ماهان شبکه ایرانیان

داستان «افک»

رئیس حزب نفاق در عصر جاهلی، حتی پس از ورود اسلام به مدینه، با نوامیس مردم و کنیزانی که می خرید، تجارت می کرد، و پیوسته آنها را در اختیار مردم قرار می داد و از این طریق سودی به دست می آورد.وقتی آیات تحریم زنا نازل گردید، او همچنان به حرفه کثیف خود ادامه می داد.

رئیس حزب نفاق در عصر جاهلی، حتی پس از ورود اسلام به مدینه، با نوامیس مردم و کنیزانی که می خرید، تجارت می کرد، و پیوسته آنها را در اختیار مردم قرار می داد و از این طریق سودی به دست می آورد.وقتی آیات تحریم زنا نازل گردید، او همچنان به حرفه کثیف خود ادامه می داد.

تا آنجا که کنیزان وی که در رنج روحی عظیمی به سر می بردند، از دست «عبد الله» به پیامبر شکایت کردند و گفتند: ما می خواهیم پاک و پاکیزه باشیم، ولی این مرد ما را به عمل زشت اجبار می کند.آیه یادشده در زیر، در نکوهش عمل این مرد نازل شد.چنانکه می فرماید:

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء إن أردن تحصنا لتبتغوا عرض الحیاة الدنیا» (1): دختران خود را آنگاه که خواهان پاکدامنی هستند، به خاطر مال دنیا به زنا وادار نکنید . (2) مردی این چنین، که با عفت زنان تجارت می کرد، قصد داشت ساحت یک زن با شخصیتی را که در جامعه آن روز پیوند نزدیکی با جامعه اسلامی داشت، (3) آلوده سازد و او را به عمل زشت متهم نماید.

عداوت «نفاق» با «ایمان» بالاترین دشمنیها است.دشمن مشرک و غیره، با به کارگیری این دشمنی در تمام مواقع، از غیظ و خشم خود می کاهد، ولی منافق که ایمان را سپر خود قرار داده در ظاهر نمی تواند تظاهر به دشمنی کند.از اینرو، عداوت باطنی او گاهی به حد انفجار می رسد، و بسان دیوانگان بدون حساب و کتاب سخن می گوید و تهمت می زند.

در سرگذشت «بنی مصطلق» ، ذلت رئیس حزب آشکار گردید و فرزند وی از ورود او به مدینه جلوگیری کرد و سرانجام با وساطت پیامبر وارد شهر شد، و در نتیجه کار فردی که پیوسته به فکر سلطنت بود و خواب آن را می دید به جائی منتهی شد که نزدیک ترین فرد به او، مانع از ورود او به زادگاه او شد.در حالی که از پیامبر می خواست که شر فرزندش را از سر او کوتاه سازد .

چنین فردی، دیوانه وار به هر کاری دست می زند.به دنبال شایعه سازی می رود، تا انتقام خود را از جامعه اسلامی باز ستاند.

وقتی دشمن از حمله مستقیم عاجز می شود، دست به چنین شایعات می زند و از این طریق افکار عمومی را نگران و به خود مشغول ساخته و از مسائل ضروری و حساس منحرف می کند.

شایعه سازی یکی از سلاحهای مخرب برای جریحه دار ساختن حیثیت پاکان و نیکان و پراکنده ساختن مردم از اطراف آنها است.

منافقان به یک فرد پاکدامن تهمت می زنند:

از آیاتی که پیرامون حدیث «افک» وارد شده است برمی آید که منافقان یک فرد بیگناهی را به عمل منافی عفت متهم نمودند و درباره فردی تهمت زدند که در جامعه آن روز از ویژگی خاصی برخوردار بوده است.و منافقان از این حربه تهمت، به نفع خویش و زیان جامعه اسلامی بهره می گرفتند که آیات قرآن با قاطعیت کم نظیری با آن برخورد نمود و آنان را بر سر جای خود نشاند.

این فرد بیگناه کیست؟ مفسران در این باره اختلاف نظر دارند.غالبا می گویند، مقصود عائشه همسر رسول خدا است و گروهی دیگر معتقدند که مقصود «ماریه» مادر ابراهیم است.شأن نزول هائی که در این زمینه نقل می کنند، خالی از اشکال نیست.اینک ما به بررسی شأن نزولی که آیات «افک» را مربوط به همسر رسول خدا «عائشه» می داند، پرداخته و نقاط صحیح و غیر صحیح آن را توضیح می دهیم.

شأن نزول نخست:

محدثان و مفسران اهل سنت، شأن نزول آیات «افک» را مربوط به عائشه می دانند و در این مورد داستان مفصلی را نقل می کنند که قسمتی از آن با عصمت پیامبر تطبیق نمی کند.از اینرو، نمی توان این شأن نزول را به طور دربست قبول کرد.

اینک ما در اینجا به آن قسمت از شأن نزول که با مقام نبوت سازگار است اشاره می کنیم، و سپس به نقل و ترجمه آیات «افک» می پردازیم.آنگاه در پایان بحث، به بیان قسمت دیگر از شأن نزول که با عصمت پیامبر مخالفت دارد می پردازیم.

سند داستان «افک» ، به خود عائشه منتهی می گردد.وی می گوید: پیامبر هنگام مسافرت، یکی از همسران خود را به حکم قرعه همراه خود می برد.در جنگ «بنی مصطلق» ، قرعه فال به نام من اصابت کرد و من در این سفر، افتخار ملازمت او را داشتم.سرکوبی دشمن به پایان رسید و سپاه اسلام در حال بازگشت به مدینه بود و در نزدیکی مدینه، شب هنگام به استراحت پرداخته بود.ناگهان، ندای «الرحیل» سراسر سپاه اسلام را فرا گرفت و من از کجاوه خود درآمدم و برای قضای حاجت، به نقطه دور رفتم.وقتی به نزد کجاوه خود بازگشتم، متوجه شدم گردن بندی که از مهره های «یمنی» داشتم باز شده و به زمین افتاده است.من بار دیگر به دنبال آن رفتم و مقداری معطل شدم.پس از آنکه گردن بند را یافتم، به جایگاه خود بازگشتم.اما سپاه اسلام حرکت کرده بود و کجاوه مرا نیز به گمان اینکه من در میان آن هستم، روی شتر گذارده و رفته بودند.من تک و تنها در آنجا ماندم، ولی می دانستم وقتی به منزل بعدی رسیدند و مرا در محمل ندیدند، به سراغ من می آیند.

اتفاقا، یک نفر از سپاهیان اسلام، به نام «صفوان» از لشکر عقب مانده بود.به هنگام صبح مرا از دور دید.نزدیک آمد و مرا شناخت، بی آنکه با من سخن بگوید کلمه «إنا لله و إنا إلیه راجعون»

را به زبان جاری ساخت.سپس شتر خود را خوابانید و من بر آن سوار شدم.او در حالی که مهار ناقه را در دست داشت، مرا به سپاه اسلام رساند.وقتی منافقان، بخصوص رئیس آنان از جریان آگاه شدند به شایعه سازی پرداختند و شایعه در شهر پیچید و نقل مجالس گردید.

کار به جائی کشید که گروهی از مسلمانان درباره من گمان بد بردند، و پس از مدتی آیات «افک» نازل گردید و مرا از تهمت منافقان پاک ساخت.

این بخش از «شأن نزول» ، که ما آن را از یک داستان بس مفصل، خلاصه کرده ایم، با این آیات قابل تطبیق است، و در آن چیزی که با عصمت پیامبر منافی باشد، وجود ندارد.

اینک آیاتی که درباره این جریان نازل شده است: (4)

«إن الذین جاءوا بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم» :

همانا آن گروه منافقان که بهتان به شما بستند، مپندارید ضرری به آبروی شما می رسد، بلکه آن موجب خیر و نیکی شما خواهد شد و هر کس از آنها به عقاب کردار خود خواهند رسید، و آن کس که از منافقان که رهبری آن را بر عهده داشته است، بسیار سخت کیفر خواهد دید.

«لو لا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیرا و قالوا هذا إفک مبین» :

آیا سزاوار این نبود که شما زنان و مردان با ایمان، هنگامی که از منافقان چنین بهتانی شنیدید، حسن ظنتان درباره یکدیگر بیشتر شده و گوئید که این دروغی آشکار است؟ !

«لو لا جاءوا علیه بأربعة شهداء فإذ لم یأتوا بالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون» :

چرا منافقان بر ادعای خود، چهار شاهد نیاوردند، اکنون که شاهد نیاوردند، در پیشگاه خدا دروغ گویانند.

«و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الآخرة لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم» :

اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما در دنیا و آخرت شامل حال مؤمنان نمی بود، به خاطر این گناهی که کردند، عذاب عظیمی به شما می رسید.

«إذ تلقونه بألسنتکم و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم» :

آن زمان که شایعه منافقان را از زبان یکدیگر می گفتید و در زبان چیزی را می گفتید که نمی دانستید، و آن را آسان می اندیشیدید در صورتی که نزد خدا گناه بزرگ است.

«و لو لا إذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا أن نتکلم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم» :

چرا آنگاه که آن را شنیدید نگفتید که بر ما شایسته نیست که درباره آن سخن بگوئیم؟ خداوندا ! تو منزهی این شایعه گناه بزرگ است.

نکات آیات:

از قرائن می توان به دست آورد که ریشه این تهمت از جانب منافقان بوده است.اینک این قرائن :

1 می گویند: مقصود از جمله «والذی تولی کبره» : آنانکه بخش آن را بر عهده داشت، همان «عبد الله ابی» رئیس حزب نفاق است.

2 در آیه یازدهم از گروه تهمت زن، به لفظ «عصبه» تعبیر می آورد.این لفظ درباره گروه متحد و همکار و همفکر به کار می رود، و می رساند که توطئه گران ارتباط نزدیک و محکمی با هم داشته اند و چنین گروهی در میان مسلمانان، جز منافقان گروه دیگری نبود.

3 به خاطر مخالفتی که از ورود «عبد الله» ، به مدینه انجام گرفته بود، او در دروازه مدینه متوقف بود.وقتی ورود همسر پیامبر را با شتر صفوان مشاهده کرد، فورا دست به تهمت زد و گفت همسر پیامبر شب را با فرد بیگانه ای به سر برده است، به خدا سوگند هیچ کدام از گناه نجات نیافته اند.

4 باز در همان آیه یازدهم می فرماید:

«لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم

: این رویداد را بر خود بد مپندارید، بلکه برای شما خوب است» .

اکنون باید دید چگونه متهم ساختن یک فرد پاک، برای مؤمنان بد نیست، بلکه خوب است.علتش آن است که این جریان از نیت پلید منافقان پرده برداشت و همگی رسوا شدند.گذشته از این، مسلمانان از این حادثه درسهای خوبی نیز آموختند.

شاخ و برگ این سرگذشت:

این مقدار از سرگذشت قابل تطبیق با قرآن است و با عصمت پیامبر مخالفتی ندارد، ولی در لابلای این شأن نزول، که «بخاری» آن را نقل کرده و دیگران غالبا از او گرفته اند، دو اشکال وجود دارد که در اینجا یادآور می شویم:

1 با مقام نبوت و عصمت سازگار نیست:

«بخاری» ، از خود عائشه نقل می کند:

«من از مسافرت بازگشتم، در حالی که بیمار شده بودم.پیامبر به دیدن من می آمد، ولی مهر سابق او را نمی دیدم، و از جریان آگاه نبودم.کم کم حالم خوب شد و بیرون آمدم.شایعه منافقان به گوشم رسید، دو مرتبه بیمار شدم، بیماریم شدت گرفت، از پیامبر اجازه گرفتم به خانه پدرم بروم.وقتی به خانه پدرم منتقل شدم، از مادرم پرسیدم مردم درباره من چه می گویند؟ گفت: زنانی که امتیاز دارند، مردم پشت سر او سخن بسیار می گویند.

پیامبر در این جریان، با اسامه مشورت کرد.اسامه به پاکی من گواهی داد.با علی نیز مشورت نمود، علی گفت از کنیز او تحقیق کن.پیامبر کنیز مرا خواست و از او تحقیق کرد.او گفت به خدائی که تو را به حق مبعوث کرده است، من هیچ کار خلافی از او ندیده ام» . (5)

این بخش از تاریخ با عصمت پیامبر سازگار نیست، زیرا این قسمت حاکی است که پیامبر تحت تأثیر موج شایعه قرار گرفت، تا آنجا که رفتار خود را با عائشه دگرگون کرد و با یاران خود در این مورد به مشاوره پرداخت.این نوع رفتار با متهمی که هیچ نوع دلیل و گواه بر اتهام او در دست نیست، نه تنها با مقام عصمت پیامبر سازگار نیست، بلکه با مقام یک فرد با ایمان نیز سازگار نمی باشد.زیرا هرگز نباید شایعه، رفتار یک مسلمان را با یک فرد متهم دگرگون سازد، و اگر در اندیشه او نیز اثر بگذارد، هرگز نباید، در رفتار او ایجاد دگرگونی کند.

قرآن، در آیه های دوازدهم و چهاردهم سوره نور، کسانی را که تحت تأثیر شایعه قرار گرفته اند، سخت توبیخ می کند و می فرماید: «چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به متهم، گمان خیر نبردید و چرانگفتید که این دروغ آشکار است.و اگر رحمت خدا شامل حال شما در دنیا و آخرت نمی شد، به خاطر این گناهی که کردید، عذاب عظیمی به شما می رسید» .

اگر این بخش از شأن نزول صحیح باشد، باید بگوئیم که شخص پیامبر نیز مشمول این عتاب و عقاب بوده است، در حالی که مقام نبوت که همراه با عصمت است، هرگز اجازه نمی دهد که بگوئیم : این خطاب و عتاب متوجه شخص پیامبر نیز می باشد.

از این جهت، باید همه این شأن نزول را که بخشی از آن با مقام نبوت و عصمت سازگار نیست، رد کرد، و یا دست کم آن را تجزیه نمود و قسمت نخست آن را که منافاتی با عصمت و نبوت ندارد، پذیرفت و قسمت دیگر را رد کرد.

2 سعد معاذ، قبل از حادثه «افک» درگذشته است:

«بخاری» ، در صحیح خود، در ذیل شأن نزول از خود عائشه نقل می کند: پیامبر پس از تحقیق از کنیز من، «بریره» ، بر بالای منبر قرار گرفت، و رو به مسلمانان کرده و گفت: «چه کسی مرا در تأدیب کسی معذور می شمارد که اهل بیت مرا ناراحت کرده، در حالی که من از او جز نیکی ندیدم، و همچنین مردی را متهم می کنند که از او نیز جز خوبی سراغ ندارم» .در این موقع، سعد معاذ (6)

برخاست و گفت: ای رسول خدا! من ترا معذور می شمارم اگر آن کس از قبیله اوس باشد، گردن او را می زنیم، و اگر از برادران خزرجی ما باشد، دستور تو را نیز درباره او اجرا می نمایم .

این سخن، بر سعد بن عباده، رئیس خزرج گران آمد و برخاست بر او پرخاش کرد و گفت: به خدا سوگند دروغ می گوئی، تو قادر بر کشتن او نیستی.اسید بن حضیر، عموزاده سعد بن معاذ برخاست و بر فرزند عباده پرخاش کرد و گفت: به خدا سوگند ما می کشیم و تو منافق هستی و از منافقان دفاع می کنی.افراد دو قبیله در حالی که پیامبر بر فراز منبر قرار داشت، برخاستند تا به جان یکدیگر بیفتند.سرانجام، با فرمان پیامبر از هم جدا شدند و بر جای خود نشستند (7).

این بخش از شأن نزول، با تاریخ صحیح سازگار نیست، زیرا اصولا «سعد معاذ» ، در غزوه احزاب، به وسیله جراحتی که برداشته بود، پس از صدور حکم درباره «بنی قریظه» درگذشت.این مطلب را نیز، بخاری در صحیح خود، جزء پنجم ص 113، در باب «جنگ احزاب و بنی قریظه» آورده است .در این صورت، چگونه می تواند، این مرد در حادثه «افک» ، که ماهها پس از حادثه بنی قریظه رخ داده است، پای منبر پیامبر باشد و با سعد بن عباده به مناقشه و نزاع بپردازد؟ !

سیره نویسان می گویند: جنگ «خندق» و پس از آن جریان بنی قریظه در سال پنجم، در ماه شوال رخ داده است.در نتیجه، غائله بنی قریظه در نوزده ذی الحجه به پایان رسید و سعد معاذ در این جریان به خاطر انفجار زخم و خونریزی شدید بلافاصله درگذشت (8).در حالی که غزوه بنی مصطلق، در ماه شعبان سال ششم هجرت رخ داده است.

آری، آنچه مهم است این است که بدانیم حزب نفاق می کوشید که زن با شخصیتی را که در جامعه آن روز، از مقام و موقعیت خاصی برخوردار بود، متهم سازد و از این طریق روحیه ها را تضعیف کند.

از جمله «ألذی تولی کبره» ، در شأن نزول آیات، به «عبد الله بن ابی» تفسیر شده است، استفاده می شود که وی این شایعه را رهبری می کرد.

شأن نزول دوم

این شأن نزول می گوید: این آیات درباره «ماریه» ، همسر رسول گرامی و مادر ابراهیم نازل شده است.وقتی ابراهیم درگذشت و پیامبر در غم و اندوه او فرو رفت، یکی از همسران پیامبر به او گفت چرا غمگین هستی؟ او فرزند تو نبود، او فرزند «ابن جریح» بود.پیامبر به علی فرمان داد که برود او را بکشد.وی با شمشیر به در باغی آمد که ابن جریح در آنجا کار می کرد .وقتی وی علی را خشمگین دید، در را به روی علی باز نکرد.علی به داخل باغ وارد شد و او را تعقیب کرد.او از ترس علی بالای نخلی رفت، علی نیز بالای نخل رفت.در این حال، ابن جریح از ترس خود را به پائین افکند، ناگهان لباسهای او کنار رفت و معلوم شد که اصلا آلت جنسی ندارد.علی حضور پیامبر رسید و جریان را بازگو کرد.

این شأن نزول که «محدث بحرینی» آن را در «تفسیر برهان» ، ج 2 ص 126 127، و «حویزی» در تفسیر «نور الثقلین» ، ج 3 ص 582 581 نقل کرده است، از نظر مضمون ضعیف و نااستوار بوده و نیازی به بازگوئی آن نیست.

از این جهت، نمی توان این شأن نزول را پذیرفت.بنابر این مهم اصل جریان است، حالا شخص متهم هر که می خواهد باشد.

پی نوشت ها:

1.سوره نور/ .138

.2 «مجمع البیان» ، ج 4/141، «در منثور» ، ج 5/ .46

3.این تعبیر به خاطر این است که خصوصیت دو نوع شأن نزولی که در پاره ای از آیات مربوط به «افک» نقل شده است، نزد نگارنده ثابت نیست و دلائل عدم ثبوت آن را در این بحث می خوانید .آنچه از مجموع آیات و روایات استفاده می شود، همان است که در بالا نگارش یافت و اینکه : اجمالا یک زن با شخصیتی در جامعه اسلامی آنروز از طرف منافقان مورد اتهام قرار گرفته بود و اما این زن چه کسی بود، نظر قاطع نمی توان درباره او اظهار کرد.

4.سوره نور/11 .16

.5 «صحیح بخاری» ، جزء ششم، تفسیر سوره نور/102 103 و نیز جزء پنجم/ 118

6.سعد معاذ، رئیس «اوس» و «سعد بن عباده» رئیس قبیله «خزرج» بود.میان این دو قبیله پیوسته جنگ و رقابت وجود داشت و «عبد الله بن ابی» نیز خزرجی بود.

7.همان مدرک/11، ابن هشام در سیره خود، از «سعد معاذ» نام نمی برد، فقط مناقشه سعد بن عباده را با «اسید» یادآور می شود.به «سیره ابن هشام» ، ج 2/300 مراجعه شود.

8.سیره ابن هشام ج 2 ص .250

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان