ریشه اصلی قیام، علاقه وارادت خاص عثمان به خاندان اموی بود.وی که خود شاخه ای از این شجره بود، در راه تکریم وبزرگداشت این خاندان پلید، علاوه بر زیر پا گذاشتن کتاب وسنت، از سیره دو خلیفه پیشین نیز گام فراتر می نهاد.
او به داشتن چنین روحیه و گرایشی کاملا معروف بود. هنگامی که خلیفه دوم اعضای شورا را تعیین کرد در انتقاد از عثمان چنین گفت:
گویا می بینم که قریش تو را به زعامت برگزیده اند وتو سرانجام «بنی امیه » و«بنی ابی معیط » را بر مردم مسلط کرده ای وبیت المال را مخصوص آنها قرار داده ای. در آن موقع گروههای خشمگین از عرب بر تو می شورند وتو را در خانه ات می کشند. (1)
بنی امیه که از روحیه عثمان آگاه بودند، پس از گزینش او از طریق شورا، دور او را گرفتند و چیزی نگذشت که مناصب و مقامات اسلامی میان آنان تقسیم شد وجرات آنان به حدی رسید که ابوسفیان به قبرستان احد رفت وقبر حمزه عم بزرگوار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که در نبرد با ابوسفیان کشته شده بود زیر لگد گرفت وگفت:«ابویعلی، برخیز که آنچه بر سر آن می جنگیدیم به دست ما افتاد».
در نخستین روزهای خلافت خلیفه سوم، اعضای خانواده بنی امیه دور هم گرد آمدند وابوسفیان رو به آنان کرد وگفت:
اکنون که خلافت پس از قبیله های «تیم » و«عدی » به دست شما افتاده است مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد وآن را همچون گوی دست به دست بگردانید، که هدف از خلافت جز حکومت وزمامداری نیست وبهشت ودوزخ وجود ندارد. (2)
از آنجا که انتشار این سخن لطمه جبران ناپذیری بر حیثیت خلیفه وارد می ساخت، حاضران از افشای این رویداد خودداری کردند، اما حقیقت سرانجام خود را نشان داد.
شایسته خلیفه اسلامی این بود که ابوسفیان را ادب کند وحد الهی در باره مرتد را در حق او جاری سازد. ولی متاسفانه نه تنها چنین نکرد، بلکه بارها ابوسفیان را مورد لطف خود قرار داد وغنایم بسیاری به او بخشید.
علل شورش
عثمان در سوم ماه محرم سال 24 هجری، از طریق شورایی که خلیفه دوم اعضای آن را برگزیده بود، به خلافت انتخاب شد ودر هجدهم ماه ذی الحجه سال 35، پس از دوازده سال حکومت، به دست انقلابیون مصر وعراق وگروهی از مهاجرین وانصار کشته شد.
تاریخنویسان اصیل اسلامی علل سقوط عثمان وانقلاب گروهی از مسلمانان را در آثار خود بیان کرده اند، هر چند برخی از مورخان، به احترام مقام خلافت، از بازگو کردن مشروح این علل خودداری ورزیده اند. باری، عوامل زیر را می توان زیر بنای انقلاب وشورش گروههای خشمگین مسلمانان دانست:
1- تعطیل حدود الهی.
2- تقسیم بیت المال در میان بنی امیه.
3- تاسیس حکومت اموی ونصب افراد غیر شایسته به مناصب اسلامی.
4- ایذاء وضرب گروهی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که از خلیفه واطرافیان او انتقاد می کردند.
5- تبعید تعدادی از صحابه که خلیفه حضور آنان را مزاحم افکار وآمال وبرنامه های خود می دید.
عامل نخست: تعطیل حدود الهی
1- خلیفه، ولید بن عتبه، برادر مادری خود را به استانداری کوفه منصوب کرد. وی مردی بود که قرآن مجید او را در دو مورد به فسق وتمرد از احکام اسلامی یاد کرده است. (3) اما خلیفه، گذشته او را نادیده گرفت واستانداری منطقه بزرگی از ممالک اسلامی را به او واگذار کرد.
برای فرد فاسق چیزی که مطرح نیست رعایت حدود الهی وشئون مقام زعامت است.حاکمان آن زمان، علاوه بر اداره امور سیاسی، امامت نمازهای جمعه وجماعت را نیز بر عهده داشتند.این پیشوای نالایق (ولید)، در حالی که سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار رکعت برگزار کرد ومحراب را آلوده ساخت! شدت مستی او به اندازه ای بود که انگشترش را از دست وی در آوردند واو متوجه نشد.
مردم کوفه به عنوان شکایت راهی مدینه شدند وحادثه را به خلیفه گزارش کردند.متاسفانه خلیفه نه تنها به گزارش آنها ترتیب اثر نداد بلکه آنان را تهدید کرد وگفت: آیا شما دیدید که برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را ندیدیم، ولی او را در حال مستی مشاهده کردیم وانگشتر او را از دست وی در آوردیم واو متوجه نشد.
گواهان حادثه که از رجال غیور اسلام بودند علی علیه السلام وعایشه را از جریان آگاه ساختند. عایشه که دل پر خونی از عثمان داشت، گفت:عثمان احکام الهی را تعطیل وگواهان را تهدید کرده است.
امیرمؤمنان علیه السلام با عثمان ملاقات کرد وگفته خلیفه دوم را در روز شورا در باره وی یاد آور شد وگفت: فرزندان امیه را بر مردم مسلط مکن. باید ولید را از مقام استانداری عزل کنی و حد الهی را در حق او جاری سازی.
طلحه وزبیر نیز از انتصاب ولید انتقاد کردند واز خلیفه خواستند که او را تازیانه بزند.
خلیفه در زیر فشار افکار عمومی، سعید بن العاص را که او نیز شاخه ای از شجره خبیثه بنی امیه بود، به استانداری کوفه نصب کرد. وقتی وی وارد کوفه شد محراب و منبر و دار الامامه را شستو داد وولید را روانه مدینه ساخت.
عزل ولید در آرام ساختن افکار عمومی کافی نبود.خلیفه باید حد الهی را که در باره شرابخوار تعیین شده است در حق برادر خود اجرا می کرد. عثمان، به جهت علاقه ای که به برادر خویش داشت، لباس فاخری بر تن او پوشانید واو را در اطاقی نشاند تا فردی از مسلمانان حد خدا را در باره او اجرا کند.افرادی که مایل بودند او را با اجرای حد ادب کنند، از طریق ولید تهدید می شدند. سرانجام امام علی علیه السلام تازیانه را به دست گرفت وبی مهابا بر او حد زد وبه تهدید وناروا گویی او اعتنا نکرد. (4)
2- یکی از ارکان حیات اجتماعی انسان حاکمیت قانونی عادلانه است که جان ومال افراد جامعه را از تجاوز متجاوزان صیانت کند. ومهمتر از آن، اجرای قانون است، تا آنجا که مجری قانون در اجرای آن دوست ودشمن ودور ونزدیک نشناسد ودر نتیجه قانون از صورت کاغذ ومرکب بیرون آید وعدالت اجتماعی تحقق یابد.
رجال آسمانی قوانین الهی را بی پروا وبدون واهمه اجرا می کردند وهرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی ومنافع زودگذر مادی، آنان را تحت تاثیر قرار نمی داد.پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم، خود پیشگامترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود ومصداق بارز آیه «ولا یخافون لومة لائم » (5) به شمار می رفت.جمله کوتاه او در باره فاطمه مخزومی، زن سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در تامین عدالت اجتماعی است.
فاطمه مخزومی زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ثابت گردید وقرار شد که حکم دادگاه در باره او اجرا شود. گروهی به عنوان «شفیع » وبه منظور جلوگیری از اجرای قانون پا در میانی کردند وسرانجام اسامة بن زید را نزد پیامبر فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ازاین وساطتها سخت ناراحت شد وفرمود:
بدبختی امتهای پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایه ای از آنان دزدی می کرد. او را می بخشیدند ودزدی او را نادیده می گرفتند، ولی اگر فرد گمنامی دزدی می کرد فورا حکم خدا را در باره او اجرا می کردند.به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را در باره او اجرا می کنم ودر برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمدی یکسان است. (6)
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم امت اسلامی را با این اندیشه پرورش داد، ولی پس از درگذشت آن حضرت، به تدریج، تبعیض در اجرای قوانین در پیکره جامعه اسلامی رخنه کرد. خصوصا در دوران خلیفه دوم مسئله «عربیت » ونژاد پرستی وتفاوت این گروه با گروههای دیگر به میان آمد، اما چنان نبود که مایه شورش وانقلاب گردد. در دوران خلافت عثمان، مسئله تبعیض در اجرای قوانین به اوج خود رسید وچنان موجب ناراحتی شد که خشم گروهی را بر ضد خلیفه واطرافیان او برانگیخت.
از باب نمونه، خلیفه دوم به دست یک ایرانی به نام ابولؤلؤ، که غلام مغیرة بن شعبه بود کشته شد. اینکه علت قتل چه بود، فعلا برای ما مطرح نیست ودر بحث «علی وشورا» به گوشه ای از علل قتل عمر اشاره کردیم.
جای بحث نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طرف دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار می گرفت وقاتل ومحرکان او (اگر محرکی می داشت) بنابر احکام وضوابط اسلامی محاکمه می شدند، ولی هرگز صحیح نبود که فرزند خلیفه یا فردی از بستگان او قاتل را محاکمه کند یا او را بکشد، چه رسد به آنکه بستگان ویا دوستان قاتل را نیز، بدون اینکه دخالت آنان در قتل خلیفه ابت شده باشد وبدون محاکمه، بکشد!
ولی متاسفانه پس از قتل خلیفه، یا در دوران احتضار او، عبید الله فرزند خلیفه دو فرد بیگناه را به نامهای هرمزان وجفینه (دختر ابولؤلؤ) به این اتهام که در قتل پدر او دست داشته اند، کشت واگر یکی از صحابه شمشیر را از دست او نمی گرفت واو را بازداشت نمی کرد، می خواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند بکشد.
جنایت عبید الله، غوغایی در مدینه برپا کرد ومهاجرین وانصار، با اصرار تمام، از عثمان می خواستند که او را قصاص کند وانتقام خون هرمزان ودختر ابو لؤلؤ را از او باز ستاند. (7) بیش از همه، امیر مؤمنان اصرار می کرد که عبیدالله را قصاص کند وبه خلیفه چنین گفت:انتقام کشتگان بی گناه را از عبید الله بگیر، چه او گناه بزرگی مرتکب شده ومسلمانان بیگناهی را کشته است. اما وقتی آن حضرت از عثمان مایوس شد، رو به عبید الله کرد وگفت: اگر روزی بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزان می کشم. (8)
انتقاد از مسامحه عثمان در قصاص عبید الله بالا گرفت وهنوز خون به ناحق ریخته شده هرمزان ودختر ابو لؤلؤ می جوشید. خلیفه چون احساس خطر کرد به عبیدالله دستور داد که مدینه را به عزم کوفه ترک کند وزمین وسیعی در اختیار او نهاد که آنجا را «کویفة ابن عمر» (کوفه کوچک فرزند عمر) می نامیدند.
عذرهای ناموجه
تاریخ نویسان مسلمان در دفاع از خلیفه سوم وهمفکران او پوزشهایی نقل کرده اند که از عذرهای کودکانه دست کم ندارد وما به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف) وقتی عثمان در باره عبید الله به مشاوره پرداخت عمروعاص به او چنین گفت:قتل هرمزان هنگامی رخ داد که زمامدار مسلمانان فرد دیگری بود وزمام مسلمانان در دست تو نبود واز این رو، بر تو تکلیفی نیست.پاسخ این پوزش روشن است.
اولا: بر هر زمامدار مسلمان لازم است که حق ستمدیده را از ستمگر بستاند، خواه ستمگری در زمان زمامداری او رخ داده باشد یا در هنگام زمامداری فرد دیگر.زیرا حق، ثابت وپایدار است وهرگز مرور زمان وتغییر زمامدار، تکلیف را دگرگون نمی سازد.
ثانیا: زمامداری که این حادثه در زمان او رخ داد، خود دستور بررسی داده بود، به طوری که وقتی به خلیفه دوم خبر دادند که فرزندش عبید الله هرمزان را کشته است وی از علت آن پرسید. گفتند: شایع است که هرمزان به ابولؤلؤ دستور قتل تو را داده بود. خلیفه گفت:از پسرم بپرسید، هرگاه شاهدی بر این مطلب داشته باشد خون من در برابر خون هرمزان باشد، در غیر این صورت او را قصاص کنید. (9)
آیا بر خلیفه بعدی لازم نیست که حکم خلیفه پیشین را اجرا کند؟ زیرا فرزند عمر هرگز نه شاهدی داشت که هرمزان مباشر قتل پدرش بوده است ونه او به ابولؤلؤ چنین دستوری داده بود.
ب) درست است که خون هرمزان ودختر کوچک ابولؤلؤ به ناحق ریخته شد، ولی مقتولی که وارث نداشته باشد «ولی دم » او امام وخلیفه مسلمانان است. از این رو، عثمان از مقام وموقعیت خود استفاده کرد وقاتل را آزاد ساخت واو را بخشید. (10)
این عذر هم دست کم از عذر پیشین ندارد، زیرا هرمزان همچون قارچی نبود که از روی زمین روییده باشد و وارث و بسته ای برای او تصور نشود. مورخان می گویند که او مدتها فرمانروای شوشتر بود. (11) چنین فردی نمی توانست بی وارث باشد، بنابراین، وظیفه خلیفه این بود که از وارث او تحقیق کند وزمام کار را به دست او بسپارد.
گذشته از این،برفرض که وی بی وارث بود; در آن صورت، حقوق واموال او متعلق به مسلمانان بود وهرگاه همه مسلمانان قاتل او را می بخشیدند آن وقت خلیفه می توانست قصاص او را نادیده بگیرد. ولی متاسفانه جریان بر خلاف این بود ومطابق نقل طبقات، همه مسلمانان جز چند فرد انگشت شمار، خواهان قصاص عبید الله بودند. (12) امیر مؤمنان علیه السلام با اصرار زیاد به عثمان می گفت:«اقد الفاسق فانه اتی عظیما قتل مسلما بلا ذنب ». (13) وهنگامی که خلیفه می خواست وسیله آزادی عبید الله را فراهم سازد امام علی علیه السلام صریحا اعتراض کرد وگفت:خلیفه حق ندارد حقوقی را که متعلق به مسلمانان است نادیده بگیرد. (14)
علاوه بر این، مطابق فقه اهل سنت، امام وهمچنین دیگر اولیاء(مانند پدر ومادر) حق دارند که قاتل را قصاص کنند یا از او دیه بگیرند، ولی هرگز حق عفو او را ندارند. (15)
ج) اگر عبید الله کشته می شد دشمنان مسلمانان شماتت می کردند که دیروز خلیفه آنان کشته شد وامروز فرزند او را کشتند. (16)
این عذر نیز از نظر کتاب وسنت ارزشی ندارد، زیرا قصاص چنان فرد متنفذی مایه سرافرازی مسلمانان بود وعملا ثابت می کرد که کشور آنان کشور قانون وعدالت است وخلافکاران، در هرمقام ومنصبی باشند، به دست قانون سپرده می شوند ومقام ونفوذ آنان مانع از اجرای عدالت نخواهد بود.
دشمن در صورتی شماتت می کند که ببیند فرمانروایان وزمامداران با قانون الهی بازی می کنند وهوی و هوس را بر حکم الهی مقدم می دارند.
د) می گویند هرمزان در ریختن خون خلیفه دست داشته است، زیرا عبد الرحمان بن ابی بکر گواهی داد که ابولؤلؤ و هرمزان و جفینه را دیده است که با هم آهسته سخن می گفتند و وقتی متفرق شدند خنجری به زمین افتاد که دو سر داشت ودسته آن در میان آن بود و خلیفه نیز با همان خنجر کشته شد. (17)
این پوزش در دادگاه اسلامی ارزش ندارد، زیرا گذشته ازاینکه گواهی دهنده یک نفر است، اجتماع سه نفر که با هم آشنایی دیرینه دارند ویکی از آن سه، دختر دیگری است نمی تواند گواه بر توطئه آنان بر قتل خلیفه باشد. شاید هرمزان در آن مجمع ابولؤلؤ را از قتل خلیفه نهی می کرده است. آیا با حدس و گمان می توان خون اشخاص را ریخت؟ و آیا این گونه مدارک احتمالی در هیچ دادگاهی قابل قبول هست؟
باری، این پوزشهای نادرست سبب شد که قاتل هرمزان مدتها آزاد زندگی کند. ولی امام علی علیه السلام به او گفته بود که اگر روزی بر او دست یابد قصاص هرمزان را از او باز می ستاند. (18) هنگامی که امام علیه السلام زمام امور را به دست گرفت عبید الله از کوفه به شام گریخت. امام علیه السلام فرمود: اگر امروز فرار کرد روزی به دام می افتد.چیزی نگذشت که در نبرد صفین به دست علی علیه السلام یا مالک اشتر یا عمار یاسر (به اختلاف تواریخ) کشته شد.
عامل دوم: تقسیم بیت المال در میان بنی امیه
خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مقام بس مقدس ورفیعی است که مسلمانان پس از منصب نبوت ورسالت، آن را محترمترین مقام می شمردند.اختلاف آنان در مسئله خلافت واینکه خلیفه باید از جانب خدا انتخاب شود یا مردم او را برگزینند مانع از آن نبود که به مقام خلافت ارج نهند وموقعیت خلافت اسلامی را گرامی بشمارند.به سبب همین احترام به مقام خلافت بود که امیر مؤمنان علیه السلام به نمایندگی از طرف مردم به خلیفه سوم چنین گفت:
«وانی انشدک الله ان لا تکون امام هذه الامة المقتول، فانه کان یقال یقتل فی هذه الامة امام یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامة ». (19)
من تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا پیشوای مقتول این امت باشی، زیرا گفته می شود که پیشوایی در این امت کشته می شود که قتل او سرآغاز کشت و کشتار تا روز قیامت می گردد.
به رغم چنین مقام و موقعیتی که خلافت اسلامی و خلیفه مسلمین در میان مهاجرین و انصار و دیگر مسلمانان داشت گروهی از شخصیتهای برجسته اسلامی در مدینه گرد آمدند و به کمک مهاجرین و انصار خلیفه سوم را کشتند و سپس به شهرهای خود بازگشتند.
عوامل انقلاب و شورش بر ضد عثمان یکی دو تا نبود. یکی از عوامل انقلاب، تعطیل حدود الهی بود که پیشتر به اختصار مورد بحث قرار گرفت.عامل دیگر که هم اکنون مورد بحث است بذل و بخششهای بی حساب خلیفه به فامیل خود بود. هرچند تاریخ نتوانسته است همه آنها را به دقت ضبط کند وحتی طبری کرارا تصریح می کند که «من به جهت عدم تحمل اغلب مردم، از نوشتن برخی از انتقادها واشکالات که از جانب مسلمانان بر خلیفه شده است خودداری می کنم ». (20) ولی همان مواردی که تاریخ ضبط کرده است می تواند روشنگر رفتار عثمان در باره بیت المال مسلمین باشد.
میزان اموال و املاکی که وی از بیت المال مسلمانان به اعضای خانواده خود بخشیده بسیار عظیم است که اینک به برخی از آنها اشاره می شود.
وی دهکده فدک را، که مدتها میان دختر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وخلیفه اول مورد کشمکش بود، به مروان بن حکم بخشید واین ملک دست به دست در میان فرزندان مروان می گشت تا سرانجام عمر بن عبد العزیز آن را به فرزندان فاطمه سلام الله علیها بازگردانید.
دخت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گفت: پدرم آن را به من بخشیده است. ولی ابوبکر مدعی بود که از صدقات است وباید مانند تمام صدقات، اصل آن محفوظ بماند ودر آمد آن در مصالح مسلمانان مصرف شود. در هر صورت، بخشش آن به مروان از طرف عثمان دلیلی نداشت.بسیاری از مورخان در این مورد به خلیفه خرده گرفته اند و همگی به یک عبارت آورده اند که:«از ایرادهایی که بر او گرفته اند این است که وی فدک را که صدقه رسول خدا بود به مروان تملیک کرد». (21)
ای کاش خلیفه به همین مقدار اکتفا می کرد و پسر عمو و داماد خود را بیش از این مورد عنایت و بخشش بی حد و حساب خود قرار نمی داد. ولی متاسفانه علاقه خلیفه به خاندان اموی حد و مرزی نداشت.وی به این مقدار هم اکتفا نکرد، بلکه در سال 27 هجری که ارتش اسلام از آفریقا با غنیمتهای فراوانی که دو و نیم میلیون دینار برآورد می شد بازگشت یک پنجم آن را، که مربوط به مصارف ششگانه ای است که در قرآن وارد شده است (22) ، بدون هیچ دلیلی به دامادش مروان بخشید واز این طریق افکار عمومی را بر ضد خود تحریک کرد و کار به جایی رسید که برخی از شعرا در انتقاد از او چنین سرودند:
واعطیت مروان خمس العباد ظلما لهم و حمیت الحمی (23)
خمسی را که مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشیدی واز فامیل خود حمایت کردی.
نظر اسلام در باره بیت المال
هرنوع عملی حاکی از یک نوع عقیده و نظر است. عمل خلیفه حاکی از آن است که وی خویش را مالک شخصی بیت المال می دانست واین بذل وبخشش را گویا یک نوع صله رحم و خدمت به خویشاوندان قلمداد می نمود.
اکنون باید دید نظر اسلام در باره بیت المال، اعم از غنایم جنگی و زکات و دیگر انواع اموال عمومی مسلمانان، چیست. در اینجا نظر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان علیه السلام را با نقل چند نمونه از سخنان آنان منعکس می کنیم:
1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره غنایم چنین فرمود:
«لله خمسه و اربعة اخماس للجیش ». (24)
یک پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلق به لشکر است.
بدیهی است خدا بی نیازتر از آن است که برای خود سهمی قرار دهد، بلکه مقصود این است که باید یک پنجم را در مصارفی به کار برد که رضای خدا در آن است.
2- هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معاذ بن جبل را روانه یمن کرد به او دستور داد که به مردم بگوید:
«ان الله قد فرض علیکم صدقة اموالکم تؤخذ من اغنیائکم فترد الی فقرائکم ». (25)
خداوند زکات را بر شما واجب کرده است. از متمکنان شما گرفته شده، به نیازمندانتان پرداخت می شود.
3- امیر مؤمنان علیه السلام به فرماندار خود در مکه نوشت:
به آنچه که از مال خدا در نزد تو جمع شده است رسیدگی کن و آن را به مردم عیالمند وگرسنه بده، مواظب باش که حتما به افراد فقیر و نیازمند برسد.
در تاریخ آمده است که دو زن از دو نژاد، یکی عرب و دیگری آزاد شده، نزد امیر مؤمنان آمدند وهر دو اظهار احتیاج کردند. امام به هریک، علاوه بر چهل درهم، مقداری مواد غذایی داد. زنی که از نژاد غیر عرب بود سهم خود را برداشت ورفت، ولی زن عرب بنابر افکار جاهلی خود به امام علیه السلام گفت: آیا همان مقدار که به زن غیر عرب دادی به من نیز که از نژاد عربم می دهی؟ امام علیه السلام در پاسخ او گفت:من در کتاب خدا برای فرزندان اسماعیل برتری بر فرزندان اسحاق نمی بینم. (26)
با این نصوص و تصریحات و با توجه به اینکه روش دو خلیفه اول و دوم نیز بر غیر طریقه خلیفه سوم بود، مع الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از این بذل و بخششها بسیار داشت که به هیج وجه نمی توان آنها را توجیه کرد.
باز اگر خلیفه این حاتم بخشیها را در باره گروه صالحی که سابقه درخشانی در اسلام داشتند انجام می داد تا این حد مورد ملامت واقع نمی شد، ولی متاسفانه گروهی زیر پوشش فضل و کرم او قرار می گرفتند که فضیلتی در اسلام نداشتند. مروان بن حکم از دشمنان سرسخت امیرمؤمنان علیه السلام بود. وقتی وی بیعت خود را با علی علیه السلام شکست و در جنگ جمل اسیر شد وبا شفاعت حسین علیه السلام آزاد گردید، فرزندان امام علیه السلام به آن حضرت گفتند: مروان بار دیگر با تو بیعت خواهد کرد.امام علیه السلام فرمود:
مرا به بیعت او نیازی نیست.مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ بیعت او مانند بیعت یهودی است که به مکر و حیله و پیمان شکنی معروف است. اگر با دست خود بیعت کند فردا با مکر و حیله آن را می شکند.برای او حکومت کوتاهی است به اندازه لیسیدن سگ بینی خود را. او پدر چهار پسر است و امت اسلام از او و فرزندانش روز خونینی خواهند داشت. (27)
عامل سوم: تاسیس حکومت اموی
عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان، تسلط ظالمانه امویان بر مراکز حساس اسلامی بود; تسلطی که پیر و جوان نمی شناخت و خشک و تر را می سوزانید.اصولا خلیفه سوم علاقه و عاطفه خاصی نسبت به بنی امیه داشت و تعصب فامیلی در او به حد اعلا رسیده بود. در جهت تامین درخواستهای بستگان او راجع به تشکیل یک حکومت اموی، عقل و خرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانین و مقررات اسلامی هیچ یک ملاک و معیار عثمان نبود. لذا در پوشش عنایت و عاطفه او خلافکاریهای زیادی انجام می گرفت.
باید یادآور شد که هرگز عاطفه مطلق و محبت نسبت به همه مسلمین بر خلیفه حاکم نبود، بلکه عاطفه او به طور خاص در خدمت فامیل قرار داشت و دیگران از خشم و غضب او در امان نبودند. یعنی در عین علاقه به شاخه های شجره اموی، نسبت به ابوذرها، عمارها، عبد الله بن مسعودها و... جبار و خشمگین بود. وقتی ابوذر را به سرزمین بی آب و علف ربذه تبعید کرد و آن پیر مجاهد در آنجا به وضع رقت باری جان سپرد، هرگز عاطفه او نجوشید. وقتی عمار در زیر مشت و لگد کارپردازان خلافت قرار گرفت واز حال رفت، خلیفه هیچ متاثر نشد.
تعصب خلیفه به خاندان «بنی ابی معیط » قابل کتمان نبود و حتی خلیفه دوم نیز این مسئله را درک کرده بود; به این جهت به ابن عباس گفته بود:
«لو ولیها عثمان لحمل بنی ابی معیط علی رقاب الناس و لو فعلها لقتلوه ». (28)
اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگیرد فرزندان «ابی معیط » را بر مردم مسلط می سازد، واگر چنین کند او را می کشند.
وقتی عمر به تشکیل شورا دستور داد و در آن عثمان را نیز وارد ساخت رو به او کرد وگفت:«اگر خلافت از آن تو شد از خدا بپرهیز و آل ابی معیط را بر مردم مسلط مکن ».
وقتی عثمان ولید بن عتبه را به استانداری کوفه گماشت امیر مؤمنان و طلحه و زبیر به گفتار عمر استناد جستند و به عثمان گفتند:
«الم یوصک عمر الا تحمل آل بنی معیط و بنی امیة علی رقاب الناس؟». (29)
مگر عمر به تو سفارش نکرد که آل بنی معیط و بنی امیه را برگرده مردم مسلط نکنی؟
ولی سرانجام عاطفه و علاقه بر تمام ملاکها و سفارشها و خیراندیشیها پیروز شد و مراکز حساس اسلامی در دست امویان قرار گرفت.وچنان شد که گروهی مست قدرت و فرمانروایی و گروه دیگر مشغول گردآوری مال بودند، در حالی که مسلمانان مناطق دور و نزدیک، غرامت پرداز تعصب فامیلی خلیفه به حساب می آمدند.
عثمان در حقیقت از گفتار پیر خاندان امیه، ابوسفیان، پیروی کرد که در روز گزینش عثمان برای خلافت وارد منزل او شد و هنگامی که فهمید همه اطرافیان از بنی امیه هستند گفت: «گوی خلافت را دست به دست در میان خود بگردانید...». (30)
ابوموسی اشعری یمنی استاندار کوفه بود.این امر برای کارگزاران خلافت قابل حمل نبود که فردی غیر اموی چنین پستی را اشغال کند. از این رو، شبل بن خالد در یک مجلس محرمانه، که همگی حاضران را امویان تشکیل می دادند، رو به آنان کرد وگفت: چرا سرزمینی به این وسعت را به ابوموسی واگذار کردید؟خلیفه پرسید:چه کسی را در نظر داری؟ شبل اشاره به عبد الله بن عامر کرد که در آن روز بیش از شانزده سال نداشت! (31)
بر اثر این طرز تفکر بود که سعید بن عاص اموی استاندار کوفه بر بالای منبر می گفت:«عراق چراگاه جوانان قریش است ».
اگر فهرست کارگزاران حکومت عثمان از لا به لای اوراق تاریخ استخراج شود صدق گفتار خلیفه سوم روشن می گردد، آنجا که می گفت:
«لو ان بیدی مفاتیح الجنة لاعطیتها بنی امیة حتی یدخلوا من آخرهم ». (32)
اگر کلیدهای بهشت در اختیار من بود، آن را به بنی امیه می دادم تا آخرین فرد آنان وارد بهشت شود.
چنین حب مفرط وبی حد و حسابی سبب شد که مردم از ستم حکام خلیفه و سیاستگزاران حکومت وی به ستوه آیند و اندیشه شورش بر خلیفه در جامعه رشد کند و به خلافت و حیات عثمان خاتمه دهد.
تحولاتی که تنها در استانهای کوفه و مصر در طول خلافت عثمان، از حیث جابه جا کردن استانداران، رخ داد نشان دهنده شیوه سیاسی او در سپردن کارها به امویان است:
روزی که خلیفه زمام امور را به دست گرفت مغیرة بن شعبه را از استانداری کوفه برکنار کرد وسعد وقاص را به جای او گماشت. در این مورد خلیفه به ظاهر بینش صحیحی داشت، زیرا موقعیت سعد وقاص، فاتح عراق، با مغیره متهم به زشتکاری، قابل مقایسه نبود.ولی تو گویی نصب سعد وقاص نقش محلل را داشت، چون پس از یک سال او را از کار برکنار کرد و برادر مادری خود ولید بن عتبة بن ابی معیط را استاندار کوفه نمود. در سال 27 هجری عمروعاص را از اخذ خراج مصر برکنار کرد و عبد الله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی خود را مامور دریافت خراج مصر نمود.در سال 30 هجری ابوموسی اشعری را، که از زمان خلیفه دوم استاندار بصره بود، عزل کرد وپسر دایی خود عبد الله بن عامر را که نوجوانی بیش نبود به استانداری گماشت. (33)
موارد مذکور نشانگر این است که عثمان پیوسته در صدد تاسیس یک حکومت اموی بوده است.
عامل چهارم:ضرب و شتم یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
یکی از عوامل شورش، هتک حرمت یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که از طرف خود عثمان یا به وسیله گماشته های او انجام می گرفت.در این مورد به ذکر دو نمونه اکتفا می ورزیم:
1- ضرب وشتم عبد الله بن مسعود
عبد الله بن مسعود، صحابی بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در تاریخ اسلام مقام بس بلند وارجمندی دارد ودر کتابهای مربوط به صحابه ترجمه هایی از او شده است که می تواند ما را به ایمان قوی و استوار وی و تلاشش در اشاعه معارف اسلامی از طریق آموزش قرآن رهبری کند. (34)
او نخستین کسی است که حاضر شد به قیمت جان خود قرآن را در مسجد الحرام ودر کنار انجمن قریش با صدای بلند تلاوت کند و کلام خدا را به سمع کوردلان قریش برساند. آری، در نیمروزی که سران قریش در محفل خود گرد آمده مشغول مذاکره بودند، ناگهان عبد الله در برابر «مقام ابراهیم » ایستاد و با صدای رسا آیاتی از آغاز سوره الرحمن را تلاوت کرد. قریش به یکدیگر گفتند: «ابن ام عبد» چه می گوید؟یکی گفت: قرآنی را که بر محمد نازل شده می خواند.در این هنگام همگی برخاستند وبا ضرب وشتم عبد الله و نواختن سیلی به چهره او، صدای او را خاموش کردند.عبد الله با صورت مضروب به سوی یاران خود بازگشت.به وی گفتند:ما به همین جهت بر تو هراس داشتیم. عبد الله در پاسخ گفت:دشمنان خدا هیچ گاه مثل امروز در نظر من حقیر و خوار نبودند. و ادامه داد: اگر مایل باشید فردا نیز این عمل را تکرار می کنم! گفتند:همین مقدار که آنان آنچه را خوش نداشتند، شنیدند کافی است. (35)
این برگی است از برگهای زرین زندگی این صحابی بزرگ که عمر خود را از آغاز جوانی در طریق دعوت به توحید وآموزش قرآن به مسلمانان صرف کرد. او در زمره شش نفری است که آیه زیر در باره آنان نازل شد: (36)
و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شی ء و ما من حسابک علیهم من شی ء فتطردهم فتکون من الظالمین. (انعام:52)
آنان را که صبح و شام خدای خود را می خوانند و جز او کسی را نمی خواهند از خود دور مکن، که چیزی از حساب آنان بر تو و چیزی از حساب تو بر آنان نیست. اگر آنان را طرد کنی از ستمگران باشی.
سخن در تمجید عبد الله گسترده تر از آن است که در اینجا تماما نقل شود. آنچه شایان ذکر است این است که با چنین صحابی مؤمن و خدمتگزاری، به جرم اینکه تن به خواسته های نامشروع استاندار کوفه و ولید بن عتبه نداد، چگونه معامله شد.
سعد وقاص استاندار کوفه بود. عثمان او را از مقام خود بر کنار کرد و برادر رضاعی خود ولید بن عتبه را به جای او گماشت. ولید پس از ورود به کوفه خواستار در اختیار گرفتن بیت المال شد که کلید دار آن عبد الله بن مسعود بود. عبد الله از تسلیم آن خودداری کرد. ولید جریان را به عثمان گزارش کرد. عثمان نامه ای به عبد الله بن مسعود نوشت و او را در خودداری از تسلیم کلید بیت المال به ولید توبیخ کرد. عبد الله، تحت فشار خلیفه، کلیدها را به سمت استاندار پرتاب کرد وگفت:
چه روزگاری است که سعد وقاص از کار برکنار می شود و ولید به جای او نصب می گردد; راست ترین سخن کلام خدا، زیباترین راهنمایی هدایت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بدترین امور نوترین آنهاست که اسلام به آن دستور نداده است; هرچیزی که ریشه (شرعی) ندارد بدعت و هر بدعت گمراهی و هر ضلالتی در آتش است.
عبد الله این کلمات را گفت و برای اینکه عثمان وی را به مدینه احضار کرده بود، راه مدینه را در پیش گرفت. مردم کوفه اطراف او را گرفتند و وعده کمک و نصرت دادند. او گفت: خلیفه بر من حق اطاعت دارد ومن نمی خواهم نخستین کسی باشم که در فتنه ها را باز می کند. او پس از آنکه وارد مدینه شد یکسره به مسجد رفت و خلیفه را بر بالای منبر مشغول سخن گفتن یافت.
بلاذری می نویسد: وقتی که چشم عثمان به عبد الله بن مسعود افتاد رو به مردم کرد وگفت:مردم، هم اکنون حیوان ریز بدبویی بر شما وارد شد; جانداری که روی غذای خود راه می رود و قی می کند وآن را آلوده می سازد.
عبد الله چون این را شنید در پاسخ آن گفت: من چنین نیستم.من صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و رزمنده روز بدر وبیعت کننده در «بیعت الرضوان » هستم.
در این هنگام عایشه از حجره خود فریاد زد:عثمان! چرا صحابی پیامبر را چنین یاد می کنی؟ وکشمکش آغاز شد. برای رفع غائله، عبد الله به امر خلیفه از مسجد اخراج شد. ابن زمعه او را به زمین زد. نیز گفته شده که جحوم، غلام عثمان، او را بلند کرد ومحکم به زمین کوبید به طوری که دنده های او شکست. در این هنگام علی علیه السلام به اعتراض برخاست وگفت:با سخن چینی ولید صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چنین شکنجه می دهی؟
سرانجام امام علیه السلام عبد الله را به خانه خود برد، ولی عثمان به او اجازه خروج از مدینه را نداد و او در مدینه باقی ماند تا در سال 32 هجری (سه سال پیش از قتل عثمان) رخ در نقاب خاک کشید. (37)
عبد الله بن مسعود هنگامی که در بستر بیماری افتاده بود دوستان و علاقه مندان او به دیدارش می رفتند. روزی عثمان نیز از او عیادت کرد و گفتگویی به شرح زیر میان او و عثمان انجام گرفت:
عثمان: نگران چه هستی؟
عبد الله: گناهانم.
عثمان: چه می خواهی؟
عبد الله: رحمت گسترده خدا را.
عثمان: پزشک بر بالینت احضار کنم؟
عبد الله: پزشک واقعی بیمارم کرده است.
عثمان: دستور دهم مستمری سابق تو را بپردازند؟(دو سال بود که مستمری او قطع شده بود».
عبد الله: روزی که نیاز داشتم مرا از آن منع کردی. حالا که بی نیازم می پردازی؟
عثمان: به فرزندان و بازماندگانت می رسد.
عبدالله: خدا رازق آنان است.
عثمان: از خدا برای من طلب آمرزش کن.
عبد الله: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد.
وقتی عبد الله احساس مرگ کرد، عمار، و به روایتی زبیر، را وصی خود قرار داد که اجازه ندهند عثمان بر بدن او نماز بگزارد. ازاین رو، شبانه بر او نماز گزاردند و به خاکش سپردند.
عثمان چون از جریان آگاه شد از عمار بازخواست کرد که چرا از مرگ عبد الله او را آگاه نساخته است. گفت:او وصیت کرده بود که تو بر او نماز نگزاری.زبیر، پس از شنیدن مذاکره عثمان با عمار، این شعر را خواند:
لاعرفنک بعد الموت تندبنی وفی حیاتی ما زودتنی زادی
تو را می بینم که پس از مرگم بر من ناله می کنی، حال آنکه وقتی زنده بودم حق مرا نپرداختی.
چنین رفتار ظالمانه ای با صحابی جلیلی که یکی از قراء بزرگ قرآن به شمار می رفت و امیر مؤمنان علیه السلام در باره او می فرمود:«علم القرآن و علم السنة ثم انتهی و کفی به علما» (38) به طور مسلم بدون واکنش نخواهد ماند.وقتی دستگاه خلافت مصدر یک چنین خلافی باشد بدبینی توام با قصد انتقام در اندیشه ها پدید می آید.وبا تکرار این موارد، فکر انقلاب وقیام بر ضد حکومت وقت در خاطرها جوانه می زند و آنچه نباید بشود می شود.
2- ضرب و شتم عمار یاسر
این تنها عبد الله بن مسعود نبود که مورد بی مهری خلیفه قرار گرفت، بلکه عمار یاسر نیز از آن بی نصیب نماند.علت ضرب و اهانت بر او این بود که خلیفه برخی از زیور آلات بیت المال را به اهل بیت خود اختصاص داد و چون از این طریق خشم مردم را برانگیخت برای دفاع از خود بر فراز منبر رفت و گفت: ما از بیت المال به آنچه نیاز داریم بر می داریم وبینی گروهی (که معترض باشند) را به خاک می مالیم. علی علیه السلام در پاسخ خلیفه گفت: از این کار بازداشته می شوی.
عمار گفت: خدا را گواه می گیرم که من نخستین کسی خواهم بود که بینی او به خاک مالیده می شود. در این موقع عثمان پرخاش کرد وگفت:شکم گنده بر من جرات می ورزی؟ او را بگیرید. او را گرفتند و به قدری زدند که از حال رفت. دوستان عمار او را به منزل ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردند. وقتی به حال آمد گفت:سپاس خدا را که این نخستین بار نیست که مورد ایذاء قرار می گیرم. عایشه از جریان آگاه شد و مو و لباس و کفش پیامبر را بیرون آورد وگفت: هنوز مو ولباس وکفش پیامبر کهنه نشده است که شما سنت او را فرسوده ساختید. عثمان از سخنان عایشه خشمگین شد ولی پاسخی به او نداد.
ام سلمه از یار پیر همسر عزیز خود پذیرایی می کرد و افرادی از قبیله بنی مخزوم، که با عمار همپیمان بودند، به منزل ام سلمه رفت و آمد می کردند. این عمل مورد اعتراض عثمان قرار گرفت.ام سلمه به عثمان پیغام داد که: تو خود مردم را به این کارها وادار می کنی. (39)
ابن قتیبه در کتاب «الامامة والسیاسة » سرگذشت ضرب عمار را به صورت دیگر نقل می کند که خلاصه آن چنین است:
گروهی از یاران پیامبر دور هم جمع شدند و نامه ای به خلیفه وقت نوشتند ودر آن تخلفات و ضعفهای او را چنین برشمردند:
1- خلیفه در مواردی با سنت پیامبر و شیخین مخالفت ورزیده است.
2- خمس غنایم آفریقا را، که خدا و رسول و بستگان او و یتیمان و مساکین در آن حق دارند، یکجا به مروان بن حکم بخشیده است.
3- برای همسر خود نائله و دختران خود در مدینه هفت خانه ساخته است.
4- مروان از بیت المال قصرهایی در مدینه ساخته است.
5- کارهای اساسی به امویان سپرده شده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بی تجربه ای افتاده است که هرگز رسول خدا را درک نکرده اند.
6- استاندار کوفه، ولید بن عتبه، در حالت مستی، نماز صبح را چهار رکعت گزارده و سپس رو به مامومین کرده و گفته است که اگر مایل باشند رکعتی نیز اضافه کند.
7- مع الوصف، عثمان حد شرابخواری بر ولید جاری نکرده است.
8- مهاجر و انصار را رها کرده است و با آنها مشورت نمی کند.
9- به سان سلاطین، در اطراف مدینه زمینهایی را قرق کرده است.
10- به افرادی که هرگز عصر پیامبر را درک نکرده اند و نه سابقه شرکت در جهادی دارند و نه هم اکنون از دین دفاعی می کنند، اموال بسیاری بخشیده و اراضی وسیعی را به نام آنان کرده است.
و...این نامه به وسیله یک گروه ده نفری نوشته شد ولی از ترس عواقب بد آن، نامه را امضا نکردند و آن را به عمار دادند که به دست عثمان برساند.او به خانه عثمان آمد ودر حالی که مروان و گروهی از بنی امیه دور او را گرفته بودند نامه را تسلیم خلیفه کرد. خلیفه پس از خواندن نامه از اسامی نویسندگان آن آگاه شد، ولی دید که هیچ کدام از ترس به خانه او نیامده اند. از این جهت، رو به عمار کرد و گفت: جرات تو بر من زیاد شده است.مروان رو به خلیفه کرد وگفت: این غلام سیاه مردم را بر تو جری ساخته است.اگر او را بکشی، انتقام خود و دیگران را نیز گرفته ای. عثمان گفت: او را بزنید، او را به قدری زدند که دچار فتق شد واز حال رفت.سپس به همان حالت او را به بیرون خانه انداختند.ام سلمه همسر پیامبر از وضع او آگاه شد واو را به خانه خود برد. قبیله بنی مغیره، که عمار با آنان همپیمان بود، سخت از جریان ناراحت شدند. وقتی خلیفه برای گزاردن فریضه ظهر به مسجد آمد، هشام بن ولید رو به عثمان کرد وگفت: اگر عمار بر اثر این ضربه ها بمیرد فردی از دودمان بنی امیه را می کشم. عثمان در پاسخ گفت:تو قدرت این کار را نداری. آن گاه با علی علیه السلام روبرو شد و مذاکره تندی میان آن دو صورت گرفت که به جهت پرهیز از اطاله کلام از نقل آن خودداری می شود. (40)
عامل پنجم: تبعید شخصیتها
گروهی از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را، که در میان امت به حسن سلوک و تقوا معروف بودند، عثمان از کوفه به شام و از شام به «حمص » و از مدینه به ربذه تبعید کرد. این بخش از تاریخ اسلام از دردناکترین فصول آن است که مطالعه آن خواننده را به وجود یک استبداد سیاه در دستگاه خلافت هدایت می کند و ما در این بخش به مواردی از آن اجمالا اشاره می کنیم وچون همگان با سرگذشت تبعید ابوذر کمابیش آگاه هستند (41) از نقل آن خودداری می کنیم وبه بیان سرگذشت دیگر تبعیدیان خلافت عثمان می پردازیم.
تبعید مالک اشتر ویاران او
خلیفه سوم، چنانکه گذشت، با فشار افکار عمومی، استاندار زشتکار کوفه ولید بن عتبه را از کار برکنار کرد وسعید بن عاص اموی را بر اداره امور استان کوفه گمارد وبه او دستور داد که با قاریان قرآن وافراد سرشناس کاملا مدارا کند.از این رو، استاندار جدید با مالک اشتر ودوستان او، همچون زید وصعصعه فرزندان صوحان، نشستها وگفتگوهایی داشت که نتیجه آنها این شد که استاندار کوفه، مالک وهمفکران او را با سیره خلیفه مخالف تشخیص داد ودر این مورد به طور محرمانه با خلیفه مکاتبه کرد ودر نامه خود یاد آور شد که با وجود اشتر ویاران او که قاریان کوفه هستند نمی تواند انجام وظیفه کند. خلیفه در پاسخ استاندار نوشت که این گروه را به شام تبعید کند. در ضمن، به مالک اشتر نیز نامه ای نوشت ودر آن یاد آوری کرد که:تو اموری در دل داری که اگر اظهار کنی ریختن خون تو حلال می شود، وهرگز فکر نمی کنم که با مشاهده این نامه دست از کار خود برداری مگر اینکه بلای کوبنده ای به تو برسد که پس از آن حیاتی برای تو نیست.هرگاه نامه من به تو رسید فورا راه شام را در پیش گیر.
وقتی نامه خلیفه به استاندار کوفه رسید یک گروه ده نفری را، که از صالحان وافراد خوشنام کوفه بودند، به شام تبعید کرد که در میان آنان علاوه بر مالک اشتر، زید وصعصعه فرزندان صوحان وکمیل بن زیاد نخعی وحارث عبد الله حمدانی و... به چشم می خوردند.
از قضا، وجود این گروه قاریان قرآن وسخنوران توانا وشجاع وبا تقوا عرصه را بر معاویه استاندار شام نیز تنگ کرد ونزدیک بود که افکار عمومی بر ضد دستگاه خلافت ونماینده او در شام بر آشوبد. لذا معاویه نامه ای به خلیفه نوشت ووجود آنان را در آن محیط مخل مصالح خلافت دانست. در آن نامه چنین آمده است:
تو گروهی را به شام تبعید کرده ای که شهر ودیار ما را فاسد وآن را به جوش وخروش در آورده اند ومن هرگز مطمئن نیستم که شام نیز به سرنوشت کوفه دچار نشود وسلامت فکر واستقامت اندیشه شامیان در خطر تشویش وکجی قرار نگیرد. نامه معاویه خلیفه را از سرانجام کار بیمناک ساخت. پس در پاسخ او نوشت که آنان را به حمص(محل دور افتاده ای در شام) تبعید کند.
برخی گفته اند که خلیفه تصمیم داشت که آنان را بار دیگر به کوفه بازگرداند، ولی سعید بن عاص، عامل کوفه، خلیفه را از اجرای تصمیم خود بازداشت واز این رو، آنان به حمص تبعید شدند. (42)
کسانی که به جرم ناسازگاری با کارگزاران خلیفه سوم از استانی به استانی دیگر تبعید شدند گناهی جز حقگویی وانتقاد از انحصار طلبی دستگاه خلافت نداشتند. آنان خواهان عمل خلیفه به سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند.
شایسته شان خلیفه این بود که به جای پذیرش گزارش استاندار کوفه، افراد امین ودرستکاری را اعزام می کرد تا او را از حقیقت ماجرا آگاه سازند ودر چنین امر مهمی صرفابه گزارش یک مامور اکتفا نمی کرد.
تبعید شدگان چه کسانی بودند؟
1- مالک اشتر شخصیتی است که عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده است واحدی از رجال نویسان او را تضعیف نکرده اند وامیر مؤمنان علی علیه السلام او را در سخنان خود آنچنان توصیف کرده که تاکنون کسی را به آن شیوه توصیف نکرده است. (43) وقتی خبر فوت مالک به امام علیه السلام رسید شدیدا اظهار تاسف کرد وگفت:
«وما مالک؟ لو کان من جبل لکان فندا و لو کان من حجر لکان صلدا. اما و الله لیهدن موتک عالما و لیفرحن عالما. علی مثل مالک فلیبک البواکی و هل موجود کمالک؟» (44)
می دانی مالک چه کسی بود؟ اگر از کوه بود، قله بلند آن بود(که مرغی بر فراز آن به پرواز در نمی آمد) واگر از سنگ بود، سنگی سخت بود. مرگ تو ای مالک جهانی را غمگین وجهانی دیگر را شادمان ساخت. بر مثل مالک باید گریه کنندگان بگریند. آیا نظیر مالک وجود دارد؟
2- زید بن صوحان. در باره او همین بس که ابو عمرو در «استیعاب » می نویسد:
شخصی با فضیلت ودیندار وبزرگ قبیله خود بود. در نبرد قادسیه یک دست خود را از دست داد ودرنبرد جمل دررکاب امام علی علیه السلام شربت شهادت نوشید. (45) خطیب بغدادی می نویسد:زید شبها را به عبادت روزها را با روزه داری سپری می کرد. (46)
3- برادر زید، صعصعه، همچون او بزرگوار وسخنران ودیندار بود.
4- عمرو بن حمق خزاعی از یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود واحادیثی از آن حضرت حفظ کرده بود.او کسی است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را با شیر سیراب کرد آن حضرت در باره او دعا کرد وفرمود: خداوندا، او را از جوانیش بهره مند ساز. (47)
آشنایی با این افراد، ما را به احوال دیگر افراد تبعیدی آشنا می سازد.زیرا به حکم «الانسان علی دین خلیله »، همگی آنان با یک فکر وایده دور هم گرد آمده بودند، واز اعمال خلیفه وقت وعمال او انتقاد می کردند.تبیین زندگی ومقامات سیاسی ومعنوی وعلمی همه آنان مایه اطاله سخن است. لذا دامن سخن را کوتاه می کنیم وبه بیان خصوصیات عمده دیگر افراد تبعیدی می پردازیم.
کعب بن عبده نامه ای با امضای خود به خلیفه سوم می نویسد ودر آن از کارهای زشت استاندار وقت کوفه سخت شکایت می کند ونامه را به ابو ربیعه می سپارد.وقتی پیام رسان نامه را به دست عثمان می دهد فورا بازخواست می شود. عثمان اسامی همه همفکران کعب را، که به طور دسته جمعی (ولی بدون امضا) نامه را نوشته وبه ابوربیعه داده بودند، از او جویا می شود، ولی او از افشای اسامی آنان خودداری می کند، خلیفه تصمیم بر تادیب نامه رسان می گیرد، ولی علی علیه السلام او را از این کار باز می دارد. سپس، عثمان به استاندار خود سعید بن العاص در کوفه دستور می دهد کعب را بیست تازیانه بزند واو را به ری تبعید کند. (48)
عبد الرحمان بن حنبل جمحی، صحابی پیامبر، از مدینه به خیبر تبعید شد وجرم او این بود که از عمل خلیفه، آن گاه که خمس غنایم آفریقا را به مروان بخشید، انتقاد کرد ودر ضمن اشعاری چنین گفت:
و اعطیت مروان خمس الغنیمة آثرته و حمیت الحمی
یک پنجم غنایم (آفریقا) را به مروان دادی واو را بر دیگران مقدم داشتی واز خویشاوند خود حمایت کردی.
این مرد تا روزی که عثمان زنده بود در خیبر به حال تبعید به سر می برد. (49)
پی نوشت ها:
1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 187. 2- الاستیعاب، ج 2، ص 690.
2- آیه یا ایهاالذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا (حجرات:6) به اتفاق مفسران ونیز آیه افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون (سجده:18) در باره او نازل شده است.پس از نزول آیه اخیر، حسان بن ثابت چنین سرود:
انزل الله فی الکتاب العزیز فتبینوا الولید اذ ذاک فسقا فی علی وفی الولید قرآنا وعلی مبوء صدق ایمانا
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2(چاپ قدیم)، ص 103.
4- مسند احمد، ج 1، ص 142; سنن بیهقی، ج 8، ص 318; اسد الغابه، ج 5، ص 91; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 42; الغدیر، ج 8، ص 172(به نقل از الانساب بلاذری، ج 5، ص 33).
5- مائده،54.
6- الاستیعاب، ج 4، ص 374.
7- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 17(طبع بیروت).
8- انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
9- سنن بیهقی (چاپ افست »، ج 8، ص 61.
10- سنن بیهقی (چاپ افست »، ج 8، ص 61.
11- قاموس الرجال، ج 9، ص 305.
12- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 17.
13- انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
14- قاموس الرجال، ج 9، ص 305(به نقل از الجمل تالیف شیخ مفید).
15- الغدیر، ج 8(طبع نجف)، ص 141(به نقل از بدایع الصنایع ملک العلماء حنفی).
16- تاریخ طبری، ج 5، ص 41.
17- تاریخ طبری، ج 2، ص 42.
18- انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
19- نهج البلاغه عبده، خطبه 159.
20- تاریخ طبری، ج 5، صص 108و113 و232 وغیره.
21- ابن قتیبه دینوری، معارف، ص 84.
22- سوره انفال، آیه 41.
23- سنن بیهقی، ج 6، ص 324.
24- همان.
25- الاموال، ص 580.
26- نهج البلاغه، نامه 67.
27- سنن بیهقی، ج 6، ص 348.
28- انساب بلاذری، ج 5، ص 16.
29- همان، ج 5، ص 30.
30- استیعاب، ج 2، ص 690.
31- ر.ک. تاریخ طبری; کامل ابن اثیر; انساب بلاذری.
32- احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 62.
33- ر.ک. تاریخ طبری; کامل ابن اثیر; انساب بلاذری.
34- استیعاب، ج 1، ص 373; اصابة، ج 2، ص 369; اسد الغابه.
35- سیره ابن هشام، ج 1، ص 337.
36- تفسیر طبری، ج 7، ص 128; مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 319.
37- حلیة الاولیاء، ج 1، ص 138.
38- یعنی: قرآن وسنت را آموخت وبه پایان برد وبرای او همین علم کفایت می کند. انساب، ج 5، ص 36; تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 163.
39- انساب، ج 5، ص 48.
40- الامامة و السیاسة، ج 1، ص 29.
41- ر.ک. شخصیتهای اسلامی شیعه، ج 1، ص 8
42- الانساب، ج 5، صص 43-39. صورت گسترده این بخش در تاریخ طبری، ج 3، صص 368- 360(حوادث سال 33 هجری) وارد شده است.
43- نهج البلاغه، نامه 38:«فقد بعثت الیکم عبدا من عباد الله لا ینام ایام الخوف...».
44- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 77(طبع جدید).
45- استیعاب، ج 1، ص 197.
46- معارف ابن قتیبه، ص 176.
47- تاریخ بغداد، ج 8، ص 439.
48- انساب، ج 5، صص 43- 41; تاریخ طبری، ج 3، صص 373- 372.
49- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 150.