به گزارش مشرق، حاج حسین جاوری اینجا نشسته است. روی صندلی چرخدار. در آسایشگاه جانبازان اصفهان، تا خاطراتش از شهید زاهدی را تعریف کند. بارها خواستم با او گفت و گو کنم اما زیر بار نمیرفت تا اینکه با واسطه حاجآقا باقری از رزمندگان دفاع مقدس و دوست صمیمی اش توانستم بنشینم پای حرفهایش.
حاج حسین جاوری از عملیات کربلای 5 تا کنون تنها سرش تکان میخورد. همرزمهایش او را نماد صبر میدانند و استقامت و مهربانی. رفقایش برایم تعریف می کنند که فقط کافی است حاجآقا جاوری بفهمد حال یکی از بچههای جبهه خوب نیست؛ پیگیر میشود تا خیالش راحت شود سلامتی حاصل شده است.

حاج حسین جاوری اهل شهرضا است و در مهرماه سال 60 و پس از عملیات حصر آبادان با لشکر امام حسین(ع) به دارخوین اعزام و سال 66 و در عملیات کربلای 5 از ناحیه زانو مجروح میشود.
هنگام انتقال به پشت جبهه، آمبولانس واژگون میشود و حاج حسین جاوری دچار ضایعه نخاعی از مهره سه گردن می شود و نزدیک 40 سال است که تنها می تواند سرش را تکان دهد و میگوید «آرزویم این است به 300 رفیق شهیدم ملحق شوم».
حاج حسین جاوری صدایش آرام است و با لحن ملایم میگوید: پس از مجروحیت از ناحیه گردن به آسایشگاه جانبازان اصفهان منتقل شدم. آن زمان دخترم سه سال و نیمه بود و دو ماه بعد هم پسرم به دنیا آمد و با همسرم در این مسیر همراه من شدند. یادم می آید سال 68 بود با درد و سوزش زیاد دچار تعریق زیاد می شدم و شب تا صبح سه، چهار بار ملافه های زیر پایم را عوض می کردند. در آن سال سه بار به آلمان اعزام شدم که اقدام پزشکی خاصی انجام نشد و توصیه بر فیزیوتراپی مستمر بود.
هر چه از حُسن اخلاق شهید زاهدی بگویم، کم است
آشنایی او با شهید حاج علی زاهدی به سال 60 بر میگردد و هر جمله ای که از او می گوید با این عبارت تمام می شود که «حاج علی مرد مخلصی بود و هرچه از حسن اخلاقش بگویم، کم است»

او تعریف میکند: 8 آذر سال 60 بود و تیپ امام حسین(ع) تازه داشت سروسامان می گرفت. حوالی دو بامداد بود که به عنوان اولین دسته و اولین گروهان و اولین گردان از تیپ امام حسین(ع) رفتیم خط را بشکنیم. آن موقع من کمک تیربارچی شهید شاهچراغی بودم.علاوه بر تجهیزاتی که حمل می کردم کولهام پر از تیر ژ 3 بود. باران سنگینی گرفت و تجهیزاتمان خیس شد. حاج علی زاهدی پشت شانهام زد و گفت اخوی بنشین و استراحت کن. کم کم داریم با دشمن درگیر می شویم. هنوز جمله اش تمام نشده بود که دشمن ما را به رگبار بست و زمین گیر شدیم. شهید ردانی پور و شهید میرکاظمی دستور دادند که بچه ها روی مین بروند و به این ترتیب خط شکسته شد و خودمان را رساندیم به توپخانه دشمن.
حاج حسین جاوری ادامه می دهد: در عملیات بدر بود که یک اسیر درجه دار گرفتیم و شهید زاهدی مشغول تخلیه اطلاعاتی از اسیر بود که پیرمرد رزمنده ای به اسیر شلیک کرد که حاج علی زاهدی اعتراض کرد و گفت این چه کاری بود که کردی!کی به اسیر شلیک میکنه! و پیرمرد شرمنده شد.
او اضافه میکند: یک بار هم در مرحله اول کربلای 5 شهید حاج علی زاهدی فرمانده تیپ ما بود و با اینکه تیر به زانویش خورده بود مشغول بستن پایش بود و با بیسیم فرماندهی می کرد و می گفت وسط میدانیم درد معنا ندارد.
حاج حسین جاوری نگاهی می اندازد و می گوید هنوز داری ضبط می کنی و ادامه می دهد: وقتی قطع نخاع شدم شهید زاهدی برای دیدارم به منزلمان آمد. به او گفتم به شهید کاظمی بگو هوای رزمنده های تیپ 3 زرهی بقیه الله و بچه های شهرضا را داشته باشد. حاج علی لبخندی زد و گفت: حاجی وقت شهادت من و حاج احمد کاظمی است.