شدند.برخی از مفسرین تحت تاثیر این جو علمی زمان خود،سماوات سبع قرآن را همان افلاک پنداشتند،و چون دریافتند که عدد آنها با افلاک نه گانه مطابقت ندارد،چنین توجیه کردند که:در قرآن صحبت از عرش (22) و کرسی (23) هم شده است،بنابر این کرسی فلکی است فراسوی آن هفت فلک بنابر این فلک البروج است و عرش که برتر از همه است فلک اطلس محسوب می گردد.قرنهای متوالی این توجیه،مورد قبول همگان بود حتی در محافل علمی اسلامی.تا آنکه معلوم شد که افلاک نه گانه اصولا اساسی ندارد،زمین مرکز عالم نیست و فلک با مفهومی که قدما دریافته بوده اند،وجود ندارد و سیارات نیز به تعدادی که آنان می پنداشتند،نیست و اصلا خورشید جزء سیارات نیست...و تار و پود عنکبوتی این فرضیه،از هم گسیخت.
برخی دیگر از دانشمندان-که بی شک حسن نظر هم داشته اند-هنگامی که دریافتند که عدد سیارات به 7 رسیده است،پنداشتند و قائل شدند که «سماوات سبع »در قرآن،همان سیارات هفتگانه است،و چون این عدد از 7 گذشت،توجیه کردند که قرآن آنچه را با چشم ساده و غیر مسلح دیده نمی شود،به حساب نیاورده است،بعد که دریافتند ویژگیهایی که در قرآن آمده،بر آنها تطبیق نمی کند،منظور از سماوات را کهکشانها دانستند،و چون باز در عدد مطابقه ای نیافتند،توجیه کردند که منظور از«سبع »،عدد هفت نیست،بلکه مطلق «کثرت »است!
باری،آنچه گفتیم،نمونه هایی است از کارهای بی اساس برخی مفسران و یا متصدیان تفسیر(چرا که شاید برخی صلاحیت نام مفسر را نداشته باشند)و جای تاسف و دریغ بسیار است.
اینک برماست که از این اشتباهات پند بگیریم و اساس تفسیر را بر این پایه های نااستوار و لرزان نگذاریم.پیش از تحقیق در قرآن،ذهن را از هر پیشداوری بپالاییم و چنان بیندیشیم که گویی هیچ چیز در زمینه مورد تحقیق نمی دانیم و یقین داشته باشیم که تنها راه شناخت برای ما خود قرآن است آنهم بر اساس اصول محاوره و به وسیله ی الفاظ نه بر پایه علم اعداد و حساب ابجد و...
قرآن به لسان عربی مبین،زبان عربی آشکار نازل شده است.اهل محاوره نیز به هر کودن بی سواد کم معرفتی اطلاق نمی شود بلکه آن کسی که آشنا به زبان و اصول محاوره می باشد و با ذوقی عقلائی می خواهد از قرآن،مطلبی را بفهمد.
البته گاهی ممکن است یک لفظ،حاوی نکات دقیقی باشد که آشنایان به الفاظ به سختی درمی یابند،اما این نمی تواند دستاویزی باشد که آیه را خارج از اصول محاوره، تفسیر کنیم.چنانکه یک مفسر سیاسی،هنگامی که سخنرانی یک سیاستمدار را می شنود، می تواند نکته های دقیقی را از آن دریابد که اصلا به ذهن ما خطور هم نکند،این دریافت،برخلاف اصول محاوره نیست اما،برای ما که از مسائل دوریم،آن نکته ها پوشیده مانده است.
قرآن کریم حاوی دقائق و اشارات بسیار ظریفی است که هر کس با قرآن آشناتر باشد، بهتر و بیشتر درمی یابد،پس،منظور از تفسیر بر اساس اصول محاوره آنستکه:نظرات خود را بر قرآن تحمیل نکنیم.
بسیار دقت باید کرد اما از خود نباید چیزی افزود.
اگر از ظاهر آیه چیزی دستگیرمان نمی تواند شد،بهتر آنست که بپذیریم که ما چیزی در آن باره،از قرآن نمی فهمیم.
امید است که همگان به سترگی این مساله پی ببریم و بدانیم که هر چه به قرآن نسبت دهیم،یکروز،نازل کننده ی قرآن که به اسرار آن بیش از همه آگاه است،از ما بازخواست خواهد کرد.
پی نوشت ها:
1- Cosmology علم شناختن کیهان و روابط زمین با عالم وجود:جهان و گیتی و گیهان و کیهان،هر چهار فارسی است اما،در مفهومی که اینجا به کار رفته است، گیهان و کیهان،متناسب تر و عام تر است تا جهان و گیتی.
2- استطراد:از مطلب اصلی خارج شدن و به مطلب دیگر پرداختن و دوباره به مطلب اصلی بازگشتن.
3- طفیلی شدن،ناخوانده رفتن.
4- ادبیات ایران اسلامی خاصه شعر و بالاخص شعر عرفانی،تا آنجا و هر جا که تحت تاثیر فرهنگ قرآنی می بوده است،به تبعیت از این تاثر،در زبان و بیان خویش و در واقع در بینش و نگرش خود،به قرآن محبوب،تاسی کرده و حتی تعزل و تشبیب و توصیف و تصویرش مشحون از این «توجه »است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم،که همه عالم از اوست
یا:
جز تویی، گر گره بر ابروی موج جز تویی گر به چهر گل، گلخند
نمودن و گشودن و وارسی این تاثیر و تاثر،خود سزیده ی تالیف کتابهاست،چنانکه کوششهایی نیز در این حوزه،شده است.
5- طنطاوی 1287-1358 هجری قمری.استاد دارالعلم قاهره،شاعر و فیلسوف و نویسنده مصری.صاحب تالیفات بسیار،از جمله،الارواح،اصل العالم،این الانسان،التاج المرصع بجواهر القرآن و العلوم،جمال العالم،جواهر العلوم،سوانح الجوهری، الزهره،نهضة الامامة و حیاتها و...
6- Inductive
7- Empiric/Empirique
8&9- Positivism
10- Epistemology
11- ان اوهن البیوت،لبیت العنکبوت سوره عنکبوت آیه 40.
12- یاری خواستن،پشتوانه و پشتگرمی خواستن،پشت گرمی داشتن.
13- به کتاب «معارف قرآن (3-1)» بخش خداشناسی، مراجعه کنید.
14- بطلمیوس Ptolemaos منجم و جغرافیدان معروف یونانی[قرن دوم میلادی]صاحب کتابهای مجسطی و آثار البلاد او معتقد بود که کره زمین در مرکز عالم ثابت است;و افلاک دور آن در گردشند.
15- عطارد یا تیر/ Mercury ،کوچکترین سیاره منظومه شمسی،5/1 برابر ماه و همان عملی را که ماه نسبت به زمین انجام می دهد،عطارد با خورشید می کند.مدت حرکت انتقالی و وضعی اش 88 روز است[به علت کوچکی در طول مدت حرکت انتقالی;فقط یکبار بدور خود می چرخد].
همیشه «یکسوی »آن به طرف خورشید است و یکسال و یکروز آن با هم برابرند.
یونانیان آنرا رب النوع سخنوری و بازرگانی می دانستند.قدما آنرا سیاره ای در فلک دوم تصور می کردند و ادبا دبیر فلک می نامیدنش.
16- زهره یا ناهید Venus:سیاره دوم منظومه شمسی،تقریبا همچند زمین و نزدیکترین سیاره به آنست بخصوص وقتی که هر دو در یک سمت خورشید باشند که فاصله آندو سی میلیون میل است.اما قرص تمام آنرا هنگامی که در مقابل زمین،فراسوی خورشید قرار دارد و در فاصله 169 میلیون میل است می توان دید.مدت حرکت انتقال آن 225 روز،حرکت وضعی اش هنوز معلوم نشده است
17- مریخ Mars (بهرام):از سیارات منظومه شمسی،کوچکتر از زمین.مدت حرکت انتقالی اش 687 روز و حرکت وضعی اش 24 ساعت و 37 دقیقه است.وجود آب در کره مریخ تشخیص داده شده است;با اینکه بعلت دوری بیشتر از خورشید(به نسبت زمین)هوای آن سردتر از زمین است(روز 15 درجه بالای صفر و شب 40 درجه زیر صفر)اما فصول سالیانه آن تقریبا مانند زمین است.شیارهای سطح آن باعث مباحثات زیادی بین علما در وجود و عدم زندگی در آن شده است.مقدار اکسیژن هوای مریخ کم و تقریبا به اندازه اکسیژنی است که در قله اورست موجود است.مریخ در فرهنگ یونان باستان رب النوع جنگ بوده است.
18- مشتری Jupiter (اورمزد و برجیس):از بزرگترین سیارات منظومه شمسی،هوای اطرافش رقیق است.
19- زحل یا کیوان Saturne از سیارات منظومه شمسی و تقریبا 700 برابر زمین است. 8 قمر دارد و حلقه ای نورانی دور آنرا فرا گرفته.مدت حرکت انتقالی اش 5/29 سال است.قدما آنرا هفتمین سیاره و نحس اکبر می دانستند.سعدی می گوید:بلندی و نحسی مکن چون زحل(رجوع کنید بوستان سعدی،داستان سعدی و قاضی القضات).
20- فلک البروج:فلک هشتم است که صور فلکی بر آنست(حمل،ثور و جوزا...)و قسمتی از آن را که برجهای دوازدگانه بترتیب بر آن قرار می گیرند منطقة البروج می نامند;بعد از فلک زحل و پیش از فلک الافلاک است.
21- فلک اطلس:عبارت از فلک الافلاک است که آنرا در شرع عرش گویند.زیرا اطلس به معنای درم بی سکه است پس چنانکه درم بی سکه،از نقوش،ساده است،نیز فلک نهم که عرش باشد نیز از نقوش کواکب ساده می باشد(غیاث اللغات)/دهخدا.
22- عرش:جسم محیط به عالم را که فلک الافلاک باشد،عرش گویند و فلک ثوابت را کرسی نامند(فرهنگ علوم عقلی).در لغت به مطلق تحت عرش گویند عرش بلقیس فلک الافلاک را در اصطلاح شرع،عرش گویند:(کشاف اصطلاحات الفنون).
23- کرسی:تخت-عرش،سریر،اورنگ/کنایه از علم و ملک و قدرت و تدبیر او سبحانه ج کراسی منتهی الارب/دهخدا/ناظم الاطباء