چگونگی شهادت امام حسن عسکری(ع)
در درازای زندگی امام، دشمنان جبار بارها اراده قتل او را کردند و دست به اقدام عملی زدند ولی هر بار توطئه شان خنثی گردید و امام (علیه السلام) از کید و مکر آنها مصون ماند و این کلام از ناحیه حضرت وارد شده است که «زعم الظلمة انهم یقتلوننی لیقطعوا هذا النسل فیکف رأو قدرة الله» (1) ظالمان گمان می کنند که مرا به قتل خواهند رساند تا این نسل را قطع کنند، پس آنها قدرت خداوند را چگونه یافتند. امام در تعبیر کوتاه و شیوایش صریحاً بیان می کنند که دشمنان در صدد بودند تا او را به قتل برسانند تا نسل این خاندان را از بین ببرند، ولی خداوند بر خلاف خیال باطل آنها، درون لشکری که حضرت در محاصره آنها بود، حجت خویش را به دنیا فرستاد تا در آینده نزدیکی به عنوان حجت حق، واسطه میان خلق و خالق باشد.
یکی از کسانی که تصمیم به قتل حضرت گرفت مستعین عباسی بود که وسوسه های شیطانی را همواره در ذهن می پروراند تا اینکه سرانجام روزی این وسوسه ها بر جان پلیدش غلبه کرد. او در اجرای این امر، به سعید حاجب دستور داد که امام را از سامرا به سمت کوفه برده، در راه او را به قتل برساند. چنین خبری بعدها یا همان زمان به شیعیان رسید و آنها را بسیار مضطرب و پریشان نمود و در همین مورد محمد بن عبدالله و هیثم بن سیابه نامه ای به حضرت نوشتند و در آن گفتند: چنین خبری به ما رسیده و ما را بسیار متحیر و پریشان گردانیده است. حضرت در پاسخ نامه آنها به نحو معجزه آسایی به آنها خبر دادند که بعد از سه روز برای شما فرج حاصل می شود. پس از سه روز مستعین از خلافت خلع گردید معتز به جای او نشست و مطلب همان گونه شد که حضرت فرموده بودند.(2)
یک بار دیگر نیز مستعین اراده قتل حضرتش را کرده بود، ولی این بار ندیمان و همنشینان این پیشنهاد را به او دادند و او دست به چنین اقدامی زد و لکن خداوند نقشه اش را نقش بر آب کرد. در بحارالانوار آمده است که مستعین قاطری داشت بسیار زیبا و بزرگ و کسی چنان استری ندیده بود. ولیکن آن قاطر به هیچ کس اجازه لجام زدن و سوار شدن را نمی داد. مستعین همه رام کنندگان حیوان را دعوت کرد ولی هیچ کدام از آنها چاره ای برای رام کردن او نکردند. پس از این ماجرا برخی از ندیمان خلیفه به او گفتند چرا پیامی نمی فرستی تا حسن عسکری (علیه السلام) بدین جا بیاید. زیرا او این حیوان را رام خواهد کرد و بر آن سوار خواهد شد یا حیوان او را خواهد کشت -در این صورت دشمن به مقصود خویش می رسید- خلیفه پس از شنیدن این پیشنهاد فردی را نزد امام فرستاد و از او خواست که نزد خلیفه بیاید. وقتی حضرت داخل منزل شد نگاهی به آن استر انداخت که در حیاط منزل ایستاده بود و سپس دست مبارک خویش را بر شانه حیوان گذاشت و حیوان عرق کرد. در این هنگام مستعین به سوی حضرت شتافت و به او مرحبا گفت و سپس از او خواست که حیوان را لجام کند. آنگاه حضرت به فردی دستور داد که حیوان را لجام کند. مستعین به حضرت گفت: ای ابامحمد، خودت این کار را انجام بده. با این سخن مستعین، حضرت عبای سبز خویش را برداشت و سپس حیوان را لجام زد و به مجلس برگشت.
خلیفه با دیدن این وضع به وی گفت که حیوان را زین کند. حضرت به همان فرد گفت که حیوان را زین کند. باز خلیفه گفت: ای ابامحمد، خود شما این عمل را انجام بدهید. سپس حضرت برای مرتبه دوم برخاست و حیوان را زین کرد و برگشت.
خلیفه گفت: می توانی بر حیوان سوار شوی؟
فرمود: بلی. آنگاه بر مرکب سوار شد بدون آنکه حیوان او را از سوار شدن منع کند و سپس استر را در حیاط منزل دواند و سواری نیکو از آن گرفت و آنگاه از استر پایین آمد و نزد خلیفه بازگشت. مستعین آن استر را به امام بخشید و حضرت آن را به ابی محمد پدر احمد بن حرث قزوینی داد.(3)
از تأمل در قسمتهای گوناگون روایت به دست می آید که خلیفه درصدد بود تا حیوان به نحوی به حضرت آسیب برساند یا در حین سوار شدن او را به زمین پرت کند و از بین ببرد و وقتی چنین نشد با حیرت استر را به او بخشید.
باز در تاریخ آمده است که وقتی که معتز کشته شد حضرت چنین فرمود: این جزای کسی است که برخدا نسبت به اولیایش دلیر گردید و بر او جرئت پیدا کرد و گمان کرد که مرا خواهد کشت در حالی که برایم فرزندی نیست، ولی او قدرت خدا را چگونه دیده است.(4)
در بحارالانوار آمده است که امام (علیه السلام) به نحریر زندانبان سپرده شد و او بر حضرت بسیار سخت می گرفت و امام را مورد آزار و اذیت قرار می داد. همسرش به واسطه این عملش او را نصیحت می کرد که از خدا بترسد و قدر و منزلت زندانی خویش را بداند و برای نحریر از شایستگی و عظمت و عبادت حضرت می گفت و به او می گفت من به واسطه این عملت بر تو هراسان هستم. نحریر از این کلمات همسرش عصبانی شد و سوگند یاد کرد که امام را بین درندگان بیفکند و برای این فکر باطل خویش از خلیفه وقت اذن خواست. حاکم به او اجازه داد و او ناجوانمردانه حضرتش را در میان درندگان افکند و با خیال آسوده به جای خویش بازگشت و هیچ شکی نداشت که شیران درنده امام (علیه السلام) را خواهند درید. ولی وقتی که به محل حیوانات درنده نگاه کردند دیدند که حضرت مشغول نماز است و حیوانات دورش حلقه زده اند. پس از مشاهده چنین امری دستور دادند که امام را به جای خویش بازگردانند.(5)
دیگر کسی که تصمیم بر قتل حضرت داشت معتمد عباسی بود. او سعی فراوان داشت تا به نحوی امام را به قتل برساند و نسل خاندان رسالت را قطع کند. خود حضرت وقتی که حضرت حجت (علیه السلام) متولد شد چنین فرمودند: ظالمان گمان بردند که آنها مرا خواهد کشت تا نسل مرا قطع نمایند ولی آنها قدرت خدا را چگونه یافتند.(6)
از اخبار چندی که در این باره ذکر کردیم روشن می شود که امام به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است و این حوادث تاریخی، کلام حضرت صادق (علیه السلام) را به یادمان می آورد که فرمودند: ما منّا الا مقتول او شهید هیچ کدام از ما نیست مگر آنکه کشته یا شهید می شود.
حقیقت امر این است که از شرایط سخت سیاسی دوره حضرت می توان پی برد که او را به شهادت رساندند، گرچه در روایات و اخبار، تصریحی به مسمومیت حضرت نشده است.
احمد بن عبیدالله می گوید که به پدرم، عبیدالله بن خاقان، اطلاع داده شد که امام عسکری (علیه السلام) بیمار و رنجور شده است. در همان هنگام پدرم به دارالخلافه رفته، موضوع را به اطلاع خلیفه رساند و سپس به همراه پنج تن از خواص و افراد مورد اطمینان خلیفه، که یکی از آنها نحریر بود، با شتاب بازگشت. پدرم به آن پنج نفر دستور داد که مراقب خانه حضرت باشند و از اوضاع او مطلع گردند و چند نفر از اطبا را خواست و به آنها دستور داد که به حضورش رفت و آمد کنند و همواره او را تحت درمان قرار دهند. پس از دو روز به پدرم اطلاع دادند که ابن الرضا رنجور و ناتوان شده است. پدرم سوار بر مرکب شد و صبح زود نزد او رفت و به پزشکان دستور داد که از آنجا نروند و همان لحظه قاضی القضاه را طلبیده، به او گفت که ده نفر از اصحاب مورد وثوق خود را که به دین و امانت آنها اطمینان دارد انتخاب کرده، بدین جا بیاورد. این دستور اجرا شده و به آن ده نفر دستور داده شد تا شب و روز در خانه امام به سر برند. بدین ترتیب پس از چند روز از آغاز ربیع الاول سال 260 امام (علیه السلام) وفات نمود.(7)
نکته ها
1. حضور فوری عبیدالله نزد خلیفه و کسب تکلیف از او و فرستادن پنج تن به خانه حضرت امر مشکوکی است که توجه به آن، ظن آدمی را در مورد مسمومیت امام قویتر می گرداند.
2. احمد از حضور اطبا نزد حضرت سخن می گوید و می گوید پدرم به آنها دستور داده است که به درمان حضرت بپردازند ولی برخی از تاریخ نگاران باور دارند که تاریخ هیچ ذکری از درمان و معالجه آنها ذکر نکرده است. بلکه می توان گفت که آنها هم عاملان و جاسوسان خلیفه بوده اند که در لباس طبیب برای جاسوسی در آنجا حضور داشتند.
3. مطلب دیگری که انسان را مطمئن تر می کند تا با قولی راسختر بگوید که دستگاه خلافت در مرگ حضرت نقش داشته است، مسئله احضار قاضی القضاه و ده نفر از معتمدان اوست که همواره مراقب خانه اش باشند و در آنجا به سر برند.
باید گفت که احضار قاضی القضاه در شرایطی که حضرت ناتوان و رنجور شده است از احتمالاتی برخوردار است: یکی از احتمالات این است که حکومت وقت می خواهد با این شیوه به مردم نشان دهد که مرگ امام مرگی طبیعی بوده است و قاضی القضاه مملکت و شماری از معتمدین او شاهد این قضیه بوده، بر این امر گواهی می دهند تا بدین وسیله شیعیان را فریب دهند و از شورش و انقلاب احتمالی آنها جلوگیری کنند.
احتمال دیگر این است که از قاضی و افراد مورد اعتمادش درخواست شده است که دقیقاً مراقب رفت و آمد خانه حضرت باشند تا اگر اطلاعی از فرزندش یافتند دستگاه خلافت را مطلع کنند؛ چرا که احتمال می دادند در این شرایط حساس، اگر او دارای فرزندی باشد باید به خدمت پدرش برسد و بدین وسیله آنها فرزندش را به چنگ آورده، به مقصود دیرینه خویش خواهند رسید.
خلاصه کلام این است که احضار قاضی القضاه و افراد مورد اعتماد او، هیچ وجه شایسته ای نمی تواند داشته باشد جز اموری که ذکر شد. از مجموع این نکات می توان به این نتیجه رسید که مرگ حضرت مرگی طبیعی نبوده، دستگاه خلافت به گونه ای در این امر دخیل بوده است. کما اینکه کلمات متعددش در این زمینه شاهد مدعای ماست. چرا که خود ایشان فرموده است که تمام خلفای معاصرش اراده قتل او را کرده، طرح این عمل را ریختند ولی بدان دست نیافتند و در این امر موفق نشدند و خداوند علی رغم خیال باطل آن ظالمان، حجت خویش را از بلایای متعدد حفظ نمود تا در خانه و خاندان او، بزرگترین و والاترین حجت خدا پا به عرصه وجود نهد. با تحقیق چنین امری که دشمنان از آن بی اطلاع بودند حضرت عسکری (علیه السلام) به مراد و مقصود خویش رسید. چرا که وعده الهی در مورد فرزندش تحقق پذیرفت، فرزندی که دادگستر و منجی جهان بشری است. با تولد حضرت حجت (علیه السلام) مسئولیتی خطیر در حفظ و حراست از او در معرفی او به شیعیان و اصحاب ویژه و زمینه سازی دوران غیبت بر عهده امام نهاده شد که حضرتش به نحو احسن به این امور پرداخت و با دلی آرام و قلبی مطمئن و ضمیری شاد به رحمت پروردگارش در سال 260 به دیدار معبودش شتافت و در این زمان امام قائم (علیه السلام) پنج سال بیشتر نداشت.
حضرت به حسن بن علی، مکنی به ابوالادیان خبر می دهد که طی روزهای آینده او به دیدار معبود خواهد شتافت. در کمال الدین شیخ صدوق (ره) آمده است که ابوالادیان در خدمت امام بوده، به انجام وظیفه در بیت حضرت و در خارج از منزل می پرداخت و نامه های مولایش را به شهرها و بلاد می رساند. او می گوید روزی آقایم مرا نزد خویش طلبید و چند نامه برای شیعیانش در مدائن نوشت و به من امر فرمود که آن نامه ها را به محبانش برسانم. آنگاه به من فرمودند بعد از پانزده روز شما در حالی داخل سامرا خواهی شد که از منزل من صدای ناله و شیون را می شنوی و آن زمانی است که مشغول غسل دادن من هستید.
سپس ابوالادیان طی بیانی مفصل بیان میکند که امر همان گونه شد که حضرت عسکری به من خبر داده بود.(8)
شیخ صدوق (ره) و شماری از بزرگان شیعه از شواهد و قراین هنگام فوت حضرت و از کینه و عداوتی که خلفای بنی عباس نسبت به وی داشتند، نتیجه می گیرند که معتمد عباسی وی را مسموم نمود. گرچه در قبال این قول عده ای دیگر معتقدند که هیچ دلیلی در دست نیست تا اثبات کند که امام با سم به شهادت رسیده است و یکی از این افراد شیخ مفید (ره)است. او در اعتراض به کلام شیخ صدوق (ره) -که بر اساس روایات ائمه معصومین (علیه السلام) معتقد است «حضرت رسول (صلی الله علیه واله) و همه ائمه معصومین به شهادت رسیده اند که برخی از این شهادتها با شمشیر و برخی دیگر به سبب مسمومیت واقع شده است» و شواهد متقنی را برای مدعای خویش اقامه می کند- چنین می گوید: «اما مطلبی که شیخ صدوق(ره) در کتاب اعتقادات خویش بیان نموده است مبنی بر اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) با سم یا قتل به شهادت رسیده اند، به صورت کلی صحیح نیست. چرا که برخی از ائمه بدین سبب شهید گشته اند و برخی دیگر به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند. مسلم این است که امیرالمؤمنین و حسن و حسین (علیهم السلام) کشته شدند هیچ کدام از آنها به مرگ طبیعی رحلت نکرده اند. و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نیز با سم به شهادت رسیده است و قویاً می شود گفت که امام رضا (علیه السلام) نیز هم چنین وضعیتی داشته است گرچه در این مسئله شک و تردید نهفته است. اما هیچ راهی نیست تا ما حکم مسمومیت یا قتل را در مورد ائمه دیگر اثبات کنیم و خبر و نقل چنین مطلبی از راه رجم و خیال بافی است و هیچ راهی برای اثبات این مدعی در دست نیست.(9)»
نکته: آنچه در حول کلام شیخ مفید (ره) شایان تأمل است این است که ایشان می گویند ما هیچ راهی نداریم تا اثبات کنیم که ائمه معصومین و نبی مکرم (صلی الله علیه واله) به واسطه مسمومیت شهید گشته اند.
ولی باید گفت در کتابهای تاریخی و روایی قراین و شواهد بسیاری است که ائمه معصومین (علیه السلام) به نحوی به شهادت می رسیده اند که تحقیق و تتبع در مورد زندگی هر امامی این حقیقت را برای شخص متتبع کاملاً هویدا می سازد. ما در اینجا به برخی از آن شواهد اشاره می کنیم که مشعر به مسمومیت حضرت عسکری (علیه السلام) است.
یکی از این شواهد کلام مفصلی است که احمد بن عبیدالله بن خاقان از پدر خویش نقل می کند و در تتمه آن کلام بیان می کند که وقتی پدرش از بیماری حضرت مطلع شد سریعاً نزد خلیفه رفت و پس از مشورت با او، خانه حضرت را کاملاً تحت محاصره درآورده، به طبیبان دستور داد که نزد او بمانند و قاضی القضاه را احضار کرده که افراد مطمئنی در خانه امام بگمارد که هیچ گاه خانه اش را ترک نکنند. شاهد دیگر عملکرد ابوعیسی متوکل قبل از نماز بر حضرت است که وقتی که جنازه حضرت را بر زمین گذاردند پیکر مطهر را به علویان و عباسیان و سپاهیان و فقها و قضات و افراد مورد اعتماد و عادل نشان داده، به آنها گفت: اکنون نیک بنگرید و بدانید و شاهد باشید که حسن بن علی (علیه السلام) با مرگ طبیعی در بستر خود وفات کرده و هنگام وفاتش خدمتکاران خلیفه -که اسامی آنها را ذکر کرده- و طبیبان حکومتی و قاضیانی چند نزد ایشان حاضر بودند. آنگاه چهره امام را با کفن پوشانید و بر جنازه اش نماز گزارد و دستور داد که بدن مطهر حضرت را حرکت داده، به خانه ای که پدرش در آن مدفون بوده ببرند و در آنجا به خاک بسپارند.(10)
سخن ما در این مقام این است که کوشش و تلاشی که از ناحیه دستگاه خلافت اعمال می شد تا نظر مردم را جلب کرده، به آنها بقبولانند که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، خود قراین متقن و مستحکمی است بر دخیل بودن آنها در قتل امام. چرا که اگر چنین نباشد چه دلیلی دارد که عبیدالله بن خاقان به محض شنیدن خبر بیماری حضرت به خانه خلیفه رفته، از او کسب تکلیف کند و آن همه مأمور و جاسوس و طبیب در منزل حسن بن علی (علیه السلام) بگمارند.
باز می گوییم اگر آنها در این مرگ دخالتی نداشتن احضار قاضی القضاه و افراد مورد اعتماد او چه معنایی می تواند داشته باشد. اگر واقعاً دستگاه مبرای از این عمل بود چه انگیزه ای، ابوعیسی متوکل را واداشته است که کفن از روی حضرت بردارد و روی مبارکش را به عباسیان و علویان و لشکریان و کشوریان و فقها و قضات و معتمدان بنمایاند و از آنها شهادت بگیرد که او به مرگ طبیعی و مقدر از دنیا رفته است.
واقعاً جای شگفتی است که شیخ مفید (ره) می گوید ما هیچ شاهد متقنی بر این ادعاها نداریم و حتی چنین سخنانی را به خیال بافی تشبیه کرده است. چگونه ممکن است بپذیریم که مستعین و معتز و مهتدی و معتمد هر یک به نحوی اراده قتل او را داشتند و دست به اقدام عملی برای این کار زدند ولی موفق به انجام آن نشدند. کما اینکه بارها خود حضرت (علیه السلام) این خبر را به شیعیانش داده است. باز بگوییم که قول به مسومیت و شهادت حضرت عسکری (علیه السلام) شبیه خیال بافی است و گوینده چنین سخنی برای اثبات ادعای خویش، ناگزیر است که این شواهد و قراین را به نحوی توجیه، یا رد کند. بالاتر اینکه سخنان خود حضرت را در سوء قصدهای مکرر به جان ایشان قبول نداشته و یا دست به توجیه آن بزند. و واقعاً مقام شیخ مفید(ره) و دانشمندانی چون ایشان، والاتر از این است که برا ی اثبات مدعای خویش دست به چنین توجیهاتی بزنند.
با انتشار خبر شهادت حضرت در میان مسلمانان و شیعیان، سامرا غرق در ماتم و عزا شد و دلهای علویان از این ماتم و مصیبت عظما غرق در خون شد. به نحوی که همگان به سوی منزلش شتافتند تا برای واپسین بار امام خویش را زیارت کرده و با او وداع نمایند. این مصیبت به حدی بر مسلمانان تأثیر گذارد که دشمن ناگزیر شد بازارها را تعطیل کند زیرا همه مردم به سویی می روند که حجت خدا در آنجاست و این خبر علاوه بر اینکه از ناحیه محبان اهل بیت نقل شده است، از ناحیه دشمنان آنها چون احمد بن عبیدالله بن خاقان نیز نقل شده است.(11)
کثیری از علمای شیعه بر این باورند که حضرت در روز جمعه مطابق با هشتم ربیع الاول سال 260 هجری هنگام نماز بامداد به سوی خدای خویش شتافت.
مرحوم صدوق(ره)در کتاب کمال الدین نقل می کند که ابوسهل در مرض موت حسن بن علی (علیه السلام) بر او وارد شد. امام به عقید خادم خویش دستور داد آبی جوشیده برایش بیاورد و پس از این امر، مادر حضرت حجت (علیه السلام) آب را آورده و به دست امام (علیه السلام) داد و چون حضرت خواست آن آب را بیاشامد دست مبارکش لرزید و قدح به دندانهایش خورد آنگاه کاسه را بر زمین گذارد و به خادم گفت که داخل اتاق شود و کودکی را که در حال سجده است نزد او بیاورد. عقید داخل اتاق شد و ناگاه نظرش به کودکی افتاد که سر به سجده نهاده است. خادم بر او سلام کرد و او به اختصار نمازش را به اتمام رساند در این هنگام عقید دستور پدرش را به او ابلاغ نمود و سپس مادرش حضرت را نزد پدر بزرگوارش برد.
ابوسهل می گوید وقتی آن کودک بر پدر وارد شد و بر او سلام کرد من به کودک نگریسته و مشاهده کردم که رنگ مبارکش روشنایی و تلألو دارد و موی سرش به هم پیچیده است و ما بین دندانهایش گشاده است و همین که امام (علیه السلام) نگاهش به فرزندش افتاد شروع به گریستن کرد و فرمود: ای سید و سرور اهل بیت خود، مرا آب بده، همانا می روم به سوی پروردگار خویش. سپس فرزندش آن آب جوشیده را به دست خویش گرفته و لبهای پدرش را حرکت داد و او را سیراب کرد و پس از این امر حضرت به فرزندش فرمود: که او را مهیای نماز بسازد و او پدر خویش را وضو داده و مهیای نماز نمود. پس از این کار حضرت به فرزندش بشارت داد: ای پسرک من، تویی صاحب الزمان مهدی و حجت خدا بر روی زمین و تویی پسر من و کودک من و منم پدر تو. آنگاه نام او و کنیه اش را ذکر نمود و سپس فرمود این مهدی است به سوی من از پدرم و از پدران طاهرین تو. و آنگاه بر پیامبر و ائمه درود فرستاد و خدا را ثنا گفت و در همان وقت به سوی خدایش شتافت.(12) شیخ طوسی (ره) روایت کرده که حضرت عسکری (علیه السلام) خودش فرمود: قبر من در سرمن رای امان است از برای اهل دو جانب، از بلاها و عذاب خدا.
علامه مجلسی اول (ره) می گوید: که مراد از دو جانب شیعه و سنی است یعنی برکت آن وجود مبارک دوست و دشمن را احاطه کرده است چنانکه قبر کاظمین (علیه السلام) سبب امان بغداد و اهل آن است.
در کشف الغمه آمده است که مستنصر بالله خلیفه عباسی یک سال به سامرا رفت و قبر مطهر عسکریین را زیارت نمود و چون از آن دو روضه منوره بیرون آمد، به زیارت قبر خلفای عباسی رفت. قبور ایشان در قبه ای بود که خرابی و ویرانی به آن روی آورده و باران بر آنها می بارید و پرندگان بر روی آن قبور فضله و کثافت می ریختند. علی بن عیسی می گوید من هم بدین حال قبور آنها را مشاهده کردم. پس از این ماجرا مردم به مستنصر گفتند شما خلفای روی زمین و پادشاهان دنیا هستید و از برای شماست فرمان و دستور در دنیا، چرا قبرهای شما بدین کیفیت باشد، نه زیارت آنها در خاطر کسی خطور کند و چگونه است بر سر مزار آنها کسی نیست تا فضولات و کثافات را از آنها دور کند. و لکن قبور علویین مزاری است شریف و به این خوبی و پاکیزگی که مشاهده می کنید با پرده ها و قندیلهای آویخته و فرش و گستردنیهای فراوان و با فراش و خادم و شمع و غیر اینها.
مستنصر خلیفه وقت در جواب آنها گفت: این امری است آسمانی و از جانب خداوند و به کوشش و تلاش ما حاصل نمی شود و حتی اگر ما مردم را به این کار وادار کنیم آنها این امر را قبول نخواهند کرد و سعی ما در این باب بی فایده است.(13)
بدین سان، امامی که در سال 232 هجری در مدینه متولد شد و عمری را در راه هدایت و ارشاد مردم سپری کرد و در دوره شش ساله امامت خوش هیچ گاه از کید و مکر جاسوسان دستگاه خلافت در امان نبود و بخشی از همین مدت عمر را در زندان گذارد، با کید و مکر دشمنان حق و حقیقت در هشتم ربیع الاول سال 260 هجری به دیدار معبود خویش شتافت و جهانی را از خورشید وجودش بی بهره کرد. البته با چنین امری دوران غیبت صغرای فرزندش آغاز می شود؛ غیبیتی که حضرتش به شیوه های گوناگون به زمینه سازی آن پرداخته بود و با انتخاب وکلا و نمایندگان و ارجاع مردم به آنها، این امر سخت و دشوار را برای آنها هموار کرده بود، تا محب ولایت و امامت پس از شهادت او در ضلالت و گمراهی غوطه ور نشود و با چشمانی گریان و دلی پرخون به انتظار فرجش بنشیند فرجی که خودشان نتظارش را والاترین کردارهای عبادی دانسته اند. انتظاری که تفکر مهدوی علوی محرک آن است انتظاری که خود حرکت است، حرکتی که فساد و ظلم را جاروب می کند و انقلاب پدید می آورد، انقلابی که تبعیت از خاندان رسالت و امامت می کند و تبعیتی که ماهیت آن جز زمینه سازی برای ظهور حضرتش معنای دیگری ندارد. پس اگر انتظار عبادت است و در انتظار نشستن او فضیلت، باید با دیده دل نگریست که عزلت و گوشه نشینی، ورد خوانی و زبان بازی، دعوت به گسترش فساد و ظلم جهت ظهور حضرتش و دیگر انحرافات این چنینی ما را به راهی خواهد برد که ائمه معصومین (علیهم السلام) و امام زمان (علیه السلام) شخصاً از چنین کردارهایی متنفر و بیزارند و عاملان آن را سفیهانی بیش نمی دانند.
پی نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج50، ص 314.
2. بحارالانوار، ج 50، ص 312.
3. بحارالانوار، ج 50، ص 265.
4. بحارالانوار، ج 50، ص 309.
5. اعلام الواری، ص 414.
6. بحارالانوار. ج50. ص314 و الغیبه. ص 134.
7. ترجمه انوار البهیه. ص 507. الغیبه. ص 131.
8. کمال الدین، ج2، ص 475.
9. حیاه الامام العسکری(ع)، ص 425.
10. الغیبه، ص 132.
11. الغیبه، ص 132.
12. کمال الدین، ج2، ص 471.
13. منتهی الامال، ص 245.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل