ماهان شبکه ایرانیان

داستان لقمان و مواعظ اخلاقی آن جناب [همراه تفسیر آیات ۱۲ ۱۹ سوره لقمان ]

بسم الله الرحمن الرحیم لابنه و هو یعظه یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم (۱۳)و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکر لی و لوالدیک الی المصیر (۱۴)و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا و اتبع سبیل من اناب الی ثم الی مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعملون (۱۵)یا بنی انها ان تک ...

و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید (12)و اذ قال لقمان

بسم الله الرحمن الرحیم لابنه و هو یعظه یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم (13)و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکر لی و لوالدیک الی المصیر (14)و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا و اتبع سبیل من اناب الی ثم الی مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعملون (15)یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السماوات او فی الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر (16)یا بنی اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور (17)و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور (18)و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر (19)

ترجمه آیات

به تحقیق لقمان را حکمت دادیم، (و چون لازمه حکمت شکر منعم است، به او گفتیم: )خدا راسپاس بدار، و هر کس سپاس بدارد به نفع خود سپاس می دارد، و هر که کفران کند، (دود کفرانش به

صفحه : 320

چشم خودش می رود، )چون خدا بی نیاز است، (از شکر نکردن خلق متضرر نمی شود)، و نیز ستوده است، (چه شکرش بگزارند و چه کفرانش کنند)(12).

و آن دم که لقمان به پسر خویش که پندش می داد گفت: ای پسرک من!به خدا شرک میار، که شرک، ستمی است بزرگ(13).

ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصا مادرش، که با ناتوانی روز افزون حامل وی بوده، و ازشیر بریدنش تا دو سال طول می کشد، سفارش کردیم، و گفتیم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، که سرانجام به سوی من است(14).

و اگر بکوشند تا چیزی را که در مورد آن علم نداری با من شریک کنی اطاعتشان مکن، و در این دنیا به نیکی همدمشان باش، طریق کسی را که سوی من بازگشته است پیروی کن، که در آخر بازگشت شما نیز نزد من است، و از اعمالی که می کرده اید خبرتان می دهیم(15).

ای پسرک من!اگر عمل تو هم وزن دانه خردلی، آنهم پنهان در دل سنگی، یا در آسمان یا در زمین باشد، خدا آن را می آورد، که خدا دقیق و کاردان است(16).

ای پسرک من!نماز به پا دار، و امر به معروف و از منکر نهی کن، و بر مصائب خویش صبرکن، که این از کارهای مطلوب است(17).

ای پسرک من، از در کبر و نخوت از مردم روی بر مگردان و در زمین چون مردم فرحناک راه مرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمی دارد(18).

در راه رفتن خویش معتدل باش، و صوت خود ملایم کن، که نامطبوع ترین آوازها آواز خران است(19).

بیان آیات

در این آیات اشاره شده به اینکه به لقمان حکمت داده شد، و چند حکمت نیز از اودر اندرز به فرزندش نقل شده، و در قرآن کریم جز در این سوره نامی از لقمان نیامده، و اگر دراین سوره آمده، به خاطر تناسبی است که داستان سراسر حکمت او با داستان خریدارلهو الحدیث داشته، چون این دو نفر در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، یک فرد انسان آن قدر داناو حکیم است که کلماتش راهنمای همه می شود، و در مقابل، فرد دیگری یافت می شود که راه خدا را مسخره می کند، و برای گمراه کردن مردم این در و آن در می زند، تا لهو الحدیثی جمع آوری نماید.

صفحه : 321

مقصود از شکر خدا که عبارت بود از حکمتی که خداوند به لقمان داد(و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله...""و لقد آتینا لقمن الحکمة ان اشکر لله...فان الله غنی حمید"کلمه"حکمت" - به طوری که از موارد استعمالش فهمیده می شود - به معنای معرفت علمی است در حدی که نافع باشد، پس حکمت حد وسط بین جهل و جربزه است (1).

در جمله"ان اشکر لله"بعضی (2) گفته اند: کلمه"قلنا"در تقدیر است، و معنایش این است که: بدو گفتیم ما را شکر بگزار، ولی ظاهرا احتیاجی به این تقدیر نیست، و جمله مذکور تفسیر حکمت دادن به لقمان است و می خواهد بفرماید حکمتی که به لقمان دادیم این بود که: "خدا را شکر بگزار"چون شکر عبارت است از به کار بردن هر نعمتی در جای خودش، به طوری که نعمت ولی نعمت را بهتر وانمود کند، و به کار بردن نعمت به این نحومحتاج است به اینکه اول منعم، و سپس نعمتهایش، بدان جهت که نعمت اوست شناخته شود، سپس کیفیت به کار بردن در محلش، آن طور که لطف و انعام او را بهتر وانمود کندشناخته گردد، پس حکمت دادن به لقمان، لقمان را وادار کرد تا این مراحل را در شکر طی کند، و در حقیقت حکمت دادن به او مستلزم امر به شکر نیز هست.

در جمله"ان اشکر لله"التفاتی از تکلم به غیبت به کار رفته، چون قبلا سیاق، سیاق تکلم با غیر بود، و می فرمود: "آتینا"این جا هم باید فرموده باشد"ان اشکر لنا"و اگر اینطورنفرمود، بدان جهت است که تعبیر به"نا - ما"در جمله"آتینا"از گوینده برای اظهارعظمت از قبال خودش و خدمه اش صحیح است، ولی در مساله شکر صحیح نبود، چون باتوحید در شکر تناسب نداشت.

"و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید"این آیه بی نیازی خدا را خاطرنشان می سازد، و می فرماید فایده شکر تنها به خود شاکرعاید می شود، همچنان که ضرر کفران هم به خود کفران کننده عاید می گردد، نه به خدا، چون خدا غنی مطلق است، و احتیاج به شکر کسی ندارد، و چون حمید و محمود است، چه شکرش بگزارند و چه نگزارند، پس کفران هم به او ضرر نمی رساند.

و اگر در شکر تعبیر به مضارع کرده، که دلالت بر استمرار دارد، و در کفر تعبیر به

............................................
(1)چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لایق در مساله تفکر، و خلاصه نداشتن مرز و حدی برای فکر، و این خود یکی از بلاهای خطرناک است، چون چنین کسی از حق تجاوز می کند، بلکه اموردقیق و غیر مطابق با واقع را استخراج می کند، و چه بسا سرانجام کارش در مسائل عقلی به الحاد و فسادعقیده، و احیانا جنون سوفسطائی بکشد، و در مسائل شرعی به وسواس بیانجامد.(مترجم). (2)مجمع البیان، ج 8، ص 316.

صفحه : 322

اشاره به علت اینکه شرک به خدا ظلم عظیم است ماضی کرده، که تنها یک بار را می رساند، برای این است که شکر وقتی نافع است که استمرار داشته باشد، ولی کفر با یک بار هم ضررش خواهد رسید.

"و اذ قال لقمن لابنه و هو یعظه یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم"عظمت هر عملی به عظمت اثر آن است، و عظمت معصیت به عظمت کسی است که نافرمانی اش می شود، چون که مؤاخذه عظیم نیز عظیم است، بنابر این بزرگترین گناهان ونافرمانی ها نافرمانی خدا است، چون عظمت کبریایی همه از او است، و فوق هر عظمت وکبریایی است، چون خدایی است بی شریک، و بزرگترین نافرمانیهای او این است که برایش شریک قائل شوی.

"ان الشرک لظلم عظیم" - در این جمله عظمت شرک را مقید به قیدی با مقایسه باسایر گناهان نکرد، تا بفهماند که عظمت ظلم شرک آن قدر است که با هیچ گناه دیگری قابل قیاس نیست.

"و وصینا الانسان بوالدیه...الی المصیر"این آیه، جمله معترضه ای است که در وسط کلمات لقمان قرار گرفته، و از کلمات اونیست، و اگر در اینجا واقع شده، برای این است که دلالت کند بر وجوب شکر والدین، مانندشکر خدا، بلکه شکر والدین، شکر خدا است، چون منتهی به سفارش و امر خدای تعالی است، پس شکر پدر و مادر عبادت خدا و شکر اوست.

"حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین" - در این جمله پاره ای از مشقات واذیت ها که مادر در حمل فرزند، و تربیت او تحمل می کند، ذکر شده تا شنونده را به شکر پدر ومادر و بخصوص مادر وا بدارد.

کلمه"وهن"به معنای ضعف است، و در آیه شریفه حال و به معنای صاحب وهن است، ممکن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدیر کلام"تهن وهنا علی وهن"بوده باشد.وکلمه"فصال"، به معنای از شیر جدا شدن، و شیر ندادن به بچه است، و معنای اینکه فرمود: "از شیر گرفتنش در دو سال است"، یعنی بعد از تحقق دو سال، آن نیز محقق می شود، و درنتیجه مدت شیر دادن دو سال می شود، و چون با آیه"و حمله و فصاله ثلاثون شهرا - حملش واز شیر گرفتنش سی ماه است" (1) ضمیمه شود، این نکته به دست می آید که کمترین مدت حاملگی زن شش ماه است، که در بحث روایتی آینده، باز به این نکته اشاره خواهد شد

............................................
(1)سوره احقاف، آیه 15.

صفحه : 323

ان شاء الله.

توضیحی در مورد اینکه فرمود: اگر والدین خواستند برای من چیزی را که بدان علم نداری شریک بگیری اطاعتشان مکن"ان اشکر لی و لوالدیک الی المصیر" - این جمله تفسیر"وصینا..."است، ومعنایش این است که وصیت ما همانا امر به شکر پدر و مادر بود، همچنان که امر به شکر خدانیز کردیم، و جمله"الی المصیر"انذار و تاکید امر به شکر است.

در این جمله نیز التفاتی نظیر التفات در جمله"ان اشکر لله"بکار رفته، که نکته اش نیز همان نکته است.

"و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما...کنتم تعملون"یعنی اگر پدر و مادر به تو اصرار کردند که چیزی را که علم بدان نداری و یا حقیقت آن را نمی شناسی شریک من بگیری، اطاعتشان مکن، و برای من شریکی مگیر، و مراد ازاینکه شریک مفروض حقیقتش نامعلوم است، این است که چنین چیزی اصلا وجود ندارد، ومجهول مطلقی است که علم بدان تعلق نمی گیرد، پس برگشت معنا به این می شود که چیزی راکه چیزی نیست شریک من مگیر، این حاصل ، و چه بسا آیه"ا تنبئون الله بما لا یعلم فی السموات و لا فی الارض" (2) این معنا را تاکیدمی کند، یعنی به شریکی که در همه این عوالم وجود ندارد.

ولی بعضی (3) دیگر از مفسرین گفته اند کلمه"تشرک"در اینجا به معنای"تکفر"وکلمه"ما"به معنای"الذی"است، و معنای آیه این است که هر چه پدر و مادر به تو اصرارکردند که به من کفر بورزی، کفری که هیچ دلیل و حجتی بر آن نداشته باشی، اطاعتشان مکن، مؤید این احتمال این است که خدای تعالی در کلام مجیدش مکرر سلطان یعنی برهان بر شرک را نفی کرده، از آن جمله مثلا فرموده: "ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان" (4) و آیات دیگری نظیر آن.

"و صاحبهما فی الدنیا معروفا و اتبع سبیل من اناب الی" - این دو جمله به منزله

............................................
(1)تفسیر کشاف، ج 3، ص 494. (2)آیا خدا را به چیزی اطلاع می دهید که خودش در همه آسمانها و زمین از وجود آن بی خبراست؟.سوره یونس، آیه 18. (3)تفسیر روح المعانی، ج 21، ص 87. (4)نمی پرستید بجای خدا مگر نامهایی را که خود شما و پدرانتان خدایشان خوانده اید، و گر نه خدا هیچ سلطانی بر آن نازل نکرده.سوره یوسف، آیه 40.

صفحه : 324

خلاصه و توضیحی است از مطالب دو آیه قبل، که سفارش والدین را می کرد، و از اطاعت آنان در مورد شرک به خدا نهی می کرد.

می فرماید: بر انسان واجب است که در امور دنیوی نه در احکام شرعی که راه خدااست، با پدر و مادر خود به طور پسندیده و متعارف مصاحبت کند، نه به طور ناشایست، ورعایت حال آن دو را نموده، با رفق و نرمی رفتار نماید، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، مشقاتی که از ناحیه آنان می بیند تحمل نماید، چون دنیا بیش از چند روزی گذرا نیست، ومحرومیتهایی که از ناحیه آن دو می بیند قابل تحمل است، بخلاف دین، که نباید به خاطر پدرو مادر از آن چشم پوشید، چون راه سعادت ابدی است، پس اگر پدر و مادر از آنهایی باشند که به خدا رجوع دارند، باید راه آن دو را پیروی کند، و گر نه راه غیر آن دو را، که با خدا انابه دارند.

از این بیان روشن می شود که در جمله"و اتبع سبیل من اناب الی"اختصاری لطیف بکار رفته، چون در عین کوتاهیش می فهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، باید راهشان راپیروی کنی، و گر نه اطاعتشان بر تو واجب نیست، و باید راه غیر آن دو را، یعنی راه کسانی را که با خدا هستند پیروی نمایی.

"ثم الی مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعملون" - یعنی این مطلبی که گفته شدتکلیف و وظیفه دنیایی شما است، و سپس چیزی نمی گذرد که به سوی من بر می گردید، آن وقت شما را به حقیقت آنچه می کردید آگاه می کنم، و بر حسب کرده هایتان چه خیر و چه شرحکم خواهم کرد.

از آنچه گذشت این معنا روشن شد که جمله"فی الدنیا"سه نکته را در بر دارد، اول اینکه مصاحبت به نیکی و معروف را منحصر می کند در امور مادی و دنیایی، نه امور دینی ومعنوی، دوم اینکه تکلیف را سبک می کند، و می فهماند تکلیف مذکور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزی انگشت شمار، و مدتی اندک به دوش شما است، پس تحمل بار خدمت به آنان شما را خیلی به ستوه نیاورد، سوم اینکه می فهماند این کلمه در مقابل جمله"ثم الی مرجعکم"قرار دارد، و در نتیجه سفارش می شود به اینکه آخرت را در نظر داشته باشند.

(1) که ضمیر در"انها"به خصلت - که یا خیر است یا شر - ، بر می گردد، چون

............................................
(1)مجمع البیان، ج 8، ص 319.

صفحه : 325

معنای اینکه لقمان بعد از امر فرزند به صبر بر مصائب، صبر را از"عزم الامور"خوانداز سیاق چنین بر می آید، و در عین حال همین ضمیر اسم"کان"، و جمله"مثقال حبة"خبر آن است.و مراد از بودن آن در صخره، پنهان بودن و جایگیر بودنش در شکم صخره محکم است، یا در جوف آسمانها یا در دل زمین، و مراد از آوردن آن، حاضر کردنش برای حساب وجزاست.

فصل سابق از کلام لقمان که نقل شد راجع به توحید و نفی شریک بود، و مضمون آیه مورد بحث فصل دیگری از کلام اوست، که مربوط به معاد و حساب اعمال است، ومعنایش این است که ای پسرم!اگر آن خصلتی که انجام داده ای، چه خیر و چه شر، ازخردی و کوچکی همسنگ یک دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و کوچک در شکم صخره ای، و یا در هر مکانی از آسمانها و زمین باشد، خدا آن را برای حساب حاضر خواهدکرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطیف است، و چیزی در اوج آسمانها و جوف زمین واعماق دریا از علم او پنهان نیست و علم او به تمامی پنهان ها احاطه دارد، خبیری است که ازکنه موجودات با خبر است.

"یا بنی اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور"این آیه و آیه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره ای از دستورات راجع به عمل و اخلاق پسندیده است.

از جمله اعمال، نماز است، که عمود دین است، و دنبال آن امر به معروف و نهی ازمنکر است، و از جمله اخلاق پسندیده صبر در برابر مصائبی است که به آدمی می رسد.

و کلمه"ذلک"در جمله"ان ذلک من عزم الامور"اشاره است به صبر، و اگر اشاره را به لفظ"ذلک"آورده، که برای دور است، نه" هذا"که برای نزدیک است، برای این است که به اهمیت آن اشاره کرده باشد، و بلندی مرتبه صبر را رسانده باشد.

و اینکه بعضی (1) از مفسرین گفته اند اشاره است به همه مطالب قبلی، که عبارت است از نماز، امر به معروف، و نهی از منکر، و صبر، صحیح نیست، چون تنها در این آیه نیست که صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده، بلکه این مطلب مکرر در کلام خدای تعالی آمده، از آن جمله فرموده: "و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور" (2) و نیز فرموده: "ان

............................................
(1)روح المعانی، ج 21، ص 89. (2)و هر آینه آن کس که صبر کند و ببخشاید این عمل از عزم الامور است.سوره شوری، آیه 43.

صفحه : 326

توضیح سفارشات دیگر لقمان به فرزند: "و لا تصعر خدک للناس..."تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور" (1).

کلمه"عزم"به طوری که راغب گفته عبارت است از تصمیم قلبی بر گذراندن وفیصله دادن به کاری، و اگر صبر را که همان حبس نفس از انجام امری است، از عزم دانسته، از این جهت است که عقد قلبی مادام که سست نشده، و این گره دل باز نگشته، انسان بر آن امری که بر انجامش تصمیم گرفته، و در دل گره زده است، پا بر جا و بر تصمیم خود باقی است، پس کسی که بر امری صبر می کند، حتما در عقد قلبی اش و محافظت بر آن جدیت دارد، و نمی خواهد که از آن صرفنظر کند، و این خود از قدرت و شهامت نفس است (2).

و اینکه بعضی (3) گفته اند: "معنایش این است که این از عزیمت خدا، و ایجاب او درامور است، صحیح نیست، و از لفظ آیه دور است.و همچنین گفتار بعضی (4) دیگر که گفته اندکه عزم در لغت"هذیل"عبارت است از جزم.

"و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور"راغب گفته کلمه"صعر"به معنای کج بودن گردن، و کلمه"تصعیر"به معنای گرداندن گردن از نظرها از روی تکبر است، همچنان که خدای تعالی فرمود: "و لا ، و نیز گفته: کلمه"مرح"به معنای شدت خوشحالی، و زیاده روی در آن است (6).

