ماهان شبکه ایرانیان

خاطرات چارلز براور از ۶ دهه فعالیت در دیوان بین‌المللی دادگستری - لاهه

سه پرونده جنجالی

شماره روزنامه: ۶۰۹۲ تاریخ چاپ: ۱۴۰۳/۰۶/۱۰ ...

 سانتا اِلِنا

یک روز در میانه دهه1990، توسط یک دوست مشترک به سفیر کاستاریکا در واشنگتن، سونیا پیکادو معرفی شدم که به من گفت کشورش در واردات موز به ایالات متحده با مشکل مواجه است. من تقریبا هیچ اطلاعاتی درباره واردات موز نداشتم؛ اما می‌دانستم که یکی از همکارانم در دفترم به‌عنوان دستیار دبیر تجارت برای اداره واردات خدمت کرده و فرد مناسبی برای رسیدگی به این موضوع خواهد بود. همزمان، من به سفیر هشدار دادم. اگر کاستاریکا درباره مساله واردات موز مقاومت کند، می‌تواند انتظار داشته باشد که ایالات متحده در تمام مسائل حقوقی دیگر نیز پیگیری کند. من نیاز داشتم بدانم این مسائل چه بودند تا بتوانم از وقوع آنها جلوگیری کنم. سفیر دو مورد را ذکر کرد. اولین مورد، یک اختلاف حاکمیتی ساده بود. من همکار دیگری را نیز برای آن موضوع گماشتم.

وقتی که او درباره دومین موضوع صحبت کرد، چشمانم درخشید؛ زیرا به موضوع مورد علاقه‌ام مربوط می‌شد: مصادره اموال؛ قطعه زمینی در شبه‌جزیره سانتا النا در گواناکاسته، شمالی‌ترین استان کاستاریکا وجود داشت. این زمین متعلق به خانواده دیکتاتور سابق نیکاراگوئه، سوموزا بود؛ اما آنها آن را در سال1970 ارزان فروختند. یک بانکدار سرمایه‌گذاری در نیویورک، سه سرمایه‌گذار را برای خرید این قطعه زمین گرد هم آورد. یکی از آنها، جو همیلتون، دارای ارتباطات سیاسی در سطح بالا بود. او به‌عنوان همراه پرواز سرهنگ جورج اچ.دبلیو.بوش در نمایش جنگی اقیانوس آرام در جریان جنگ جهانی دوم شهرت داشت. همان‌طور که همیلتون داستان را تعریف کرد، او کسی بود که زمانی که بوش بر فراز چیچی جیما سرنگون شد زیردریایی USS Finback را برای نجات بوش هدایت کرده بود. اکنون، او دارای ارتباطات نزدیک با کسی جز جسی هلمز نبود؛ سناتور سرسختی که تهدید کرده بود کمک‌های آمریکا به اندونزی را به خاطر شرکت Sea Oil لغو کند؛ موضوعی که من در دوران قبلی خود در وایت‌اند کیس، از آن دفاع کرده بودم.

همیلتون و شرکایش قصد داشتند درختان را قطع کنند و زمین‌های گلف، چندین هتل بسازند و این مکان را به یک محل گردشگری تبدیل کنند. کاستاریکا ایده‌های دیگری داشت. گواناکاسته منطقه‌ای با ارزش‌های اکولوژیکی برجسته است -زمینه‌ای که کاستاریکا در آن به مدت طولانی پیشرو جهانی بوده است- و قطعه زمین سانتا النا توسط منطقه حفاظت‌شده گواناکاسته، یک پارک ملی، احاطه شده بود. در سال1978، کاستاریکا با فرمانی سانتا النا را برای تکمیل پارک ملی تصرف کرد و ارزش آن را 1.9میلیون دلار تخمین زد که پیشنهاد داد به‌عنوان غرامت به همیلتون و سایر سرمایه‌گذاران پرداخت شود. سرمایه‌گذاران این پیشنهاد را رد کردند. با توجه به برنامه‌های توسعه‌ای‌شان، آنها ادعا کردند که ارزش زمین 6.4میلیون دلار است. حالا با تمام بهره‌ای که ادعا می‌کردند از سال1978 افزوده‌شده، مجموع ادعای آنها به بیش از 40میلیون دلار رسیده بود. در آن زمان برای یک کشور در حال توسعه با کمتر از چهار میلیون شهروند، این موضوع بسیار مهم بود.

بنابراین یک بن‌بست حاصل شد. پرونده سال‌ها در دادگاه‌های کاستاریکا مطرح بود، بدون اینکه پیشرفت چشم‌گیری حاصل شود. اما با انتخابات میان‌دوره‌ای 1994یک تغییر بزرگ رخ داده بود. سناتور هلمز اکنون رئیس کمیته روابط خارجی سنا شده بود. همیلتون و سرمایه‌گذاران همراه او اکنون دارای بمب اتمی بودند یا دست‌کم آنها چنین تصور می‌کردند.

هلمز همچنان به‌شدت با اکثر کمک‌های خارجی مخالفت می‌کرد و به طعنه آنها را «ریختن پول در چاه موش‌های خارجی» می‌خواند. او همیشه آماده بود تا جلوی چنین کمک‌هایی را بگیرد. خوانندگانی که دقت می‌کنند ممکن است از منازعه سی اویل، اصلاحیه هیکنلوپر را به خاطر بیاورند: قانونی که دولت را موظف می‌کرد کمک‌های مالی به هر کشوری را که اموال آمریکایی‌ها را بدون پرداخت خسارت لازم مصادره کرده باشد، قطع کند مگر اینکه موضوع به داوری ارجاع داده شود. این قانون اخیرا به‌روزرسانی شده و از این پس به نام اصلاحیه هلمز شناخته می‌شود که از سوی هلمز، حامی اصلی آن، ترویج شده است. در واقع، هلمز به تازگی از این قانون برای متوقف کردن وام 175میلیون دلاری به کاستاریکا از طرف بانک توسعه بین‌آمریکایی استفاده کرده بود.

ابتدا، به نظر می‌رسید که ممکن است بتوانم همان ترفندی را که با سی‌اویل انجام داده بودم، با نشان دادن اینکه اصلاحیه هلمز اعمال نمی‌شود، اجرا کنم. یکی از ویژگی‌های دست‌ساز و بیرون از طبیعت موجود در قطعه زمین سانتا النا یک باند فرود خاکی صاف‌شده بود. این باند در محل به نام فرودگاه بین‌المللی اولی نورث شناخته می‌شد؛ زیرا برای فرود هواپیماهای بزرگ باربری لاکهید سی-130 هرکولز که حامل سلاح‌هایی بودند تا از مرز نیکاراگوئه به کونتراها منتقل شوند، استفاده می‌شد. دنیا چقدر کوچک است، سال‌ها پس از دوره کاری‌ام در کاخ سفید که در آن به رئیس‌جمهور ریگان کمک کردم تا از رسوایی ایران-کونترا جان سالم به در ببرد و دو دوره کامل ریاست‌جمهوری خود را به پایان برساند، حالا باید به اثر دست‌ساز اولی نورث که در اصل مشکل را ایجاد کرده بود، نگاه کنم! با توجه به این تاریخچه، ما این احتمال را که زمین متعلق به همیلتون و دیگران نباشد، بلکه متعلق به سازمان سیا بوده باشد، بررسی کردیم. اگر این‌طور بود، به ما کمک زیادی می‌کرد؛ چراکه اصلاحیه هلمز فقط درمورد شهروندان آمریکایی یا شرکت‌هایی با مالکیت اکثریت آمریکایی اعمال می‌شد. متاسفانه تحقیقات ما به نتیجه‌ای نرسید. به نظر می‌رسید که سانتا النا، برخلاف سی اویل، واقعا متعلق به افرادی بود که ادعا می‌کردند مالک آن هستند. به عبارت دیگر، یا داوری می‌شد یا هیچ. سفیر به من گفت که دولت او پیشنهاد توافق برای داوری اختلافات را داده بود؛ اما هیچ پیشرفتی با سرمایه‌گذاران آمریکایی حاصل نشده بود.

گفتم البته، اما «آنها نمی‌خواهند داوری کنند. آنها می‌خواهند از شما باج‌خواهی کنند. فکر می‌کنند بمب اتمی در جیبشان دارند!» با این حال، توضیح دادم که رضایت شاکیان برای داوری ضروری نیست. کاستاریکا فقط باید به‌طور یک‌جانبه به داوری رضایت دهد و این امر باعث خواهد شد که شرایط مندرج در اصلاحیه هلمز برآورده شود.

روش عمل همیلتون را توضیح دادم، همانند سی اویل بود: شمشیر دموکلس را بالای سر کاستاریکا نگه داشتن تا زمانی که بتوانند پول بیشتری نسبت به ارزش قطعه زمین اخاذی کنند. پاسخ دادم که ما قرار نیست تحت فشار قرار بگیریم. سفیر پیکادو آهی کشید. به‌عنوان یک دختر شهری از سن خوزه، او نمی‌دید که چرا سانتا النا این‌قدر مهم است. گفت: «واقعا نمی‌دانم چرا این‌قدر جالب است، اینجا سرزمین کابوی‌هاست. فقط سنگ و این‌چیزها.» با این حال، فکر کردم بهتر است خودم این «سنگ‌ها و این‌چیزها» را ببینم. سفیر مرا با استاد زیست‌شناسی دانشگاه پنسیلوانیا به نام دانیل جنسن آشنا کرد. پروفسور جنسن یک استاد بزرگ حفاظت از محیط زیست در کاستاریکا و یکی از برجسته‌ترین متخصصان زیست‌شناسی گواناکاسته بود؛ جایی که او بیشتر سال را در آن زندگی می‌کرد. خانه جنسن، در نهایت، کمتر از یک کلبه در جنگل بود. در داخل، او یک طناب لباس‌خشک‌کن را از سقف آویزان کرده بود که از آن پیله‌های لارو در مراحل مختلف رشد و نمو آویزان بودند. در بالکن بالایی، جوجه‌تیغی خانگی جنسن، اسپینیتا، در حال چرخش بود. وقتی خواستم از دستشویی استفاده کنم، با قورباغه بزرگی مواجه شدم که در کاسه توالت جا خوش کرده بود.‌

جنسن گفت: «خدای من، دوباره آنجاست؟»

در حالی که همسر جنسن، وینی هالواکس که خودش پژوهشگر موفقی است، مجموعه‌ای از حیوانات عجیب و غریب را دور می‌کرد، پروفسور و من جای امنی پیدا کردیم تا بنشینیم و درباره سانتا النا صحبت کنیم. او توضیح داد که این مکان یک جنگل خشک استوایی است، نه جنگل معمولی یا جنگل بارانی؛ یک زیست‌بوم نادر که فقط در چند محل کوچک در سراسر جهان یافت می‌شود. در برخی مکان‌ها، این جنگل بیشتر شبیه ساوانای خشک آفریقایی است تا جنگل‌های مرکزی آمریکایی که معمولا تصور می‌شود.

جنسن بر اهمیت زیست‌محیطی منطقه‌ای که او و همسرش تمام عمر خود را به آن اختصاص داده بودند، تاکید کرد. با داشتن تنها 0.04درصد از خاک جهان، کاستاریکا میزبان 4درصد از تنوع زیستی خشکی و دریایی جهان است و نیمی از این تنوع زیستی تنها در گواناکاسته یافت می‌شود. از نظر اکولوژیک، بنا بر این بود که سانتا النا به یک مجتمع تفریحی لوکس تبدیل نشود.

فکر می‌کردم که واقعیت تنوع زیستی گسترده سانتا النا ممکن است به‌عنوان یک زاویه خوب برای طرح در داوری نهایی ثابت شود. من پرونده معروف اهرام را به یاد آوردم. سرمایه‌گذاران خارجی زمینی نزدیک به مقبره‌های باستانی مصر خریداری کرده بودند با قصد ساخت یک مجتمع توریستی؛ اما در همین حین، دولت مصر تصمیم گرفت به‌منظور حفاظت باستان‌شناسی به مقابله با تجاوزات تجاری بپردازد. به‌عنوان بخشی از آن برنامه، مصر زمین سرمایه‌گذاران خارجی را مصادره کرد و در همان روند به آنها غرامت پیشنهاد داد. سرمایه‌گذاران شکایت کردند اما اینکه اهرام به‌عنوان میراث جهانی یونسکو طبقه‌بندی شده بود، بسیار به پرونده مصر کمک کرد؛ زیرا نشان‌دهنده یک هدف عمومی مشروع در اختلاف مورد بحث بود.

فکر کردم. «آها، این دقیقا همین کاری است که باید اینجا انجام دهیم.» و به کاستاریکا توصیه کردم که فرآیند ثبت منطقه حفاظت‌شده گواناکاسته را به‌عنوان میراث جهانی آغاز کند. در موعد مقرر، یونسکو هم آن را تایید کرد. با این حال، کاستاریکا ابتدا باید به داوری اختلاف رضایت می‌داد و این کار را به‌گونه‌ای قطعی انجام می‌داد که حتی جسی هلمز هم نتواند آن را انکار کند. در واقع، هلمز با اصلاحیه معروف به نام خودش به ما لطف کرده بود با مشخص کردن اینکه داوری باید تحت قوانین ICSID انجام شود؛ چیزی که کاستاریکا به راحتی می‌توانست با آن موافقت کند؛ چراکه کنوانسیون ICSID را امضا و تصویب کرده بود. بنابراین نیازی به ایجاد چارچوب داوری نبود، همان‌طور که درباره سی اویل انجام داده بودم.

برای اطمینان از اینکه کسی نتواند بگوید دولت به‌طور رسمی به داوری رضایت نداده است، پیشنهاد کردم این توافق را در قالب فرمان ریاست‌جمهوری امضا کنیم. من شخصا با رئیس‌جمهور خوزه ماریا فیگرس اولسن ملاقات کردم. فیگرس فردی باهوش و فارغ‌التحصیل آکادمی نظامی وست‌پوینت بود و بلافاصله موضوع را درک کرد: ما فرمان ریاست‌جمهوری خود را دریافت خواهیم کرد.

مرحله بعدی تعریف دقیق اختلاف بود؛ به‌گونه‌ای‌که نتوانند ادعا کنند ما چیزی را نادیده گرفته‌ایم. در این زمینه نیز هلمز به ما کمک کرده بود. او باعث شده بود که کمیته روابط خارجی سنا گزارشی منتشر کند که چندین مورد اختلاف را که او را ناراضی کرده بود، مشخص می‌کرد. درباره سانتا النا یک صفحه و نیم اطلاعات وجود داشت. ما به سادگی از این متن استفاده کردیم، آن را به فرمان ضمیمه کردیم و به‌عنوان تعریف اختلافی که می‌خواستیم به داوری ارجاع دهیم، اشاره کردیم. برای جلوگیری از هرگونه اختلاف درباره ترجمه، همچنین اصرار کردیم که فرمان به زبان انگلیسی و اسپانیایی امضا شود و هر دو نسخه به‌طور یکسان رسمیت داشته باشند. فیگرس فرمان را امضا کرد. برای احتیاط بیشتر، آن را مشروط به این کردیم که اصلاحیه هلمز واقعا به این اختلاف ضمیمه شود، مگر اینکه مشخص شود که 51درصد از زمین متعلق به، فرضا، یک یونانی صدساله است. اتفاقات عجیب‌تری نیز رخ داده بود.

این موضوع توجه آمریکایی‌ها را جلب کرد. ما شروع به صحبت درباره توافق کردیم و در ابتدا نشانه‌ها خوب به نظر می‌رسیدند. مالکان آمریکایی مرا دعوت کردند تا از قطعه زمین سانتا النا بازدید کنم و در ‌میهمانی هاسیندای همیلتون شرکت کنم.

در حین بازدیدم، وکیل همیلتون با جیپ من را در اطراف ملک گرداند. معلوم شد که وکیل دهان‌لقی داشت که برای خودش مشکل‌ساز شد. در یکی از مراحل بازدید، او شروع به بلند فکر کردن کرد و درباره چالش طرحی برای فرمان ریاست‌جمهوری فیگرس صحبت کرد، گفت که ممکن است این کار را به‌دلیل اینکه «منابع طبیعی کاستاریکا» در ملک واقع شده است، انجام دهد که در این صورت، بر اساس قانون داخلی، کنگره کاستاریکا باید رضایت دهد. ناگهان متوجه شدم که توافقی در کار نخواهد بود. ما باید فورا اختلاف را به داوری بکشانیم و من دقیقا می‌دانستم کدام نخ را بکشم.

 در بازگشت به واشنگتن، عجله کردم تا به کاپیتول هیل بروم و با کارکنان سناتور هلمز ملاقات کنم؛ گروهی که به‌صورت خصوصی و نه بدون دلیل، آنها را «پیراهن‌ قهوه‌ای‌ها» می‌خواندم. به آنها گفتم «کاستاریکا کوتاه آمده تا رئیس شما را راضی کند.» آنها بیش از حد لازم کار کرده‌اند تا وزارت امور خارجه را قانع کنند که به داوری رضایت داده‌اند. حالا وقت آن است که سناتور کاری انجام دهد که در خود اصلاحیه‌اش پیش‌بینی شده است. به او توصیه کنید به این افراد بگوید به داوری رضایت دهند وگرنه بدشانس خواهند بود. اگر سرمایه‌گذاران هر گامی برای دور زدن این فرمان بردارند، تقصیر آنها خواهد بود، نه کاستاریکا، و وزارت امور خارجه از آن مطلع خواهد شد. پیراهن‌ قهوه‌ای‌ها، همان‌طور که انتظار می‌رفت، واکنش فوری نشان ندادند؛ اما ظرف یک هفته، همیلتون و دیگران به داوری رضایت دادند.

در نهایت، پیش‌بینی غریزه‌ام درست از آب درآمد: هلمز هیچ دلیلی برای درگیر شدن با وزارت امور خارجه بر سر موضوعی که

 -تا جایی که به او و موکلانش مربوط می‌شد- فقط و فقط درباره پول بود، نداشت.

 دفاع دیزنی‌سازی

پس به داوری رفتیم. همکار اصلی من در این پرونده، همانند بسیاری دیگر از پرونده‌ها در دور سوم کاری‌ام در شرکت وایت‌اند کیس، وکیل جوان استثنایی مستعدی به نام آبی کوهن اسماتنی بود. آبی که در یک کیبوتز اسرائیلی بزرگ شده بود، با افتخار از دانشگاه وسار فارغ‌التحصیل شد، مدرک JD خود را از دانشگاه شیکاگو گرفت و در سال1989 به وایت‌اند کیس پیوست. امروزه، او رهبری بخش داوری بین‌المللی شرکت را بر عهده دارد و به درستی در میان بهترین متخصصان در این زمینه شناخته شده است. افتخار می‌کنم که می‌توانم بگویم من او را از آن زمان‌ها می‌شناسم!

کاستاریکا برای دادگاه، یک استاد برجسته فرانسوی حقوق بین‌الملل عمومی، پروسپر ویل را منصوب کرد. همیلتون و دیگران سر الیهو لاترپاخت QC را یک وکیل دادگستری انگلیسی، استاد دانشگاه کمبریج و یکی از غول‌های حقوق بین‌الملل، منصوب کردند. هر دو انتخاب‌های عالی‌ای بودند. در نهایت موفق شدم وکلای سرمایه‌گذاران را متقاعد کنم که ایو فورتیه، وکیل کانادایی برجسته و داور بین‌المللی و سفیر سابق کانادا در سازمان ملل متحد را که در اکتبر 1990 ریاست شورای امنیت را در طول حمله و اشغال کویت توسط صدام حسین بر عهده داشت، به‌عنوان رئیس دادگاه بپذیرند. پیش از آن، او به عنوان وکیل کانادا در دادگاه بین‌المللی دادگستری در پرونده خلیج مین و به عنوان قاضی ad hoc دادگاه بین‌المللی دادگستری خدمت کرده بود؛ موقعیتی که به آن باز خواهد گشت.

من نمی‌توانم از اشاره به یو وس که اکنون برای من دوست عزیزی شده است، خودداری کنم. در یک موقعیتی، او با درخواستی غیرمعمول به من زنگ زد. در آن زمان، جنبش استقلال‌طلبی در کبک، زادگاهش، در اوج بود و برای تقویت موقعیت خود، احزاب جدایی‌طلب از یک دفتر حقوقی در نیویورک، راجرز و ولز، خواسته بودند تا نظریه‌ای بنویسد مبنی بر اینکه کبک مستقل می‌تواند معاهداتی را که کانادا با ایالات متحده امضا کرده است، اجرا کند. این موضوع واقعا مزخرف بود؛ معمولا نمی‌توان یک معاهده را بدون اجازه طرف دیگر اجرایی کرد. صادقانه بگویم، نظریه راجرز و ولز کاملا نادرست بود.

حزب - یو وس- لیبرال‌ها، با استقلال مخالف بودند. بنابراین طبیعتا نظریه مذکور آنها را آزرده کرد. یو وس از من خواست تا نظریه‌ای کارشناسی در پاسخ تهیه کنم که این کار را به همراه ابی کوهن اسماتنی که همواره پرتلاش بود، انجام دادم. ما نظریه راجرز و ولز را به کلی رد کردیم و نشان دادیم که کبک مستقل با چالش‌های جدی در برقراری روابط با ایالات متحده روبه‌رو خواهد شد. یو وس بسیار خوشحال شد و من بعدا فهمیدم که نظریات متضاد منجر به بحثی دو ساعته در مجلس ملی کبک (مجلس قانون‌گذاری استان) شد. اما فعلا، بیایید به آب و هوای میهمان‌نواز‌تر کاستاریکا بازگردیم. من می‌خواستم کمیته به‌صورت شخصی به سانتا النا سفر کند. فکر می‌کردم از آن لذت خواهند برد؛ آنها می‌توانستند زیبایی‌های منظره را ببینند و در طول مسیر، می‌توانستیم بر فقر شدید کشور کاستاریکا تاکید کنیم. در اولین جلسه‌مان با کمیته که در پاریس برگزار شد، از وزارت امور خارجه کاستاریکا خواستم تا سفیر خود در پاریس را بفرستند. احساس کردم حضور او به تاکید بر وضعیت کاستاریکا به‌عنوان کشوری فقیر اما دموکراتیک با علاقه شدید به حفظ محیط زیست کمک خواهد کرد. سفیر آمد و به داوران چیزهایی را گفت که جنسن به من درباره گونه‌های منحصر به فرد، تنوع زیستی شگفت‌انگیز و غیره گفته بود. به نظر می‌رسید آنها کاملا تحت تاثیر قرار گرفتند.

سپس یو وس پرسید: «آیا امن است؟»

نماینده امور خارجه گفت «بله، البته!» «منظورم این است که گاهی اوقات کمی تب دنگی وجود دارد، اما هرگز جدی‌ نمی‌شود.» متاسفانه، این افشاگری کوچک، ایده سفر میدانی مرا به پایان رساند. اما راه‌های دیگری برای قانع کردن داوران داشتیم؛ به‌عنوان اولین حرکت، یادداشت‌های مکتوب ما تاکید کردند که آنچه شاکی در پی انجام آن بود، «دیزنی‌سازی یک محل میراث جهانی» است.

جلسه اصلی بررسی در طول یک هفته در ماه مه1999 در واشنگتن برگزار شد. همان‌طور که معمول بود، من اولین کسی بودم که سخنرانی کردم. در یک بازدید از موزه بریتانیا، من یک پوستر از سنگ روزتا -لوح مصری که سرانجام رمز و راز هیروگلیف‌ها را آشکار ساخت- به‌دست آوردم. این پوستر را بزرگ کرده و روی یک شمایل در مقابل داوران قرار دادم. پس از زمانی به یک فاصله مناسب برای اینکه تصویر در ذهن بنشیند، به داوران گفتم: «گواناکاسته سنگ روزتای تنوع زیستی در این جهان است!» ادعایی معتبر، به نظر من، با توجه به آماری که جنسن در کلبه جنگلی خود به من داده بود. نتیجه‌گیری واضح بود: آنچه سرمایه‌گذاران می‌خواستند، معادل «دیزنی‌سازی» نه فقط یک محل میراث جهانی، بلکه خود سنگ روزتا بود.

دنیل جنسن با شور و بلاغت درباره اهمیت زیست‌محیطی منطقه گواناکاسته و به‌ویژه شبه‌جزیره سانتا النا شهادت داد. منطقه حفاظتی گواناکاسته هنوز به‌صورت رسمی به‌عنوان میراث جهانی ثبت نشده بود؛ اما روند ثبت آن به خوبی پیش می‌رفت: کارشناسان یونسکو از این منطقه بازدید کرده و گزارش مثبتی ارائه داده بودند. از نظر ما به این نکته اهمیت بسیاری داشت که یک دیپلمات کاستاریکایی درباره تلاش‌های کشور برای ثبت آن به‌عنوان میراث جهانی شهادت دهد؛ تلاش‌هایی که بعدا در همان سال به ثمر نشست.

با این حال، روند بیشتر جلسات بدون حادثه نبود؛ یک روز صبح پروفسور ویل نتوانست حاضر شود؛ چراکه به نظر می‌رسید دچار سرماخوردگی شده بود. زمانی که او بازگشت، قابل فهم بود که احساس خستگی می‌کند. پروفسور لاترپاخت هم خسته بود؛ چون هنوز در حال بهبودی از عمل جراحی بای‌پس عروق کرونری بود. وقتی من پس از ناهار شروع به سخنرانی کردم -که در بهترین حالات سخنرانی خواب‌آوری بود- با وضوح دیدم که هم ویل و هم لاترپاخت خوابیده‌اند. به یو وس فورتیه نگاهی انداختم و سپس به‌طور معناداری به چپ و راست او نگاه کردم.

فورتیه گفت«اوه!» و به اطراف نگاه کرد و ادامه داد «دادگاه اعلام تنفس خواهد کرد.»

در نهایت، همان‌طور که دادگاه در حکم خود به رسمیت شناخت، مساله به اهمیت زیست‌محیطی زمین یا حتی پتانسیل گردشگری آن مربوط نمی‌شد، بلکه به این بستگی داشت که زمین چقدر ارزش مالی داشت. با در نظر گرفتن تمام بهره‌های انباشته شده در طول سال‌ها، سرمایه‌گذاران مدعی شده بودند که مبلغی کمی بیش از 40میلیون دلار؛ ما گفتیم حداکثر مبلغ قابل پرداخت حدود 10میلیون دلار است. وقتی رای را از ICSID دریافت کردم، دیدم که دادگاه، با تایید اینکه کاستاریکا مطابق یک هدف عمومی مشروع عمل کرده است، دقیقا 16میلیون دلار به شاکیان اعطا کرده بود؛ از جمله با محاسبه بهره‌هایی از زمان مصادره در سال1978 تا رای سال2000. به عبارت دیگر، اوضاع می‌توانست بسیار بدتر باشد.

من گفتم: «اوه، این عالیه!» و به معاون اول رئیس‌جمهور کاستاریکا زنگ زدم تا خبر خوب را به او بگویم.

او گفت: «اوه، این وحشتناک است! ما فقط پانزده میلیون کنار گذاشته‌ایم!» تماس بعدی من با دنیل جنسن بود. درحالی‌که استاد از نتیجه قدردانی می‌کرد، وقتی از کمبود یک میلیون دلاری باخبر شد، با ناراحتی آهی کشید.

«بله، » او گفت. «آنها از من خواهند خواست که این پول را جمع‌آوری کنم.» جنسن، همان‌طور که انتظار می‌رفت، استاد جمع‌آوری کمک‌های مالی برای حفاظت از جنگل‌های خشک گرمسیری بود و کاستاریکایی‌ها این را می‌دانستند. به نظر می‌رسد او ما را ناامید نکرد.

برای کارم روی پرونده سانتا النا، جنسن بعدا به من گفت که تصمیم گرفته است گونه تازه کشف‌شده‌ای را به نام من نام‌گذاری کند: Barylypa broweri. کنجکاو بودم بدانم چه جانور شکوهمندی را مناسب دیده است تا نام مرا برای همیشه به یدک بکشد. شاید یک پرنده شکاری بلندپرواز؟ یا شاید نوعی جگوار ناشناخته تاکنون؟

جنسن با شادمانی آشکار به من گفت: «یک زنبور انگلی است! این زنبور میزبان خود را از درون به بیرون می‌خورد!»

«متوجهم.» «واضح است که تو یک زنبور هستی، » او ادامه داد: «تمام وکلای خوب انگل هستند و این یکی حتی مثل یک وکیل لباس می‌پوشد. در فرم لاروی خود، یک کت و شلوار راه‌راه به تن می‌کند!»

در واقع، توصیف رسمی انستیتو انتومولوژی آمریکا از Barylypa broweri را به این شرح است: «این حشره شیک به افتخار چارلز ان.براور نام‌گذاری شده است، به رسمیت شناختن دفاع حقوقی پرشور و برجسته او از صدها هزارگونه، از جمله Barylypa broweri، از بیابان‌های سرپانتین شبه‌جزیره سانتا النا در شمال غربی کاستاریکا.»

شاید نه همان بخشش جاودانگی که کسی ممکن بود امیدوار باشد؛ اما دارای نوعی شاعرانگی بود. علاوه بر این، من انتقام خود را گرفتم. بعدا در همان سال، پروفسور جنسن را به جشن شصت و پنجمین سالگرد تولدم دعوت کردم. برای احتمالا اولین بار در دهه‌ها، ساکن جنگل مجبور شد تاکسیدو بپوشد.

 جنگجویان مخملی

آخرین داوری من از نظر ارزش دلاری یا به عبارت دقیق‌تر، ارزش کرون اسلواکی، با فاصله بزرگ‌ترین داوری من بود. چکسلواکی سابق، همانند بسیاری از کشورهای بلوک شرق، از بانک تجارت خارجی دولتی خود برای اهداف سیاسی استفاده می‌کرد، وام‌های مشکوکی را برای جلب نظر کشورهای در حال توسعه‌ای که اتحاد جماهیر شوروی خواهان حضور آنها در ستون خود بود، اعطا می‌کرد. برای مثال، این بانک فروش تسلیحات به صدام حسین را تامین مالی کرده بود که درباره او در فصل بعدی بیشتر خواهم گفت. وقتی نیمه‌های چک و اسلواک کشور در سال1992 به «طلاق مخملی» خود رسیدند، یکی از سوالات این بود که با وام‌های بدی که هنوز در دفتر بانک تجارت خارجی قرار داشت، چکار باید کرد. مقرر شد که کشورهای جانشین، زیان‌های اجتناب‌ناپذیر را متناسب با جمعیت‌های مربوطه خود تامین مالی کنند. جمهوری چک به تعهدات خود عمل کرد؛ اسلواکی این کار را نکرد. بانک تجارت -که نام کامل آن، Československá Obchodní Banka A.S.، که من با احتیاط به CSOB خلاصه می‌کنم- مرا استخدام کرد تا دعوای داوری برای مبلغی واقعا چشمگیر را دنبال کنم: SKK 33,724,445,229 (پول جمهوری چک) به علاوه بهره. به پول سال1997، این مبلغ حدود یک‌میلیارد دلار بود که در آن زمان بزرگ‌ترین مبلغی بود که تاکنون در ICSID مطالبه شده بود.

از سوی دیگر، اسلواکی تیمی برجسته از یکی دیگر از شرکت‌های برتر وال استریت، شرمن و استرلینگ را استخدام کرد که از دفتر پاریس این شرکت توسط استاد بزرگ حقوق بین‌الملل، مرحوم پروفسور امانوئل گایار، هدایت می‌شد. اولین اعتراضی که تیم گایارد مطرح کرد، به صلاحیت ICSID بود. معاهده دوجانبه بین جمهوری‌های چک و اسلواکی داوری اختلافات را تحت انتخاب شاکی از قوانین ICSID یا UNCITRAL پیش‌بینی کرده بود و ما ICSID را انتخاب کردیم. اما اسلواکی ادعا کرد که معاهده دوجانبه به‌دلیل نیاز به تبادل لوایح اضافی بین دو وزارت امور خارجه طبق شرایط خود، هنوز به اجرا درنیامده است. این تبادل، بر اساس هر تفسیر منطقی از واقعیات،  هرگز رخ نداده بود. این‌گونه بود که نبرد آغاز شد!

اولین استدلال ما این بود که تبدیل لوایح اضافی صرفا یک تشریفات هستند، نه یک الزام. اما اگر این طور بود، پس چرا زحمت گنجاندن آنها در معاهده را به خود داده‌اند؟ در حقوق، اصلی وجود دارد که، تا جای ممکن، اسناد حقوقی باید به‌گونه‌ای خوانده شوند که هر اصطلاح معنایی داشته باشد. بنابراین دادگاه این استدلال را نپذیرفت.

دوم، ما به این نکته اشاره کردیم که دولت اسلواکی در اکتبر1993 در روزنامه رسمی خود اعلام کرده بود که مطابق با ماده12، معاهده از تاریخ یک ژانویه1993 معتبر شده است.در حقوق بین‌المللی، اگر دولتی نیت یک جانبه خود برای پذیرش معاهده‌ای را اعلام کند، آن معاهده قابلیت اجرایی علیه آن دولت را دارد. همچنین اصل حقوقی استاپل وجود دارد که بر اساس آن یک طرف نمی‌تواند از یک بیانیه یک‌جانبه که اعلام کرده است، اگر طرف دیگر بر اساس آن اقدام مالی انجام داده باشد، انصراف دهد. متاسفانه، سطح اثبات در هر دو مورد بالاست و این واقعیت که در یک دعوای حقوقی در دادگاه‌های چک توسط یک شهروند اسلواکی که بر اساس این معاهده برای ادعای مالکیت شکایت کرده بود، مشاور حقوقی وزارت خارجه چک اعلام کرده بود که معاهده هنوز اجرایی نشده است، به ما کمکی نکرد. بنابراین، در اینجا هم موفق به قبولاندن استدلال خود نشدیم.

استدلال سوم و نهایی ما این بود که قرارداد بین CSOB و نهاد وام‌های بد اسلواکی به معاهده دوجانبه به‌عنوان بخشی از قانون حاکم اشاره کرده بود. بنابراین ما گفتیم، این قرارداد مفاد داوری معاهده دوجانبه را از طریق ارجاع، دربرگرفته است. خوشبختانه، دادگاه این استدلال را پذیرفت؛ اما تنها به سختی. تمام ماجرا به این بستگی داشت که در مذاکرات، عبارت «پس از تصویب آن» از قرارداد حذف شده بود. این تغییر کوچک در متن، سرنوشت نزدیک به یک میلیارد دلار را تغییر داد.

با زحمت و تنها به اندازه کمی، ما صلاحیت را کسب کردیم و در نهایت، همه چیز به کرون و هالیروو -یا اگر ترجیح دهید، دلار و سنت- بستگی داشت. اسلواک‌ها واقعا پرونده‌ای محکم نداشتند؛ با این حال، آنها به اندازه ممکن رسیدگی به پرونده را طولانی کردند، شاید مانند آقای میکابر در دیوید کاپرفیلد که «چیزی پیش خواهد آمد» امیدوار بودند

پیتر تومکا (که در زمان‌های مختلف نماینده دائم اسلواکی در سازمان ملل و بعدها به‌عنوان قاضی و رئیس دیوان بین‌المللی دادگستری خدمت کرده بود) در آن زمان به‌عنوان مشاور حقوقی وزارت امور خارجه اسلواکی فعالیت می‌کرد و به نظر می‌رسید این وضعیت او را تقریبا به اندازه CSOB عصبانی کرده بود. هر زمان که بعدا در لاهه وقتی او در دیوان بین‌المللی دادگستری بود، به او برخوردم، او فریاد می‌زد: «به آنها گفته‌ تسویه کنند! به آنها گفته‌ تسویه کنند!»

اما آنها تسویه نکردند و پرونده به مدت 8سال ادامه یافت. سرانجام، زمان داوری اصلی فرا رسید که در پراگ، یکی از شهرهای مورد علاقه‌ام، برگزار شد. پراگ به‌خاطر معماری و سابقه موسیقیایی‌اش که تحت رهبری آهنگساز ملی چک، بدرژیخ اسمتانا بود، به درستی معروف است. به نظر می‌رسد در هر گوشه‌ای یک کلیسای باروک وجود دارد و در هرکدام، هر روز یک کنسرت ساعت5 برگزار می‌شود.

تا زمانی که ما آماده بودیم شاهدان را مورد بازجویی قرار دهیم، من دوباره در دیوان دعاوی ایران و ایالات متحده فعال شده بودم؛ اما نتوانستم از بازگشت برای یک خداحافظی نهایی خودداری کنم. وقتی بیانیه کارشناس جمهوری اسلواکی درباره قانون چک را خواندم، دیدم که او شهادت کارشناس دیگری را که نظرش در نکات حیاتی با خودش مغایرت داشت و در جلسه قضایی قبلی برای اسلواکی حضور یافته بود، نخوانده است. به نحوی، شرمن و استرلینگ نتوانسته بودند آن را به او نشان دهند. برای یک وکیل بازپرس، این موقعیت یک فرصت طلایی بود. من خودم باید بازجویی متقابل را انجام می‌دادم!

«فرض می‌کنم شما با شهادت پروفسور فلان آشنا نیستید؟»

در این نقطه، او می‌توانست بگوید، «بله» که در این صورت من می‌توانستم با ظرافت بپرسم چرا در بیانیه‌اش به آن اشاره‌ای نشده است. این همچنان یک ضربه می‌بود، اگرچه کمتر. اما به خوشحالی من، شاهد گفت که در واقع، شهادت همتای خود را نخوانده است. تیم شرمن و استرلینگ خطای بزرگی کرده بودند.

گفتم: «آه! خب، بگذارید من آن را برای شما بخوانم.»

ما اسلایدهایی را نمایش دادیم که شهادت کارشناس دیگر را نشان می‌داد؛ اسلایدهایی که شاهد پاسخ‌گو، چون آمادگی نداشت، عملا پاسخی برای آنها نداشت. این یک کشتار بود. شرمن و استرلینگ را مانند افراد ساده‌لوح نشان داد. این بیشترین سرگرمی بود که یک وکیل دعاوی می‌تواند داشته باشد: بازکردن پرونده یک شاهد مخالف در بازجویی متقابل؛ چون این آخرین حضور من به‌عنوان وکیل بود، از این پیروزی به‌ویژه لذت بردم.

در نهایت، همان‌طور که انتظار می‌رفت، ما کاملا بر اسلواک‌ها غلبه کردیم. رای نهایی دادگاه به کمی کمتر از 25میلیارد کرون رسید، حدود 867 میلیون‌دلار. علاوه بر این، دادگاه 10میلیون دلار نیز به‌عنوان کمک به هزینه‌های حقوقی (هزینه‌های دادرسی) CSOB اضافه کرد. این بزرگ‌ترین رای ICSID تا به آن تاریخ بود و به پاس شناخت این موضوع، من و ابی کوهن اسماتنی روی جلد ضمیمه مجله «وکیل آمریکایی» ظاهر شدیم، با عنوان «جنگجویان مخملی وایت‌اند کیس.»

به نظر می‌رسد پیتر تومکا درست می‌گفت، آنها باید تسویه می‌کردند. اما صادقانه بگویم، خوشحالم که این کار را نکردند؛ چه راه فوق‌العاده‌ای برای پایان دادن به دوران حرفه‌ای من به‌عنوان وکیل دعاوی!

منبع: کتاب دردست انتشار، «قضاوت درباره ایران »

 نوشته قاضی چارلز براور

 ترجمه دکترحمید قنبری

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان