ماهان شبکه ایرانیان

نقش فساد اقتصادی و دوری از مذهب در سقوط رژیم شاه

کورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، از جانب من، شاهنشاه ایران و از جانب ملتم، بر تو درود! (۱) روز ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر، از فراز ۲۵۰۰ سال تاریخ، کورش را مورد خطاب قرار می دهد: کورش، ما اینجا در برابر آرامگاه ابدی تو هستیم تا با شکوه بگوئیم: پیوسته آسوده بیارام، زیرا ما بیداریم

کورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، از جانب من، شاهنشاه ایران و از جانب ملتم، بر تو درود! (1) روز 13 اکتبر 1971 اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر، از فراز 2500 سال تاریخ، کورش را مورد خطاب قرار می دهد: کورش، ما اینجا در برابر آرامگاه ابدی تو هستیم تا با شکوه بگوئیم: پیوسته آسوده بیارام، زیرا ما بیداریم. و از برای مراقبت از میراث افتخار آمیز تو پیوسته بیدار خواهیم ماند. در پاسارگاد، ابتدا، روسای کشورها، شاهان و شاهزادگان سراسر جهان، بی حرکت، مزار بزرگترین فرمانروای امپراتوری ئی را که آسیای صغیر را می پوشاند، به نیل می رسید و تا هند هم گسترش می یافت، می نگرند، شاه اونیفورم رسمی به تن دارد و در زیر آفتابی که دشت نخستین پایتخت پارس را در هم خرد می کند، در برابر کسی که به عنوان وارث 2500 سال تاریخ، به عنوان جانشین فرمانروایی همطراز بزرگترین فراعنه، در نظر گرفته می شود، تماشاگران با سکوتی آمیخته به بیم، نظاره می کنند. کورش! ما نزد تو سوگند یاد می کنیم که سنت برجسته بشردوستی که تو آن را اساس امپراتوری عظیم خود قرار دادی، پیوسته ایده آل عالی زندگی ما و خط مشی ملت ما خواهد بود. . . منظره ای با هیبت جایگاه ها و صحنه آرایی فوق العاده ای که بشر مراسم سالگرد سلطنت پارس حکمروا است پایداری کنند. در دامنه کوهستان، در پای مزار کوروش مانند بیست و پنج قرن تاریخ، باد می غرد. ایران خویشتن را در گذشته افسانه وارش نظاره می کند. کوروش! بدینسان، ما همه که امروز در این جا گرد آمده ایم حق داریم با غرور اعلام کنیم که پس از بیست و پنج قرن همچنان پرچم ایران با افتخار و شرافت در اهتزاز است و نام ایران اعتباری را که تو برایش کسب کرده بودی حفظ می کند، و در دنیایی تسلیم اضطراب، کشورت حامل پیام ابدی بشردوستانه تو خواهد ماند. پارس افسانه ای، ایران مدرن تسخیر کننده انقلابهای تکنولوژیک، دوام و بقای توانایی و قدرت: با برگزاری جشن های باشکوه سالگرد پادشاهی در پاسارگاد، با پذیرایی شکوهمند از ده ها رئیس کشور و حکمروا، شاه آرزومند است از عظمت و قدرت ایران نو و ریشه دوانده در نقوش برجسته تخت جمشید، در سنگ های هزار ساله ای که در آنها سپاه هایی از جنگجویان تخت شاه را حمل می کنند، شهادت دهد. بدین ترتیب او تاکید می کند که ایران نفت، کاملا در خور پارس پادشاهی است که پس از تسخیر بابل قوم یهود را از اسارت رهانید و به آنان اجازه داد که معبد خود را در اورشلیم بنا کنند.

وسایل قابل توجهی به کار افتاده است تا پایتخت قدیمی هخامنشیان، نقطه آماج تلویزیون ها، وسایل ارتباط و تماشاگران اروپا، آمریکا و آسیا گردد. راه ها احداث شده، هتل های کاملا لوکس بنا گردیده، مجموعه بزرگی ایجاد شده است. در مدتی بیش از یک سال، یک پل هوایی شیراز را به تهران، و تهران را به پایتخت های بزرگ و از آن جمله به پاریس متصل کرده است. شاه برای پذیرایی از میهمانان برجسته، اظهار علاقه کرده است که دهکده ای با شکوه در شصت و چهار هکتار در پای تپه شهر سابق شاهنشاهی ایجاد گردد. این خیمه های شن رنگ - آپارتمان های از پیش ساخته شده واقعی - که آنچنان طرح ریزی شده اند که در برابر بادهای صحرا پایداری کنند، توسط معتبرترین متخصص ها که از پاریس آمده اند آراسته شده اند: قالی ها، نقاشی ها، آبنوس کاری ها، پوشش های دیوار از مخمل سرخ ضخیم، منظره هایی به عنوان دکور، زینتهای مفرغی، تهویه مطبوع، ولی داخل آنها آمیخته ای از سلیقه بد پایان قرن و مدرنیسم کاملا تصنعی. اردوگاه سلطنتی که چادر طلایی نام دارد منحصرا به روسای کشورها، پرنس ها و سلاطین، اعم از معزول یا غیر معزول اختصاص داده شده است.

کوروش فرمانروای ابدی

روز سیزدهم اکتبر، هنگامی که کنستانتین پادشاه یونان، هایله سلاسی، مارشال تیتو، پرنسس آن، پرنسس فیلیپ، نیکولای پادگورنی، نمایندگان چین و امیران خلیج فارس، قالی دراز گسترده در فرودگاه مهرآباد واقع در نزدیکی تهران را زیر پا می گذارند، مراسم می توانند آغاز شوند. نخستین توقف در آرامگاه کورش در پاسارگاد واقع در هشتاد کیلومتری تخت جمشید صورت می گیرد. پس از آن ضیافت است. افسانه ای است! در چادری بزرگ از مخمل سرخ که بیست دو لوستر کریستال روشنش می کنند. پذیرایی با موسیقی، غذاها نشان ماکسیم را دارد: این رستوران پاریسی، سرآشپزها، خوانسالارها و آبدارها را توده کرده است. و طبعا لذیذترین غذاها را: خوراک خرچنگ با سس نانتوا، بره کبابی با عرق برنج، طاوس انباشته از جگر. فقط خاویار ایرانی است. ظروف سر میز، کارد و چنگال و چینی آلات از پاریس رسیده است. معتبرترین افراد، مربیان شخصیت های بزرگ هم که گرد هم بیایند نمی توانند حس تحسین خود را پنهان کنند. هایله سلاسی امپراتور اتیوپی جامی به سلامتی میزبانش می نوشد: وقتی زمانی فرا برسد که تاریخ کشور شما باید نوشته شود، اعلیحضرت بدون شک خواهند دید که به سبب جان بخشیدن به ملت و از عهده توقعات تجدد برآمدن، جای رفیعی برای معظم له در نظر گرفته شده است. پس از ضیافت، نمایش نور و صدا ی باشکوهی به میهمانان خیمه طلایی تقدیم می گردد: طرح از آندره کاستلو، به کارگردانی پی یر آرنو و موسیقی از کژه خاواریان یک مصنف - موسیقیدان ایرانی. برجستگان که خیره شده اند به بزرگترین نمایش ها دعوت گردیده اند: رژه سپاه های شاهنشاهی های پارس سوار بر اسب و در لباس دوران خود. رئیس کمیته جشن ها می گوید: لازم بود که تاریخدان ها سال های سال جستجو کنند تا به دقت تعیین شود که نیروهای کوروش بزرگ چه لباسها، سلاح ها، ابزار موسیقی و وسیله حمل و نقلی داشته اند. رژه سربازهایی که ریش هایی مستطیل شکل دارند، رژه سواران مادی، نغمه حماسه را در حاضران می دمد.

تیرگی های این تابلوی جشن ها، به زحمت زیبایی این دو هزارمین سال را کدر می کند. قسمت عظیمی از سکنه تا شعاع یکصد کیلومتری از محل دور شده اند. تمام عوامل مشکوک توقیف شده اند و شیراز، شهر سیصد هزار نفری نزدیک تخت جمشید به نحوی غریب خلوت و خالی است و مدام تحت مراقبت ارتش و پلیس قرار دارد. برای پیش بینی هر گونه اغتشاش، در تهران دبیرستان ها و دانشگاه ها بسته شده است. مخالفان زندانی یا در خانه هایشان تحت نظرند. برای تمام مدت جشن، این وضع برقرار است. در مقام مقایسه با درخشش این هزار و یک شب جدید، چیزی سخت تر از این وجود ندارد. ملت، حتی غایب، در نیمه راه قرون وسطی و قرن بیست و یکم، نسبت به جادوی مواج و سرشار از طلا و نقره این جشن های شاهنشاهی حساسیت دارد. چند روزنامه نگار که از آزارهای سیاسی و مراقبت های طلایی به ستوه آمده اند انتقادهای زیادی به عمل می آورند. روحانیون به اعتراض می پردازند ولی صدای آنها خیلی زود در میان غرش طبل ها و نوای شیپورهای سربازان تخت جمشید خفه می شود. در انزوای سنگ های آجری رنگ قلعه قدیمی، در دامنه کوهساران آتش گرفته، رژه جنگجویان ماد، سپاهیان شوش و آشوری، مفهوم زمان را از بین می برد و این شدت و حدت را به بی اهمیتی زمزمه های تبعید، و لعن و نفرین های روحانیون که زمان بر آنها پیشی گرفته است محکوم می کند.

گوبینو می نوشت: بدینسان، کوروش نمی میرد، ناپدید نمی شود، او برای همیشه حکمروائی دارد. او در ایرانی که چون خود او ابدی است، در زیر دست خداوند جاودانگی دارد. او نه تنها گذشته، بل آینده را نیز سرشار می کند. این آینده را شاهنشاه بر دوش می کشد. این نزدیکی کورش کبیر، نویسنده قانون بابل، جد حقوق بشر که به هیچ کس اجازه نمی دهد در سرزمین سومر و آکد اعمال وحشت کند و تمام مردم بابل را از هر گونه یوغ خوارکننده می رهاند، آری این نزدیکی با یکی از مطلق العنان ترین مستبدهای قرن بیستم امری است که خود را به چشم بزرگان این جهان می کشد. در میان گرد و خاکی که از سم اسب های ترکمن برمی خیزد، ملت ایران که زیر شلاق پادشاهی، در اوج افتخار، یعنی آریامهر قرار دارد، دوباره زاده می شود.

در این صورت، نیشخندها، سیصد میلیون دلار مخارج جشن ها، گل های تازه ای که هر روز با هواپیمای بوئینگ اختصاصی از هلند آورده می شود، سگ کوچک دارای قلاده الماس نشان هایله سلاسی، نگوس ، این شاهنشاه دیگر که در سپتامبر 1974 سرنگون می شود، اسراف گستاخانه تجمل، چه اهمیتی دارد؟ صاحبخانه به خوبی می تواند این ترشروئی ها را تحقیر کند: شما غربی ها از فلسفه قدرت من چیزی درک نمی کنید. آنچه شما جشن من می خوانید جشن پدر ایران است. با برگزاری جشن های دو هزار و پانصدمین سال، جشن تمام کشورم را که خودم پدرش هستم برپا می کنم. حالا شما فکر می کنید که پدر قهرا دیکتاتور است، برای من علی السویه است #.

نیکسون دعوت شاه را نپذیرفته و به اسپیرو آگینو نمایندگی داده است، پمپیدو که رنجور است شابان دلماس را به نمایندگی می فرستد، و ملکه انگلستان، بوکینگهام را ترک نمی کند. با این همه، شاه به هدف های خود رسیده است. جشن تخت جمشید آنچنان که مطبوعات تهران خیال می کند حادثه قرن نیست. اما مدعوین متشخص که خیره شده اند قدرت مسلطی را که در برابر نگاهشان عرضه شده است تحسین می کنند. اینجا، اغماض، بشردوستی و جوانمردی کوروش قطعیت نمی پذیرد. محمدرضا شاه پهلوی واجد آن شهرت اصیل زادگی نیست که به قول بوسوئه کوروش را به شاهی رحیم که خون رعایای خویش را می بخشد بدل می کرد. اما برای نه امیر عرب خلیج فارس که از این همه وفور و ثروت خیره شده اند، بزرگی با دراغ قدرت نظامی و سرمایه گذاری سنجیده می شود. ایران در مرحله به دست آوردن بزرگترین ارتش خاورمیانه است و صندوق بین المللی پول، این کشور را در میان سه کشور در جهان که موقعیت مالی درخشان دارند گنجانده است و کشور گذشته از نفت، دومین ذخیره زیرزمینی گاز طبیعی را دارد. آری کوروش، تو می توانی آسوده بیارامی. از نظر توانایی، آینده پارس قدیمی تضمین شده است. ولی توانایی همه چیز نیست.

کاخ های استبداد شاهی را ویران کنید

در آستانه این عیاشی های نفرت انگیز آیت الله خمینی در تبعیدگاه خود نجف در عراق اعلامیه ای مفصل چاپ می کند: . . . در مواردی وظیفه خود دانسته ام که از مسائل ملت مسلمان سخن بگویم. شاید شما هم این احساس را داشته باشید، و آنطور که می توانید به برادران مسلمان خود کمک کنید. . .

اکنون از منابع مختلف بر وضع دردناک ایران آگاهی پیدا کرده ام. یکی از علمای محترم شیراز به من می نویسد که قبایل جنوب دچار خشکسالی سختی شده اند و مردم آنجا ناگریز گردیده اند که اطفال خود را بفروشند! یکی از علمای فسا در نامه خود قحطی و فقری را که بر این منطقه حکمرواست برایم شرح می دهد: من که از علمای اینجا هستم مقداری لباس و نان بین مردم گرسنه و برهنه تقسیم کرده ام. من به او اجازه داده ام که در این راه از سهم امام استفاده کند. بنابر اخبار رسیده از سیستان و بلوچستان، از منطقه خراسان، روستائیان قحطی زده دام های بدون چراگاه خود را رها می کنند و به شهرها هجوم می آورند و قربانیان قحطی متعدد خواهند بود.

در چنین شرایطی است که دیده می شود میلیونها تومان خرج جشن های شاهنشاهی می شود. فقط برای تزئین و چراغانی تهران به ما اعلام شده که هشتاد میلیون تومان خرج شده است. گذشته از این، گویا متخصصان اسرائیلی عهده دار ترتیب مراسم شده اند. . .

آیا ملت ایران باید برای کسی که به اسلام و اساس اسلامی خیانت می کند جشن برپا کند؟ کسی که به اسرائیل نفت می فروشد؟ کسی که در سال 1963 بنا به شهادت یکی از علما در حدود یکصد نفر را در قم و بیش از پانزده هزار نفر را در سراسر کشور کشته است؟ کسی که گارد جانی خود را به مدارس طلاب فرستاده تا عمامه ها را بسوزانند، طلاب را از بالای بام به زیر بیندازند، به خداوند و اولاد پیغمبر اهانت روا دارند؟ کسی که بدترین زشتی ها را کرده و زندان ها را از وطن پرستان پر کرده و فرزندان عزیز ملت را زیر شکنجه کشته آیا به خاطرش باید جشن برپا شود؟ . . . چگونه ملتی می تواند برای چنین پادشاهی جشن بگیرد؟ برای شبیه آتیلای خونخوار جشن بگیرد؟ آیا به خاطر نظایر رضا شاه و دست نشانده هایش که صدها مسلمان را قتل عام کردند تا به جایی که بر دیوارهای مسجد گوهرشاه قطرات خون نشست، باید جشن گرفت؟ . . .

فقط خدا می داند که سلطنت ایران از آغاز پیدایش خود چه جنایت ها کرده است. جنایات پادشاهان، تمام تاریخ ما را سیاه کرده است. مگر پادشاهان نبودند که به قتل عام خلایق فرمان می دادند و بدون کمترین وسواس دستور سربریدن می دادند؟

در نظر پیغمبر اسلام کلمه شاهنشاه نفرت انگیزترین کلمه در گوش خداوند است. اصول اسلامی با سلطنت مخالف است. کاخ های استبداد شاهنشاهی ایران را ویران کنید. سلطنت یکی از شرم آورترین و پست ترین ارتجاع ها است. . .

چرا شهر مقدس نجف کر مانده است، چرا بیدار نمی شود؟ آیا به این ملت بدبخت فکر نمی کند؟ آیا وظیفه ما به خواندن و فراگرفتن حقوق و اصول مذهبی خلاصه می شود؟ آیا نباید در جریان امور مسلمانان قرار گرفت و به آنها مساعدت کرد؟ آیا ما نسبت به خدا و ملت مسؤولیتی نداریم؟ آیا نباید علیه این جشن های ننگین که در خلال آنها حاصل کار و عرق افراد برای مصارف پر خرج به هدر می رود اعتراض کرد؟ چرا بازرگانان و کارگران را ناگزیر می کنند که هزینه این جشن های بی فایده را بپردازند؟ . . .

امام حسین با طغیان علیه یزید بزدلی این شخص را بر جهانیان آشکار می کند. این جنگ همیشه ادامه داشته است، علمای بزرگ اسلام همواره علیه مستبدان و افراد بی عقلی که ملت خود را به زنجیر کشیده اند و ثروت های کشور را به هدر می داده اند تا هوسها و امیال خود را فرو بنشانند مبارزه کرده اند. و هر بار که ملت از علما طرفداری می کرده اینها پیروز می شده اند. ما هم با هر نوع فکر و برداشت شخصی که داشته باشیم اگر آگاهی پیدا کنیم، اگر متحد بشویم، پیروز خواهیم شد. . .

اگر امروز علمای قم، مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و دیگر شهرهای ایران علیه این جشن افتضاح آمیز اعتراض می کردند، و همه این خوشگذرانها را که ملت و مملکت را یکراست به سوی غرقاب می برند محکوم می کردند، آن وقت ما از نتیجه مطمئن بودیم. ایران نزدیک به صد و پنجاه هزار طلبه دارد، اگر آنها یک صدا سکوت را درهم می شکستند و این رژیم فروخته شده را تایید نمی کردند، آن وقت پیروز می شدند. . .

بیدار شوید! نجف را بیدار کنید!

شیپورهای طلسم شکن

شاه رفت. ساعت چهارده روز 16 ژانویه 1979 رادیو تهران عزیمت شاه را اعلام می کند. هیاهوی غریبی از شهر برمی خیزد. اتومبیل ها، تمام چراغ ها روشن، همراه با کنسرت کر کننده بوق ها در چهارراه ها می ایستند. مردم یکدیگر را در بر می گیرند، از فرط شادی فریاد می کشند یا از فرط هیجان می گریند. رقصی حیرت انگیز در تهران که از یک سال پیش رنگ رقصی به خود ندیده، آغاز می گردد. آقایان شیکپوش از مرسدس های خود پیاده می شوند و به راننده های صورت نتراشیده تاکسی ها که اتومبیل شان واقعا قراضه های متحرک است تبریک می گویند. زن هایی که چادر مشکی به سر دارند هق هق کنان دختران جین پوشیده را در بر می گیرند. ملاها نظامیان را در آغوش می گیرند و چند عرابه ای که به سربازخانه های خود باز نگشته اند پوشیده از گل و تصویرهای آیت الله خمینی هستند. همه جا تظاهر کنندگان اسکناس های بیست ریالی را بالا گرفته اند: تصویر شاه که با دقت بریده شده از روی آن محو گردیده است. در میان راه بندان در هم و برهم، یک مامور پلیس اونیفورم پوش به تن، یک دسته گل میخک سرخ به یکدست و تصویر خمینی به دست دیگر، بی ثمر می کوشد که به رفت و آمد اتومبیل ها نظمی ببخشد. یکی از تظاهر کنندگان به تفسیر می پردازند: این نخستین مامور پلیس جمهوری اسلامی است. در نزدیکی بازار زنی تصویر قربانیانی را که در تظاهرات سال پیش بر اثر گلوله مسلسل پاره پاره شده اند نشان می دهد: سربازی به زانو در می آید و گریه می کند. دانشگاه تهران در خیابان شاهرضا - سمبول اعتراضی طولانی و دردناک - از جمعیت سیاه است. دانشجویان مذهبی، چپی، مارکسیست، زنان مبارز چارقد بر سر، استادان و روشنفکران کمیته گسترش حقوق بشر، بازرگانان بازار، بچه های حلب خانه های جنوب تهران، مردم سطح بالای شمال شهر، همه در کنار هم هستند و در شادی دیوانه واری غرق شده اند. مثل روزهای عید، هدیه و خرما و نقل پخش می شود.

شامگاه، تظاهرکنندگان شروع به پایین آوردن مجسمه های شاهان می کنند. مجسمه رضاشاه، پدر شاه، که بر میدان 24 اسفند سایه افکنده، تا در ورودی دانشگاه تهران کشیده شده است و از پا آویزان شده. خری پیدا کرده ایم، از صاحبش خواهش می شود خود را معرفی کند. در میدان سپه، تهرانی ها جرثقیل و کابل کار می گذارند. مجسمه عظیم سوار بر اسب رضاشاه لحظه ای می لرزد و با هیاهویی فلزی سقوط می کند، جماعت از فرط لذت می غرد. در ساعات منع رفت و آمد، تمام سمبول های سلسله پهلوی به زیر آورده شده یا ویران گردیده. میدان شهیاد - بنای یادبود شاه - که دروازه غربی تهران است نامش تغییر می کند و از این پس میدان خمینی خوانده می شود.

این نخستین بار نیست که مجسمه های پهلوی از جا کنده می شود و تهرانی های قدیمی، بیست و پنج سال پیش، در اوت 1953 همین صحنه ها را دیده اند. در آن هنگام شاه با ثریا همسر دومش به رم گریخته بود. ولی در آن زمان مخالفان این چنین یکصدا نبودند و شاه سه روز بعد به یاری چند ژنرال و کمک سیا توانسته بود بازگردد.

در بحبوحه جنگ سرد و در قبال اتحاد شوروی و کمونیستها، ملت در مورد واژگون کردن بساط سلطنت تردید به خرج می داد. اما در این روز 16 ژانویه 1979 سلسله پهلوی به نظر می رسد که مرده باشد.

تظاهرکنندگان می گویند که شاه باز نخواهد گشت. بعد از دو هزار و پانصد سال ما برای نخستین بار آزاد هستیم. تقریبا درست پس از یک سال تیراندازی، تظاهرات خستگی ناپذیر مردان و زنانی که حتی یک گلوله به سوی ارتش بی رحم شلیک نکرده اند، پیروزی کامل و مطلق آشکار می شود.

من خسته ام، خیلی خسته ام. احتیاج به استراحت دارم و حال که مجلسین به دولت رای اعتماد داده اند می توانم برای گذراندن تعطیلات بروم. شاه به طور مخفیانه رفته است. فقط نخست وزیر جدید شاپور بختیار، چند تن از وفاداران و افسران گارد سلطنتی او را در فرودگاه بدرقه کرده اند. افسران از او استدعا کرده اند که نرود ولی او نمی توانسته کار دیگری بکند. سرنوشت غریبی است تقدیر این مرد که به اوج افتخار رسیده است و ناگزیر گشته تا سرحد جنون ناسزاهای مرگبار تمام ملتش را بشنود. او کست خورده با بوئینگ آبی و سفید خود موسوم به شاهین رفته است بی آنکه شاید به طور کامل دریافته باشد بر او چه گذشته است. می توان این عامل مخففه را در حقش پذیرفت که سقوطی چنین مقاومت ناپذیر غیر منتظره بوده است. چه کسی شش ماه پیش تصور می کرد که شاه ایران ناگزیر شود با شتاب کشورش را ترک کند؟ در محاسبات سیاست واقع بینانه در نظر کارشناسان محافل دیپلماتیک خارجی، رژیم شاه ایران با وجود وجوه ناخوشایندش تا اندکی پیش هم یکی از ضعف ها بود. و بایستی مدت درازی طول می کشید تا ایالات متحده آمریکا دریابد که حفظ شاه، کشور را به فاجعه می کشاند. درس غریبی بود. ژئو پولیتیک، قواعد تعادل بین المللی حکم می کرد که در ایران سلطنت برجا بماند. در سخت ترین اغتشاش ها و تظاهرات پاییز، نه فقط ایالات متحده بل جمیع قدرت های جهانی هنوز از شاه حمایت می کردند. اتحاد شوروی هم منتظر عزیمت شاه ماند تا در آیت الله خمینی فضائلی بیابد. قطعا هر یک از قدرت های بزرگ در قبال امر حادث می کوشند که از وضع بهره ای ببرند. و به حق می توان از آن بیم داشت که اتحاد شوروی درصدد برآید از احساس ضد آمریکایی که از انقلاب شعله گرفته است استفاده ببرد. بین المللی شدن برخورد شاید به زودی در دستور روز قرار گیرد: ولی در نظر ایرانیان که کلمه استقلال برایشان معنایی دارد که چندین اشغال آن را برانگیخته است، این امر چیز مطلوبی نیست. این حرف را در مورد ویتنام هم می توان زد. . . با این همه. . . یکی از موارد شرط بندی های ایرانی آینده این خواهد که آیا نحوست وابستگی وجود خواهد داشت یا خیر.

شاه چگونه به این مرحله رسید؟ مدتهای دراز، از مسکو تا واشنگتن و لندن تا پکن به تشریح و تفسیر این سقوط باورنکردنی پرداخته خواهد شد. حادثه بدون تردید در تاریخ نظیری ندارد و به همین دلیل واحد، با وجود دوپارگی های آتی، جدایی های خونین، و تعصب های تازه ای که در آینده حدس زده می شود، ارزش آن را دارد که مورد تجلیل قرار گیرد. امری متداول نیست که ملتی با تظاهرات غیر مسلحانه یک دیکتاتوری را که تا دندان مسلح است واژگون کند. به ندرت دیده می شود که ملتی برای ماهها از زندگی مطابق قاعده - قاعده کار، آسایش و انتظار خود، قاعده مصرف - دست بردارد تا چیزی را که می خواهد به چنگ بیاورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 کافی بود که دولت پمپ های بنزین را تغذیه کند تا در خلال یک روز تعطیل معروف افراد هم قسم شده جنبش اندک اندک متزلزل شوند. ایرانی ها به میل خود و با اراده، اقتصاد خود را برای ماه ها متوقف گرداندند و آگاهانه این خطر را پذیرفتند که سال ها را صرف جبران آن کنند.

برای این کار، قدرتی نه خیلی متداول، اراده ای که در هیچ نوع شناخته شده عمل انقلابی جای نمی گیرد، لازم بود. ایرانی ها این اراده را در مذهب یافته اند. انسان ممکن است بی ایمان باشد و با خود فکر کند ملتی که به خشکه مقدس بودن شهره نیست در گفتار پیامبر چه جسته است. انسان اگر چشم و گوش خود را ببندد، می تواند تاکید کند که این گفتار فقط نقش حامل روند یک انقلاب کلاسیک را به عهده داشته است. کلمات مذهبی - این تعلیمات که با آهنگ ایرانی خود آن قدر زیبا است - دارای چنان کششی هستند که در خود ایران بسیاری از بی ایمانان را منقلب کرده اند. این کلمات مانند شیپورهای طلسم شکن، حصارهای کاملا مورد مراقبت قلاع را ویران کرده اند. این بیم وجود دارد که در آینده این زبان به شرعیاتی تحمل ناپذیر محدودیت یابد. و آن وقت از این تجربه غریب، بدون شک هیچ درس خاصی نمی توان گرفت. آیا به طور ساده در این امر می توان نشانه زمان را تمیز داد: انقلاب های امروزی به مکمل روحی نیاز دارند؟

شاه در تبعید است، تمام نگاه ها متوجه تبعیدی دیگری شده است، متوجه مردی که شاه بیش از پانزده سال پیش او را رانده است: آیت الله موسوی خمینی، رهبر مسلمانان شیعه جهان، لعن کننده مقدس، عدالت خواه مصالحه ناپذیری که لعن و توبیخ هایش بر شاهنشاه چیرگی یافته است. ایران او را امام خوانده است و رهبر اجتماعی که وی در تاب و تب طغیان عظیمش بدون ضعف آن را مورد حمایت قرار داده بوده است.

نوفل لوشاتو در دره شوروز آخرین منزلگاه این سرگردانی بوده است. خمینی که از گنبدهای مقدس شهر مقدس نجف رانده شده است در پاییز به این نقطه کوچک حومه پاریس رسیده است. در این جا، در بین دو عمارت کلاه فرنگی بی زرق و برق و چادری برپا شده در یک باغ، در زیر درختی سنگین از سیب های سرخ، خمینی آخرین تکفیر خود را ادا می کند. او که به طور مضاعف تبعید شده است و ناگزیر گردیده کشورهای اسلامی را ترک کند، افتخار بیشتری یافته است. خانه های کوچک، چادر سفید و آبی رو به مکه، عاری از هر گونه عظمت گنبدها و مناره ها، عاری از قدرت تمام قصرها، برپا شده اند. ایرانیان سراسر دنیا، بازارهای بزرگ تهران، شخصیت های مخالف، با همان حرارت و تقدسی که به نجف، کربلا و یا مشهد می روند به زیارت این جا می شتابند. در سرمای زمستان و مه دره سن، نوفل لوشاتو به صورت پایتخت دوم یا بهتر، به صورت پایتخت واقعی ایران درآمده است. این جا، در میان سبزه های ایل دو فرانس است که انقلاب اسلامی حجم رویایی و ایده آل را یافته است.

در نوفل است که خمینی و یارانش جمهوری اسلامی را در نظر مجسم ساخته اند. نوفل لوشاتو، در میان آداب شرعی و ادعیه، در سادگی تامل و به خود فرو رفتن، بر شهر ایده آل اسلامی، بر این دنیای عدالت و برابری که بالاخره قوانین سیاست و ضرورت غور و سیر و سلوک روحانی را در هم می آمیزد، پیشی گرفته است. مراسم نماز و دعا که در آن صدها تن از وفاداران به یکدیگر فشرده می شوند و از خمینی استقبال می کنند، موعظه هایی طولانی است که در خلال آن ها آیت الله - نشانه خداوند - با نگاه هایی از زیر ابروان پرپشت و سیاه، با صدایی یکنواخت، اندکی کند و خفه، به نحوی بی پایان همان کلمات را تکرار می کند: چه کسی جرات می کند از جمهوری دموکراتیک حرف بزند و آن را در مقابل فکر اسلام بگذارد؟ اسلام به شما چه بدی کرده است؟ کسانی که خود را از دیکتاتوری محمدرضا شاه رهانیده اند آیا دیکتاتوری ملاهای قم را تحمل خواهند کرد؟ آن ها در کجا دیکتاتوری ملاها را دیده اند؟ من از ملت ایران دعوت می کنم که مراقب باشد، و فکر نکند که با رفتن شاه مسائل و مشکلاتش حل شده است. آیا دوران درستکاران در نوفل لوشاتو زاده شده است؟ بالاخره امید به جامعه ای برادر و برابر، از آن رو که فکر خداوند به آن علو بخشیده، امری ممکن شده است؟ رویای اسلامی با عدالت اسلام محمد و یا اسلام علی، داماد پیامبر و نخستین امام فکر بازگشت به سرچشمه ها، به عصر مقدس زندگی نخستین جامعه اسلامی در مدینه، جوان های ایرانی را برانگیخته که در مدتی بیش از یک سال به استقبال گلوله های مسلسل بروند. مدینه فاضله مذهبی، روح دوباره زنده شده کشوری است که پادشاهش روح را کشته بوده است.

اما چه کس به این سؤال نمی پردازد که برای نیل به چنین پاکی، چه بهایی باید پرداخت؟ برای مستحیل شدن در این شهر یگانه، افکار لازم است؟ یا طرد و راندن؟ در میان بحث هایی بر سر سوره های قرآن، در میان دخترانی که موهای سرشان را به دقت پوشانده اند، در فضای تحسین و ستایشی که دور تا دور شاه تازه بی تاج ایران را احاطه کرده، برای نوفل ممکن نبوده که تظاهر به بی خبری کند. مذهب شیعه، امید جامعه ای غرق در مذهب گرایی را در خود دارد که در آن جامعه، افراد خود را با یکدیگر، با خدا، و با مجموع جامعه موافق و هماهنگ می یابند، بی آنکه استبداد طبقه روحانی خود رای را تحمل کنند، زیرا نقش این طبقه روحانی راهنمایی مؤمنان است نه حکومت بر آنان. به این صورت آیا هیچ قدرت کلیسایی در افق پیدا نیست؟ آیا این امر این قدر قطعی است؟

این دو دیگر قمار انقلاب ایران است. اگر ارتش اجازه دهد که انقلاب به پایان برسد. عصر درستکاران؟ عصر محاکمات؟ یا دوران جنگ؟

به عکس نوفل: در پنج هزار کیلومتری پاریس، در سربازخانه ای در حومه تهران، هشت هزار سرباز فریاد می کشند: جاوید شاه. این افراد هنگ جاویدان، سربازان گارد سلطنتی هستند که به سبب وفاداری به اعلیحضرت انتخاب شده اند. شاه در تبعید است، افراد جاویدان در دو قدمی کاخ سلطنتی، در تپه های نیاوران، به نظر می رسند که مانند نقوش تخت جمشید، مراقب سلطانی غایب و ستون هایی بی ثمر هستند. آن ها در لباس های پلنگی آراسته به ملیله دوزی های سرخ و دستمال گردن های آبی آسمانی، آیا به این ترتیب آخرین نمایش های سلطنتی، واپسین سوگند وفاداری به شاه را عرضه می کنند؟ یا به عکس آن ها هسته سخت تهدید نظامی هستند که پیشاپیش از شورش قسمتی از نیروها خبر می دهد و تردیدی نیست که چنین اقدامی به جنگ داخلی منجر خواهد شد زیرا مقامات مذهبی واپسین اخطار را کرده اند: اگر یک کودتای نظامی صورت بگیرد ما ملت را به مقاومت دعوت خواهیم کرد.

نوفل و افراد گارد جاویدان، جامعه کوچک اسلامی مستقر در ایولین و سربازانی که سرنیزه بر تفنگ می غرند: دو آینده ممکن ایران. روحانیان و نظامیان، رو در روی یکدیگر، باید سازشی پیدا کنند یا برای مدتی دراز بجنگند. زیرا معلوم نیست نیروهای برگزیده چگونه می توانند تمامی افراد ملتی را خاموش کنند که یک سال تمام، بدون تردید، زیر رگبار مسلسل ها جان سپرده است. و نیز این نیروهای برگزیده چگونه می توانند بقیه ارتش را که در فضای انقلابی این سال فرو رفته است و قسمتی از افراد آن هم منقلب شده اند، موافق خود گردانند. آیا این بن بست است؟ در میان جمهوری اسلامی ایده آل. آن هم خیلی ایده آل، و چتربازهای کینه جو، راه ایران به سوی آینده اش، ممکن است هنوز خیلی خونین باشد. انقلاب ایران چنین استحقاقی نداشته است. در عصر شک حاکم بر پاریس، اگر ورق برگردد، خیلی ساده می توان گفت: انتظارش را داشتم. ایران چه فردا چهره خشک و عبوس یک جمهوری اسلامی را به خود بگیرد یا چهره جنگ داخلی را، از آنچه در خلال سال 1978 رویداده چیزی عوض نمی شود: انقلابی بی همانند در جهان که امید می رود پس از آن همه انقلاب های دیگر، وسیله تازه و سرگرم کننده دیگری برای مد روشنفکری نباشد.

امام آمده است

خمینی رهبر، مقدمت مبارک. خمینی در پای پلکان سالن فرودگاه آهسته قدم برمی دارد. بی حرکت است و چهره ای بی اعتنا دارد، با این همه به نظر می رسد که آیت الله دستخوش هیجانی وصف ناپذیر است. تو ای بزرگترین رهبر تاریخ اسلام، تو ای مرد بی نقص، خوش آمدی. در روز اول فوریه، تهران بزرگترین جنبش تاریخ خود را به چشم می بیند و از آیت الله خمینی پس از پانزده سال تبعید استقبال می کند. روی شعارها نوشته شده: بهار در زمستان فرا می رسد. میلیون ها و میلیون ها در جاده بی پایان، دراز چون راه زیارتگاهی توده شده اند که به طول 33 کیلومتر از مهرآباد تا گورستان شهر کشیده شده است.

زن های چادری، گروه های سیاه، در کامیون ها توده شده اند. بچه ها در صندوق اتومبیل ها جای گرفته اند. میلیون ها پیاده به صورت دسته ای افسانه ای به سوی گورستان بهشت زهرا گسترده شده اند. توده جمعیت می خواند: برپا خیز، برپاخیز، حکومت حق و عدالت را دوباره زنده گردان. دسته دسته بادبادک، فواره هایی از گل سرخ دود عود و عنبر که از پیاده روها برمی خیزد نشانه عید و پایان حکمروایی ارواح خبیثه است. عیدی تا به هنگام است: تهران از نجات دهنده خود استقبال می کند.

در مدخل فرودگاه مسابقه ای دیوانه وار و تب آلود صورت می گیرد. صدها، هزارها نفر هستند که می خواهند به اتومبیل خمینی دست بزنند. این جا است. این او است. امام آمده! موج عظیم، شهر، خیابان ها، سازمان دهندگان برنامه را غرق می کند: هیجان ایجاد سنکوپ می کند و بحران های عصبی پدید می آورد. دست ها گشوده می شوند و علامت « V » پیروزی رسم می کنند. آیت الله العظمی خمینی، بالاخره آمدی.

شهید قلب تاریخ است. بهشت زهرا که قبرستان شهدا شده است نخستین منزلگاه راه بازگشت از تبعید است. رهبر شیعیان سادگی غریبی دارد. در میان چند تن از علما و افراد خانواده شهیدان قرار دارد، تختش فقط یک صندلی چوبی است که روی صفه ای که پارچه سبز، رنگ اسلام، بر آن کشیده شده، قرار گرفته است. و در گورستان عظیم، جمعیت یک پارچه، شاد و با وقار، روی زمین، روی خاک خاکستری رنگ که بستگانش را می پوشاند، جای گرفته است.

یک حرکت واحد و حتی فروتنانه برای سلام به مؤمنان. آنگاه صدایی آسمانی برمی خیزد، صدای کودکی که آیه ای از قرآن می خواند: کسانی که خود را قربانی کرده اند سعادت بهشت را خواهند دید. سرودی به عنوان جواب به شکل آوازی دراز برمی خیزد: سلام بر تو خمینی، سلام بر آن که پرچم انقلاب ما را به دوش کشید سلام بر تو: برای ضعفا و محرومان، این روز تازه ای است. این نمایشی از جانب خانواده های شهدا است که از آیت الله در میان مردگان بهشت زهرا استقبال می کنند. آیا کسی دیده که خمینی اشکی به یاد مردگان از صورت پاک کند؟ آن جا، از روی سکوی خود، برای نخستین بار پس از پانزده سال، خمینی در خاک وطن خود به مؤمنان رو می کند: بسم الله الرحمن الرحیم: ما به پیروزی های بزرگی نائل آمده ایم و عزاهای بزرگی دیده ایم. آنچه که خانواده های ما تحمل کرده اند، به زحمت قابل تحمل بوده است. با صدای پیوسته یکنواختش، آغاز عصر تازه ای را اعلام می کند. او دوران غصب، دوران پهلوی را، حکومت حاضر را، مورد انتقاد قرار می دهد. در این احوال مرد اهل سیاست سخن می گوید. و هنگامی که تاکید می کند: من دولت خودم را تعیین می کنم به عنوان رئیس کشور حرف می زند: آن هایی که پیش از این بودند ورشکستگی به بار آوردند. . . ملت مگر چه کرده که این رنج ها، این قربانی ها را تحمل کند؟ . . . من به دهان این دولت که خود را قانونی می خواند ولی آن هم غیرقانونی است می زنم. همه این افراد را در دادگاه هایی که درست خواهم کرد به محاکمه خواهم کشید. خمینی می خواهد بنیانگذار جامعه نو و نیز عدالت خواه بی رحم باشد. ملائی فریاد می زند ما جمهوری اسلامی می خواهیم. جماعت به صورت توده ای تایید کننده جواب می دهد: صحیح است.

در روز اول فوریه 1979 ایران بزرگترین حرکت تاریخی خود را می کند. برای یک روز دم حماسه، نگرانی ها، رو در روئی های آینده، سکوت هایی را که بر آینده کشور سنگینی می کند می روید. قدرت مقاومت ناپذیر خمینی در هیچگاه تسلیم نشدن و با رژیم شاهنشاهی سازش نداشتن است. فردا، شاید در چند ماه آینده، پس از نبردهایی دیگر، ایران را باید نوسازی کرد. خدا کند که مبارزان اسلام، در آن هنگام هم بتوانند به اندازه ای که در گذشته سازش ناپذیری داشته اند از خود جوانمردی آشکار کنند.

پی نوشت:

1- شایسته آن بود که در این جا و نیز در موارد مشابه سرتاسر کتاب از اصل نطق ها، پیام ها و مصاحبه های تمام شخصیت های ایرانی که به زبان فارسی بوده است و نیز شعارها و ترانه ها، استفاده کنیم لکن صلاح در آن دیده شد که در کلیه موارد عین مندرجات و مطالب کتاب، هر چند اندک اخلاف هایی با اصل داشته باشد، مجددا به فارسی ترجمه شود. لازم به تذکر می داند که منحصرا در مواردی که به قرآن و آیات شریفه استناد شده، عین آیات از کلام الله مجید استخراج و همراه ترجمه عرضه گردیده است. [مترجم]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان