حضرت جواد الائمه علیه السلام با وجود کمى سن در علم و بردبارى و فصاحت بیان و عبادت خالصانه و سایر فضائل اخلاقى بىنظیر بودند، استعدادى شگرف و زبانى بلیغ و رسا داشتند و مسائل علمى را بالبداهه پاسخ مىفرمودند و به نظافت تن و لباس چون اجداد طاهرینش توجه بسیارى مىفرمودند.
حضرت جواد الائمه علیه السلام با وجود کمى سن در علم و بردبارى و فصاحت بیان و عبادت خالصانه و سایر فضائل اخلاقى بىنظیر بودند، استعدادى شگرف و زبانى بلیغ و رسا داشتند و مسائل علمى را بالبداهه پاسخ مىفرمودند و به نظافت تن و لباس چون اجداد طاهرینش توجه بسیارى مىفرمودند.
نامه پربرکت
از مردى از قبیله بنى حنیفه از اهالى بُست و سیستان روایت شده که گفته است: در سالى که در آن حج به جا آوردم که ابتداى حکومت معتصم بود، با حضرت امام جواد علیه السلام همنشین شدم، بر سر یک سفره نشسته بودیم که در حضور دوستان حاکم عباسى به حضرت گفتم:- فدایت شوم- حاکم و والى ما مردى است آراسته به ولایت شما و دوستدار شماست، در دفتر او مالیاتى بر عهده من است.- فدایت شوم- اگر صلاح مىبینى به او نامهاى بنویس که مرا مورد لطف قرار دهد، حضرت [براى مراعات تقیه جهت حفظ جان حاکم سیستان] فرمود: او را نمىشناسم! گفتم:- فدایت شوم- همان گونه که عرض کردم از محبان شما اهل بیت علیهم السلام است و نامه شما به او براى من سودمند است.
حضرت کاغذى برگرفته، نوشتند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اما بعد، حامل این نامه به نیکى از شما یاد کرد. آنچه از عملت براى تو مىماند همان است که در آن نیکى ورزیدى، پس به برادرانت نیکى کن و بدان که خداى عزّ و جلّ از اعمال تو گرچه به وزن ذرّه یا خردل باشد بازخواست خواهد کرد.
نامهبر مىگوید: خبر نامه پیش از ورودم، به حسین بن عبداللّه نیشابورى والى منطقه ما، رسیده بود. وقتى وارد سیستان شدم، به فاصله دو فرسخى شهر از من استقبال کرد، نامه را به او دادم، بوسید و بر دو دیده گذاشته، به من گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیاتى بر عهده من است که از پرداختش عاجزم، فرمان داد آن مالیات را از دفترش حذف کردند و گفت: تا من والى این دیارم مالیات مده سپس از عیال من پرسید، تعداد آنان را به او گفتم، دستور داد آنچه ما را اداره مىکند و بیش از آن را به ما بدهند. تا زنده بود مالیات ندادم و صله او هم تا از دنیا رفت از من قطع نشد «1».
حمایت از مظلوم
على بن جریر مىگوید: خدمت امام جواد علیه السلام نشسته بودم گوسفندى از خانه امام گم شده بود یکى از همسایههاى امام را به اتهام دزدى گرفته، نزد آن حضرت آوردند.
امام فرمود: واى بر شما او را رها کنید، او دزدى نکرده است، گوسفند در خانه فلان کس است، بروید از خانه او بیاورید.
به همان خانه رفتند دیدند گوسفند آنجا است، صاحب خانه را به اتهام دزدى دستگیر کردند، لباسهایش را پاره کرده کتک زدند، وى قسم مىخورد که گوسفند را ندزدیده است.
او را خدمت امام آوردند، حضرت فرمود:
چرا به او ستم کردهاید؟ گوسفند، خودش به خانه او داخل شده و او اطلاعى نداشته است.
آنگاه امام از او دلجویى نمود و مبلغى در مقابل لباسها و کتکى که خورده بود به او بخشید «2».
وقار و متانت امام جواد علیه السلام
گویند پس از شهادت امام رضا علیه السلام چون مردم نام مأمون را بر زبان مىآوردند، او را سرزنش و ملامت مىکردند، خواست که خود را از آن جرم و گناه تبرئه کند، به این جهت از سفر خراسان به بغداد آمد، نامهاى براى امام محمّد تقى علیه السلام نوشت و با اکرام و اعزاز او را خواست. امام به بغداد آمد. مأمون پیش از آنکه وى را ببیند، به شکار رفت.
در بین راه به گروهى از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند، امام جواد علیه السلام هم در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کبکبه مأمون را دیدند، پراکنده شدند، امام از جایگاه خود حرکت نکرد! با نهایت آرامش و وقار در جاى خود ایستاد تا آنکه مأمون به نزدیک او رسید، از دیدار کودک در شگفت گشت، عنان اسب برکشید، پرسید: چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدید و از جاى خود حرکتى نکردید؟
در پاسخ فرمود: اى خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاد گردانم! و جرم و خطایى نداشتم که از تو بگریزم! گمان ندارم که بىجرم کسى را مجازات کنید.
مأمون از شنیدن این سخنان بیشتر شگفتزده شد!! از دیدار حسن و جمال او مجذوب او شده، پرسید: اى کودک! چه نام دارى؟!
حضرت فرمود: محمّد نام دارم! گفت: پسر کیستى؟ فرمود: فرزند على بن موسى الرضا علیهما السلام.
مأمون چون نسبش را شنید، تعجبش از بین رفت و از شنیدن نام آن امام که شهیدش کرده بود، شرمسار گردید! درود و رحمت به روان پاک او فرستاد و رفت!! چون به صحرا رسید، نگاهش بر درّاجى افتاد، بازى از پى او رها کرد، آن باز مدتى ناپیدا گشت، چون از هوا برگشت، ماهى کوچکى که هنوز زنده بود در منقار داشت.
مأمون از دیدن آن تعجب کرد. ماهى را در کف دست گرفت و بازگشت، چون به همان جا رسید که در هنگام رفتن امام جواد علیه السلام را دیده بود، باز دید که کودکان پراکنده شدند!! او از جاى خود حرکت نکرد. مأمون گفت:
محمّد، این چیست که در دست دارم؟!
حضرت از راه الهام فرمود: خداوند دریایى چند آفرید، ابر از آن دریاها بلند مىشود، ماهیان ریزه با ابرها بالا مىروند، بازهاى شهریاران آنها را شکار مىکنند!! شهریاران آن را در کف مىگیرند، خاندان نبوت را با آن آزمایش مىکنند!!
مأمون از شنیدن این سخن تعجبش زیادتر شد و گفت: به راستى تویى فرزند رضا! از فرزندان آن بزرگوار این گونه شگفتىها و اسرار دور نیست «3»!!
نیرنگ اهل باطل
مأمون هر نیرنگى مىزد که امام جواد علیه السلام را مانند خود از مردم دنیا سازد و به هوى و هوس مایل کند، نتوانست و نیرنگ او در امام اثر نکرد تا زمانى که خواست دختر خود را به خانه وى بفرستد تا زفاف و پیوند زناشوئى انجام گردد!.. در اینجا دستور داد که صد کنیزى که از همه زیباتر بودند هر کدام جامى در دست گیرند که در آن جواهرى باشد و با این جلال و شکوه در آن وقتى که امام وارد مىشود و در حجله دامادى مىنشیند! از وى استقبال کنند.
کنیزان به آن دستور رفتار کردند، امام جواد علیه السلام توجهى به ایشان نفرمود، ناچار مأمون مخارق مغنّى را خواست که مردى بود خوشآواز و ربابنواز با ریش بلند. مخارق مغنّى به مأمون گفت: اى امیرالمؤمنین! اگر این کار من براى میل دادن جواد به امر دنیاست، من کفایت مىکنم سپس در برابر امام نشست و آواز خود را بلند کرد.
چنان آوازى خواند که همه مردم خانه به نزد او گرد آمدند، آنگاه شروع به نواختن رباب و آواز خواندن کرد. مدت یک ساعت نواهاى موسیقى را نواخت، دیدند که امام جواد علیه السلام نه به سوى راست توجهى کرد و نه بسوى چپ. پس از آن امام سر خود را بلند کرد و فرمود:
اتَّقِ اللهَ یَا ذَا العَثْنُون!
از خدا بترس اى مرد ریش دراز!!
ناگهان رباب و مضراب از دست مغنّى افتاد و دیگر بهرهاى از آن نبرد تا مرد «4».
مأمون از مخارق مغنى پرسید: ترا چه شد؟!
گفت: در هنگامى که امام جواد علیه السلام به من بانگ زد، چنان لرزان گشتم که هرگز تندرست نخواهم شد.
نظر شافعى درباره امام جواد علیه السلام
کمال الدین شافعى از علماى بزرگ اهل سنت درباره امام جواد علیه السلام چنین نوشته است:
این [امام محمّد جواد] ابو جعفر محمّد دوم است [اول محمّد باقر دوم محمّد تقى]... ارزش و مرتبه بلندى را دارا است، نامش در افواه مشهور است، سعه صدر و وسعت نظر، شیرینى سخن او همه را جلب کرد و مدت افاضات او کم بود؟ سرنوشت چنین شد که در جوانى به روان کلى الهى پیوست.
زمان او کوتاه بود، افادات وى بسیار بلند بود، هر کس به وى مىرسید بىاختیار سر تعظیم خم مىکرد، از اشعه انوار افاضات علمى او بهرهمند مىگردید. سرچشمه نورى بود که همه از او روشن مىشدند، عقل و ذهن با او علم و معرفت مىیافت «5».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 5/ 111، باب شرط من أذن له فى أعمالهم، حدیث 6؛ وسائل الشیعة: 17/ 195، باب 46، حدیث 22336؛ بحار الأنوار: 50/ 86، باب 5، حدیث 2.
(2)- بحار الأنوار: 50/ 47 باب 26، حدیث 22.
(3)- بحار الأنوار: 5/ 91، باب 5، حدیث 6.
(4)- بحار الأنوار: 50/ 61، باب 26، حدیث 37.
(5)- مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول: 140.
کمالالدین محمّد بن طلحه شافعى که در وصف او گفتهاند: «کان من الصدور الأکابر والرؤساء المعظمین، ذا حشمة وجاه... معروفاً بالزهد فى الدنیا والاعراض عنها» در مطالب السؤول در وصف حضرت امام جواد علیه السلام چنین گفته است:
وأما مناقبه: فما اتسعت حلبات مجالها، ولا امتدت أوقات آجالها، بل قضت علیه الاقدار الالهیة بقلة بقاءه فى الدنیا بحکمها وانجالها، فقلّ فى الدنیا مقامه، وعجّل القدوم علیه زیارة حمامه، فلم تطل بها مدته ولا امتدت فیها أیامه، غیر أن اللّه عزّ وعلا خصّه بمنقبة متألقة فى مطالع التعظیم، بارقة أنوارها مرتفعة فى معارج التفضیل، قیّمة أقدارها، بادیة لعقول أهل المعرفة آیة آثارها، وهى وإن کانت صغیرة فدلالتها کبیرة.
منابع :
کتاب : اهل بیت علیهمالسلام عرشیان فرش نشین
نوشته : استاد حسین انصاریان