با توجه به آیات قرآن چون آیه ولایت و آیه ابلاغ و آیه اولوالامر، و جمله یقینى من کنت مولاه فعلى مولاه و صدها روایت صحیح و مستند که حکومت را پس از پیامبر براى امیرمؤمنان بخاطر صلاحیت و لیاقت و شایستگى، و علم و زهد و تقوا و عدالت و به ویژه مقام عصمت ثابت مى داند، این پرسش مطرح است که اگر آن حضرت به حکومت تعیین شده، چرا در برابر سقیفه که زمام حکومت را به فردى عادى، کم سواد، عارى از عدالت سپرد، و در این امانت عظیم خیانت شد، قد علم نکرد، و براى بازگرداندن حکومت به خودش اقدام ننمود؟
این پرسش از همان ساعات اولیه ى پس از وفات پیامبر حتى در محضر خود امیرمؤمنان مطرح شده که باید با دلایلى به این صورت پاسخ داده شود تا هر کس اهل دلیل و حجت است قانع گردد، و هر کس تابع برهان و دلیل نیست در چاه هلاکت سرنگون شود.
1- نبود نیروى لازم
امام (ع) مى فرمایند: کوتاهى و کناره گیرى من از مسئله خلافت و حکومت به خاطر ترس از درگیرى با اهل سقیفه، و وحشت از مرگ نبود، بلکه سببش کلام رسول خدا بود که به من اعلام کرد:
ملّت نسبت به تو خیانت مى نمایند و به پیمانى که من با آنان بستم وفا نمى کنند و تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسائى.
من از پیامبر خدا پرسیدم وظیفه من در زمان خیانت ملت چیست؟
فرمود: اگر نیروئى کافى باشد که تو را یارى دهد و بتوانى حق غارت شده را به خود بازگردانى با مخالفان و خائنان مبارزه کن و حق خود را از آنان بازستان، و هرگاه نیروى لازم در اختیار نداشته باشى صرف نظر کرده و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه از این جهان به سراى آخرت رهسپار گردى.
سپس امام مى فرمایند: من در این زمینه از هفت نفر از پیامبران گذشته سرمشق گرفتم:
نوح: چون به محضر حضرت حق عرضه داشت:
أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ: «1»
پرورگارا من در میان قومم مغلوبم، تو مرا یارى کن.
ابراهیم خلیل: که هنگام بى اعتنائى بستگانش به او اعلام کرد:
وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ: «2»
من از همه شما و آنچه را در برابر خدا پرستش مى کنید کناره گیرى مى کنم.
لوط: خاله زاد ابراهیم که به مخالفان خود گفت:
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ: «3»
اى کاش قدرت و نیروى مبارزه با شما را داشتم یا مى توانستیم خود را به پناهگاه مطمئنى برسانم!
یوسف: زمانى که گفت:
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ: «4»
پروردگارا زندان را بهتر از عملى که زنان مرا به آن دعوت مى کنند دوست دارم.
موسى: هنگامى که گفت:
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ: «5»
من به خاطر این که خونم به دست شما فرعونیان بدون نتیجه نریزد خائفانه از دست شما گریختم.
هارون: وقتى پس از بازگشت موسى از کوه طور و اعتراض موسى به او که چرا در برابر گوساله پرستى قیام نکردى و به مبارزه با آنان برنخاستى گفت:
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی: «6»
بنى اسرائیل مرا تضعیف کردند، و نزدیک بود مرا به قتل برسانند، چگونه مى توانستم در نبود یار با آنان مبارزه کنم؟!
محمدبن عبدالله (ص) هنگامى که از دست مشرکین مکه گریخت و وارد غار شد.
آرى امیرمؤمنان آن عقل مجسم، و بصیرت کامل، و دانش محض، به دنبال این هفت سرمشق بود که در برابر سقیفه و نیروى آنان، و مشکلاتى که براى آن حضرت به وجود آوردند استقامت کرد، و از هدر دادن خون پاک خودش و اهل بیتش مانع شد، چرا که مبارزه او با اهل سقیفه بدون یار و یاور کار درستى نبود، ورود به جنگ نابرابر که به ضرر خودش و اسلام بود مبناى شرعى و عقلى نداشت.
حضرت پس از رسیدن به حکومت شرح حال غمناک خود را در خطبه شقشقیه چنین بیان مى کند:
من فکر کردم که با نبود نیروى لازم و قدرت کافى به مبارزه برخیزم، و با اهل سقیفه وارد جنگ شوم، یا این که با این مصیبت هولناک به غارت رفتن حقم که درحقیقت حق همه امت بود دست به گریبان باشم و صبر پیشه کنم، پس از اندیشه به این نتیجه رسیدم که پیشه کردن صبر و نشستن در عرصه سکوت عاقلانه تر است.
از حضرت رضا (ع) پرسیدند چرا امیرمؤمنان پس از رسول خدا بیست و پنج سال در خانه نشست ولى در زمان حکومت خود با مخالفان وارد مبارزه شد؟ حضرت پاسخ دادند: امیرمؤمنان از عمل رسول خدا که 14 سال و 7 ماه به مشرکین مهلت داد، و با آنان وارد مبارزه نشد سرمشق گرفت، و سبب ترک مبارزه پیامبر در آن 14 سال و 7 ماه نبود نیروى لازم بود، امام هم پس از پیامبر نیروى کافى در اختیار نداشت تا وارد مبارزه شود.
ما هرگاه آیات شریفه قرآن را به دقت و با تدبر مطالعه کنیم مى بینیم در زمینه برخورد با مخالفان دو دسته آیه در قرآن مجید است.
دسته اول آیاتى است که پیامبر و اهل ایمان را در برابر مصائب و ناراحتى ها و مشکلات که منشأش دشمن است فرمان به صبر و حوصله و بردبارى مى دهد، مانند آیات 129 سوره نحل و مزمل 11، و احقاف 35 و قلم 49.
دسته دیگر آیاتى است که فرمان مبارزه و جنگ مى دهد مانند آیات سوره محمد 38، توبه 15، محمد 5 و ....
آیاتى که فرمان به صبر و تحمل و بردبارى مى دهد زمانى نازل شد که پیامبر براى ورود به مبارزه از نیرو و تجهیزات لازم برخوردار نبود، و جاى تردید نیست که در چنان زمانى باید رسول خدا از مبارزه و جنگ امتناع مى نمود، زیرا مبارزه در صورت نبود نیروى لازم عکس هدف را نتیجه مى دهد، و دشمن را در مخالفت و خون ریزى چیره تر مى کند و با کشتن طرف مقابل همه اهداف را نابود مى نماید، زمانى که رسول خدا داراى نیروى لازم، و لشگرى پرقدرت و تجهیزات جنگى شد، فرمان یافت که نسبت به مشرکین سخت گیرى کند و ریشه آنان را قطع نماید.
با این تحلیل روشن شد که صبر در برابر دشمن و دست نبردن به اسلحه گاهى پسندیده است و گاهى ناپسند.
2- حفظ اسلام
اوضاع پس از مرگ پیامبر به طور واضح و روشن نشان مى دهد، که اکثر مسلمانان از اسلامى ریشه دار و پابرجا برخوردار نبودند، و کم و بیش در عقاید خود تزلزل داشتند، و هنوز از نظر تشکیلات و تجهیزات آن نیرو و قدرت را نداشتند که در برابر حوادث خارجى استقامت ورزند و حادثه شکن باشند، به ویژه این که انقلاب اهل ردّه در اطراف جزیرة العرب سر برداشته بود، و از طرفى پیامبر در بستر مرگ لشگرى براى مبارزه با رومیان آماده کرده بود در حالى که لشگر حرکت نکرده آن حضرت از دنیا رفت، و از همه مهم تر این که رومیان و ایرانیان از هر طرف منتظر فرصت بودند که برضد دولت جدید که به ظاهر نام اسلام را یدک مى کشید وارد جنگ شوند و درخت اسلام را از ریشه بخشکانند، با توجه با این اوضاع که از هر طرف خطر بر ضد اسلام و مسلمانان رخ نشان مى داد، اگر امیرمؤمنان براى به دست آوردن حق غارت شده اش، با اهل سقیفه که اکثر مردم دنیاپرست مدینه و مسلمانان ضعیف الاعتقاد را با خود داشتند، به جنگ بر مى خاست، اختلاف شدید داخلى، و خون ریزى بى نتیجه اى پیش مى آمد، در این صورت ارکان اسلام فرو مى ریخت، و حکومت به ظاهر اسلامى به شدت تضعیف مى شد، و ساختمان عظمت اسلام منهدم مى گشت، و پرچم اسلام که در مصر و عراق و شام در مدت کوتاهى به اهتزاز درآمده بود سرنگون مى شد، و نهایتاً چراغى که با زحمات طاقت فرساى انبیاء و به خصوص رسول اسلام با نزول قرآن روشن شده بود خاموش مى گشت!
راستى رهبرى چون امیرمؤمنان و امام اهل تقوا، که باید حافظ دین و مروج شریعت، و نگهدار زحمات رسول حق باشد، آیا خودش سبب فرو ریختن ارکان آن گردد؟!
آرى حضرت به خاطر حفظ فرهنگ اسلام و بقاى نبوت سکوت کرد، و وارد مبارزه نشد و از شعله ور کردن آتش جنگ داخلى امتناع ورزید، و کار او بدون شک کارى صد درصد مشروع و عاقلانه و براساس حکمت و مصلحت بود.
قطعاً شما اگر مالى را از شخصى طلب کار باشید و او از پرداخت آن امتناع کند، و براى شما صد در صد معلوم و روشن باشد اگر از او مطالبه نمائید و نسبت به اداى آن اصرار بورزید خون ها ریخته مى شود، به خاطر همراهى با مردم و حفظ خون آنان از مبارزه صرف نظر مى کنید تا شرایط اداى قرض فراهم گردد.
3- زهد امیرمؤمنان
حکومت براى امام هدف نبود، امام حرص به مقام و به دست آوردن تخت و صندلى نداشت، امام حکومت را براى رسانیدن هر صاحب حقى به حقش، و جهت گسترانیدن عدالت در همه شئون زندگى مردم مى خواست، امام در صورتى مى توانست با سقیفه مبارزه کند که مردم حکومتش را بخواهند، چون دید مردم بى اعتناى به حکومت او هستند به سکوت نشست، و صندلى حکومت را که ظاهرش ابداً براى او ارزشى نداشت مگر آن که در کنار آن حقى غارت شده را برگرداند، و باطلى را معدوم سازد به حریصان به تاج و تخت واگذاشت و در خانه به انتظار پیش آمدن فرصت اقامت گزید، تا اگر شتر خلافت به طور طبیعى به سویش آمد آن را بپذیرد و مسئولیت هاى عظیم خود را با کمک حکومت و نیروى لازم ادا کند.
او درباره ظاهر حکومت، حکومتى که لقمه اى چرب براى حریصان و دنیاطلبان، و قدرت پیشگان است فرمود:
«اما والذى فلق الحبة وبرأ النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء ان لایقاروا على کظة ظالم ولاسغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها ولایفتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطه عنز:» «7»
هان! به خدائى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر حضور حاضر و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود نیرو و یاور نبود، و اگر نبود پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکم بارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان حکومت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم، آن هنگام مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!!
عارفى آگاه زهد امیرمؤمنان را اینگونه توصیف مى کند:
دنیا در نظرش پست تر از خاکسترى بود که در برابر گردبادهاى طوفانى قرار گرفته باشد، و مرگ در نظر وى آسان تر از خوردن آب هنگام تشنگى شدید بود.
4- دشمنان داخلى
امام در میان مسلمانان که دچار ضعف اعتقاد بودند، و هنوز دریافت درستى از توحید و حقایق الهیه نداشتند دچار دشمنان فراوانى بود، دشمنى و کینه آنان به حضرت معلول جنگ هائى بود که امام در آن جنگ ها فقط بخاطر دفاع حق و با نیتى خالص، پدران و برادران و اقوام آنان را کشته بود، دشمنان توجه به این حقیقت نداشتند که امام بفرمان خدا و براى خدا وارد میدان جنگ شده، و براى حفظ اسلام و گسترش آن جانفشانى کرده است، هنوز تعصبات قومى و قبیله اى و اخلاق جاهلى بر آن تازه مسلمانان سایه شومش را داشت و به این علت با آن حضرت دشمن بودند و از او در دل خود کینه سخت داشتند!!
قطعاً اگر حضرت در برابر اهل سقیفه که چنان دشمنان کینه ورزى را همراه خود داشتند به جنگ برمى خاست تا حق به غارت رفته خود را بگیرد، دشمنان به صورتى منافقانه و با دروغ پردازى شدید و با انواع ترفندها، این مسئله را در میان دیگر مردم جا مى انداختند که على بن ابى طالب بخاطر مقام و منصب به خون ریزى برخاسته و میان مسلمانان شکاف انداخته، و ساختمان وحدت را در هم کوبیده، در آن صورت به نام دین برضد آن حضرت به جنگ بر مى خاستند، و دیگران را هم با خود همراه مى نمودند، تا براى همیشه چراغ وجود او و اهل بیت را خاموش کنند، و قطعاً با کشته شدن او و اهل بیتش که هم وزن قرآن بودند به عمر اسلام ناب محمدى و فرهنگ سعادت بخش قرآنى خاتمه داده مى شد، و جز اسلامى وارونه و ساخت سقیفه و پرداخته امویان و عباسیان چیزى باقى نمى ماند، و هدف حق و پیامبران نابود مى شد.
امام با خانه نشینى و سکوت خود این بهانه واهى را از دست مردم مدینه گرفت و خود و اهل بیتش و یاران بسیار محدودش که به بیش از دوازده نفر نمى رسید به تبیین اسلام ناب قرآنى و فرهنگ سالم محمدى در برابر اسلام سقیفه همت گماشت، و زمینه اى را به وجود آورد که تا روز قیامت حجت بر فرد فرد انسان ها تمام باشد، و احدى را در پیشگاه حق عذر موجّهى نباشد.
امام (ع) در طول بیست و چند سالى که حکومتش به حقش از طرف دنیا خواهان غصب شده بود و در عین این که از طرف حکام سقیفه در مضیقه قرار داشت، ولى لحظه اى از مسئولیت خطیر خود که ابلاغ اسلام قرآن، و فرهنگ ناب محمدى بود آرام نگرفت، و با همه وجود به بیان حقایق الهیه و معارف ملکوتیه ادامه داد، و در این زمینه یاران با وفا و از جان گذشته اش به او یارى مى دادند، و در این راه از تحمل مصائب و مشکلات نهراسیدند، و شکنجه و تبعید و ضرب و جرح را به جان خریدند.
مضیقه هائى که در این عرصه براى شخصیت هائى چون سلمان و عمار، و ابوالهیثم بن تیهان و مقداد وارد شد به طور مفصل در کتاب هاى رجالى و تاریخى و به ویژه در مجلدات الغدیر که در نوع خود کم نظیر است توضیح داده شده است.
5- حسودان
به خلیل بن احمد گفته شد: چرا اطرافیان رسول خدا با یکدیگر مانند فرزندان پدرى و مادرى بودند، ولى على (ع) در میان آنان مانند نابرادرى بود؟!
خلیل گفت: چون على پیش از همه آنان به پیامبر گرویده بود، و اسلام را پذیرفت، و از جهت شرافت و علم، و حلم اشرف، و در مسیر راستى و درستى سرآمد همه آنان مى بود، به این خاطر به حضرت حسادت مى ورزیدند، چرا که مردم به هم فکر و هم سلیقه خود مایل ترند.
به مسیلمة بن نمیل گفتند: چرا با این که على در هر فضیلت و شرافتى مقدم بود او را ترک کردند؟!
پاسخ داد: چون چشم آنان طاقت دیدن نور آن حضرت را نداشت.
ابوالهیثم بن تیهان صحابى بزرگوار به امیرمؤمنان گفت: حسادت قریش به شما از دو جهت است: نیکوکاران آنان آرزو مى کنند که از جهت احترام و برترى هم شأن شما باشند، ولى اشرار قریش حسادتشان سبب سنگینى قلب ها و بى وزنى اعمال آنان شده است: زیرا آنان شما را داراى نعمتى مى بینند که سبب استفاده شما شده و علت محرومیت آنان گردیده، حاضر نیستند به شما ملحق شوند، تا آن که در اندیشه پیش افتادن بر شما افتادند، به خدا سوگند مقصد آنان طولانى است، و مسابقه تمام شده است.
هنگامى که شما بر اثر فضائل پیش افتادید، و آنان عاجز بودند که در ردیف شما قرار گیرند، درباره شما آنچه دیدى انجام دادند!
به خدا سوگند! شما شایسته ترین شخصى هستید که باید قریش از شما سپاس گذارى کنند، زیرا رسول خدا را به هنگام زندگى یارى نمودى، و چون از دنیا رفت به وصیت هایش عمل کردى و دیونش را ادا نمودى.
به خدا سوگند قریش به حق ظلم روا داشتند و پیمان خدا را شکستند، خدا انتقامش را مى گیرد، ما جمعیت انصار دست و زبانمان پشتیبان شماست.
با دست با مخالفان حاضر شما مبارزه مى کنیم، و با زبان با مخالفان غائب شما.
به راستى با آن جمعیت حسود که عده و نفراتشان کم نبود، براى امیرمؤمنان زمینه جنگ براى احقاق فراهم بود؟
آیا به آن مردم مى توانست اعتماد کند، آیا آن مردم را مى توانست در بدنه حکومتش در صورتى که برقرار مى شد جاى دهد؟!
وانگهى دوستان و همکاران اهل سقیفه نیروهاى خود را بسیج کرده بودند که براى پادشاهى که به ناحق نصب شده بود بیعت بگیرند.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه جلد اول صفحه 73 مى نویسد:
ابوبکر و عمر و ابوعبیده و عده اى از اصحاب به هر کس مى رسیدند بدون این که فکر کنند آیا حاضر به بیعت با ابوبکر هست یا نیست، او را کشان کشان آورده و دستش را باز کرده به دست ابوبکر بن ابى قحافه مى رساندند!!
على عبدالرزاق که از دانشمندان و نویسندگان اهل سنت است در کتابش الاسلام و اصول الحکم مى نویسد «بیعت با ابوبکر بیعت سیاسى زور بود، و این روش ها را همه دولت هاى جدید انجام مى دهند، زیرا حکومت ابوبکر همانند حکومت هاى جهان بر پایه قدرت و سر نیزه بود، زمانى که یقین کردند امام با آنان به هیچ وجه جنگ نخواهد کرد، آن حضرت را میان مبارزه و بیعت مجبور کردند، لذا آن حضرت چون در برابر ضرر بسیار کوبنده و خطرناک جنگ و ضرر بیعت قرار گرفته بود، و زیان بیعت را نسبت به اسلام کمتر از ضرر جنگ مى دید بالاجبار با حاکم بیعت کرد. «8»
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قمر 11.
(2)- مریم 5.
(3)- هود 83.
(4)- یوسف 34.
(5)- شعرا 21.
(6)- اعراف 150.
(7)- پایان خطبه 4.
(8)- الشیعة و الحاکمون مغنیه، ص 42- 37.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب : تفسیر حکیم جلد هشتم
نوشته :استاد حسین انصاریان