مجله «جوانان امروز» در شماره دوشنبه 9 مهر 1358 نامهای از ر. اعتمادی سردبیر این مجله خطاب به سیداحمد خمینی،فرزند امام خمینی منتشر کرد.رجبعلی اعتمادی (30 بهمن 1312 – 21 تیر 1402) مشهور به ر. اعتمادی نویسنده، رماننویس و روزنامهنگار اهل ایران بود. وی بهخاطر نوشتن رمانهای عامهپسند شهرت داشت.
در این نامه میخوانیم:
آقای سیداحمد خمینی! من هم مثل هر ایرانی روزنامه خوان دیگر که در این روزهای حساس و بحران زا به عمق و وسعت «بحران» و اثرات آن در زندگی و آینده این سرزمین آگاه است مصاحبه شما را با دقت و در جست و جوی حرف تازهای خواندم.
حقیقت این است که من هم مثل همه ایرانیان بحران زده، نگران و مضطرب بازیگری و بازیگران حوادثم. دلهره دارم عوامل دلهره ساز کم نیستند هر روز آشوبی، هر روز کشتار تازه ای، هر روز در گوشهای از این خاک حادثه ای، این حرف درست است که هر دگرگونی پیامدهایی دارد، ولی ادامه این تنشهای بی امان کم کم دارد اعصاب مردم را در چنبر خود سخت میفشارد و طبیعی است که در کشاکش این حوادث هر کس در جست و جوی راه تازه، حرف تازه و خط تازهای است و من در جست و جوهای خود دوخط را بیشتر تعقیب میکنم خط ایرانی آدمها و خط انسانی... و در مصاحبه شما من به دنبال خط انسانی کلامتان بودم و این همان چیزی است که میخواهم درباره اش بیشتر با شما حرف بزنم.
آقای سیداحمد خمینی!
انسان فطرتا خشن نیست، بلکه مهربان است چرا که خود او زاده و تولد یافته «عشق» است و خداوند انسان را به نیروی عشق آفرید و این عشق چنان پر کشش و شوق انگیز بود که فرشتگان را به نیایش انسان دعوت فرمود و جز شیطان رجیم جمله فرشتگان در برابر انسان این ساخته عشق آمیز خداوند به نیایش ایستادند و به همین دلیل انسان را موجودی مقدس و مهربان و مبارک میدانم و از آغاز که خود را شناختم عشق به انسان که از عشق به خداوند جدا نیست تمامی هستی ام را در مشت گرفته است و این نیروی عشق انگیز متبارک است که مرا بر آن داشته تا به اتکاء جملاتی که شما بر ضد خشونتها آزارها و شلاق زدنها و اعدامهایی که به نام اسلام میشود بر زبان رانده اید از شما بخواهم استمداد کنم که نه در یک مصاحبه در مرکز قم بلکه شهر به شهر بگردید در دادگاههایی که به اسم اسلام تشکیل میشود، اما خالی از منطق اسلامی است بنشینید و سخن بگوئید و نگذارید به نام اسلام خشونت و اعمال بی منطق و ضد انسانی را، چون مشتی خاک در چشم مردم بریزند.
آقای سیداحمد خمینی! هدف انقلاب به راستی چه بود؟ مردم برای چه قدرت سیاسی را به دست گرفتند، آیا فقط هدف تصرف قدرت سیاسی بود یا قدرت سیاسی تنها وسیلهای بود که مردم میتوانستند به بی عدالتی ها، فسادها، رشوه خواری ها، به دخالتهای امپریالیست ها، به شکنجهها و آزارهای شرم اور و غیرانسانی خاتمه بخشند و دریچههای باغ آزادی و هوای دلکش و پاکیزه آن که خالی از هر فساد و میکروبی است به روی خود بگشایند؟...
مطمئنا شما و هرآدم منصفی تاکید میکنند که هدف تصرف قدرت سیاسی و جابجایی چند نفر نبود، اما گروهی امروز وظیفه خود را با به دست گرفتن قدرت سیاسی پایان یافته میدانند و با سکوت خویش به آتش افروزان خشم و کینه و نفرت مجال و فرصت میدهند تا هر اسبی خواستند بتازانند، هر کس که دم دستشان رسید به شلاق ببندند، هر زن و مردی را به جرم انحراف حتى به جرم مصرف ماده مخدر به جوخه اعدام بسپارند و تصفیه حساب خصوصی کنند چنان که کردند و شما بیشتر و بهتر از من گزارش آن را دارید و شاید هم هدفی فراتر از تصفیه حسابهای شخصی دنبال میکنند و آن گل مالیدن و سیاه کردن چهره انسانی اسلام است، چهرهای که ما ایرانیان به قول و تائید استاد مطهری در ساختمان آن نقش موثری داشتیم.
آقای سیداحمد خمینی! مدت هاست که یکه و تنها فریاد میزنم خشونت کافی است، نظافت جسم و روح اسلام را با درست کردن صحنههای نفرت آوری، چون شلاق زنی نیالائید، ولی تنها هستم و دست تنها صدا ندارد، اما حالا که مصاحبه شما را خواندم به اعتبار صدایی که از «قم» برمی آید، میخواهم با شما و یا همه مردمی که دانسته و ندانسته به دام چنان بازی خطرناکی افتاده اند و زور را جانشین منطق اسلامی کرده اند حرف بزنم...
شما خوب گفته اید که: «اگر تو به جای ساختن در اندیشه و تلاش نابود کردن باشی و با تمام قدرت آن را بکوبی این را بدان که خیلی بدتر و خطرناکتر سر ازجای دیگر در خواهید آورد. بعضی وقتها در روزنامه میخوانم فلان زن را به مناسبت این که فلان کار را کرده اعدام کردند ممکن است که آن زن شریفترین زنها باشد که فقط و فقط برای این که بچه اش احساس کمبود نکند یک سری کارها میکند... کدام زنی است که شما زندگی اش را اداره کرده باشید، خانه به او بدهید، غذای متوسط به او بدهید، لباسش را تامین کنید مگر دیوانه است که بدکاره شود.»
آقای سیداحمد خمینی!
همان طور که شما گفتید این درس اول جامعه شناسی است که علت را از بین ببرید معلول از بین میرود، اما چگونه این مدعیان بی خبر از منطق اسلام شلاق برداشته و خودسرانه به جان «معلول» افتاده اند؟... آیا هدفشان این است که بگویند اسلام با فرهنگ و منطق و خرد مغایر است؟ که چنین چیزی پرده کشیدن بر چهره خورشید است. این همه کتاب، این همه بحث و فحص در حوزههای علمیه، این همه آثار درخشان فرهنگ اسلامی غیر از این میگوید، اما اگر میخواهند بگویند اسلامی که فرآیند انقلاب است چنین مکتب بی منطقی را بر کرسی نشانده که شما و همه وراث خون شهیدان باید قیام کنند و این اتهام را از چهره پاک نمایند و برای پایان بخشیدن به این خط غیرانسانی و ظالمانه که با روشنیهای دلپذیر قیام ملت ایران مغایر است به یک جهاد عظیم دست بزنند چراکه دستهایی در کار است که میخواهد به هر ترتیب به چنین شیوهای که مورد اعتراض شما و ما قرار گرفته ادامه دهد.
این تصادفی نیست در روزی که شما صدای اعتراض خود را علیه خشونت بی دلیل و شلاق زنی بر پشت و گرده مردم بلند میکنید که «معلول» هستند نه «علت» فیلمی از تلویزیون پخش میشود که صحنههای شلاق زنی آن گریه بی امان زنان، خشم فزاینده جوانان آگاه و متفکر و اندوه عمیق پیران خانوادهها را برمی انگیزد وای عجب که گروهی را هم که شاید بیشتر از بیماری روحی و روانی خشونت رنج میبرند دور این بخت برگشتگان و قربانیان «عللهای بسیار» جمع میشوند و همراه با خشونت ضربههای شلاق -نام خدا- این خدای رحمن و رحیم را بر زبان میرانند.
آقای سیداحمد خمینی!
در آن لحظه که من هم مانند بسیاری از تماشاچیان تلویزیون این صحنه را میدیدم و اشک میریختم به یاد سخنان و نظریات شما در مصاحبه صبح همان روزتان افتادم و از خود میپرسیدم آیا شما هم این صحنه را میبینید؟ آیا دلتان نمیخواهد برخیزید و از فراز گلدستههای حرم مطهر حضرت معصومه فریاد بردارید کهای جماعت غافل شما دارید به جای «علت» برگرده «معلول» شلاق میزنید؟ شما دارید همه عطوفت و رافت اسلامی، همه لطافت و نرمش عارفانه اسلامی، همه نرم خویی و نرم دلی مردم ایران را شلاق میزنید و همه سخنان زیبای خواجه عبدالله انصاری آن پیر روشندل «هرات» را نفی میکنید که خداوند را بر جایگاهی میبیند که خطاپوش و سرنگهدار و بخشاینده و مهربان است... «الهی تو آنی که از بنده ناسزا بینی و به عقوبت ننشانی، الهی از بنده کفر میشنوی و نعمت از وی باز نگیری توبت و عفو بهر وی عرضه میکنی و به پیغام و خطاب خود او را باز میخوانی وگر باز آید وعده مغفرت میدهی که ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف....
چون بادشمن بدکردار چنینی-چه گویم که با دوستان نکوکار چونی؟
آقای سیداحمد خمینی!
ما ملت ایران ملت تازه مسلمان نیستیم این پیر روشن دل و روشن ضمیر هرات آن مولوی و عطار، آن ابن سینا و میر داماد و شیخ بهائی و آن گنجینههای خجسته انسانی که ما ایرانیان به اسلام هدیه دادیم در تمامی زندگی و تمامی آثار خود روح عظیم آئین اسلام را با کلام پربار و اشعار لطیف آغشته کردند ما ایرانیان طی یک هزار و چند صد سال به قدمت تاریخ امین اسلام هرگز در شهرهایمان تخته شلاق به راه نینداختیم. اسلام ایرانیان همه شفقت همه بخشش است همه پرده پوشی برخطا و راز نهان، همه فرصت و باز هم فرصت برای این که به گناهکار فرصت توبه و انابت بدهند چرا که خردمندان فرزانه ایرانی میدانستند که «گناه» مثل میکروب خود به خود به وجود نمیآید (هیچ چیز به خودی خود به وجود نمیآید) گناه هم مثل همه پدیدهها خود «معلول» است نه «علت» یعنی درست همین اشاره شما که گفته اید اینها «معلول» هستند نه علت.
راستی سوال من از آنها که جوانی را به جرم مصرف هروئین یا اشتباهی و انحرافی جنسی به شلاق و چوبه دار میبندند این است: مگر ما از یک جامعه خوب و پاکیزه و خالی از هر نوع فساد و گناه و اعتیاد و قمار به دوره جدید انقلاب آمده ایم که شما مردم گناهکار را به جرم خراب کردن و آلوده ساختن آن محیط منزه به شلاق میبندید؟... نه آقایان ما از یک جامعه آلوده به فساد به امید دسترسی به یک فضای پاک، قیام کردیم. به خدا این قیام، این انقلاب راستین بود، فساد قطره قطره در ریشه جان ما ریخته شده بود ما مسموم شده بودیم ما فربه و پیه گرفته و بی جان شده بودیم. قدرت اعتراض به فساد، به رشوه خواری، به دزدی، به غارت نداشتیم، اما یک روز تکانی خوردیم، همه تکان خوردیم هر کس با عقیده و ایده خودش، اما در یک چیز مشترک بودیم در بر افکنی فساد و تباهی که دل ما، جان ما، مملکت ما، هستی ما، ایران عزیز و دلبند ما را به مخاطره افکنده بود. برخاستیم و جنگیدیم.
انقلاب ما اقتصادی نبود، بیکار نداشتیم یا کم داشتیم، هر کس پیکانی، یخچالی، فرشی فراهم کرده بود، کارمندان وقتی اعلام اعتصاب میکردند و حقوقشان را بالا میبردند فورا میگفتند: اعتصاب ما رفاهی نیست، اعتصاب ما سیاسی است، این یک واقعیت است، اعتصاب و قیام ما سیاسی بود میخواستیم از لجن از حوض فساد در آئیم و مثل ماهی در دریای پاک و خالی از میکروب شنا کنیم، برخاستیم و جنگیدیم، رهبری اسلامی نقش اساسی داشت این مطلب را هم هیچ کس نمیتواند منکر شود. حالا که ما خود را از لجن بیرون کشیده ایم اگر بگونیم همه پیراهنمان پاک و شسته و تمیز است دروغ گفته ایم، آدمی که از لجن برآید مدتها طول میکشد تا لجن پیراهنش را پاک کند حالا چگونه میخواهیم کسانی که از آن محیط آلوده به فساد بر آمدند جامه شان پاک یک شبه درس خوانده و ملا، عالم و فقیه و دانشگاه دیده زاهد و پاکیزه باشند و اگر غیر از این بودند آنها را به تخته شلاق و جوخه اعدام بسپاریم؟... به قول شما آیا ما وسایل زندگی او را فراهم کرده ایم؟ آیا او را تامین کرده ایم، آیا او را از بیکاری و بیماری بیرون کشیده ایم که از او ایمان، اسلام و همه خلقیات اسلامی میخواهیم؟... نه مطمئنا نه...
ما هنوز در آغاز کاریم هنوز ابوسفیان، همان ابوسفیان است، هنوز هند جگرخوارها فراوانند و حکمت و فرزانگی ایرانی و اسلامی میگوید دوره دوره سازندگی است نه دوره ویرانگری و آنها که انتظار دارند یک شبه ما در آب حوض کوثر غسل کرده و پاک شده ایم اشتباه میکنند و آنها که شلاق را حد اسلامی را در این شرایط جایز میدانند سخت در اشتباهند اسلام را نفهمیده اند روح عظیم و شگفت انگیزش را نشناخته اند و دارند هزار عیب بر اسلام میتراشند و به قول آن شاعر:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
آقای سیداحمد خمینی!
بیانیم مردم را مخصوصا گناهکاران را با محبت بنوازیم چراکه انسان حیوان نیست که با زور چوب و ترس شلاق بار ببرد و تسلیم شود، بیائیم این درس گران بهای تاریخ را فراموش نکنیم که نابود کردن هیچ چیز را درست نمیکند ساختن با ملاطفت و شفقت جامعه را حتی عصبانیترین جوامع را تسلیم میسازد.
من این جمله خردمند فرزانه آسیایی- گاندی- را در اینجا خطاب بر مردمی که شلاق میزنند یا به تماشای شلاق زنی میروند نقل میکنم.
«شادمانی از راه تحمیل رنج بر دیگران حاصل نمیشود بلکه از راه تحمل داوطلبانه رنجی که بر خود هموار میسازیم به دست میآوریم...»
بیائیم با سازندگی روح گناهکاران که مستلزم رنج بردن و زحمت کشیدن است شرایطی به وجود آوریم که انسان تازهای با تمامی خصوصیات ایرانی و اسلامی متولد شود همان طور که شما در آن مصاحبه گفتید: لذا روحانیت ما و به طور کلی عوامل دست اندرکار، این ندای من در ذهنشان باشد تا زمانی که افرادی مطلع از فرهنگ اسلامی و درس فرهنگ اسلامی دیگر نیایند، این روش ما را قطعا با شکست مواجه خواهد کرد.
آقای سیداحمد خمینی! اما سخن گفتن تنها کافی نیست. ما هم اکنون در کتابخانه هایمان کتابها و آثار درخشانی داریم که خشونت را محکوم میکنند، ولی این کتابها امروز در کتابخانهها گرد میخورند، بیائیم کتاب زنده باشیم، بیائید به شهرهای کشور، به مراکزی که تا کنون دهها نفر را به شلاق بسته و اعدام کرده اند بروید و با آنها حرف بزنید، استدلال کنید، چون بعد از مصاحبه شما، لااقل تا امروز که من این یادداشتها را مینویسم بیش از ده نفر دیگر به همان دلایلی که شما محکوم کرده اید اعدام شده اند. حتی آنها صدای حاکم شرع را هم از صفحات روزنامهها نشنیدند که با بزرگترین تیتر نوشتند: طبق دستور حاکم شرع هیچ کس حق شلاق زدن مردم را ندارد...
آقای سیداحمد خمینی! بیائید شهر به شهر حرکت کنید کمیته به کمیته مسجد به مسجد و در آن جا مردم را از خشونت بر حذر کنید در گوش آنها فریاد بزنید که اسلام دین رحمت است، دین ریشه یابی است، اول مرداب را خشک کنید، کرمها به خودی خود از بین میروند... بیائید به جنگ مردابها بروید به جنگ لجنهایی که کرم پرورند بروید و به آنها بگوئید هر قدر کرمها را بکشید باز هم کرمهای دیگری پدید میآیند، مرداب را خشک کنیم تا کرمها متولد نشوند، به قول شما علت را بیابیم نه معلول را ...
ر اعتمادی