ماهان شبکه ایرانیان

مکاتبه امام

نامه هایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشته اند-از پنج نامه تجاوز نمی کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیر المؤمنین(ع)در عناد و لجاجت، و سرپیچی از فرمان خدا جری تر و بی ...

نامه هایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشته اند-از پنج نامه تجاوز نمی کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیر المؤمنین(ع)در عناد و لجاجت، و سرپیچی از فرمان خدا جری تر و بی پرواتر نیز شده بود، و به گرفتن مقامی که کوچکترین لیاقت و اهلیتی را برای آن از نظر اسلام و شرع مقدس نداشت امیدوارتر شده شود...

و این مطلب از نامه هایی که به اطراف و به هواداران بی دین همچون خودش نوشته، بخوبی معلوم می شود، که نامه زیر یکی از آنهاست:

«من معاویة امیر المؤمنین الی فلان بن فلان و من قبله من المسلمین.سلام علیکم، فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو.اما بعد، فالحمد لله الذی کفا کم مؤنة عدوکم و قتلة خلیفتکم، ان بلطفه، و حسن صنعه، اتاح لعلی بن ابی طالب رجلا من عباده، فاغتاله فقتله، فترک اصحابه متفرقین مختلفین، و قد جاءتنا کتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم، فاقبلوا الی حین یاتیکم کتابی هذا بجهدکم و جندکم و حسن عدتکم، فقد اصبتم بحمد الله الثار، و بلغتم الامل، و اهلک الله اهل البغی و العدوان ».(این نامه ای است از امیر المؤمنین معاویه به فلانی و هر که از مسلمانان که فرمانبردار اویند، درود بر شما.سپاس می کنم خدای بی همتا را، و همانا حمد برای خدایی سزاست که دشمن شما و کشندگان خلیفه شما(عثمان) را کفایت فرمود، و همان خداوند به لطف و عنایت خاص خویش مردی از بندگان خود را برای علی بن ابیطالب برانگیخت تا او را غافلگیر کرده و کشت و یاران او را پراکنده و متفرق کرد، و از طرف بزرگان آنها و رؤسای ایشان نامه هایی به نزد من آمده که درخواست امان برای خود و قبیله شان نموده اند، و از این رو به محض رسیدن نامه من با لشکر خود و آنچه آماده کارزار کرده اید به سوی من کوچ کنید که بحمد الله انتقام خون خویش را گرفته و به آرزوی خویشتن رسیدید، و خداوند ستم پیشگان و ستیزه جویان را هلاک ساخت.) (1)

و چنین شخصی که توطئه قتل شریفترین مردم روی زمین را به خدا نسبت داده...و بر خلاف آنچه پیش از آن به امام(ع)نوشته بود تا به این حد در مرگ آن حضرت خوشحالی و رقص و پایکوبی می کند...، مجسمه تقوی و عدالت را که حتی دشمن درباره اش گفته:

«قتل فی محراب عبادته لشدة عدله »

(او را به خاطر شدت عدل و دادش در محراب عبادتش کشتند.)

در زمره اهل ستم و دشمنی به حساب آورده، و خود را که ظلم و جنایت سراسر وجودش را در طول عمر ننگینش فرا گرفته بود طرفدار حق و عدالت بداند...

و برای چندمین بار این دروغ بزرگ را تکرار نموده و علی(ع)و یاران پاکش را قاتل عثمان معرفی کرده و خود و همفکران جنایتکارش را-که عموما دستشان به خون عثمان آلوده بود-خونخواهان عثمان قلمداد نموده است...و اگر نامی هم در نامه از خدا برده، روی همان عادت جاهلیت و یا عوامفریبی و اغفال مسلمانان مقدس مآب و قشری بود که رشد و درک این گونه مسائل و جریانات خطرناک را نداشتند، و از اسلام و دین همین ظواهر خشک و صورت نماز و روزه و حج و تسبیح و تقدیسهای بی محتوا را فهمیده بودند. ..

و بالاخره برای چندمین بار بزرگترین سند تاریخی را برای جرم و گناه خود-یعنی قیام بر ضد حکومت اسلامی را-به نام خویش ثبت کرده...و مردم را بر ضد حکومت اسلامی شورانده و به قیام مسلحانه دعوت کرده است...

و از چنین شخصی بیش از این هم نمی توان انتظار داشت...

کسی که سر تا پای عمر ننگینش جز قتل و غارت و تهمت و افترا و دروغ و خدعه و نیرنگ و امثال آن، یادگاری از خود به جای نگذارده بدان گونه که قسمتی از آن را از زبان دوست و دشمن و موافق و مخالف در شرح زندگانی امیر المؤمنین(ع)(جلد دوم) نوشته ایم، باری اینچنین جنایتکاری قابل موعظه و اندرز نبود و خیلی سنگدلتر از آن بود که پندهای سبط اکبر رسول خدا(ص)در او اثر کند.کسی که سخنان حیات بخش امیر المؤمنین(ع)در دلش اثری نداشته باشد چگونه سخنان فرزندش حسن(ع)می تواند او را از انحراف و سرکشی باز دارد؟اگر چه همه آن سخنان همگی از یک منبع سرچشمه گرفته بود.

اما با تمام این احوال، امام حسن(ع)همانند پدر بزرگوارش-و طبق دستور الهی-به منظور اتمام حجت چند نامه به معاویه مرقوم داشته که ما متن یکی از آنها را که مشروحتر و جامعتر از دیگران است با ترجمه اش برای شما نقل می کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

«من الحسن بن علی امیر المؤمنین الی معاویة بن ابی سفیان، سلام علیک، فانی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو، اما بعد فان الله جل جلاله بعث محمدا رحمة للعالمین، و منة للمؤمنین، و کافه للناس اجمعین، «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین »، فبلغ رسالات الله، و قام بامر الله حتی توفاه الله غیر مقصر و لا و ان، و بعد ان اظهر الله به الحق، و محق به الشرک، و خص به قریشا خاصة فقال له: «و انه لذکر لک و لقومک ».فلما توفی تنازعت سلطانه العرب، فقالت قریش: نحن قبیلته و اسرته و اولیاؤه، و لا یحل لکم ان تنازعونا سلطان محمد و حقه، فرات العرب ان القول ما قالت قریش، و ان الحجة فی ذلک لهم علی من نازعهم امر محمد، فانعمت لهم، و سلمت الیهم.ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاججت به العرب، فلم تنصفنا قریش انصاف العرب لها، انهم اخذوا هذا الامر دون العرب بالانتصاف و الاحتجاج، فلما صرنا اهل بیت محمد و اولیاءه الی محاجتهم، و طلب النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجماع علی ظلمنا و مراغمتنا و العنت منهم لنا، فالموعد الله، و هو الولی النصیر؟

و لقد کنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا و سلطان نبینا، و ان کانوا ذوی فضیلة و سابقة فی الاسلام، و امسکنا عن منازعتهم مخافة علی الدین ان یجد المنافقون و الاحزاب فی ذلک مغمزا یثلموا به، او یکون لهم بذلک سبب الی ما ارادوا من افساده، فالیوم فلیتعجب المتعجب من توثبک یا معاویة علی امر لست من اهله، لا بفضل فی الدین معروف، و لا اثر فی الاسلام محمود، و انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدی قریش لرسول الله صلی الله علیه و آله و لکتابه، و الله حسیبک، فسترد فتعلم لمن عقبی الدار، و بالله لتلقین عن قلیل ربک، ثم لیجزینک بما قدمت یداک، و ما الله بظلام للعبید.

ان علیا لما مضی لسبیله-رحمة الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام، و یوم یبعث حیا-و لانی المسلمون الامر بعده، فاسال الله الا یؤتینا فی الدنیا الزائلة شیئا ینقصنا به فی الآخرة مما عنده من کرامة، و انما حملنی علی الکتاب الیک الاعذار فیما بینی و بین الله عز و جل فی امرک، و لک فی ذلک ان فعلته الحظ الجسیم، و الصلاح للمسلمین، فدع التمادی فی الباطل، و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتی، فانک تعلم انی احق بهذا الامر منک عند الله و عند کل اواب حفیظ، و من له قلب منیب.و اتق الله ودع البغی، و احقن دماء المسلمین، فو الله مالک خیر فی ان تلقی الله من دمائهم باکثر مما انت لاقیه به، و ادخل فی السلم و الطاعة، و لا تنازع الامر اهله و من هو احق به منک، لیطفی ء الله النائرة بذلک، و یجمع الکلمة، و یصلح ذات البین، و ان انت ابیت الا التمادی فی غیک سرت الیک بالمسلمین فحاکمتک، حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین » (2)

و این هم ترجمه آن که به قلم نگارنده چاپ شده:

بسم الله الرحمن الرحیم

(این نامه ای است از بنده خدا حسن بن علی امیر مؤمنان به سوی معاویه پسر ابی سفیان سلام بر تو، خداوندی را سپاس کنم که معبودی جز او نیست، و بعد همانا خدای تعالی محمد(ص)را برای عالمیان رحمتی قرار داده و بر مؤمنین منتی نهاده، و او را به سوی همگی مردم فرستاد«لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین »(تا بترساند آن کس را که زنده است و فرو گیرد سختی و عذاب کافران را)، او نیز رسالتهای خداوند را ابلاغ فرمود و به امر پروردگار قیام نموده تا گاهی که خداوند جانش برگرفت در حالی که هیچ گونه تقصیر و سستی در انجام کار و ماموریت الهی نکرده بود، و تا اینکه خداوند به وسیله او حق را آشکار کرد، و شرک و بت پرستی را از میان برد، و مؤمنان را به وسیله او یاری فرمود، و عرب را به سبب آن حضرت عزیز کرد، و بویژه قریش را شرافتی مخصوص بخشید که فرمود: «و انه لذکر لک و لقومک »(آن یادآوریی است برای تو و قومت)(سوره زخرف، آیه 44).

و چون آن جناب(ص)از دنیا رفت، عرب درباره زمامداری اختلاف کردند، قریش گفتند: ما فامیل و خانواده و دوستان اوییم و دیگران را جایز نیست که درباره سلطنت و زمامداری و حقی که حضرت محمد(ص)در میان مردم داشت با ما به نزاع و ستیزه برخیزند، عرب که این سخن را از قریش شنیدند دیدند که سخن قریش صحیح است، و در مقابل سایرین که با آنان به نزاع برخاسته اند حق به جانب ایشان است و از همین رو به فرمان آنان گوش داده و در برابرشان تسلیم شدند، پس از اینکه کار بدین صورت خاتمه یافت ما نیز همان سخن را به قریش گفتیم که قریش به سایر اعراب گفته بودند، یعنی به همان دلیل که قریش خود را سزاوارتر به جانشینی و زمامداری پس از رسول خدا(ص)می دانستند، ما نیز به همان دلیل خود را از سایر قریش بدین منصب سزاوارتر می دانستیم، زیرا ما از همه کس به آن حضرت نزدیکتر بودیم.

ولی قریش چنانکه مردم با آنها از روی انصاف رفتار کرده بودند، اینان با ما به انصاف رفتار نکردند، با اینکه قریش به وسیله همین انصاف مردم بود که به حیازت این مقام نایل آمدند، ولی هنگامی که ما خاندان رسول خدا(ص)و نزدیکانش با آن احتجاج کردیم و از ایشان خواستیم انصاف دهند، ما را از نزد خویش رانده و به طور دسته جمعی برای ظلم و سرکوبی ما اقدام نموده و دشمنی خود را با ما اظهار کردند، بازگشت همه به سوی خداست، و در پیشگاه با عظمتش دادخواهی خواهیم نمود، و او بزرگوار و نیکو یاوری خواهد بود.

و ما براستی در شگفتیم از کسانی که در ربودن حق ما بر ما یورش بردند، و خلافت پیامبر را که به طور مسلم حق ماست از چنگ ما ربودند و اگر چه در اسلام دارای فضیلت و سابقه نیز می باشند، و ما به خاطر اینکه دیدیم اگر در گرفتن حق خویش به منازعه با ایشان اقدام کنیم ممکن است منافقان و سایر احزاب مخالف دین وسیله ای برای خرابکاری و رخنه در دین به دست آورند و نیتهای فاسد خویش را عملی سازند، دم فرو بسته، سکوت اختیار کردیم.

ولی امروز ای معاویه براستی جای شگفت است که تو به کاری دست زده ای که به هیچ وجه شایستگی آن را نداری، زیرا نه به فضیلتی در دین معروفی و نه در اسلام دارای اثری پسندیده می باشی، تو فرزند دسته ای از احزاب هستی که در جنگ احزاب به جنگ رسول خدا(ص)آمدند و پسر دشمن ترین قریش نسبت به پیغمبر خدا(ص)می باشی، ولی بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و بزودی به سوی او بازگشت خواهی کرد، و آنگاه خواهی دانست که عاقبت و فرجام نیکوی آن سرای از آن کیست، به خدا سوگند بزودی پروردگار خویش را دیدار خواهی کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچ گاه نسبت به بندگان، ستمکار نخواهد بود.

همانا پدرم علی رضوان الله علیه-که در روز رحلت، و نیز روزی که به پیروی آیین اسلام مفتخر گردید، و روزی که در قیامت برانگیخته شود در همه حال رحمت خدا بر او باد-همین که از دنیا رفت مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند، و من از خداوند می خواهم که در این دنیای ناپایدار چیزی که موجب نقصان نعمتهای آخرتش گردد به ما ندهد و بدانچه بر ما عنایت کرده چیزی نیفزاید، و اینکه من اقدام به نامه نگاری برای تو کردم چیزی مرا وادار نکرد جز همین که میان خود و خدای سبحان درباره تو عذری داشته باشم، و این را بدان که اگر دست از مخالفت با من برداری بهره و نصیب بزرگی خواهی داشت و مصلحت مسلمانان نیز مراعات شده و از این رو من به تو پیشنهاد می کنم که بیش از این در ماندن و توقف در باطل خویش اصرار مورزی و دست باز داری و مانند سایر مردم که با من بیعت کرده اند تو نیز بیعت کنی زیرا تو خود می دانی که من در پیشگاه خدا و هر مرد دانا و نیکوکاری به امر لافت شایسته تر از تو می باشم، از خدا بترس و ستمکاری مکن و خون مسلمانان را بدین وسیله حفظ نما چون به خدا سوگند برای تو در روز ملاقات پروردگارت سودی بیش از این خونها که ریخته ای نخواهد داشت.

پس راه مسالمت پیش گیر و سر تسلیم فرود آر، و درباره خلافت با کسی که شایستگی آن را دارد و از تو سزاوارتر است ستیزه مجوی تا بدین وسیله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و تیرگی برداشته و وحدت کلمه پیدا شود و میانه مردمان اصلاح و سازش پدید آید، و اگر درخودسری و گمراهی خود پافشاری داری و سر سازش نداری، ناچار با مسلمانان و لشکر بسیار به سوی تو کوچ خواهم کرد و با تو مخاصمه و پیکار نمایم تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین داوران است) (3)

و پاسخ این نامه را بهتر است خودتان در مقاتل الطالبیین و یا در ترجمه آن بخوانید و مشاهده کنید که چگونه معاویه در صدد محاجه و پاسخگویی با امام حسن(ع) در مورد ماجرای خلافت بر آمده و بالاخره در پایان نیز با کمال وقاحت و بی شرمی خود را از فرزند رسول خدا(ص)به خلافت سزاوارتر دانسته و در صدد مدیحه سرایی خویش برآمده گوید:

«...تو خود می دانی که من بیش از تو حکومت کرده و تجربه ام در کار مردم بیش از تو و سیاستمدارتر و سالمندتر از تو می باشم، و از این رو تو سزاوارتری که دعوت مرا درباره آنچه مرا بدان خوانده ای بپذیری، پس بیا و در تحت اطاعت من درآی، و من در عوض، خلافت را پس از خود به تو وا می گذارم، و از این گذشته هر چه از اموال که در بیت المال عراق است به هر اندازه که باشد به تو وا می گذارم، آنها را بردار و به هر جا که می خواهی برو، و نیز خراج هر یک از استانهای عراق را که می خواهی از آن تو باشد که در مخارج و هزینه زندگی خود صرف نمایی که آن را حسابدار و کفیلتان(هر که هست)برای شما ماخوذ دارد، و دیگر آنکه اجازه داده نخواهد شد که کسی بر شما حکومت کند.و نیز کارها جز به فرمان شما انجام نشود و هر کاری که منظور در آن اطاعت خداوند باشد طبق دلخواه شما انجام پذیرد و در آن نافرمانی نشوی...»

و چنانچه مشاهده می کنید معاویه در اینجا بدون پروا از خدا و خلق خدا، گذشته از اینکه صریحا خود را برای خلافت شایسته تر دانسته و برای خود فضیلت تراشی می کند، این منصب مقدس و الهی را در حد یک کالای تجارتی تنزل داده و برای خرید آن از بیت المال مسلمانان بذل و بخشش می کند، و از کیسه خلیفه می بخشد و...

و به دنبال آن نیز اهل تاریخ نوشته اند که معاویه نامه دیگری به امام نوشت بدین مضمون:

اما بعد همانا خدای عز و جل آن خدایی است که نسبت ببندگانش آنچه بخواهد انجام می دهد لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب(تبدیل کننده برای حکم او نیست و او زود به حساب هر کس می رسد)بترس از اینکه مرگ تو به دست مردمانی پست و فرومایه باشد، و مایوس باش از اینکه بتوانی بر ما خرده گیری و اگر از آنچه در سر می پرورانی(یعنی خلافت)دست بازداشته و با من بیعت کنی، من بدانچه وعده کردم از مال و مقام وفا خواهم کرد و آنچه شرط نموده ام بی کم و کاست ادا خواهم نمود، و من همانند کسی هستم که اعشی شاعر گوید:

و ان احد اسدی الیک امانة

فاوف بها تدعی اذا مت وافیا

و لا تحسد المولی اذا کان ذا غنی

و لا تجفه ان کان فی المال فانیا

و اگر کسی به تو امانتی سپرد آن را به اهلش بازگردان تا چون از این جهان رفتی ترا امانت دار نامند.

بر بزرگتر از خویش که مال دار است رشک مبر، و اگر دیدی در بذل مال بی دریغ است به او جفا مورز.

و پس از من خلافت از آن تو باشد زیرا تو از هر کس بدین مقام سزاوارتر باشی و السلام.

امام(ع)نیز در پاسخش نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

اما بعد نامه ات رسید و از مضمونش اطلاع حاصل شد، و چون از ستمکاری و زورگویی بر تو بیمناک بودم آن را بدون پاسخ گذاردم و من از زورگویی تو به خدا پناه می برم، بیا و از حق پیروی کن زیرا تو می دانی که من اهل و سزاوار آن هستم، و اگر سخن به دروغ گویم گناه به گردن من است(و من هرگز دروغ نمی گویم).

پی نوشتها:

1.مقاتل الطالبیین، صص 60-59.

2.مقاتل الطالبیین، صص 56-55.

3.مقاتل الطالبیین، ص 47.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان