"زین دایره‌ی مینا خونین جگرم می ده"

خطوطی به بهانه ی روز انتقال خون

شاید امروز و این لحظه خون ما در رگ کسانی ست و جان کسانی در پی و شریان ما پس بر خون و نسبت عاری از فضیلت پای نفشریم که بیشتر میوه های خوش گوار جهان حاصل تلاقی و تعامل اند.

عصر ایران ؛ احسان اقبال سعید - نهمین روز مرداد داغ را روز انتقال خون نام نهاده اند و انسان حیران می ماند که مگر خونی را که روزی مامن فخر و ریشه و نیز صلت و وصلت بود  می توان اهدا کرد؟ و آدمی که آموخته رند و ریاکار، روغن بر زمین ریخته را نذر شفای دل بیمار خویش کند و زآب شیر هم کره ‌متناسب  به چنگ آورد و یا در آن طمع کند مگر این گونه حاتم وار از خون که جان است بذل و نثار کند؟ انگار رسید روزی که پیشتر کلمه ساز برایش نگاشته بود "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود"...
 
خون اما پیشتر با مرگ و دادخواهی و نوعی نماد مردن و نیز هم تباری و سرخی نسب از لاله و بادخزان برده در خاطر نشسته بود.چنان که در خاطر و خاطره داریم در میانه‌ی آوردگاه‌های سیاست و جانبازی،شعارهای در خاطر مانده رنگ و رمقی از خون داشتند...در روزگار ملی شدن صنعت نفت می سرودند و بر جرزهای گلین درالخلافه و نزدیک عمارت شماره 9 خیابان کاخ(خانه دکتر محمد مصدق) هم می نگاشتند "از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم/ یا مرگ،یا مصدق" انگار پیمان به خون نوشته را پاک شدن نیست و آدمی به جان و جوهر سرخ برادری می نگارد که بر عهد هست و این عهد را گسستن مگر به تیغ رگ زنی ممکن نیاید و رگ را گشودند، چنان که امیر نظام را در فین کاشان از رنج زیستن رهانیدند و خون همچنان رد و رنگ آب ها را رنگین و ننگین نمود زآن روزها...
 
دیگر شنیدید که تا آخرین قطره خون هستیم برعهد و جهد  و صادق هدایت بر نوشتار مهم خود سه قطره خون نام نهاد و دکتر علی شریعتی آموزگار آسیمه سر و شیفته جان تما انقلاب‌های  درجان و جهان هم برای کشته گان پیش پای نیکسون(سه دانشجویی که در اعتراضات مربوط به سفر ریچارد نیکسون معاون وقت رئیس جمهور ایالات متحده به ایران در دانشکده فنی دانشگاه تهران به ضرب سرب نظامیان در خون خود غلتیدند) نگاشت و نام اتحاد آن کلمات را سه قطره خون نهاد....
 
شاید مرتبط ترین گذار از رویای خون و انسان با روز در تقویم، فیلم دایره‌ی مینا به کارگردانی داریوش مهرجویی باشد که در کشو و توقیف ماند تا سیاه‌نمایی نکند و آتش بر دل‌ها نزند. مهرجویی ابتدای دهه پنجاه باز به سراغ طبیب قلم به دست غلامحسین ساعدی رفت و داستان "آشغالدونی" از مجموعه ی "گور و گهواره" اش را گزین نمود تا روایتی سینمایی و درامی مشابه "گاو" بسازد.
 
حکایت مردمان بینوایی که برای گذران زندگی به فروش خون خویش مشغولند و کسانی هم دلال و رابط این قصه‌ی آغشته به محنت تا از خون نان دربیاورند...حکایت غریبی است دایره‌ی مینا...ساعدی سال‌ها بعد در تنهایی و هراس به قی کردن خون از هراس تصویر خویش در آینه و جهان در آتیه زندگی را بگذاشت و رفت و مهرجویی هم چنان که افتد و کاش نمی دانستیم پیرانه سر در خون خویش غلتید و شد حکایت "تیغ و ترمه".... فیلمی که دوست بدفرجام دگرش کیومرث پوراحمد ساخته بود....آن روزهای ابتدای دهه پنجاه دستگاه فیلم را تاب نیاورد و به گرو برداشت تا خاطر ملوکانه به قدر مویی نیازارد که چرا ترقیات مملکت را نمی بینید و از دیوار و شب و کویر و دیگر چیزها نوحه و ناله سر می کنید...فیلم اما چند سال بعد و در بهار سال 1357 به نمایش در آمد و پیشتر از آن اثر خود را گذاشت تا بنیاد سازمان انتقال خون نهاده شود...
 
می گویند دکتر فریدون علا از نخست کسانی بود که برای خشت خشت آن بنا دوید و نهراسید تا بذر و نهالی در آتیه درختی تناور شود...دکتر فریدون فرزند حسین علا نخست وزیر چند دوره کوتاه مدت در دهه بیست و تا انتهای دهه سی خورشیدی بود. همان که دخترش ایران را پس از مفارقت شاه و فوزیه مصری کاندیدای همسری شاه و شهبانویی ملک کسری نمود و می گویند مجلات کم شمار و محافل آبکی آن روزگار هم به آن انعکاس می دادند اما عاقبت نشد و علا تا چندی با شاه و خاندانش سرسنگین بود.... 
 
 حسین علایی که در غائله ی آذربایجان نماینده ی ایران در جامعه ملل بود و از جفا و اشغال شوروری و دنباله‌ی سرخش در ایران گفت و دستور نخست وزیر وقت قوام السلطنه برای پس گرفتن شکایت تهران از مسکو در موضوع آذربایجان را نادیده انگاشت .
 
پرفسور رضا  و دکتر مهدوی روایت می کنند که علا پیرانه سر روایت می کرد آن روز به سختی از نمازی شیرازی تاجر معروف در آمریکا مفاتیح خواستم وبه امام حسین(ع) توسل جستم تا روسیاه ملک و مردم نشوم...از معروف ترین تصاویر برجامانده از حسین علا حضورش با سر باندپیچی شده در اجلاس سنتو در بغداد است...فدائیان اسلام می خواستند علا را هم کنار هژیر و رزم‌آرا بفرستند اما گلوله در لوله ماند و تپانچه را به سمت سر علا پرتاب نمودند و سرش شکست....
 
به بهانه این روز تقومی لگام کلام از دست رها شد و تا مرغزار یاد، نام و تاریخ تاخت تا بخوانیم و لبریز شویم یا بی تفاوت و برافروخته از کنار کلمات بگذریم. اما در خاطر بیاوریم شاید امروز و این لحظه خون ما در رگ کسان یست و جان کسانی در پی و شریان ما پس بر خون و نسبت عاری از فضیلت پای نفشریم که بیشتر میوه های خوش گوار جهان حاصل تلاقی و تعامل اند و کوس نژادگی تنها اساطیر و انسان کم دان و سهل پسند پیشتر را می برازد و نه بیشتر از آن.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر