ولادت تا وفات پیامبر
شدت علاقه رسول خدا(ص) به حسن و برادرش حسین(ع)
چنانکه گفته شد، طبق روایات مشهور، امام حسن(ع)در نیمه رمضان سال سوم هجرت به دنیا آمد و تا روزی که رسول خدا(ص)از دنیا رفت(بیست و هشتم صفر سال یازدهم) هفت سال و شش ماه از عمر شریف خود را در کنار جدش رسول خدا(ص)و دامان پر مهر آن بزرگوار گذراند.
و چنانکه از روایات استفاده می شود، شاید بهترین دوران زندگی آن امام مظلوم همان چند سال بوده که از هر جهت مورد محبت افراد خانواده و بخصوص جد بزرگوار خود قرار داشته است.
و حتی از برخی روایات استفاده می شود که محبت و علاقه رسول خدا نسبت به این کودک و برادرش حسین(ع)از حد عادی گذشته و بیش از حد معمول بود.
ترمذی و نسائی در کتابهای صحیح خود روایت کرده اند که روزی رسول خدا(ص)در منبر سخنرانی می فرمود که حسن و حسین(ع)در حالی که هر دو پیراهن سرخ بر تن داشتند آمدند و هم چنان افتان و خیزان به جلو می آمدند، رسول خدا(ص)که چنان دید سخن خود را قطع کرده، از منبر به زیر آمد و آن دو را بغل کرده و پیش روی خود نهاد و فرمود:
«صدق الله اذ یقول: «انما اموالکم و اولادکم فتنة »لقد نظرت الی هذین الصبیین و هما یمشیان و یعثران فلم اصبر حتی قطعت حدیثی و رفعتهما» (1)
(خدا راست گفته که می فرماید: «جز این نیست که دارایی ها و فرزندان شما فتنه هستند.»من به این دو پسرک نگاه کردم و دیدم که راه می روند و می افتند، خودداری نتوانستم تا اینکه سخنم را قطع کرده و آن دو را برداشتم.)
و در خصوص امام حسن(ع)
«روی البراء بن عازب قال «رایت النبی-صلی الله علیه و آله-و الحسن علی عاتقه یقول: اللهم انی احبه فاحبه » (2)
(براء بن عازب روایت کرده گوید: «پیغمبر(ص)را دیدم که حسن را بر شانه خود داشت و می فرمود: خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار.»)
زهیر بن اقمر گوید: پس از داستان شهادت امیر المؤمنین(ع)هنگامی که فرزندش حسن بن علی(ع)سخنرانی می کرد، مردی گندم گون و بلند قامت از قبیله ازد برخاست و گفت:
«لقد رایت رسول الله واضعه فی حبوته یقول: من احبنی فلیحبه فلیبلغ الشاهد الغائب و لولا عزمة من رسول الله(ص)ما حدثتکم » (3)
(براستی که رسول خدا(ص)را دیدم حسن را بر گردن خود سوار کرده بود و می فرمود: هر کس مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد، هر که حاضر است این گفتار را به آنکه غایب است برساند، و اگر این دستورصریح رسول خدا نبود، من برای شما آن را نمی گفتم.)
و از عایشه روایت شده که گوید:
«ان النبی-صلی الله علیه و آله-کان یاخذ حسنا فیضمه الیه ثم یقول: اللهم ان هذا ابنی و انا احبه فاحبه، و احب من یحبه » (4)
(براستی که رسم پیغمبر(ص)چنان بود که حسن را می گرفت و به خود می چسباند، سپس می گفت: خدایا این پسر من است و من او را دوست می دارم، پس او را دوست بدار و هر کس او را دوست می دارد دوست بدار.)
و از کشف الغمة مرحوم اربلی و بیش از بیست کتاب از کتابهای اهل سنت نقل شده که ابو هریره گفته است: من هیچ گاه حسن را ندیدم، جز آنکه اشکانم جاری شده، و جهت آن این است که روزی او را دیدم که آمد و می دوید تا اینکه در دامان رسول خدا(ص)نشست.
وی دنباله حدیث را ادامه داده چنین گفت:
«...و رسول الله یفتح فمه ثم یدخل فمه و یقول: اللهم انی احبه، و احب من یحبه-یقولها ثلاث مرات » (5)
(در آن حال رسول خدا(ص)دهان خود را باز کرده و در دهان حسن برد و می گفت: خدایا من او را دوست دارم و هر که او را دوست می دارد نیز دوست می دارم-سه بار این سخن را گفت.)
دو گل خوشبو و«ریحانه »رسول خدا
و این محبت تا بدان جا رسیده بود که آن دو کودک را ریحانه(و گل خوشبوی خود) می خواند، و به این مضمون نیز روایت زیادی در کتابهای شیعه و اهل سنت آمده، مانند این حدیث که از ابو ایوب انصاری و یا سعد بن ابی وقاص[این تردید در خود حدیث است] نقل شده که گفته است:
«دخلت علی رسول الله-صلی الله علیه و آله-و الحسن و الحسین رضی الله عنهما یلعبان بین یدیه و فی حجره، فقلت: یا رسول الله اتحبهما؟قال: و کیف لا احبهما و هما ریحانتای من الدنیا، اشمهما» (6)
(من به نزد رسول خدا(ص)رفتم و حسن و حسین رضی الله عنهما در کنار او و پیش روی آن حضرت بازی می کردند.من عرض کردم: ای رسول خدا آیا ایشان را دوست داری؟فرمود: چگونه دوست ندارم ایشان را که آن دو، گلهای خوشبوی من از دنیا هستند، و من آن دو را می بویم.)
و در حدیث دیگری که از ابو بکر نقل شده این گونه است که گوید:
«رایت الحسن و الحسین یثبان علی ظهر رسول الله و هو یصلی فیمسکهما بیده حتی یرفع صلبه و یقومان علی الارض، فلما انصرف اجلسهما فی حجره و مسح رؤسهما ثم قال: ان ابنی هذین ریحانتای من الدنیا» (7)
(حسن و حسین را دیدم در حالی که رسول خدا(ص)نماز می خواند بر پشت آن حضرت می پریدند و رسول خدا(ص)نماز می خواند، رسول خدا(ص)آن دو را با دست خود نگه می داشت تا برخیزد و پشت آن حضرت راست شده و آن دو کودک براحتی روی زمین بایستند، و چون نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و دست بر سرشان کشید، سپس فرمود: این دو پسر من دو گل خوشبوی من از دنیا هستند.)
و در حدیث دیگری است که رسول خدا(ص)فرمود:
«الولد ریحانة، و ریحانتی الحسن و الحسین » (8)
(فرزند گل خوشبوست، و گل خوشبوی من حسن و حسین هستند.)
و از ذخایر العقبای محب الدین طبری از سعید بن راشد روایت شده که گوید:
«جاء الحسن و الحسین یسعیان الی رسول الله-صلی الله علیه و آله-فاخذ احد هما فضمه الی ابطه، و اخذ الآخر فضمه الی ابطه الاخری و قال: هذان ریحانتای من الدنیا» (9)
(حسن و حسین آمدند و به طرف رسول خدا(ص)می دویدند، حضرت یکی از آن دو را گرفت و در بغل خود چسبانید، و آن دیگری را گرفت و در بغل دیگر خود چسبانید و فرمود: این دو، گلهای خوشبوی من از دنیا هستند.)
و از کتاب مقتل خوارزمی از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده که گوید: از رسول خدا(ص)شنیدم که سه روز پیش از رحلت خود به علی(ع)می فرمود:
«سلام الله علیک ابا الریحانتین، اوصیک بریحانتی من الدنیا، فعن قلیل ینهد رکناک و الله خلیفتی علیک، فلما قبض رسول الله-صلی الله علیه و آله-قال علی علیه السلام: هذا احد رکنی الذی قال رسول الله، فلما ماتت فاطمة علیها السلام قال علی علیه السلام: هذا الثانی الذی قال لی رسول الله-صلی الله علیه و آله »(درود بر تو ای پدر دو گل خوشبو، تو را به آن دو گل خوشبوی من از دنیاسفارش می کنم که بزودی دور کن و اساس و پایه زندگیت شکسته خواهد شد، و خداوند پس از من نگهبان تو، و چون رسول خدا(ص)از دنیا رفت، علی(ع)فرمود: این بود یکی از آن دو رکن و پایه ای که رسول خدا(ص)به من فرمود، و چون فاطمه(ع)از دنیا رفت علی(ع)فرمود: و این هم دومی بود که رسول خدا(ص)فرموده بود.)
روایات در خصوص امام حسن(ع)
ذهبی در کتاب تذکرة الحفاظ از ابی بکرة روایت کرده که گوید: رسول خدا(ص)چنان بود که هر گاه نماز می گذارد، حسن می آمد و بر پشت یا گردن آن حضرت بالا می رفت و رسول خدا(ص)او را با آرامی بلند می کرد که نیفتد، و این کار بارها اتفاق افتاد، و چون نماز آن حضرت تمام می شد عرض می کردند: ای رسول خدا(ص)ما ندیدیم این کاری را که با حسن کردی با هیچ کس دیگری بکنی!فرمود:
«انه ریحانتی من الدنیا و ان ابنی هذا سید» (10)
(آری براستی که او گل خوشبوی من است در دنیا، و براستی که این پسر من سید و آقاست.)
یک حدیث جالب
شیخ صدوق(ره)در کتاب امالی و بخاری در کتاب صحیح به سند خود از ابن ابی نعیم روایت کرده که گوید: نزد عبد الله بن عمر بودم که مردی پیش او آمد و حکم خون پشه را از او پرسید.ابن عمر از او سؤال کرد: اهل کجا هستی؟پاسخ داد: اهل عراق!
عبد الله بن عمر گفت:
«انظروا الی هذا یسئلنی عن دم البعوضة و قد قتلوا ابن رسول الله، و سمعت رسول الله-صلی الله علیه و آله-یقول: انهما ریحانتای من الدنیا یعنی الحسن و الحسین علیهما السلام » (11)
(این مرد را بنگرید که حکم خون پشه را از من می پرسد در صورتی که پسر رسول خدا(ص)را به قتل رسانده و کشتند، و من خود از رسول خدا(ص)شنیدم که می فرمود: براستی که این دو-یعنی حسن و حسین-دو گل خوشبوی من از دنیا هستند.)
این دو حدیث را نیز بشنوید
حدیث اول
حاکم در مستدرک، و احمد بن حنبل در مسند، به سند خود از مردی به نام شداد بن هاد، روایت کرده اند که گوید:
«خرج علینا رسول الله(ص)فی احدی صلاتی العشی: الظهر او العصر و هو حامل احد ابنیه الحسن او الحسین فتقدم رسول الله(ص)فوضعه عند قدمه الیمنی فسجد رسول الله(ص) سجدة اطالها قال ابی: فرفعت راسی من بین الناس فاذا رسول الله(ص)ساجد و اذا الغلام راکب علی ظهره فعدت فسجدت فلما انصرف رسول الله(ص)قال الناس: یا رسول الله لقد سجدت فی صلاتک هذه سجدة ما کنت تسجدها، افشی ء امرت به او کان یوحی الیک؟قال: کل ذلک لم یکن و لکن ابنی ارتحلنی فکرهت ان اعجله حتی یقضی حاجته » (12)
(رسول خدا(ص)در هنگام یکی از دو نماز ظهر یا عصر به نزد ما آمد و یکی از دو فرزندش حسن و حسین(ع)را به همراه خود داشت، پس آن حضرت در جلوی صفوف ایستاد و آن دو کودک را نزد پای راست خود گذارد، سپس به سجده رفت و سجده را طولانی کرد.
راوی گوید: پدرم گفت: من از میان مردم سرم را از سجده بلند کردم و دیدم که رسول خدا(ص)در سجده است و آن کودک بر پشت آن حضرت سوار شده، من به حال سجده برگشتم و چون نماز آن حضرت تمام شد مردم عرض کردند: ای رسول خدا(ص)در این نمازی که امروز خواندی سجده ای طولانی داشتی که در نمازهای دیگر نداشتی، آیا دستوری به شما در این باره رسیده بود یا وحی بر شما نازل گردید؟فرمود: هیچ یک از اینها نبود، بلکه پسرم بر پشت من سوار شده بود و نخواستم او را ناراحت کنم تا هر کاری که می خواهد انجام دهد.)
یک درس آموزنده
نگارنده گوید: این حدیث و نظایر آن که در باب محبت رسول خدا(ص)نسبت به حسنین(ع) پیش از این گذشت، و سوار کردن آنها بر دوش خود، و بردن آنها بر فراز منبر، و امثال آن، گذشته از اینکه حکایت از شدت علاقه و محبت رسول خدا(ص)نسبت به آن دو بزرگوار می کند، یک درس آموزنده تربیتی هم برای مسلمانان درباره تربیت فرزند و احترام و تکریم نسبت به کودک و ایجاد شخصیت در وی از این طریق می باشد، که این خود نیاز به بحثی جداگانه دارد که باید در کتابهای آموزشی و تربیتی از آن بتفصیل بحث کرد، و از رسول خدا(ص)و فرزندان معصوم آن حضرت در این باره روایت دیگری هم نقل شده که حتی نسبت به فرزندان دیگران نیز گاهی بدین گونه رفتار می کردند، و بزرگان را از تحقیر و اهانت کودکان نهی فرموده و بازمی داشتند، که ما فقط برای تذکر این چند جمله را ذکر کرده و شما را به کتابهای مفصل دیگری که در این باره نوشته شده و جنبه های تربیتی کودک را از نظر اسلام مورد بحث قرار داده اند، راهنمایی می کنیم.حدیث دوم محب الدین طبری در کتاب ذخائر العقبی، و نیز علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف الغمة از جنابذی به سندشان از ابن عباس روایت کرده اند که گوید:
«بینا نحن ذات یوم مع النبی صلی الله علیه و آله اذ اقبلت فاطمة(ع)تبکی: فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله: فداک ابوک، ما یبکیک؟قالت: ان الحسن و الحسین خرجا، و لا ادری این باتا؟فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله: لا تبکی فان خالقهما الطف بهما منی و منک، ثم رفع یدیه، فقال: اللهم احفظهما و سلمهما، فهبط جبرئیل، و قال: یا محمد لا تحزن، فانهما فی حظیرة بنی النجار نائمان، و قد وکل الله بهما ملکا یحفظهما، فقام النبی صلی الله علیه و آله و معه اصحابه حتی اتی الحظیرة فاذا الحسن و الحسین علیهما السلام معتنقان نائمان، و اذا الملک الموکل بهما قد جعل احد جناحیه تحتهما و الآخر فوقهما، یظلهما، فاکب النبی صلی الله علیه و آله علیهما یقبلهما، حتی انتبها من نومهما، ثم جعل الحسن علی عاتقه الایمن، و الحسین علی عاتقه الایسر، فتلقاه ابوبکر، و قال: یا رسول الله! ناولنی احد الصبیین احمله عنک!فقال صلی الله علیه و آله: نعم المطی مطیهما، و نعم الراکبان هما، و ابوهما خیر منهما.
حتی اتی المسجد فقام رسول الله-صلی الله علیه و آله-علی قدمیه و هما علی عاتقیه ثم قال:
معاشر المسلمین، الا ادلکم علی خیر الناس جدا و جدة؟
قالوا: بلی یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، جدهما رسول الله صلی الله علیه و آله خاتم المرسلین، و جدتهما خدیجة بنت خویلد، سیدة نساء اهل الجنة.
الا ادلکم علی خیر الناس ابا و اما؟
قالوا: بلی یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، ابوهما علی بن ابیطالب، و امهما فاطمة بنت محمد.ثم قال صلی الله علیه و آله: الا ادلکم علی خیر الناس عما و عمة؟
قالوا: بلی یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین عمهما جعفر بن ابی طالب، و عمتهما ام هانی بنت ابی طالب.
ثم قال: ایها الناس، الا ادلکم علی خیر الناس خالا و خالة؟
قالوا: بلی یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، خالهما القاسم بن رسول الله، و خالتهما زینب، بنت رسول الله.
ثم قال: اللهم انک تعلم ان الحسن و الحسین فی الجنة، و اباهما فی الجنة و امهما فی الجنة، و جدهما فی الجنة و جدتهما فی الجنة، و خالهما فی الجنة و خالتهما فی الجنة، و عمهما فی الجنة و عمتهما فی الجنة، و من احبهما فی الجنة و من ابغضهما فی النار» (13)
(روزی ما در خدمت پیغمبر(ص)بودیم که ناگهان فاطمه(ع)در حالی که می گریست آمد، رسول خدا(ص)به او فرمود: پدرت به فدایت!چرا می گریی؟
عرض کرد: حسن و حسین بیرون رفته و نمی دانم کجا آرمیده اند!
رسول خدا(ص)بدو فرمود: گریه نکن که آفریدگارشان نسبت به آن دو از من و تو مهربانتر است، آنگاه دستهای خود را بلند کرده و گفت: بار خدایا آن دو را نگهداری کن و سالم بدار.
در این وقت جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد محزون مباش که آن دو در باغ بنی النجار خوابیده اند و خداوند فرشته ای را بر ایشان موکل ساخته تا ایشان را نگهبانی کند.
آنگاه رسول خدا(ص)در حالی که اصحاب و یاران همراه آن حضرت بودند برخاسته به باغ بنی النجار آمدند و حسن و حسین را در حالی که دست به گردن یکدیگر انداخته و در خواب بودند مشاهده کردند، و فرشته ای که موکل بر ایشان بود یک بال خود را زیر ایشان و بال دیگر را بر سر ایشان گشوده و آنها را سایه می کرد.
در این وقت رسول خدا(ص)خود را روی آن دو انداخته آنها را می بوسید تا وقتی که از خواب بیدار شدند، سپس حسن را بر دوش راست خود و حسین را بر دوش چپ خود سوار کرد.پس ابوبکر آن حضرت را دیدار کرده، عرض کرد: ای رسول خدا(ص)یکی از این دو کودک را به من بدهید تا در آوردن آن دو به شما کمک نمایم؟
رسول خدا(ص)فرمود: مرکب این دو مرکب خوبی است، و سواران هم سواران خوبی هستند، و پدرشان بهتر از آن دوست.
پس همچنان آمد تا به مسجد رسید، سپس همان گونه که آن دو کودک روی شانه های آن حضرت بودند، سر پا ایستاد و فرمود:
ای گروه مسلمانان!آیا شما را به کسی که جد و جده اش بهترین مردم هستند راهنمایی نکنم؟
عرض کردند: چرا ای رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسین هستند، که جدشان رسول خدا(ص)خاتم پیامبران مرسل، و جده شان خدیجه دختر خویلد سیده زنان بهشت است.
-آیا شما را راهنمایی نکنم به کسی که پدر و مادرش بهترین مردم اند؟
عرض کردند: چرا ای رسول خدا!
فرمود: حسن و حسین که پدرشان علی بن ابیطالب و مادرشان فاطمه دختر محمد(ص) است.
سپس فرمود: آیا شما را راهنمایی نکنم به کسی که عمو و عمه شان بهترین مردم هستند؟
عرض کردند: چرا ای رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسین هستند که عموشان جعفر بن ابیطالب و عمه شان ام هانی دختر ابیطالب است.سپس فرمود: ای مردم آیا شما را راهنمایی نکنم به کسی که دایی و خاله شان بهترین هستند؟
عرض کردند: چرا ای رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسین، که داییشان قاسم فرزند رسول خدا(ص)و خاله شان زینب دختر رسول خدایند.
سپس فرمود: بار خدایا تو می دانی که حسن و حسین در بهشت هستند، و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و جدشان در بهشت و جده شان در بهشت و داییشان در بهشت و خاله شان در بهشت، و عمویشان در بهشت و عمه شان در بهشت هستند.و هر کس ایشان را دوست دارد در بهشت است و هر کس دشمنشان دارد در جهنم است.
و از جمله خاطرات آن حضرت با جدش رسول خدا(ص)در کودکی حدیثی است که علامه مجلسی(ره)از کتاب بشارة المصطفی نقل کرده که به سندش از یعلی بن مرة روایت کرده، گوید:
رسول خدا(ص)را به غذایی دعوت کرده بودند و ما در خدمت آن بزرگوار برای صرف غذا می رفتیم که ناگاه حسن را دیدیم که در کوچه بازی می کرد، رسول خدا(ص)که او را دید در جلوی مردم دوید و دست خود را گشود تا آن کودک را بگیرد و کودک نیز از این طرف و آن طرف می گریخت، و رسول خدا(ص)را می خنداند تا اینکه کودک را گرفت و یک دست خود را بر چانه حسن گذارد و دست دیگر را بر بالای سر او نهاد آنگاه صورتش را نزدیک صورت کودک برده و او را بوسید، آنگاه فرمود:
«حسن منی و انا منه احب الله من احبه...» (14)
(حسن از من است و من از اویم، خدا دوست دارد هر کس که او را دوست دارد...)و از کتاب لفتوانی-از علمای اهل سنت-روایت کرده که روزی رسول خدا(ص)فرزندش حسن را طلبید و آن کودک در حالی که گردن بندی از گل میخک در گردنش بود به نزد آن حضرت آمد، و راوی حدیث گوید: من گمان کردم مادرش او را نگهداشته بود تا آن گردن بند را به گردنش بیندازد.
پس رسول خدا(ص)آغوش خود را برای گرفتن آن کودک باز کرد و کودک نیز آغوش خود را باز کرد و چون رسول خدا(ص)او را در بر گرفت سه بار فرمود:
«اللهم انی احبه فاحبه و احب من احبه-ثلاث مرات » (15)
(خدایا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر کس که او را دوست دارد.)
و نیز راویان اهل سنت از امام باقر(ع)روایت کرده اند که هنگامی حسن(ع)تشنه شد و تشنگی او سخت گردید و رسول خدا(ص)آبی طلبید ولی فراهم نشد...
«فاعطاه لسانه فمصه حتی روی »
پس رسول خدا(ص)زبان خود را به حسن داد و او زبان آن حضرت را مکید تا سیراب شد. (16)
رسول خدا حسن را می بوسید و می بویید
حاکم نیشابوری در مستدرک به سند خود از عروه نقل کرده که گوید: رسول خدا(ص)فرزندش حسن را بوسید و به سینه چسبانید و او را می بویید و مردی از انصار مدینه نزد آن حضرت بود، آن مرد انصاری که این ماجرا را دید، گفت: من پسری دارم که به حد بلوغ رسیده و تا کنون هیچ گاه او را نبوسیده ام!
«فقال رسول الله: ارایت ان کان الله نزع الرحمة من قلبک فما ذنبی؟»(رسول خدا(ص) فرمود: اگر خداوند رحم را از دل تو گرفته، گناه من چیست؟) (17)
و در روایت دیگری که بخاری از ابو هریره در کتاب الادب المفرد روایت کرده، این گونه است:
«قبل رسول الله حسن بن علی و عنده الاقرع بن حابس التمیمی جالس فقال الاقرع: ان لی عشرة من الولد ما قبلت منهم احدا؟فنظر الیه رسول الله(ص)ثم قال: من لا یرحم لا یرحم » (18)
(رسول خدا(ص)در حالی که اقرع بن جالس تمیمی-یکی از سران قریش-نزد او نشسته بود(فرزندش)حسن بن علی را بوسید، اقرع که آن منظره را دید گفت: من ده فرزند دارم و تاکنون یکی از آنها را نبوسیده ام!رسول خدا(ص)که این سخن را شنید رو بدو کرده فرمود: هر کس رحم نکند مورد ترحم(خدا)واقع نشود!)
و در مناقب ابن شهر آشوب است که در روایت حفص فراء این گونه است که:
«فغضب رسول الله حتی التمع لونه و قال للرجل: ان کان قد نزع الرحمة من قلبک فما اصنع بک؟من لم یرحم صغیرنا و یعزز کبیرنا فلیس منا» (19)
(در این وقت رسول خدا(ص)غضب کرد، به گونه ای که رنگ مبارکش دگرگون شد و به آن مرد فرمود: اگر مهر و محبت از دل تو گرفته شده من باتو چه کنم؟کسی که به کوچک ما رحم نکند و بزرگ ما را محترم نشمارد از ما نیست.)
روایتی که درباره حسنین(ع)آمده است
ترمذی در صحیح خود از انس بن مالک روایت کرده که گوید:
«سئل رسول الله-صلی الله علیه و آله-ای اهل بیتک احب الیک؟قال: الحسن و الحسین و کان یقول لفاطمة: ادعی ابنی، فیشمهما و یضمهما الیه » (20)
(از رسول خدا(ص)پرسیدند: کدام یک از خاندانتان نزد شما محبوبتر هستند؟فرمود حسن و حسین، و رسم آن حضرت این بود که به فاطمه می فرمود: دو پسرم را نزد من بخوان، پس آن دو را می بویید و به خود می چسبانید.)
چه خوب سوارانی و چه خوب مرکبی؟
زرندی در کتاب نظم درر السمطین از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(ع)روایت کرده که روزی رسول خدا(ص)از خانه بیرون آمد و حسن بر شانه راست آن حضرت و حسین بر شانه چپ آن حضرت سوار بودند، عمر که چنان دید عرض کرد:
«نعم المطیة لهما انت یا رسول الله؟قال رسول الله: و نعم الراکبان هما» (21)
(چه خوب مرکبی هستی شما برای این دو، ای رسول خدا(ص)؟رسول خدا(ص)نیز فرمود: و چه خوب سوارانی هستند آن دو!)
نگارنده گوید: به این مضمون و با مختصر اختلافی روایت بسیاری در کتابهای شیعه و اهل سنت آمده (22) و سید حمیری نیز این مضمون را به نظم در آورده و گفته است:
اتی حسنا و الحسین الرسول
و قد برزا ضحوة یلعبان
فضمهما و تغذاهما
و کانا لدیه بذاک المکان
و مرا و تحتهما منکباه
فنعم المطیة و الراکبان
و درباره خصوص امام حسن(ع)نیز آمده است
حاکم در مستدرک به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گوید: رسول خدا(ص)به نزد ما آمد در حالی که حسن بن علی را بر گردن خود سوار کرده بود، در این وقت مردی آن منظره را دید و به حسن بن علی گفت:
«نعم المرکب رکبت یا غلام؟قال: فقال رسول الله(ص): و نعم الراکب هو»!
(ای پسرک!خوب مرکبی سوار شده ای؟رسول خدا(ص)نیز فرمود: و او نیز سوار خوبی است!)
و به دنبال آن گفته: این حدیثی است که سندهای آن صحیح و درست است (23)
ارثی را که رسول خدا(ص)به حسنین(ع)عطا فرمود
هیتمی در مجمع الزوائد از ابی رافع روایت کرده که گوید: فاطمه(س)حسن و حسین را در هنگام بیماری رسول خدا(ص)-همان بیماری که منجر به رحلت آن بزرگوار گردید-نزد آن حضرت آورد و عرض کرد:
«هذان ابناک فورثهما شیئا.»
(این دو پسران تو هستند به آن دو چیزی به ارث عطا فرما!)رسول خدا(ص)فرمود:
«اما الحسن فله ثباتی و سوددی، و اما الحسین فان له حزامتی وجودی » (24)
(اما به حسن ثبات و سیادت خود را بخشیدم، و اما به حسین دوراندیشی و انضباط و جود و بخشش را دادم.)
و در ربیع الابرار زمخشری این گونه است که رسول خدا(ص)حسن را در بر گرفت و او را بوسیده روی زانوی راست خود نشانید و فرمود:
«اما ابنی هذا فنحلته خلقی و هیبتی »(اما این پسرم را خوی خود و هیبتم را به او بخشیدم.)
و آنگاه حسین را در بر گرفت و بوسید و روی زانوی چپ خود نشانید و فرمود:
«نحلته شجاعتی و جودی » (25)
(و به او نیز شجاعت وجود و سخاوت خود را بخشیدم)
و در کنز العمال این گونه است که فرمود:
«اما الحسن فله هیبتی و سؤددی و اما الحسین فله جراتی و جودی » (26)
و در حدیث دیگری فرمود:
«اما الحسن فقد نحلته حلمی و هیبتی، و اما الحسین فقد نحلته نجدتی و جودی » (27)
و بالاخره رسول خدا(ص)آن دو فرزند محبوب خود را به خدا و مؤمنان صالح سپرد.
ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة از ابی الدنیا روایت کرده که گوید: زید بن ارقم در مجلس عبید الله هنگامی که مشاهده کرد آن فاسق، قضیب (28) خود را بر لبهای حسین(ع)می زند رو بدو کرده گفت:
«ارفع قضیبک فو الله لطالما رایت رسول الله(ص)یقبل ما بین هاتین الشفتین، ثم جعل زید یبکی، فقال ابن زیاد: ابکی الله عینیک لولا انک شیخ قد خرفت لضربت عنقک »(قضیب خود را بردار، که به خدا سوگند چه بسیار زیاد دیدم که رسول خدا(ص)میان این دو لب را می بوسید، زید این سخن را گفته و گریست.ابن زیاد گفت: خدا چشمت را بگریاند، اگر پیرمردی نبودی که عقلت تباه گشته، هم اکنون گردنت را می زدم.)
زید بن ارقم این سخنان را گفته، سپس برخاست در حالی که می گفت:
«ایها الناس انتم العبید بعد الیوم قتلتم ابن فاطمة، و امرتم ابن مرجانة و الله لیقتلن خیارکم و یستعبدن شرارکم، فبعدا لمن رضی بالذلة و العار»(ای مردم شما پس از امروز بردگانی خواهید بود.پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را فرمانروا کردید.به خدا سوگند که وی خوبانتان را می کشد، بدانتان را تحت فرمان گیرد، پس دوری از رحمت حق بر کسی باد که تن به خواری و ننگ دهد.)
آنگاه به ابن زیاد رو کرده و گفت:
«لاحد ثنک بما هو اغیظ علیک من هذا، رایت رسول الله اقعد حسنا علی فخذه الیمنی، و حسینا علی الیسری، ثم وضع یده علی یا فوخهما ثم قال: اللهم انی استودعک ایاهما و صالح المؤمنین » (29) اکنون برای تو حدیثی گویم که خشم تو را بیش از این برانگیزاند.رسول خدا(ص)را دیدم که حسن را بر زانوی راست خود نشانیده بود و حسین را بر زانوی چپ نهاده بود، آنگاه دست خود را بر جلوی سر آنها نهاده بود و می گفت: بار خدایا من این دو را به تو و مؤمنان شایسته می سپارم.)
حدیث ثقلین
و بالاخره در پایان عمر پر برکت خود نیز سفارش آنها را به طور کلی و تحت عنوان «عترت »فرمود و بارها با بیانات گوناگون و در جاهای مختلف و از آن جمله این گونه فرمود:
«ایها الناس انی اوشک ان ادعی فاجیب و انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی اهل بیتی، و ان اللطیف الخبیر اخبرنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما» (30)
(ای مردم، من(به دیدار خدا)خوانده شده ام و آن را پذیرفته ام، و من دو چیز سنگین در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم.کتاب خدا ریسمان کشیده ای است از آسمان به زمین، و عترت من خاندانم هستند، و براستی که خدای لطیف خبیر به من خبر داده که این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند، پس بنگرید تا چگونه سفارش مرا پس از من درباره آن دو به جای آورید.)
و به این مضمون صدها روایت در کتابهای شیعه و اهل سنت از رسول خدا(ص)به سندهای مختلف روایت شده، و جمعی از دانشمندان کتابهای جداگانه و مستقلی در این باره نوشته و تالیف کرده اند، که شاید ما نیز در جای دیگر با شرح بیشتری برخی از آنها را مجددا نقل کرده و مورد بحث قرار دهیم-انشاء الله تعالی.
ذکاوت و استعداد فوق العاده امام(ع)
این حدیث جالب را نیز در مورد استعداد خارق العاده و ذکاوت این کودک بشنوید:
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب آل ابیطالب از فضایل ابو السعادات روایت کرده که حسن بن علی(ع)هفت ساله بود که در مجلس رسول خدا(ص)حضور می یافت و آنچه به رسول خدا(ص)وحی می شد می شنید و آن را حفظ می کرد و نزد مادرش فاطمة(س)می آمد و آنچه را حفظ کرده بود برای مادر باز می گفت.
و هنگامی که علی(ع)به نزد فاطمة(س)می آمد، آن علوم را از فاطمه می شنید و چون از آن بانوی بزرگوار می پرسید: از کجا این علوم را فرا گرفته ای؟پاسخ می داد که از فرزندت حسن!
به دنبال این ماجرا روزی علی(ع)در خانه پنهان شد، و حسن که قسمتی از وحی را شنیده بود به خانه آمد و همین که خواست آنچه را شنیده بود مانند روزهای دیگر به مادر خود باز گوید، دچار لکنت زبان شد، و نتوانست آنچه را شنیده بود بیان کند.
فاطمه(س)در شگفت شد، و علت را از او پرسید؟و کودک در جواب گفت:
«لا تعجبین یا اماه فان کبیرا یسمعنی و استماعه قد اوقفنی »(ای مادر تعجب مکن که بزرگی(اکنون)به سخن من گوش می دهد، و همان گوش دادن اوست که مرا از گفتار بازداشته!)
ابن شهر آشوب دنباله حدیث را این گونه نقل کرده که گوید:
«فخرج علی فقبله »
یعنی در این وقت علی(ع)از مخفی گاه بیرون آمد و حسن را بوسید.
و در روایت دیگری است که در پاسخ مادر این گونه گفت:
«یا اماه قل بیانی وکل لسانی، لعل سیدا یرعانی » (31)
(مادرجان!بیانم کوتاه شده، و زبانم از گفتار باز مانده، شاید بزرگی مرا تحت نظر گرفته!)
و به دنبال این حدیث شریف و جالب، این را هم بد نیست بدانید که قوه حافظه و حفظ حدیث در آن بزرگوار به حدی بوده که روایات بسیاری از آن بزرگوار-بدون واسطه-از رسول خدا(ص)نقل شده، و در کتابهای حدیثی فریقین آمده است، مانند این حدیث که امام حسن(ع)می فرماید:
«علمنی رسول الله(ص)کلمات اقولهن فی الوتر»
(رسول خدا(ص)کلماتی را به من یاد داد که در نماز وتر می خوانم)
و آنگاه آن کلمات را این گونه بیان کرد:
«اللهم اهدنی فیمن هدیت، و عافنی فیمن عافیت، و تولنی فیمن تولیت، و بارک لی فیما اعطیت، و قنی شرما قضیت، فانک تقضی و لا یقضی علیک، و انه لا یذل من والیت، تبارکت ربنا و تعالیت » (32)
(خدایا مرا در زمره آنها که هدایت می کنی هدایتم کن، و در زمره آنها که عافیت می دهی عافیت ده، و در زمره آنها که دوست می داری دوست بدار، و در آنچه به من عطا می کنی مبارک گردان، و از شر آنچه را مقدر کرده ای مرا نگهداری فرما، که تو حکم فرمایی و کسی را بر تو حکومتی نیست، و براستی که خوار نگردد کسی که تواش دوست داری، چه با برکتی تو، ای پروردگار ما و چه برتری!)
و از جمله اینحدیث است که جزری در اسد الغابة درباره همین دوران کودکی آن حضرت از ابی الحوراء، یکی از اصحاب آن بزرگوار، نقل کرده که به آن حضرت عرض کرد:
«ما تذکر من رسول الله؟»(از رسول خدا(ص)چه چیز به یاد داری؟)
امام حسن(ع)فرمود:
«اخذت تمرة من تمر الصدقه، فترکتها فی فمی فنزعها بلعابها، فقیل: یا رسول الله ما کان علیک من هذه التمرة؟قال: انا آل محمد لا تحل لنا الصدقة!» (33)
(خرمایی از خرماهای صدقه برگرفتم و در دهانم گذاردم، و رسول خدا(ص)آن خرما را که مخلوط به لعاب دهانم بود برگرفت!کسی عرض کرد: ای رسول خدا(ص)از این یک دانه خرما چه باکی بر شما بود(و چه می شد که آن را از دهان کودک بیرون نمی کشیدی؟)فرمود: صدقه بر ما خاندان محمد حلال نیست.)
و در حدیث دیگری از آن حضرت این گونه نقل شده که راوی گوید:
«قال الحسن: فادخل اصبعه فمی و قال: «کخ کخ »و کانی انظر لعابی علی اصبعه » (34)
(حسن(ع)گوید: رسول خدا(ص)انگشتش را در دهانم فرو برد و فرمود: «کخ کخ » (35) و گویا من هم اکنون لعاب دهانم را بر انگشت آن حضرت می نگرم.)نگارنده گوید: حدیث مزبور با همین مضمون با مختصر تغییری در الفاظ از ابی هریره و دیگران نیز نقل شده که در پایان رسول خدا(ص)فرمود:
«انا آل محمد لا ناکل الصدقة » (36)
(ما خاندان محمد صدقة نمی خوریم.)
کار این مرد عرب رسول خدا(ص)را به خنده انداخت
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از اسماعیل بن یزید به سندش از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود: مردی در زمان رسول خدا(ص)مرتکب گناهی شد، و برای جبران آن خود را مخفی کرد تا هنگامی که حسن و حسین(ع)را در کوچه خلوتی مشاهده کرد.
پس نزدیک رفته و آن دو را برگرفت و بر دوش خود سوار کرده به نزد رسول خدا(ص)آورده گفت:
«انی مستجیر بالله و بهما»
(من به خداوند تعالی و به این دو پناهنده شدم!)
رسول خدا(ص)آنقدر خندید که دست مبارکش را جلوی دهان گرفت.
سپس به آن مرد فرمود: «اذهب و انت طلیق »(برو که تو آزادی.)
و به حسن و حسین نیز فرمود: شما را درباره این مرد شفیع قرار دادم!و به دنبال این ماجرا این آیه نازل گردید:
«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (37)
(و اگر ایشان هنگامی که بر خود ستم می کنند نزد تو بیایند و از خداوندآمرزش خواسته و رسول خدا برای ایشان آمرزشخواهی کند حتما خدای را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت) (38)
پی نوشت ها:
1.صحیح ترمذی، ج 2، ص 306 و صحیح نسائی، ج 1، ص 209، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 86-676.
2.صحیح بخاری، «کتاب بدء الخلق »، صحیح ترمذی، ج 2، ص 307، صحیح مسلم، «کتاب فضائل الصحابه »، بحار الانوار، ج 43، ص 266.
3.تهذیب التهذیب، ج 2، ص 297، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 366.
4.مجمع الزائد هیتمی، ج 9، ص 176، کنز العمال، ج 7، ص 104.
5.بحار الانوار، ج 43، ص 266، الادب المفرد بخاری، ص 304، صحیح مسلم، ج 7، ص 129، مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 532، سنن ابن ماجة، ج 1، ص 64، مستدرک حاکم، ج 3، ص 169، حلیة الاولیاء، ج 2، ص 35، و بیش از بیست کتاب دیگر که در ملحقات احقاق الحق، ج 11، صص 25-13 نام آنها دقیقا ذکر شده است.
6.معجم طبرانی، ص 210 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 182، و کتابهای بسیار دیگری که در ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 14-610 ذکر شده و مناقب، ج 3، ص 383.
7.مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 130، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 10 و 615، و قسمت آخر حدیث را شیخ مفید(ره)نیز در ارشاد(ج 2، ص 25)روایت کرده است.
8 و 9.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 609، 621، 619، 623.
10.تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 167.
11.بحار الانوار، ج 43، ص 262، صحیح بخاری، ج 5، ص 27، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 595.و به دنبال آن همین حدیث را از هفتاد کتاب دیگر از اهل سنت با مختصر اختلافی روایت کرده است.
12.مستدرک حاکم، ج 3، ص 165، مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 493.
13.ذخائر العقبی، ص 130، بحار الانوار، ج 43، ص 302، احقاق الحق، ج 9، صص 181، 185 و 187.
14.بحار الانوار، ج 43، ص 306.
15.همان، ص 304.
16.سیره قاضی دحلان-حاشیه سیره حلبیه-ج 3، ص 219، منتخب کنز العمال-حاشیه مسند-ج 5، ص 204.کنز العمال، ج 16، ص 262.
17.مستدرک، ج 3، ص 170.
18.نقل از الادب المفرد بخاری، (چاپ بیروت)، ص 34.
19.مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 384.
20.صحیح ترمذی، ج 13، ص 194، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 60-655.
21.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 720.
22.بحار الانوار، ج 43، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 27-714.
23.مستدرک، ج 3، ص 170، و مضمون آن نیز در بیش از 25 حدیث دیگر در کتابهای اهل سنت آمده که در ملحقات احقاق، ج 11، صص 80-75 نقل شده است.
24.مجمع الزوائد هیتمی، ج 9، ص 185.
25.ربیع الابرار، ص 513.
26.کنز العمال، ج 7، ص 192.
27.منتخب کنز العمال-حاشیه مسند-ج 5، ص 106.
28.«قضیب »به معنای شاخه بریده و شمشیر بران نیز آمده، و ظاهرا برخی از امیران قدیم مانند عبید الله حرام زاده عصاهای داشته اند که ظاهر آن مانند چوبدستی و عصا بوده، ولی مجوف و تو خالی بوده، و داخل آن شمشیرهای نازک و تیزی قرار داشته که در موقع لزوم آن را بیرون آورده و از آن استفاده شمشیر می کرده اند، و بدانها قضیب می گفتند.
29.الصواعق المحرقه، ص 196.و قسمت ذیل آن را نیز در کنز العمال و کتابهای دیگر از زید بن ارقم روایت کرده اند.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 746.
30.بحار الانوار، ج 43، صص 66-104، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 76-309، اثبات الهداة، ج 3 و 4.
و عترت را خود اینان به «نسل »معنی کرده و برخی نیز ادعای اتفاق امت را کرده اند که مراد از عترت در این حدیث علی و فاطمه و حسن و حسین(ع)هستند.(ملحقات، ص 309)و مرحوم سید مرتضی(ره)در معنای عترت تحقیق جالبی دارد که می توانید در کتاب الشافی(ص 177 به بعد)بخوانید و در بحار الانوار، (ج 43، ص 157 به بعد)از آنجا نقل شده است.
31.مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، (چاپ قم)، صص 8-7.
32.صحیح ترمذی، ج 1، ص 93، مستدرک حاکم، ج 3، ص 172، تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 20.
33.اسد الغابة، ج 2، ص 11.
34.بحار الانوار، ج 43، ص 305 نقل از مسند احمد بن حنبل.
35.«کخ کخ »را برای جلوگیری بچه از دست زدن و خوردن چیزی گویند«اقرب الموارد».
36.بحار الانوار، ج 43، ص 305.
37.سوره نساء، آیه 64.
38.مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 400.