و بنا به گفته وی معنا چنین می شود که: روی خود از در تکبر از مردم برمگردان، و نیز در زمین چون آنان که بسیار خوشحالند راه مرو، که خدا دوست نمی داردکسانی را که دستخوش خیلاء و کبرند، و اگر کبر را خیلاء خوانده اند، بدین جهت است که آدم متکبر خود را بزرگ خیال می کند، و چون فضیلت برای خود خیال می کند، زیاد فخرمی فروشد.بعضی دیگر در معنای آیه گفته اند: معنای"لا تصعر خدک للناس"این است که در وقت حاجت، گردن خود را از در تذلل و احساس خواری برای مردم کج مکن، و در مقابل

............................................
(1)اگر صبر کنید و تقوی به خرج دهید، این خود از عزم الامور است.سوره آل عمران، آیه 186. (2)مفردات راغب، ماده"عزم". (3)تفسیر کشاف، ص 497.و روح المعانی، ج 21، ص 90. (4)روح المعانی، ج 21، ص 90. (5)مفردات راغب، ماده"صعر". (6)مفردات راغب، ماده"مرح".

صفحه : 327

هنگام بی نیازی هم غرور و خیلاء تو را نگیرد (1) لیکن این معنا با ذیل آیه نمی سازد، چون درذیل آیه می فرماید خدا متکبران را دوست نمی دارد.

"و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر"کلمه"قصد"در هر چیز به معنای حد اعتدال در آن است (2) ، و کلمه"غض"به طوری که راغب گفته به معنای نقصان در نگاه کردن و صدا کردن است، و بنا به گفته وی غض صوت به معنای آهسته و کوتاه صدا کردن است، و معنای آیه این است که در راه رفتنت میانه روی را پیش گیر، و در صدایت کوتاه و ناقص آن را پیشه ساز، که ناخوش ترین صوت هاصوت خران است، که در نهایت بلندی است (3).

............................................
(1)روح المعانی، ج 21، ص 90. (2)مفردات راغب، ماده"قصد". (3)مفردات راغب، ماده"غض".

بحث روایتی روایاتی در باره حقوق والدین و حد اطاعت از ایشان

در کافی به سند خود از عبد الله بن سنان روایت کرده که گفت از امام صادق(ع)شنیدم می فرمود: یکی از گناهان کبیره عقوق والدین، و یکی دیگر نومیدی ازرحمت خدا، و یکی ایمنی از مکر اوست، و روایت شده که از هر گناهی بزرگتر شرک به خدااست (4).

و در کتاب فقیه در حقوقی که از امام زین العابدین(ع)روایت کرده فرموده: بزرگترین حق خدا بر تو این است که او را بپرستی، و چیزی شریکش نسازی که اگر اینکار رابه اخلاص کردی خداوند حقی برای تو بر خود واجب می کند، و آن این است که امور دنیا وآخرتت را کفایت می کند.

و نیز فرمود: و اما حق مادرت این است که بدانی او تو را طوری حمل کرد که احدی، احدی را آن طور حمل نمی کند، آری او تو را در داخل شکم خود حمل کرد، و از میوه قلبش چیزی به تو داد، که احدی به احدی نمی دهد، و او با تمامی اعضای بدنش تو را محافظت نمود، و باک نداشت از اینکه گرسنه و تشنه بماند، بلکه پروایش همه از گرسنگی و تشنگی توبود، او باک نداشت از اینکه برهنه بماند، همه پروایش از برهنگی تو بود، او هیچ پروایی

............................................
(4)اصول کافی، ج 2، ص 278، ح 4.

صفحه : 328

نداشت از گرما، ولی سعیش این بود که بر سر تو سایه بیفکند، او به خاطر تو از خواب خوش صرفنظر کرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه این تلاشها برای این است که تو مال اوباشی، و تو نمی توانی از عهده شکر او برآیی، مگر با یاری و توفیق خدا.

و اما حق پدرت این است که بدانی او ریشه تو است، چون اگر او نبود تو نبودی، پس هروقت از خودت چیزی دیدی که خوشت آمد، بدان که اصل آن نعمت پدر تو است، پس حمدخدا گوی، و شکر پدر بجای آر، آن قدر که با این نعمت برابری کند، و هیچ نیرویی نیست جزبه وسیله خدا (1).

و در کافی به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: مردی نزد رسول اکرم(ص)رفت و گفت: یا رسول الله به چه کس نیکی کنم؟فرمود به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمودبه پدرت (2).

و در مناقب آمده که روزی حسین بن علی(ع)به عبد الرحمان بن عمرو بن عاص گذشت، پس عبد الرحمان گفت: هر که می خواهد به مردی نظر کند که محبوبترین اهل زمین است نزد اهل آسمان، به این شخص نظر کند، که دارد می گذرد، هر چند که من بعد ازجنگ صفین تاکنون با او همکلام نشده ام.

پس ابو سعید خدری او را نزد آن جناب آورد، حسین(ع)به او فرمود: آیامی دانستی که من محبوبترین اهل زمین نزد اهل آسمانم، و با این حال در صفین شمشیر به روی من و پدرم کشیدی؟به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهی کرد و گفت: آخر چه کنم رسول خدا(ص)به خود من سفارش فرمودکه پدرت را اطاعت کن، حضرت فرمود: مگر کلام خدای را نشنیدی که فرمود: "و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما"و نیز مگر از رسول خدا(ص)نشنیده ای که فرمود: اطاعت(پدر و مادر و یا هر کس که اطاعتش واجب است)باید که معروف باشد، و اطاعتی که نافرمانی خدا است معروف و پسندیده نیست، و نیزمگر نشنیده ای که هیچ مخلوقی در نافرمانی خدا نباید اطاعت شود (3).

............................................
(1)من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 376. (2)کافی، ج 2، ص 159، ح 9. (3)مناقب، ج 4، ص 73 - طبع قم.

صفحه : 329

روایاتی در باره نماز، صبر و پرهیز از گناهان کوچک و راجع به معنای جمله: "و لا تصعر خدک للناس"و در کتاب فقیه در ضمن کلمات کوتاه رسول خدا(ص)آمده که فرمود: "لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق" (1) که ترجمه اش در صفحه قبل گذشت.

و در کافی به سند خود از ابی بصیر از امام باقر(ع)روایت کرده که گفت شنیدم می فرمود: بپرهیزید از گناهان کوچک، که آنها هم باز خواست کننده ای دارد، ممکن است فکر کنید که گناه می کنم و سپس از خدا طلب آمرزش می کنم، ولی خدای عز و جل می فرماید: "سنکتب ما قدموا و آثارهم و کل شی ء احصیناه فی امام مبین - به زودی می نویسیم آنچه به دست خود از پیش فرستاده اند، و آنچه اثر از ایشان بجای مانده، و ما هرچیزی را در کتابی آشکارا می نویسیم"و نیز فرموده: "انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر" (2) که ترجمه اش گذشت.

و نیز در همان کتاب به سند خود از معاویه بن وهب روایت کرده که گفت: از امام صادق(ع)پرسیدم بهترین چیزی که با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقرب می جویند، و نزد خدا محبوب ترین چیز است چیست؟فرمود: من بعد از معرفت هیچ چیزی بهتراز این نماز سراغ ندارم... (3).

و نیز در همان کتاب به سند خود از محمد بن فضیل، از ابی الحسن(رضاع)، روایت کرده که فرمود: نماز مایه تقرب هر پرهیزکار است (4).

و در مجمع البیان جمله"و اصبر علی ما اصابک"را تفسیر کرده، به مشقت هاو اذیت هایی که در اثر امر به معروف و نهی از منکر به انسان می رسد، و این تفسیر را به علی(ع)نسبت داده (5).

و نیز جمله"و لا تصعر خدک للناس"، را تفسیر کرده به اینکه روی خود را به کلی ازمردم مگردان، و از کسی که دارد با تو سخن می گوید از در توهین اعراض مکن، و این معنا رابه ابن عباس، و امام صادق(ع)نسبت داده است (6).

و در الدر المنثور است که طبرانی، و ابن عدی، و ابن مردویه، از ابی ایوب انصاری

............................................
(1)فقیه، ج 4، ص 273. (2)اصول کافی، ج 2، ص 270، ح 10. (3)فروع کافی، ج 3، ص 264، ح 1. (4)فروع کافی، ج 3، ص 265، ح 6. (5 و 6)مجمع البیان، ج 8، ص 319.

صفحه : 330

روایت کرده که گفت: شخصی از رسول خدا(ص)از معنای جمله"ولا تصعر خدک للناس"پرسید: فرمود: اینکه در استهزاء و توهین به اشخاص دهن کجی نموده لوچه آویزان کنی (1).

و در مجمع البیان در ذیل جمله"ان انکر الاصوات لصوت الحمیر"گفته که: از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود: منظور، عطسه کردن به صدای بلند و زشت است، و همچنین اینکه کسی در سخن گفتن صدای خود را به طور ناخوشایندی بلند کند، مگر اینکه درحال دعا یا قراءت قرآن باشد (2).

مؤلف: و در همه این معانی که گذشت مخصوصا در مساله عاق والدین، روایات بسیار زیادی هست که به منظور اختصار از نقلش خودداری کردیم.

گفتاری در داستان لقمان و پاره ای از کلمات حکمت آمیزش در دو فصل 1 - شخصیت و داستان لقمان و حکمت داده شدنش، در روایات

فصل اول نام لقمان در کلام خدای تعالی جز در سوره لقمان نیامده، و از داستانهای او جز آن مقدار که در آیات"و لقد آتینا لقمن الحکمة ان اشکر لله..."آمده، سخنی نرفته است، ولی در داستانهای او و کلمات حکمت آمیزش روایات بسیار مختلف رسیده، که ما بعضی ازآنها را که با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل می کنیم.

در کافی از بعضی راویان امامیه، و سپس بعد از حذف بقیه سند، از هشام بن حکم روایت کرده که گفت: ابو الحسن موسی بن جعفر(ع)به من فرمود: ای هشام خدای تعالی که فرموده: "و لقد آتینا لقمن الحکمة"منظور از حکمت فهم و عقل است (3).

و در مجمع البیان گفته: نافع از ابن عمر روایت کرده که گفت: از رسول خدا(ص)شنیدم می فرمود: به حق می گویم که لقمان پیغمبر نبود، و لیکن بنده ای بودکه بسیار فکر می کرد، و یقین خوبی داشت، خدا را دوست می داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حکمت به او منت نهاد.

............................................
(1)الدر المنثور، ج 5، ص 166. (2)مجمع البیان، ج 8، ص 320. (3)اصول کافی، ج 1، ص 16.

صفحه : 331

روزی در وسط روز خوابیده بود که ناگهان ندایی شنید: ای لقمان!آیا می خواهی خدا تو را خلیفه خود در زمین کند، تا بین مردم به حق حکم کنی؟لقمان صدا را پاسخ دادکه: اگر پروردگارم مرا مخیر کند، عافیت را می خواهم، و بلاء را نمی پذیرم، ولی اگر او اراده کرده مرا خلیفه کند سمعا و طاعتا، برای اینکه ایمان و یقین دارم که اگر او چنین اراده ای کرده باشد، خودش یاریم نموده و از خطا نگهم می دارد.

ملائکه - به طوری که لقمان ایشان را نمی دید - پرسیدند: ای لقمان چرا؟گفت: برای اینکه هیچ تکلیفی دشوارتر از قضاوت و داوری نیست، و ظلم آن را از هر سو احاطه می کند، اگر در داوری راه صواب رود امید نجات دارد، نه یقین به آن، ولی اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضی رفته است، و اگر انسان در دنیا ذلیل و بی اسم و رسم باشد، ولی در آخرت شریف و آبرومند، بهتر است از اینکه در دنیا شریف و صاحب مقام باشد، ولی در آخرت ذلیل و بی مقدار، و کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، دنیایش از دست می رود، و به آخرت هم نمی رسد.

ملائکه از منطق نیکوی او تعجب کردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حکمت به اوداده شد، و چون از خواب برخاست به حکمت سخن می گفت و او با حکمت خود برای داوودوزارت می کرد، روزی داوود به او گفت: ای لقمان خوشا به حالت که حکمت به تو داده شد، و بلای نبوت هم از تو گردانده شد (1).

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو هریره روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)فرمود: آیا می دانید لقمان چه بوده؟گفتند: خدا و رسولش داناتراست فرمود: حبشی بود (2).

فصل دوم در تفسیر قمی به سند خود از حماد روایت کرده که گفت: از امام صادق(ع)از لقمان سراغ گرفتم، که چه کسی بود؟و حکمتی که خدا به او ارزانی داشت چگونه بود؟فرمود آگاه باش که به خدا سوگند حکمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان ومال و فرزندان و یا درشتی در جسم و زیبایی رخسار ندادند، و لیکن او مردی بود که در برابرامر خدا سخت نیرومندی به خرج می داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضی نبود دوری می کرد، مردی ساکت و فقیر احوال بود، نظری عمیق و فکری طولانی و نظری تیز داشت، همواره

............................................
(1)مجمع البیان، ج 8، ص 315. (2)الدر المنثور، ج 5، ص 160.

صفحه : 332

می خواست تا از عبرت ها غنی باشد و هرگز در روز نخوابید، و هرگز کسی او را در حال بول و یاغایط و یا غسل ندید، بس که در خودپوشی مراقبت داشت، و نظرش بلند و عمیق بود، ومواظب حرکات و سکنات خویش بود، هرگز از دیدن یا شنیدن چیزی نخندید، چون می ترسیدگناه باشد، و هرگز خشمگین نشد، و با کسی مزاح نکرد، و چون چیزی از منافع دنیا عایدش می شد اظهار شادمانی نمی کرد، و اگر از دست می داد اظهار اندوه نمی نمود، زنانی بسیارگرفت، و خدا فرزندانی بسیار به او مرحمت نمود، و لیکن بیشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدی از ایشان نگریست.

لقمان هرگز از دو نفر که نزاع و یا کتک کاری داشتند نگذشت، مگر آنکه بین آن دو رااصلاح کرد، و از آن دو عبور نکرد، مگر وقتی که دوستدار یکدیگر شدند، و هرگز سخن نیکو ازاحدی نشنید، مگر آنکه تفسیرش را پرسید، و پرسید که این سخن را از که شنیده ای؟لقمان بسیار با فقهاء و حکما نشست و برخاست می کرد، و به دیدن قاضیان و پادشاهان و صاحبان منصب می رفت، قاضیان را تسلیت می گفت، و برایشان نوحه سرایی می کرد، که خدا به چنین کاری مبتلایشان کرده، و برای سلاطین و ملوک اظهار دلسوزی و ترحم می نمود، که چگونه به ملک و سلطنت دل بسته، و از خدا بی خبر شده اند، لقمان بسیار عبرت می گرفت، و طریقه غلبه بر هوای نفس را از دیگران می پرسید، و یاد می گرفت، و با آن طریقه همواره با هوای نفس درجنگ بود، و از شیطان احتراز می جست، و قلب خود را با فکر، و نفس خویش را با عبرت، مداوا می کرد، هرگز سفر نمی کرد مگر به جایی که برایش اهمیت داشته باشد، به این جهات بود که خدا حکمتش بداد، و عصمتش ارزانی داشت.

و خدای تبارک و تعالی دستور داد به طوائفی از فرشتگان که در نیمه روزی که مردم به خواب قیلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طوری که صدای ایشان را بشنود، ولی اشخاص ایشان را نبیند - که: ای لقمان آیا می خواهی خدا تو را خلیفه خود در زمین کند؟تا فرمانفرمای مردم باشی؟لقمان گفت: اگر خدا بدین شغل فرمانم دهد که سمعا و طاعتا، چون اگر اواینکار را از من خواسته باشد، خودش یاریم می کند، و راه نجاتم می آموزد، و از خطا نگهم می دارد، ولی اگر مرا مخیر کند من عافیت را اختیار می کنم.

ملائکه گفتند: ای لقمان چرا؟گفت برای اینکه داوری بین مردم در دشوارترین موقعیت ها برای حفظ عصمت است، و فتنه و آزمایشش از هر جای دیگر سخت تر و بیشتر است و آدمی بیچاره می ماند، و کسی هم کمکش نمی کند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، کارش به یکی از دو احتمال می انجامد، یا این است که در داوری اش رای و نظریه اش مطابق

صفحه : 333

2 - پاره ای از مواعظ و حکم آن جناب حق و واقع می شود، که در این صورت جا دارد که سالم باشد، و احتمال آن هست، و یا این است که راه را عوضی می رود که در این صورت راه بهشت را عوضی می رود و هلاکتش قطعی است، و اگر آدمی در دنیا ذلیل و ضعیف باشد آسان تر است تا آنکه در دنیا رئیس و آبرومندبوده ولی در آخرت ذلیل و ضعیف باشد، از سوی دیگر کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهدهم در دنیا خاسر و زیانکار است، و هم در آخرت، چون دنیایش تمام می شود، و به آخرت هم نمی رسد.

ملائکه از حکمت او به شگفت آمده، خدای رحمان نیز منطق او را نیکو دانست، پس همین که شام شد، و در بستر خوابش آرمید، خدا حکمت را بر او نازل کرد، به طوری که ازفرق سر تا قدمش را پر کرد، و او خود در خواب بود که خدا پرده و جامعه ای از حکمت بر سراسروجود او بپوشانید.

لقمان از خواب بیدار شد، در حالی که قاضی ترین مردم زمانش بود، و در بین مردم می آمد، و به حکمت سخن می گفت، و حکمت خود را در بین مردم منتشر می ساخت.

سپس امام صادق(ع)فرمود: بعد از آنکه فرمان خلافت به او داده شد، و اونپذیرفت، خدای عز و جل ملائکه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذیرفت بدون اینکه شرطی را که لقمان کرده بود به زبان آورد پس خدای عز و جل خلافت در زمین را به اوداد، و چند مرتبه مبتلا به آزمایش شد، و در هر دفعه پایش بطرف خطا لغزید و خدا او رانگهداری نموده و از آن انحرافش در گذشت.

لقمان بسیار بدیدن داوود می رفت، و او را اندرز می داد، و مواعظ و حکمت ها و علوم بسیار در اختیارش می گذاشت، و داوود همواره به او می گفت: خوشا به حالت ای لقمان، که حکمت به تو داده شد، و به بلای خلافت هم گرفتار نگشتی، و به داوود خلافت داده شد و به حکم و فتنه گرفتار آمد.

آن گاه امام صادق(ع)در ذیل آیه"و اذ قال لقمن لابنه و هو یعظه: یا بنی لا تشرک بالله، ان الشرک لظلم عظیم"فرمود: لقمان پسرش"باثار"را وقتی اندرز می داد آن قدرکلماتش نافذ بود که فرزندش در نهایت درجه تاثر قرار می گرفت.

ای حماد از جمله مواعظی که به فرزندش کرد یکی این بود که: ای پسرم!تو از آن روزی که به دنیا افتادی، پشت به دنیا و رو به آخرت کردی، و خانه ای که داری به طرف آن می روی نزدیک تر به تو است، از خانه ای که از آن دور می شوی، پسرم همواره با علما بنشین، وبا دو زانوی خود مزاحمشان شو، ولی با آنان مجادله مکن، که اگر چنین کنی از تعلیم تو

صفحه : 334

دریغ می ورزند، و از دنیا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگیر، و یک باره ترک آن مگوی، و گر نه سربار جامعه خواهی شد، و در دنیا آن چنان داخل مشو که به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگیر که از شهوتت جلوگیری کند، و آن قدر روزه مگیر که از نماز بازت دارد، زیرا نماز نزدخدا محبوبتر از روزه است.

پسرم دنیا دریایی است عمیق، که دانشمندانی بسیار در آن هلاک شدند، و چون چنین است تو کشتی خود را در این دریا از ایمان بساز، و بادبان آن را از توکل قرار ده، وآذوقه ای از تقوای خدا در آن ذخیره کن، اگر نجات یافتی، به رحمت خدا یافته ای و اگرهلاک شدی به گناهانت شده ای.

پسرم اگر طفل صغیری را در کودکی ادب کنی، تو را در بزرگی سود می رساند و تو ازآن بهرمند شوی، و معلوم است کسی که برای ادب ارزشی قائل است، نسبت به آن اهتمام می ورزد، و کسی که بدان اهتمام بورزد نخست راه بکاربستنش را می آموزد و کسی که می خواهد راه تادیب را بیاموزد، سعی و کوشش بسیار می شود، و کسی که سعی و کوشش رادر طلب آن بسیار کرد قدم قدم به نفع آن بر می خورد، و آن را عادت خود قرار می دهد.

آری خواهی دید که تو خود جانشین گذشتگان خود شده ای، و از جانشین خودت سودمی بری، و هر صاحب رغبتی به تو امید می بندد، که از ادبت چیزی بیاموزد، و هر ترسنده ای از صولتت هراسناک می شود.

زنهار، که به خاطر بدست آوردن و طلب غیر علم و ادب، در طلب ادب دچار کسالت نشوی، و اگر در امر دنیا کست خوردی، زنهار که در امر آخرت مغلوب نشوی، و بدان که اگرطلب علم از تو فوت شود، در امر رتت شکست خورده ای، و در روزها و شبها و ساعتهایت بهره ای بگذار برای طلب علم، برای اینکه عمر گرانمایه را هیچ چیز چون ترک علم ضایع نمی کند.

و مبادا که هرگز با اشخاص لجوج در افتی، و هرگز با مردی فقیه جدال مکن، و هرگزبا صاحب سلطنتی دشمنی مورز، و با هیچ ستمگری سازگاری و دوستی مکن، و با هیچ فاسقی برادری مورز، و با هیچ متهمی رفاقت مکن، و علم خود را مانند پولت گنجینه کن، وبهر کس و ناکس عرضه مدار.

پسرم از خدای عز و جل آنچنان بترس که اگر در قیامت نیکیهای همه نیکان جن وانس را داشته باشی باز ترس آن داشته باشی که عذابت کند، و از خدا امید رحمت داشته باش آنچنان که اگر در روز قیامت تمامی گناهان جن و انس را داشته باشی، باز احتمال و

صفحه : 335

امید اینکه خدا تو را بیامرزد داشته باشی.

پسرش به او گفت: پدر جان چطور چنین چیزی ممکن است، که در عین داشتن چنان خوفی، این چنین امیدی هم داشته باشم، و این دو حالت متضاد در یک دل چگونه جمع می شود؟لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بیرون آرند، در آن دو نور یافت می شود، نوری برای خوف، و نوری برای رجاء و اگر آن دو را با مقیاسی بسنجند، برابر همند، هیچ یک ازدیگری حتی به سنگینی یک ذره بیشتر نیست، و کسی که به خدا ایمان دارد، به گفته او نیزایمان دارد، و کسی که به گفته او ایمان داشته باشد، به فرمان او عمل می کند، و کسی که به فرمان او عمل نکند، گفتار او را تصدیق نکرده، پس این حالات دل هر یک گواه دیگری است.

پس کسی که به راستی ایمان به خدا داشته باشد، برای خدا عمل را خالص وخیرخواهانه انجام می دهد، و کسی که برای خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام دهد، براستی ایمان به خدا دارد، و کسی که خدا را اطاعت می کند، از او هراسناک نیز هست، وکسی که از خدا هراسناک باشد او را دوست هم دارد، و کسی که او را دوست بدارد، اوامرش را پیروی می کند، و کسی که پیرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان اومی شود، و کسی که پیروی خشنودی خدا نکند، از غضب او هیچ باکی ندارد، و پناه می بریم به خدا از غضب او.

پسرم به دنیا رکون و اعتماد مکن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خدای تعالی هیچ خلقی را خوارتر از دنیا نیافریده، آیا نمی بینی که نعیم دنیا را مزد و پاداش مطیعان نکرده، و آیا نمی بینی که بلای دنیا را عقوبت گنه کاران قرار نداده؟ (1).

و در کتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش(ع)روایت کرده که فرمود: شخصی از لقمان پرسید: آن چه دستوری است که جامع همه حکمتهای تو باشد؟گفت: اینکه خود را در باره چیزی که برایم ضمانت کرده اند به زحمت نیندازم، و آنچه را که به خود من واگذار نموده اند ضایع نکنم، (یعنی عمر خود راصرف رزقی که ضامن آن شده اند نسازم، و در باره سعادت آخرتم که به خود من واگذارنموده اند اهمال نکنم) (2).

............................................
(1)تفسیر قمی، ج 2، ص 164 - 162. (2)قرب الاسناد، ص 35.

صفحه : 336

و در بحار از قصص الانبیاء به سند خود از جابر از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود: از جمله نصایحی که لقمان به فرزندش کرد، یکی این است که: پسرم اگر در باره مردن شک داری، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمی توانی چنین کنی، و اگر در باره قیامت شک داری، بیداری را از خودت بردار، و هرگز نمی توانی.

برای اینکه اگر در این اندرز من دقت کنی خواهی دید که نفس تو به دست دیگری اداره می شود، و نیز خواهی دانست که خواب به منزله مرگ، و بیداری بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است.

و نیز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زیاد نزدیکش مشو، که از آن دور خواهی ماند، و زیاد هم دور مشو که خوار خواهی گشت، (یعنی در طلب دنیا میانه رو باش).

و نیز فرموده: پسرم هر جنبنده ای مثل خود را دوست می دارد، مگر فرزند آدم که هم افق خود را - در مزیتی از مزایا - دوست نمی دارد، و متاعی که داری نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش کساد خواهد شد)همانطور که بین گرگ و گوسفند هرگز دوستی برقرارنمی گردد، همچنین بین نیکوکار و فاجر دوستی برقرار نمی شود، (پسرم)هر که با قیر سر و کارپیدا کند، سرانجام به قیر آلوده می شود، آمیزش با فاجران نیز چنین است، عاقبت از او یادمی گیرد، (چون نفس انسان خود پذیر است)، (پسرم)هر کس سر و کله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشی باز خواهد شد، و هر کس به جایی ناباب قدم نهد، عاقبت متهم می شود، و کسی که همنشینی با بدان کند، سالم نمی ماند، و کسی که اختیار زبان خودرا در کف ندارد، سرانجام پشیمان می شود.

و نیز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگیر، ولی یک دشمن مگیر، پسرم وظیفه ای نسبت به خلاق خود داری، و وظیفه ای نسبت به خلقت، اما خلاق تو همان دین تواست، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بین مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض ومنفور مردم مسازی و به همین منظور محاسن اخلاق را یاد بگیر.

پسرم بنده اخیار باش، ولی فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنیا وآخرتت سالم بماند، و امین باش که خدا خائنین را دوست ندارد، پسرم این طور مباش که به مردم نشاندهی که از خدا می ترسی، و در قلب بی پروای از او باشی (1).

و در کافی به سند خود از یحیی بن عقبه از دری از امام صادق(ع)روایت

............................................
(1)بحار الانوار، ج 13، ص 417، حدیث 11.

صفحه : 337

کرده که گفت: از جمله مواعظی که لقمان به فرزندش کرد این بود که: پسرم مردم قبل اززمان تو برای فرزندان خود جمع کردند، و الآن تو می بینی که نه آنچه جمع کرده بودند مانده است، و نه آن فرزندان که برایشان جمع کردند، آخر مگر نه این است که تو بنده ای اجیرهستی که مامور شده ای کاری را انجام دهی، و وعده ات دادند که در مقابل مزدت بدهند؟پس عملت را مستوفی و کامل انجام بده، تا اجرت را کامل دهند.

و در این دنیا چون گوسفندی مباش که در زراعتی سبز و خرم بیفتد و بچرد تا چاق شود.چون آن حیوان هر چه زودتر چاق شود، به کارد قصاب نزدیک تر شده است، و لیکن دنیارا به منزله پلی بگیر، که بر روی نهری زده باشند، که تو از آن بگذری و رهایش کنی، ودیگر تا ابد به سوی آن برنگردی، پس باید آن را خراب کنی، نه اینکه تعمیر نمایی، چون تومامور به تعمیر آن نیستی.

و نیز بدان که تو به زودی و در فردایی نزدیک وقتی پیش خدای عز و جل بایستی، ازچهار چیز بازخواست خواهی شد، از جوانی ات که در چه راهی تباه کردی، و از عمرت که درچه فانی اش ساختی، و از مالت که از کجا آوردی و در کجا مصرف نمودی، پس خود را آماده کن و جوابی مهیا بساز، و از آنچه از دنیا از کفت رفته غم مخور، چون اندک دنیا دوام و بقاءندارد، و بسیارش از گزند بلاء ایمن نیست، پس حواست را جمع کن، و سخت در کار خویش بکوش، و پرده از روی خود کنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه راتجدید کن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب کن قبل از آن که مرضها و بلاها به سوی تو روی آورند، و قبل از آنکه ایامت به سر آید و مرگ بین تو و خواسته هایت حائل شود (1).

و در بحار از قصص نقل کرده که به سند خود از حماد از امام صادق(ع)روایت کرده که گفت: لقمان به پسرش گفت: پسر جان!زنهار از کسالت و بد خلقی و کم صبری، که با داشتن این چند عیب هیچ دوستی با تو دوام نمی آورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سکینت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر کن، و با همه مردم خوش خلق باش.

پسرم اگر مال دنیایی نداشتی که با آن صله رحم کنی، و بر برادران تفضل نمایی، حسن خلق و روی خوش داشته باش، چون کسی که حسن خلق دارد اخیار او را دوست می دارند، و فجار از او دوری می نمایند، پسر جان!به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش تا

............................................
(1)کافی، ج 4، ص 202، باب ذم دنیا، ح 20.

صفحه : 338

زندگی تو با صفا شود، پس اگر خواستی عزت دنیا برایت جمع شود، طمعت را از آنچه دردست مردم است ببر، چون انبیاء و صدیقین اگر رسیدند به آنچه که رسیدند به سبب قطع طمعشان بود (1).

مؤلف: اخبار در مواعظ لقمان بسیار زیاد است، ما به منظور اختصار به همین مقداراکتفاء کردیم.

............................................
(1)بحار، ج 13، ص 419، ح 14.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان