طبری می نویسد: در این سال، یعنی سال 200 هجری، مامون فردی را به نام رجاء بن ابو ضحاک، عموی فضل بن سهل و فرناس خادم را برای آوردن علی بن موسی بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد. محمد بن جعفر در مکه بر مامون شورید و خود را امیر مؤمنان خواند. آنگاه خود را به دست جلودی سپرد و جلودی با او به عراق آمد و وی را تسلیم حسن بن سهل کرد. حسن نیز وی را به همراه رجاء بن ابو ضحاک به نزد مامون در مرو گسیل داشت. طبری نیز این مطلب را نوشته است. رجاء، امام رضا (ع) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.
صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک نقل کرده است که گفت: مامون مرا مامور آوردن علی بن موسی الرضا از مدینه کرد. و به من دستور داد که وی را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم. و نیز فرمان داد که شبانه روز از وی محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم. بنابراین من از مدینه تا مرو، همراه علی بن موسی بودم.
ابو الفرج و شیخ مفید گفته اند: ماموری که آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودی بود که عیسی بن یزید نام داشت. اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودی از امیران رشید و دشمن رضا (ع) بود. بنابراین مامون او را برای آوردن رضا (ع) گسیل نکرده بود. ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین، پس از آن گفته است: مامون، امام رضا (ع) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید: «در این باره گفته شده است »قسمتی از این خبر را علی بن حسین بن علی بن حمزه از عمویش محمد بن علی بن حمزه علوی و قسمتی دیگر را احمد بن محمد بن سعید از یحیی بن حسن علوی برایم باز گفته اند. و من اخبار ایشان را جمع کرده ام.
نگارنده: شیخ مفید در ارشاد پاره ای از این خبر را به همان نحوی که ابو الفرج آورده، نقل کرده است اما بدون ذکر سند. و بر آن خبر نیز مطالبی افزوده است. ظاهرا آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخه ای از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وی در جای دیگری از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است. بنابراین ما قسمتی را که این دو در آن متفق هستند نقل می کنیم و در جایی که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است، خاصة از وی نقل می کنیم. این دو نوشته اند: مامون به نزد گروهی از خاندان ابو طالب فرستاد و ایشان را که علی بن موسی الرضا علیهما السلام نیز در بین آنان بود از مدینه به سوی خود حرکت داد. و دستور داد آنها آنان را از راه بصره بیاورند. کسی که مامور آوردن ایشان بود به جلودی شهرت داشت. ابو الفرج گوید: او از مردم خراسان بود.
کلینی روایت کرده است که مامون به امام رضا (ع) نوشت راه جبل (کرمانشاه) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مامون به امام رضا (ع) نوشت: از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد.
مامون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که ی دانست شمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوی آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند. و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس، یعنی شیراز، و حدود آن شهر عازم خراسان شود. زیرا کسی که از عراق به خراسان می رود دو راه در پیش رو دارد یکی راه بصره، اهواز و فارس و دیگری راه بلاد جبل یعنی کرمانشاه، همدان و قم.
حاکم در تاریخ نیشابور می نویسد: مامون، امام رضا را از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد.
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانی نقل کرده است که گفت: چون پیک برای حرکت دادن امام رضا (ع) به خراسان، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم. پس امام رضا (ع) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظی کند. در هر بار آن حضرت به سوی قبر بازمی گشت و صدایش به گریه بلند می شد. به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم. او نیز سلامم را پاسخ گفت. به وی تبریک گفتم. وی فرمود: مرا رها کن. من از جوار جدم صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می شوم و در غربت می میرم.
حمیری در دلایل از امیة بن علی نقل کرده است که گفت: با ابو الحسن (ع) در سالی که به حج رفته بود، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالی که ابو جعفر (ع) نیز آن حضرت را همراهی می کرد. ابو الحسن (ع) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوی مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. ابو جعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف می کرد. سپس ابو جعفر (ع) به سوی سنگ رفت و در آنجا مدت درازی نشست. موفق به او گفت: فدایت گردم برخیز. ابو جعفر (ع) فرمود: نمی خواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا خواهد. در چهره اش آثار غم و اندوه هویدا بود. موفق به نزد ابو الحسن (ع) رفت و گفت: فدایت گردم ابو جعفر (ع) در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد. آنگاه ابو الحسن (ع) برخاست و پیش ابو جعفر رفت و به او فرمود: عزیزم برخیز. ابو جعفر پاسخ داد: نمی خواهم از اینجا جدا شوم. امام فرمود: آری عزیزم. سپس گفت: چگونه برخیزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتی که دیگر به سوی آن بازنمی گردی. امام رضا (ع) فرمود: برخیز عزیزم. ابو جعفر نیز برخاست.