َ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ
و خداى شما خداى یگانه است، جز او خدائى نیست، رحمتش بىاندازه و مهربانىاش همیشگى است.
توحید پایه و اساس همه حقایق و ارزشها، و مایه عقاید حقه، و زمینه تزکیه اخلاق، و سبب اخلاص و پاکى نیت و محرک انسان به سوى کارهاى پسندیده و اعمال صالحه، و علت تحقق همه ارزشهاى معنوى در عرصه حیات انسانى است.
توحید شعار ریشهاى همه انبیا و امامان و اولیاء و اصفیا و صدیقان و شهیدان و صالحان است، و هیچ حقیقت تکوینى و تشریعى بدون آن جامع و کامل نیست، و هیچ واقعیتى جداى از آن، ثمر و محصول نمىدهد، من با اندک بضاعت علمىام خود را شایسته ورود در این بحث نمىدانم، ولى چون با توفیق حق در مقام شرح و توضیح آیات و نه تفسیر آن هستم، گوشهاى از این حقیقت حقه را با کمک آیات الهى و روایات اهل بیت تا جائى که در توان دارم در این سطور مىنگارم.
مسئله اعتقاد به خداى یگانه، و وجود مبارکى که به دست قدرت و اراده او نظام هماهنگ هستى، و جهان غیب و شهود، و موجودات متنوع و گوناگون، و هر پیدا و ناپیدائى به عرصه وجود و ظهور قدم نهاده، چون ریشه در فطرت و حقیقت باطن انسان دارد، و عقل او هم جز این واقعیت را نمىپذیرد مسئلهاى ضرورى و بدیهى، و هم چون آفتاب وسط روز روشن است، و در این زمینه یک نفر را در طول حیات سراغ نداریم که انکارش نسبت به حق به فطرت یا عقل او باز گردد، بلکه انکار حق باد آتشین و مسمومى است که از دوزخ هواى نفس، و شهوات بىقید و بند اهل گناه و معصیت، و گرفتاران فسق و فجور مىوزد و نهایتاً خرمن سعادت خود آنان را تبدیل به خاکستر و باغ خوشبختى آنان را مىسوزاند.
نگاه چشم فطرت، و نظر دیده عقل هر انسانى از زمانى که به خود مىآید به حضرت حق به عنوان یگانه کارگردان هستى دوخته است و این چشم و دیده با هیچگونه بیمارى کور نمىشود، بلکه روى آن پرده غفلت، و صفحه گناه قرار مىگیرد، که این پرده و صفحه با بیدار شدن غافل و توبه گناهگار از گناه، و آگاه شدن ناآگاه از حقایق به یک سو مىرود، و فروغ اعتقاد به توحید بر همه کشور وجودِ انسان نورافشانى مىنماید و کافر و فاسق و منکر و معاند را تبدیل به مؤمنى با منفعت و کارگاهى مولّد خیر و برکت، و چشمهاى از فیض بخشى، و شجرهاى طیبهو گلستانى متراکم از گلهاى اخلاقى و فضیلت مىکند.
پیامبران الهى نه براى اثبات وجود خدا، بلکه براى یک به یک سو زدن پرده غفلت، و از بین بردن صفحه گناه مبعوث به رسالت شدند، و براى نجات مردم از شرک که گناهى عظیم و مفسدهاى خطرناک است قدم به عرصه حیات انسان گذاردند، و از همه امتها خواستند معبودهاى باطل را که به نادانى در برابر معبود حق قرار دادهاند، از عرصه قلب و جان و میدان زندگى خویش بیرون بریزند و راه را براى حاکمیت خواستههاى حکیمانه حضرت حق باز کنند، و از شر اختلافات کمرشکن که محصول اربابان متعدد و معبودهاى گوناگون است، و جز آتش خطرناکى در خیمه زندگى نیست نجات یابند.
بیدارى و توجه درون فرد فرد انسانها نسبت به خداى یگانه در حدى است، که همه پیامبران از امتها پرسشى داشتند که پاسخى جز کلمه الله نمىشنیدند:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: «1»
پیامبر انسان گفتند: آیا در خدا که آفریننده آسمانها و زمین است.
«در باطنتان و گارگاه عقلتان و عرصه فطرتتان» شکى هست؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ: «2»
اگر از آنان [که اسیر زنجیر شرک و گرفتار معبودهاى باطل هستند] بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخر و رام نموده، با قاطعیت خواهند گفت: الله پس چرا از حق به باطل منحرف مىشوند؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ: «3»
و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آب نازل کرد، و به وسیله آن زمین را پس از مردگىاش زنده ساخت؟ بىتردید و با قاطعیت مىگویند الله بگو سپاس و ستایش ویژه الله است «و مشرکان با اقرار به این حقیقت اسیر معبودهاى گوناگون و باطلاند» بلکه بیشترشان براى رسیدن به یگانه پرستىاندیشه نمىکنند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ: «4»
و اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را آفریده است به طور قطع و یقین مىگویند الله پس چگونه از حق به باطل مىگرایند.
آرى فطرت و عقل انسان در برابر پرسش از این که جهان را که آفریده، و نظام طبیعت را که سامان داده، و آفرینش انسان کار کیست پاسخى جز این که بگوید الله ندارد.
همه ادیان بزرگ با همه اختلافاتى که از لحاظ کم و کیف دارند چون آئین زردشتى، و یهودیت و مسیحیت و اسلام به ویژه از زبان پیامبرانشان زردشت، موسى، عیسى و سرور آنان محمد (علیهما السلام) ترانه «وحده لا اله الا هو» را سر داده و انسانهاى با انصاف و شوریده دل را به وجد آوردهاند.
بتشکن قهرمان تاریخ گذشته هنگامى که خط ابطال بر ربوبیت و کارگردانى ستاره و ماه و خورشید و به اعتقاد مشرکان به عنوان موجوداتى مستقل مىکشد، و نفوس و درون جامعه زمان خود را دستخوش هیجان عظیم مىگرداند، با همه وجود فریاد مىزند:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ: «5»
من به دور از هر انحرافى و با قلبى حقگرا همه وجودم را به سوى کسى که آسمانها و زمین را آفرید متوجه نمودم، و از انتخاب کنندگان مخلوقات به عنوان معبود نیستم و هیچ شریکى براى خدا قرار نمىدهم.
پیامبر اسلام براى ابد شالوده و اساس دعوت خود را در کلمه طیبه «لا اله الا الله» قرار داد و به همه انسانها تا برپا شدن قیامت اعلام کرد:
«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
اگر معبودهاى باطل را از همه شئون زندگى نفى کنید «لا اله» و حاکمیت تشریعى معبود حق یعنى الله را در خیمه حیات خود استقرار بخشید رستگار و پیروز مىشوید.
در اقرار به توحید و نفى شریک از حضرت حق همه موجودات هستى با پیامبران و اولیاء الهى و خردمندان هماهنگ هستند، و این حقیقتى است که قرآن مجید در آیات متعددى به آن اشعار و اعتراف دارد:
آرى از ذره بىنهایت کوچک یعنى اتم که قطر آن برابر با یک ده میلیونیم میلى متر است، تا بزرگترین ستارهها و کهکشانها که تنها کهکشان راه شیرى ما داراى قطرى به طول صد هزار سال نورى است و منظومه شمسى به فاصله سى هزار سال نورى از مرکز آن قرار دارد، و یک حرکت وضعى کهکشان مذکور دویست و پنجاه میلیون سال نورى طور مىکشد با همه یکتاپرستان و مؤمنان به حق هم صدا هستند «6» و بلکه هر گیاهى که از زمین روید «وحده لا شریک له» گوید
شدت ظهور حق، و عیان بودنش تا جائى است که راه هر گونه انکارى را به روى انسان بسته، و دلیلى بر عدم وجودش در هیچ فطرت و عقلى و هیچ رشته علمى وجود ندارد.
شدت پیدائى او، و عیان بودن جمالش به صورتى است که صدیقین تنها علامت و نشانهاى که براى حضرتش ذکر مىکنند وجود خود اوست، و از اینکه براى نشان دادن او از آثارش کمک بگیرند امتناع دارند.
به این بخش از دعاى عرفه حضرت حسین که سراپایش توحید محض و محو جمال محبوب بود به دقت توجه کنید:
«کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک، ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک، و متى بعدت حتى تکون الآثار هى التى توصل الیک.»
چگونه بر وجود تو به موجودى که در ذات وجود و همه هستىاش نیازمند به توست استدلال شود، آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست تا آن غیر وسیله و سبب ظهور تو باشد، کى و چه زمانى پنهان بودهاى تا نیازمند دلیلى باشى که بر وجود تو دلالت کند، و کى و چه زمانى دور بودهاى تا آثار واصل کننده به تو باشد؟!!
توحید حقیقتى فطرى و عقلى است
مسئله خدا و یگانه بودن حضرت او امرى فطرى و حقیقتى است که هرگز از دید عقل پنهان نیست، و چنان واضح و روشن و آشکار و بیّن است، که هر منکرى را با اندک سخن استوارى، و کمتر دلیلى مىتوان به آن توجه داد، و راه انکار را به روى او بست، مگر این که بخواهد با فشار هواى نفس، و شهوات نامعقول و خواستههاى بىمنطقش بر انکارش که متکى به هیچ دلیل و دانشى نیست پافشارى کند.
منکر حق در محضر حضرت صادق (ع)
مجلسى در کتاب با ارزش بحار از هشام بن حکم روایت مىکند که هشام گفته در محضر امام صادق (ع) بودم که ابن ابى العوجاء دانشمندى که منکر حق بود وارد شد، حضرت به او فرمود:
«امصنوع انت ام غیر مصنوع؟ قال ابن ابى العوجاء لست بمصنوع فقال الصادق (ع) فلوکنت مصنوعا کیف کنت؟ فلم یحر ابن ابى العوجاء جوابا، قام و خرج.»
آیا موجودى ساخته شدهاى و در سایه قدرت صانعى حکیم پدیدآمدهاى یا نه؟ پاسخ داد ساخته شده نیستم، حضرت فرمود: اگر سازندهاى داشتى به چه کیفیت تو را مىساخت، آیا به غیر این شکل و هیئت و با صورتى دیگر تو را به وجود مىآورد؟
ابن ابى العوجاء سر به زیر افکند و پاسخى مناسب که بر حکمت و دلیل استوار باشد نیافت، از جاى حرکت نموده و از نزد حضرت بیرون رفت «7»
منکر خدا در کنار راهب صومعه
هنگامى که آتش جنگ در آفریقاى غربى شعلهور شد، و گروه زیادى در آن کشته شدند، و نهایتاً جنگ به پایان رسید، راهبى که در آن ناحیه به سر مىبرد از صومعه خود بیرون آمد، مردى را چون مردهاى روى زمین افتاده دید، نزدیک وى رفت و پس از دقت لازم او را زنده یافت، از روى دلسوزى وى را با زحمت زیاد به صومعه خود منتقل کرد و به معالجه زخمها و ضعف او همت گماشت تا بیمار به درمان کامل رسید.
راهب در مدت درمان کردن بیمار، شبانهروز بر اساس ایمانش به خدا اشتغال به عبادت و مناجات و راز و نیاز داشت، و سرباز درمان شده نه این که به عبادات عابد توجهى نداشت، بلکه از زحمات بىدریغ او نسبت به امور بندگى شگفتزده بود.
روزى راهب به سرباز گفت: چرا و به چه دلیل به عبادت حق قیام نمىکنى؟ پاسخ داد آیا براى پروردگارى که وجود ندارد عبادت کنم؟!
راهب در برابر او و سخن بىپایهاش سکوت کرد تا پس از مدتى یک روز براى گردش به اتفاق یکدیگر از صومعه بیرون آمدند، و در بیابان خوش منظره به قدم زدن پرداختند، بناگاه چشم راهب به اثر قدمهاى حیوانى افتاد، از سرباز پرسید این چه اثرى است؟ سرباز گفت محل پاى حیوانى است که از این مسیر عبور کرده، راهب گفت من در این بیابان حیوانى ندیدهام، سرباز گفت: چیزى مىگوئى که قابل باور نیست، همین اثر پا بس است که ثابت کند به یقین حیوانى از اینجا عبور کرده است.
راهب گفت: اثر قدمى دلالت بر وجود حیوانى مىکند، آیا این آثار شگفت انگیز و این مخلوقات گوناگون و این سیارات درخشان و ستارگان فروزان بر قادرى حکیم و صانعى علیم و به وجود آورندهاى دانا و خبیر دلالت نمىکند؟!
سرباز که با زنگ بیدار باش راهب از خواب غفلت نجات یافت، و پرده انکار از برابر دیده فطرت و عقلش کنار رفت، غرق در شرمندگى و حیا شد، و به زینت ایمان آراسته گشت، و از راهنمائى راهب سپاس و تشکر کرد. «8»
جدال علىبن میثم با مردى دهرى مسلک
على بن میثم که از تبار میثم تمار عاشق بىقرار على (ع) است، و از دانش و فضیلت بهره فراوان داشت به مجلس حسن بن سهل که اکثر مجمع علما و دانشمندان جهت بحث و گفتگو پیرامون مسائل علمى و حقایق و معارف بود وارد شد، دید مردى بىدین و دهرى مسلک و منکر حق و حقیقت در بهترین جاى مجلس نشسته و از احترام ویژهاى از سوى وزیر برخوردار است، و همه اعیان مملکت و دانشمندان نامى در مقامى پائینتر از او قرار دارند و آن مرد در کمال بىپروائى در اثبات مسلک خود داد سخن مىدهد و دیگران فقط گوش مىدهند و از پاسخ گفتن به او گویا عاجز و ناتواناند! وضع مجلس و سکوت اهل علم در برابر سفسطهها و بافتههاى او على بن میثم را هیجانزده و آشفته کرد، براى دفاع از حق پیش رفت و گفت اى وزیر حکومت و دولت امروز در بیرون از این کاخ مسئله شگفتانگیز دیدم! حسن بن سهل گفت چه دیدى؟ على بن میثم پاسخ داد در کنار دجله مشاهده کردم یک کشتى بدون ناخدا مردم را سوار مىکند و از این طرف دجله به طرف دیگر مىبرد، و از آن طرف به همان صورت مسافر به جانب دیگر مىآورد!
مرد منکر حق به تصور خود براى کوبیدن على بن میثم موقعیتى به دست آورد، به وزیر گفت: به نظر مىرسد این شخص در عقلش دچار نقص و کمبود است که سخن دیوانگان را به زبان جارى مىکند! على بن میثم رو به مرد منکر کرد و گفت: قابل قبول نیست که یک کشتى مسافرینى را بدون وجود ناخدا از رودى بگذراند، مرد منکر گفت: نه هرگز نمىشود! على بن میثم گفت: پس چگونه در این دریاى پهناور هستى این مخلوقات و موجودات غیر قابل شمارش بدون محرکى در حرکتاند، و این ستارگان و اختران بیرون از شماره بدون گردانندهاى حکیم و عالم درگردشاند، اى مدعى دانش و عقل، تو براى حرکت یک کشتى از رودى به طرف دیگر ناخدائى را ضرورى و لازم مىدانى ولى براى این متحرکان بىشمار محرکى را لازم نمىبینى، اکنون دقت کن و اندیشه نما که کدام یک از ما ادعاى امرى محال مىکنیم، مرد دهرى مسلک که از استدلال عقلى و فطرى على بن میثم مبهوت شده بود درمانده و شرمنده سر به زیر انداخت و ساکت و بىحرف ماند، و دانست که دانشمند مسلمان مسئله کشتى را وسیله شکست مفتضحانه او قرار داده است. «9»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ابراهیم 10.
(2)- عنکبوت 61.
(3)- عنکبوت 63.
(4)- زخرف 87.
(5)- انعام 79.
(6)- انسان و مذهب 178.
(7)- بحار باب توحید حدیث.
(8)- حلقات المدرسیة
(9)- نامه دانشوران ج 3، ص 337.
برگرفته شده از:
کتاب : تفسیر حکیم جلد چهارم
نوشته : استاد حسین انصاریان