ماهان شبکه ایرانیان

دانشمندان در قرن چهارم هجری

در قرن سوم، در پیرامون خلیفه و حاشیه دربار ادیبانی از طراز نوین پدید آمدند که بر رسم و سنت ایرانیگری ادب می آموختند و شبیه ارباب جراید زمان ما بودند که در هر موضوعی سخن می گویند و از اینجاست که می بینیم دانشمندان بین خود و ادبا فرق می گذاشتند، تا آنجا که ابن قتیبه گوید: «هر که خواهد عالم شود باید فن واحدی را بجوید و دنبال کند ولی آنکه خواهد ادیبش ...

در قرن سوم، در پیرامون خلیفه و حاشیه دربار ادیبانی از طراز نوین پدید آمدند که بر رسم و سنت ایرانیگری ادب می آموختند و شبیه ارباب جراید زمان ما بودند که در هر موضوعی سخن می گویند و از اینجاست که می بینیم دانشمندان بین خود و ادبا فرق می گذاشتند، تا آنجا که ابن قتیبه گوید: «هر که خواهد عالم شود باید فن واحدی را بجوید و دنبال کند ولی آنکه خواهد ادیبش بنامند باید در همه علوم دستی داشته باشد.» (1)

از میان ابواب فرهنگ قدیم مجموعه ای از دانشهای دنیوی [در مقابل علوم دینی ] پدید آمد که نخست بجز فلسفه و کلام، هیچ یک متد و اسلوب علمی نداشتند تا بتدریج تاریخ و جغرافیا و لغت روش خاص خود را یافت و دانشمندان، شیوه تألیف به منظور سرگرمی و همچنین زیاده روی در گردآوری معارف گوناگون [جنگ نویسی ] را رها کرده به تدریس و تحقیق علمی و تنظیم و تدوین اطلاعات روی آوردند و احساس کردند که برای این کار چه توجه و دقتی لازم است . مقدمه کتابها بسیار مختصر و موجز شد، چنانکه صاحب فهرست در خطبه کتابش به سال 377 چنین می نویسد: «رب یسر برحمتک! از آنجا که مردم انتظار دارند بی مقدمه نتایج را دریابند و بدون عبارت پردازی به هدف مورد نظر برسند، در صدر کتاب به چند کلمه که نشانگر مقصد ما از تألیف است اکتفا کردیم، پس با یاری خواستن از خدا و درود بر همه پیام آوران و بندگان شایسته خدا، گوئیم: ...»

از تغییرات دیگر در این قرن، جدا شدن فقه است از دیگر علوم دینی، بطوری که علما دو دسته شدند: فقیهان و عالمان واقعی. البته بیشتر کسانی که در صدد کسب روزی از طریق درس خواندن بودند به درس فقیهان روی می نهادند، چون مسائل احکام شریعت و عبادت که خواستاران منصب قضاوت و خطیبی در مساجد ناگزیر از دانستنش بودند، نزد فقها یافت می شد. جاحظ در قطعه مشهوری گوید: «مردی را بینی پنجاه سال در مجلس فقیهان نشسته و در اخبار و تفاسیر جستجو کرده اما فقیه یا قاضی شمرده نمی شود، حال آنکه با دو سال مطالعه کتب ابوحنیفه و مانند او، و از برکردن کتب شروط قاضی توان شد؛ چنانکه چون بر در خانه اش بگذری، پنداری از کارگزاران دولت است، و روا باشد که پس از مدت کمی حاکم شهر یا ناحیتی گردد» (2).

کلام نیز با جدا شدن از قیود علم فقه، مجال جنبش و حرکت یافت و پیدایش افکار جدید در آن عصر، منزلت علما را به درجه والایی از حرمت و بزرگداشت بالا برد. مقدسی در حدود سال 355 گوید: «علم، جز به کسی که کلا خود را وقف آن کرده مطیع و منقاد نشود و عروس دانش جز به روی آن که با تمام وجود خود را بدو بخشیده، چهره نگشاید. برای رسیدن به منظور و یافتن مطلوب باید با هوش تابناک و اندیشه با صفا، به یاری خدا و با هدف درست، دامن همت به کمر زد و شبها بیدار ماند، با درد همسر و با رنج همبستر شد تا کم کم دسترس پیدا شود و اندک اندک دیدار نصیب گردد؛ کس نتواند گرفت دامن دانش به زور؛ در این وادی تاریک کورکورانه نباید سرگردان شد [یعنی استاد لازم است ] . دیگر آنکه باید از عادات بد دوری گزید و از تمایلات نفسانی دل کند، و به عقاید مشهور و معمول نچسبید، و لجاجت و اشتباه کاری را دور انداخت. [طالب علم ] برای یافتن حقایق پیچیده و دشوار به پای فکر راه پیماید و به استقبال دقایق بشتابد، و حق اندیشه را در تمیز درست و نادرست ادا کند و حقیقت را با حقیقت نما، فرق نهد و آنجا که عقل راه ندارد، بایستد» (3).

آن را که علوم دنیوی آموخته بود «کاتب» می گفتند و با «علما» تفاوت لباس داشت، چه علما طیلسان می پوشیدند، و در خراسان تحت الحنک نیز می انداختند. فارس مرکز کاتبان بود و در شیراز، کاتب بالاتر از عالم بود (4) ، اما خراسان بهشت علما بود و در آن دیار عالمان از حشمت و حرمت بی نظیری برخوردار بودند، از جمله وقتی یکی از عالمان زاهد وارد خراسان شد، مرد و زن و بچه به استقبالش بیرون رفتند و ردایش را لمس می کردند و خاک قدمش را برای شفا می بردند و هر صنفی از کالاهای خویش برده بر سر مردم نثار می کرد؛ مانند شیرینی و میوه و پارچه و پوست؛ و آن عالم از آن کارها نهی می کرد تا آنکه به راسته کفاشان گذشت و ایشان کفش نثار می کردند که بر سر مردم می افتاد! زنان صوفی شهر نیز تسبیحهای خود را به سوی او انداختند تا لمس شان کند و برکت بخشد و او نیز از ایشان برکت می طلبید. (5)

در هر مسجد جامع بزرگ یک کتابخانه هم وجود داشت، چه علما معمولا کتب خود را وقف مساجد می کردند (6) ، و مشهور بود که کتابخانه مرو حاوی کتب یزدگرد است که با خود به آنجا آورده بود. (7) پادشاهان در موضوع گردآوری کتاب به هم فخر می فروختند و در اواخر قرن چهارم هر یک از سه فرمانروای مهم اسلامی در بغداد و مصر و قرطبه علاقه شدیدی به کتاب داشتند. «حکم» پادشاه اندلس افرادی را به بلاد شرق اسلامی می فرستاد که از کتب تازه برای او نسخه فراهم آورند، و فهرست کتابخانه اش چهل و چهار دفتر بیست ورقی می شد که فقط نام کتابها در آن ثبت شده بود. «عزیز» فاطمی (متوفی 386) در مصر خزانه کتاب بزرگی داشت و یک بار در حضور او از کتاب العین خلیل بن احمد سخن به میان آمد از کتابداران آن را خواست، سی و چند نسخه آوردند که از جمله یکی به خط خود خلیل بن احمد بود؛ و یک بار شخصی نسخه ای از تاریخ طبری به قیمت صد دینار برای او آورد و عزیز کتابداران را بخواند، نزدیک بیست نسخه از جمله یکی به خط خود طبری از خزانه کتب بیرون آوردند؛ و نیز صد نسخه از کتاب الجمهره ابن درید داشت. متأخران کوشیده اند تعداد کتب کتابخانه عزیز را تخمین بزنند، مقریزی گوید ششصد و یک هزار کتاب بوده و از ابن واصل نقل کرده که بیش از یکصد و بیست هزار مجلد بوده است. (8) ابن طویر گوید: خزانه کتاب چند ردیف طاقچه و رف داشت که هر یک قسمت قسمت شده دارای در بود و قفل می شد و هر قسمت بیش از دو هزار کتاب در یک موضوع را شامل می گردید. (9)

برای مقایسه به چند کتابخانه غربی در همان روزگار اشاره می کنیم: کتابخانه کلیسای جامع شهر کنستانز در قرن نهم میلادی فقط سیصد و پنجاه و شش کتاب داشت، و کتابخانه دیر بندیکتی در سال 1032 کمی بیش از صد جلد، و کتابخانه کلیسای جامع شهر بامبرگ به سال 1130 فقط نود و شش جلد کتاب داشت. (10) رئیس فراشان عضدالدوله، کتابخانه آن پادشاه را به مقدسی نشان داد و مقدسی در وصف آن گوید: «اتاق مستقلی بود با متصدی و خزانه دار ویژه و ناظری از معتمدین شهر؛ و هر کتابی که تا روزگار عضد الدوله در انواع علوم نوشته شده بود در آنجا بدست می آمد. در پای هر یک از دو ضلع بلند اتاق، صفه بزرگی وجود داشت و قفسه های کتاب به ارتفاع قد آدمی و عرض سه ذراع از چوب منقش به دیوارها چسبیده بود که درش از بالا فرود می آمد و بسته می شد . و کتابها در طبقات قفسه چیده شده بود؛ هر نوع کتاب با فهرست مربوطه در قفسه ای معین؛ و جز آدمهای موجه در این کتابخانه راه نداشتند» (11).

از مشهورترین عاشقان و شیفتگان کتاب در قرن سوم، جاحظ و پس از او فتح بن خاقان و اسماعیل بن اسحاق قاضی را می توان نام برد.

جاحظ، محال بود کتابی به دستش بیفتد مگر آنکه در هر حالت بود آن را تا آخر می خواند، تا آنجا که دکه کتابفروشان را شبها کرایه می کرد و تا صبح در آنجا به مطالعه می پرداخت . یکی از مورخان متأخر گوید: جاحظ در راه عشق کتاب جان باخت، یعنی کتابی بر سرش افتاد و بمرد (12) چه عادت داشت کتابها را مثل دیوار گرد خود بچیند و در میان بنشیند، یک بار که مریض بود دیوار کتاب فرو ریخت و او را کشت (13).

اما فتح بن خاقان از رجال مهم دربار و همنشین متوکل بود و هرگاه خلیفه برای کاری بر می خاست و از مجلس بیرون می رفت، فتح در همان فرصت کتابی از آستین بیرون می آورد و تا بازگشت خلیفه به مطالعه مشغول می شد. در باب اسماعیل بن اسحاق، شخصی گفته است که هرگاه بر او وارد می شدم یا سرگرم مطالعه بود و یا کتابها را زیر و رو می کرد (14).

سجستانی محدث متوفی 275 یک آستین فراخ و یک آستین تنگ داشت، سبب پرسیدند، گفت: اولی برای کتابی است که همراه دارم، و دومی زیادی است (15).

علی بن یحیی منجم از همنشینان خلفا در نیمه قرن سوم هجری کتابخانه بزرگی در ملک خود ساخت و آن را «خزانة الحکمة» نامید و مردم از شهرهای مختلف، بدانجا می رفتند و اقامت و مطالعه می کردند؛ نه تنها استفاده کتاب رایگان بود بلکه در آن مدت، هزینه شان نیز از مال علی بن یحیی پرداخت می شد. ابومشعر منجم بلخی از خراسان به قصد حج بیرون آمد و در آن موقع چیز زیادی از نجوم نمی دانست، وصف خزانة الحکمه را شنید، رفت و دید و حیرت زده و مدهوش شد، «از حج صرف نظر کرد و در آنجا اقامت گزید و به تحقیق و بررسی در علم نجوم پرداخت. چندانکه در عقاید مذهبیش خلل راه یافت و ملحد شد و یکباره از حج و اسلام و مطلق دین برید» (16).

در سال 282 یکی از علمای اصفهان وفات یافت و گفته می شد برای خرید کتابهایش سیصد هزار درهم پول پرداخته است (17).

محمد بن نصر حاجب متوفی 312 نیز به ارزش بیش از دو هزار دینار کتاب بجا گذاشت (18).

در سال 357 اموال حبشی پسر معز الدوله به اتهام خیال عصیان علیه برادرش امیر بغداد، مصادره شد که از آن جمله پانزده هزار جلد کتاب بود؛ سوای جزوات غیر مجلد (19).

در سال 355 گروهی از جنگجویان [که به عنوان داوطلبان جهاد، عازم مرز روم بودند]، خانه ابن العمید وزیر را در ری چنان غارت کردند که وقتی شب به خانه رفت، چیزی که بر آن بنشیند و کوزه ای که آب بنوشد نیافت؛ به نوشته ابن مسکویه که در آن تاریخ کتابدار ابن العمید بود، «از خانه ابوحمزه علوی فرش و اثاث آوردند اما وزیر، دلمشغول کتابخانه اش بود چه هیچ چیز را به اندازه آن دوست نداشت؛ کتابخانه ای شامل کتابهای بسیار در انواع دانش و حکمت و ادب که معادل صد «بار» می شد. وقتی مرا دید راجع به کتابخانه پرسید گفتم، از همه اموال این یکی برجاست و دست نخورده، شادمان گردید و رویش شکفته شد و گفت: زهی خجسته روان و مبارک سخن! همانا خزانه های دیگر جانشین پذیر است اما کتاب، عوض ندارد، و فرمود فردا صبح به فلان جا بیاورشان، بردم و صحیح و سالم تحویل دادم» (20).

و نیز آورده اند نوح بن منصور سامانی از صاحب بن عباد متوفی 384 درخواست وزارتش را بپذیرد، از عذرهایی که صاحب آورد آن بود که حمل داراییش بسیار دشوار است، منجمله کتابخانه ای بیش از چهار صد شتر بار، فهرست کتابخانه صاحب ده مجلد بود و چون سلطان محمود وارد ری شد از آن کتابخانه هرچه در علم کلام بود بیرون آورد و بسوخت؛ همچنانکه پیشتر بیرونی و فردوسی نیز از آسیب این سلطان نرسته بودند (21).

ابوالمطرف (متوفی 402) قاضی جماعت در قرطبه بود و بیش از همه معاصرانش در اندلس موفق به جمع آوری کتب شد و شش نسخه بردار دائما برای او کتاب رونویسی می کردند و هرگاه کتاب خوبی نزد کسی سراغ می کرد طالب خرید آن می شد و قیمت گزاف پیشنهاد می نمود و هرگز اصل کتابی را عاریت نمی داد و اگر کسی اصرار و ابرام می ورزید، می فرمود نسخه ای می نوشتند و بدو می دادند. و آورده اند حراج کتب او در قرطبه یک سال تمام طول کشید و چهل هزار دینار پول جمع شد (22).

موقعی که برقانی عالم بغدادی (متوفی 425) خواست مسافرت کند، به شصت عدل و دو صندوق برای انتقال کتبش احتیاج پیدا کرد (23). و نیز وقتی ابویوسف قزوینی معتزلی (متوفی 488) وارد بغداد شد بیست شتر کتب وی را حمل می کردند (24).

می دانیم که مانویان توجه عظیمی به تزیین و تذهیب کتب خود داشتند، در سال 311 که تصویر مانی و چهار عدل از کتب زنادقه در باب العامه بغداد آتش زده شد، مقدار قابل توجهی طلا و نقره از کتب مزبور فرو ریخت (25). مریدان حلاج (مقتول 309) نیز در تزیین کتب خود از مانویان تقلید می کردند، چنانکه بعضی کتابهاشان بر کاغذ چینی و برخی با آب طلا نوشته، و با دیبا و حریر و چرم ممتاز جلد گرفته می شد (26).

مکتوبهای امپراتور روم به خلفا نیز تزیین شده بود و طبق وصف بعضی که به ما رسیده، یک تحفه هنری محسوب می شد. به سال 326 نامه امپراتور به راضی خلیفه، به بغداد رسید اصل نامه به خط رومی با طلا و ترجمه آن به عربی با نقره نوشته شده بود (27). نامه ای نیز از سوی فرمانروای قسطنطنیه برای عبد الرحمن اموی در قرطبه فرستاده شد که روی نامه کاغذ آسمانی رنگ به خط یونانی با طلا و داخل آن خط کشی شده و به خط یونانی با آب نقره نوشته شده بود و روی نامه یک مهر چهار مثقالی طلا بود، بر یک طرفش صورت مسیح و در طرف دیگرش چهره امپراتور و پسرش ضرب شده بود، و نامه را داخل صندوقچه ای سیمین و منقش قرار داده بودند که خود پوششی زرین مصور به تصویر امپراتور از شیشه رنگین داشت و این همه را داخل جعبه ای با پوشش دیبا گذارده بودند (28).

اشعار معتمد خلیفه را نیز با طلا می نوشتند (29).

و نیز موقعی که عبدالجبار [معتزلی ] به قضاوت منصوب شد حکمش را صاحب بن عباد به خط خود نوشت و در آراستن آن عنایت بسیار مبذول داشت و آن هفتصد سطر بود، هر سطر در یک ورقه سمرقندی، در یک جعبه آبنوسی به شکل استوانه ای ضخیم. این تحفه را با هدایای دیگر در قرن پنجم به نظام الملک وزیر اهدا کردند که از آن جمله قرآنی بود به خط واضح، دست نبشته یکی از خوشنویسان که اختلاف قرائات با مرکب قرمز و تفسیر مشکلات با مرکب سبز و زیر و زبر با مرکب کبود بین سطور نوشته شده، و روی آیات مناسب جهت نامه ها و عهدنامه ها و احکام، و با مضمون تشویق و تهدید یا تسلیت و تبریک، با آب طلا نشانه گذاری شده بود. (30) آنچه کتاب بازان بیشتر بدان توجه داشتند، دست نبشته خوشنویسان معروف و یا کتابهای متعلق به بزرگان و مشاهیر بود.

علاوه بر کتابخانه ها، مؤسسات علمی دیگری پدید آمد که جنبه تدریس نیز داشت و یا دست کم در آنجا به ساکنان مستمری داده می شد. چنانکه آورده اند ابوالقاسم جعفر بن محمد بن حمدان فقیه شافعی (متوفی 323) در شهر خود موصل، دارالعلمی ساخت که کتابخانه ای نیز در آن بر طالبان علم وقف بود و ورود برای همه آزاد بود و اگر دانشجویی غریب و فقیر بدانجا می آمد فقیه، کتاب و دفتر و پول بدو می داد. فقیه صاحب دارالعلم در آنجا مجلسی داشت که مردم گرد می آمدند و او از اشعار خود و دیگران و حکایات نادره و قدری فقه و غیره املا می کرد و می نوشتند (31).

ابن حبان قاضی (متوفی 354) نیز در نیشابور دارالعلم و کتابخانه و مسکنی برای طلاب غریب بساخت و برایشان مستمری برقرار کرد اما کتب کتابخانه به خارج داده نمی شد (32).

ابوعلی بن سوار کاتب، یکی از اطرافیان عضدالدوله، کتابخانه ای در بصره ساخت و به کسانی که مستمرا در آنجا به مطالعه و نوشتن مشغول بودند ماهیانه نیز می داد، همو در رامهرمز، شهری بر کنار خلیج فارس، عین همان کتابخانه را بنا کرد مضاف بر آنکه در اینجا استادی نیز همیشه کلام معتزلی تدریس می کرد (33).

در سال 383 ابونصر شاپور بن اردشیر وزیر آل بویه، در کرخ بغداد دارالعلمی بنیاد نهاد و کتابهای بسیاری که خریده و گردآورده بود بدانجا منتقل کرد؛ از آن جمله صد نسخه قرآن خوش خط و ده هزار و چهارصد مجلد کتاب دیگر که غالبا یا به خط مؤلف و یا قبلا متعلق به اشخاص مشهور بود، و نظارت و مراقبت و نگهداری این کتابخانه را به دو تن از رجال علوی و یک قاضی محول نمود (34).

شریف رضی (متوفی 406) شاعر مشهور و نقیب علویان نیز خانه ای را به دار العلم اختصاص داده بود که در آن بر طالبان علم گشوده بود، و همه نیازهایشان برآورده می شد (35).

این دارالعلمهای جدید، همچنانکه نامشان نشان می دهد، با کتابخانه های سابق که خزانة الحکمه نامیده می شد تفاوت داشتند؛ چه این دومیها فقط مخزن کتاب بودند در حالی که کتابخانه فقط جزئی از دار العلم بود (36).

در مصر نیز عین این مؤسسات بوجود آمد، عزیز بالله خلیفه فاطمی در 378 خانه ای در کنار مسجد ازهر خرید و آن را به سی و پنج عالم اختصاص داد که هر جمعه بین نماز ظهر و عصر مجلس علمی برپا می کردند و جامع الازهر که بزرگترین مرکز علمی اسلامی عصر ماست، دنباله همان است. ابن کلس وزیر این خلیفه نیز اهل علم و ادب را دوست می داشت و به خود نزدیک می ساخت و به دستور خلیفه ماهانه هزار دینار بر جماعتی از اهل علم و نسخه برداران و صحافان خرج می کرد (37). پس از آن حاکم بامرالله در 395 دارالعلم (یا دارالحکمة) قاهره را گشود و کتابهای کاخها را بدانجا منتقل کرد بطوری که همه می توانستند بدانجا رفته مطالعه و نسخه برداری کنند و چند کتابدار و دربان داشت و چند حقوق بگیر موظف برای تدریس؛ که البته برنامه تدریس به دستور حاکم پس از مدت کمی، حذف شد (38). در مؤسسه مذکور، مرکب و قلم و قلمدان و کاغذ برایگان در اختیار مردم گذارده می شد و هزینه آن طبق سیاهه بودجه ای که باقی مانده سالانه به دویست و پنجاه و هفت دینار مغربی می رسید، از جمله اقلام آن:

کاغذ 90 دینار

کتابدار 48 دینار

فراشان 15 دینار

ناظران لوازم التحریر 12 دینار

تعمیر و صحافی کتب 12 دینار

آب 12 دینار

حصیر آبادانی 10 دینار

نمد زمستانی 5 دینار

تن پوش زمستانی [خادمان ] 4 دینار

تعمیر پرده 1 دینار

و این دارالعلم [یک قرن ] باقی بود تا آنکه افضل بن امیر الجیوش [متوفی 515] آن را تعطیل کرد؛ بدین عنوان که دسته ای از علما در آنجا جمع می شوند و افکار عده ای را فاسد و منحرف می کنند! (39)

بیشتر مجالس درس فقه و کلام در مساجد دایر می شد و مستمعین گرد مدرس حلقه می زدند و او بر یکی از ستونها تکیه می زد؛ و چون کسی به حلقه درس نزدیک می گردید، گفته می شد : سربرنگردانید و متوجه درس باشید.

مقدسی در مسجد جامع قاهره صد و بیست حلقه درس شبانه برشمرده است (40).

جامع منصور، مهمترین مسجد بغداد، مشهورترین مدرسه در ممالک اسلامی بود چنانکه آورده اند خطیب بغدادی وقتی به مکه رفت، بر اساس روایتی از پیغمبر، سه جرعه از آب زمزم نوشید به نیت برآورده شدن سه حاجت زیر: یکی اینکه موفق به نوشتن تاریخ بغداد شود، دوم آنکه در جامع منصور حدیث املا کند و سوم آنکه وقتی بمیرد در کنار قبر بشر حافی دفن گردد. و آورده اند ابراهیم بن محمد نفطویه (متوفی 323) که از بزرگترین فقیهان به مذهب داود اصفهانی بود، پنجاه سال به یک ستون جامع منصور تکیه می زد و تدریس می کرد و جایش را عوض نکرد (41) 38) .

در میان دانشمندان، مجلس درس فقیهان از همه شلوغتر بود و این طبیعی است چه ایشان علمی می آموختند که صاحب آن علم شایسته مناصب نان و آب داری می شد. اگر تعداد شاگردان را بر هر مدرسی حساب کنیم به نسبت امروز کمتر است و نشان می دهد که در آن زمان تعداد عالمان زیاد بوده است، مثلا ابوحامد اسفراینی (متوفی 306) که امام مذهب شافعی بود و حتی برخی وی را برتر از شافعی می دانستند و در مسجد عبدالله بن مبارک در بغداد تدریس می کرد، در مجلسش بین سیصد تا هفتصد فقیه حاضر می شدند (42) و در مورد ابوالطیب صعلوکی فقیه ادیب و مفتی نیشابور مرکز علمای خراسان به عنوان یک واقعه آورده اند که شب جمعه بیست و سوم محرم 387 بیش از پانصد طالب علم در مجلس درس او حاضر می شدند. (43) و نیز «امام الفرد» (متوفی 478) از پیروان جوینی، هر روز سیصد طلبه و پیشنماز در درسش حضور می یافتند (44). حال آنکه امروز [اواخر قرن نوزده میلادی ] در کاشغر که مرکز دینی محکمی نیست بیش از پانصد طلبه پای درس عالم بزرگ شهر می نشیند. (45)

شماره طلاب از روی تعداد قلمدانهایی که جلو دست می گذاشتند معلوم می شد و دوات مهمترین دست افزار طالب علم می بود (46) ، چنانکه وقتی محمد بن جریر طبری به بغداد آمد طلاب حنبلی سراغش رفتند و عقیده اش را راجع به احمد بن حنبل، و راجع به جلوس خدا بر عرش [ظاهر آیه «الرحمن علی العرش استوی»] پرسیدند، طبری پاسخ داد: «اما راجع به احمد؛ اشتباهاتش بیشمار است...» ، که بدو هجوم آوردند و با غضب دوات بارانش کردند! (47) و نیز موقعی که عالمی وفات می یافت، شاگردانش در عزای او دوات و قلم می شکستند و نوحه کنان و فریاد زنان در شهر به حرکت در می آمدند، چنانکه وقتی جوینی پیشگفته که ضمنا خطیب مشهوری بود درگذشت، در عزای وی منبرش را شکستند و شهر نیشابور با علما در سوگواری شریک شد، «در دکانی در نیشابور گشوده نشد و همه [به عنوان عزا] دستار از سر بنهادند، چنانکه کسی یارای آن نداشت که سر بپوشاند» (48).

در گذشته، «املا» بالاترین مراتب تدریس شمرده می شد (49) و خصوصا در قرن سوم هجری بسیاری از متکلمان و لغویان از شیوه املا در تدریس پیروی می کردند، چنانکه آورده اند [ابوعلی ] جبائی معتزلی صد و پنجاه هزار برگ مطلب املا کرد، و جز یک بار که به کتاب زیج خوارزمی نگاه کرد، به کتابی مراجعه ننمود، (50) 47) و نیز امالی ابوعلی قالی بالغ بر پنج جلد می شود. شاگرد در اول یادداشت می نوشت: «مجلس املای استاد ما... در جامع... در روز...» (51).

در قرن چهارم لغویان طریقه متکلمان و محدثان را در تدریس به صورت املا رها کردند و بدین اکتفا نمودند که کتاب متن درس به وسیله یکی از طلاب قرائت شود و استاد شرح دهد، «بدان گونه که خلاصه ها تدریس می شود.» (52) و گویند آخرین کسی از لغویان که درس خود را املا می کرد، ابوالقاسم زجاجی (متوفی 339) بود (53). اما همچنانکه سیوطی تصریح کرده، شیوه تدریس حدیث به صورت املا، باقی ماند. و آورده اند وقتی صاحب بن عباد عزم کرد حدیث املا کند به هیأت اهل علم طیلسان پوشیده و تحت الحنک بسته بیرون آمد و در خانه ای که بیت التوبه نامیده بود به «مجلس» گفتن نشست و جمعیت بسیار گرد آمدند، به طوری که بجای یک نفر، شش املاگر، سخن صاحب را تکرار می کردند تا همه بشنوند (54). معمولا املا کم و کوتاه بود و غالب علما املا را مختصر می گرفتند و درس را مفصل می گفتند (55).

از شرحی که راجع به کتاب الیاقوت فی اللغة ابو عمرو مطرز (متوفی 345) در دست داریم معلوم می شود که چگونه کتابی از املا پدید می آمده و یا امالی به صورت کتاب مدون می شده است؛ مؤلف روز پنجشنبه یک روز به آخر محرم 326 در جامع منصور بغداد، بالبداهه بدون مراجعه به کتاب و راهنمایی شروع به املا کرده و مجلس مجلس، پیش رفته تا به آخر رسیده، سپس اضافاتی در لابلای آنچه گفته بود افزوده، که این افزوده ها را یکی از شاگردانش نوشته، ابواسحاق طبری بر او فروخوانده و بعدا باز بر آن افزوده، و مجموعه را با اضافات از روز سه شنبه سه روز به آخر ذیقعده 329 تا ربیع الثانی 331 مجددا بر او خوانده، و همه نسخه های موجود کتاب را حاضر و مقابله کرده اند و باز مؤلف اضافاتی به خط محمد بن وهب بر کتاب افزوده و در حضور جمع وعده داده که کتاب، بار دیگر به وسیله ابواسحاق طبری بر مؤلف خوانده می شود؛ و پس از این آخرین عرضه، کتاب بدین صورت تکمیل شده و دیگر بر آن نیفزوده است. (56)

تغییر شیوه تعلیم باعث شد نوع جدیدی از مؤسسات علمی پدید آید که عبارتند از «مدارس» . شاید از مهمترین علل تأسیس مدارس آن بود که نحوه و موضوع جدید تدریس، بحث و جدل در پی می آورد و چه بسا مباحثه گران از حدود ادب که لازمه مسجد بود خارج می شدند؛ و در قرن چهارم بود که این مراکز نوین یعنی مدارسی که تا عصر ما باقی است پدید آمد. مجموع اخبار باقی مانده نشان می دهد که نیشابور، زادگاه این مرکز جدید تدریس و بزرگترین مجتمع علمی خراسان بوده است. به گفته حاکم نیشابوری (متوفی 406) مورخ قابل اعتماد و صاحب تاریخ نیشابور، نخستین مدرسه ای که بنیاد شد، مدرسه ابواسحاق اسفراینی (متوفی 418) (57) بود، اما مدرسه ابن فورک کمی بعد از آن تأسیس شد. اسفراینی و ابن فورک هر دو اشعری متعصب بودند و ناگزیر تدریس کلام بلکه حدیث را ترجیح می دادند (58). در آن موقع در نیشابور یکی دیگر از پیشوایان مذهبی صاحب ریاست که مدرس و مباحثه گری بزرگ بود، به نام ابوبکر بستی (متوفی 429)، نیز وجود داشت که جلو خانه اش مدرسه ای بزرگ برای اهل علم بنیاد کرد و مال بسیاری بر آن وقف نمود (59).

در مجالس بزرگ، املا خوان بر جای بلندی می نشست تا حاضران را ساکت کند و سخن مدرس را برای کسانی که دورتر نشسته بودند تکرار نماید. پس از آن که قاری خوش صدایی چند آیه از قرآن می خواند، مدرس درس را با ستایش خدا و درود بر پیغمبر و طلب برکت برای مردم شهر و حاضرین، آغاز می نمود سپس، املا خوان همهمه مجلس را خاموش می کرد و سخن او را باز می گفت. آنگاه شاگرد طرف صحبت می پرسید: خدایت رحمت کناد! چه گفتی؟ و هرگاه نام پیغمبر یا یکی از صحابه [بزرگ ] می آمد، املا خوان به صدای بلند سلام و صلوات می فرستاد. (60)

در حدود سال 300، ابن کیسان نحوی مجلس خود را با چند آیه از قرآن و بحث در انواع قرائت آن آیات آغاز می کرد، آنگاه به احادیث می پرداخت، «و چون خبری دشوار یا لفظی کمیاب و ناهموار خوانده می شد راجع به آن سخن می گفت و شرح می داد و از شاگردان معنی حدیث را باز می پرسید.» ، مستمع مجاز بود برخیزد و از مدرس پرسش کند؛ چنانکه حکایت ابوعبیده لغوی بر این موضوع دلالت می کند: گویند روزی مردی در مجلس او در مسجد بصره برخاست و سؤال بیجایی پرسید که کج فهمی و پرتی او را می رساند، پس از او، دو نفر دیگر سؤالات مشابهی پرسیدند، استاد کفش خود را برداشت و شروع کرد به دویدن و فریاد کشیدن که این جانوران امروز از کجا بر سر من ریخته اند!؟ (61)

آن احتیاط در روایت حدیث که در قرنهای پیشین ملحوظ می شد، در این قرن نیز باقی بود؛ چنانکه بعضی در پرهیز و پارسایی بحدی بودند که از روایت حدیث پروا می کردند (62). برقانی (متوفی 425) از استادش حکایت می کند که با هراس و باک، گاهی برای کسی حدیثی نقل می کرد و شاگردان، بطوری که او متوجه نشود، به کناری رفته آن حدیث را می نوشتند (63). از ابوسهل صعلوکی درخواستند که حدیث گوید، بشدت امتناع ورزید و فقط اواخر عمر، در هفتاد سالگی، به حدیث گفتن نشست. (64) حدیث گفتن نوعی عبادت محسوب می شد و آداب ویژه داشت، مستحب بود که محدث برای حدیث گویی وضو بسازد و عطر بزند و ریش را شانه کند و با وقار بنشیند و اگر یکی از حاضران صدا بردارد، وی را منع نماید، و نیز محدث می باید روی خطابش با همه حاضران باشد. (65)

بطوری که نقل شده در قرن دوم و سوم گاهی کاغذی در حلقه درس عالمان صالح می انداختند که در آن التماس دعا برای شفای مریض یا صاحب حاجتی شده بود، عالم ورقه را برداشته می خواند و برای شخص منظور دعا می کرد و حاضران آمین می گفتند، سپس درس را ادامه می داد. (66)

چنانکه پیشتر اشاره شد وقتی صاحب بن عباد وزیر عزم کرد حدیث گوید، «طیلسان پوشیده و تحت الحنک افکنده به هیأت اهل علم بیرون آمد، سابقه خود را در علم گوشزد حاضران کرد، همه تصدیق کردند؛ آنگاه گفت من در لباس وزارتم اما از کودکی تا کنون جز از میراث پدر نخورده ام، با این حال از لغزش ایمن نیستم و شبهه ناکم، خدا را و شما را شاهد می گیرم که از همه گناهان توبه دارم. و خانه ای را بیت التوبه نامید و هفته ای در آنجا زیست آنگاه از فقیهان استشهاد گرفت به اینکه توبه اش صحیح بوده؛ سپس بیرون آمد و به املا گفتن نشست و جمعیت بسیار گرد آمدند، چنانکه به جای یک نفر، شش املا خوان سخن صاحب را تکرار می کردند تا صدا به همه برسد، و همه حدیث صاحب را نوشتند حتی قاضی عبدالجبار.»

شاگردان ابوالحسن دارقطنی (متوفی 385) بر او حدیث می خواندند و هرگاه یکی شان اشتباه می کرد، او با گفتن «سبحان الله» یا خواندن آیه مناسبی از قرآن، آنان را متوجه غلطشان می کرد (67). یکی از علمای متوفی به سال 406 تدریس خود را با قرآن آغاز می کرد و سپس به حدیث می پرداخت و در تمام مدت نه تکان می خورد و نه با دست و پا و گوش و چشم و ریش خویش ورمی رفت و نه وضع خود را تغییر می داد؛ و شخصا قرآن و حدیث می خواند تا آنجا که از نفس می افتاد (68).

ابوالحسن باهلی هر جمعه یک بار تدریس می کرد و پرده ای بین او و جمعیت قرار داشت که صورتش را نبینند. سبب پرسیدند گفت: اینان با همین چشمان، بازاریان را که اهل غفلتند تماشا کرده اند، مرا هم به همان چشم خواهند دید، «و چنان دلش مستغرق یاد خدا بود که شیفته و دیوانه می نمود و تا به او تذکر نمی دادیم، نمی دانست درس به کجا رسیده.» یکی از علما عادت داشت وقتی مجلسش تمام می شد می گفت برپاخیزید، شاگردان برمی خاستند و استاد شروع به دعا می کرد (69).

در اینکه از چه سنی انسان برای حدیث شنیدن برود اختلاف داشتند، بعضی آن را از سی سالگی نیکو می دانستند و جمعی از بیست سالگی. قاضی عیاض، قاضی قرطبه (متوفی 544) گوید: به عقیده خود محدثین، حداقل سنی که در آن حدیث شنیدن رواست، پنج سالگی است و حدیثی از بخاری برای اثبات این نظر می آورد، (صحیح بخاری، کتاب العلم، باب هجدهم) . به گفته نووی (متوفی 476) در زمان او به همین ترتیب عمل می شد. آورده اند حمیدی، محدث مشهور را [در کودکی ] پدرش روی دوش می نشاند و به مجلس حدیث می برد (70) ؛ و از اینجاست که مورخان حدیث، سنی را که هر یک از محدثان در آن، شروع به سماع حدیث کرده، قید کرده اند و نادر است که پسر شش ساله ای برای شنیدن حدیث رفته باشد. آورده اند قاضی تنوخی (متوفی 384) در شش سالگی برای شنیدن حدیث حضور می یافت، (71) و ابونعیم اصفهانی بزرگترین محدثین عصر خویش، در هشت سالگی به درس حدیث رفت. (72). غالبا در یازده سالگی شروع به سماع حدیث می کردند؛ مانند خطیب بغدادی و سه تن از استادانش . (73) ابن جوزی نیز در یازده سالگی شروع به یادداشت حدیث نمود. (74) بعضی محدثان، بچه بی ریش را ظاهرا از بیم پیدا شدن ماجراهای عاشقانه به مجلس خود راه نمی دادند، و آورده اند پسر ساده رخی که سخت علاقه به سماع حدیث داشت و به مجلس راهش نمی دادند، ناچار ریش مصنوعی بست. (75)

اینکه در چه سنی می توان به تدریس حدیث نشست نیز مورد اختلاف بود، به عقیده نووی چنانچه دانش شخص مورد نیاز مردم واقع شود، در هر سنی می تواند مجلس بگوید. و نیز بر پیروان سالخورده واجب است از حدیث گفتن خودداری ورزند؛ چه احتمال در همریختگی حافظه یا جا انداختن و فراموشی، و نیز کوری، هست (76).

اسفراینی بزرگترین پیشوای شافعی قرن چهارم، در دوران طلبگی فقیر بود و مدتی به حمالی اشتغال داشت (77) ؛ بعضی از طلاب [فقیر] حدیث ناچار در مناره مساجد سکنا می گزیدند (78). آورده اند ابن الفرات وزیر (متوفی 312) که در دو سال وزارت نخستینش سالیانه بیست هزار دینار صله علاوه بر صله های متفرقه به شعرا می داد، در دوره دوم وزارتش از طلاب حدیث یاد می کرد و می گفت: شاید طلبه ای از خرج کردن یک دانگ و کمتر، برای خودش صرفه جویی می کند و با آن کاغذ و مرکب می خرد و بر من از همه واجبتر است که ایشان را اعانت و یاری کنم؛ و بیست هزار دینار از خزانه خود بدیشان بخشید (79).

حکایت مذکور نشان می دهد که در اوایل قرن چهارم هنوز مراکز علمی که مسکن طلاب نیز باشد به وجود نیامده بود، و البته مبلغ زیادی از امثال بخششهای مزبور صرف طلاب نمی شد و واسطه های متنفذ آن را به جیب می زدند، همچنانکه صاحب کتاب الوزرا تصریح کرده است.

عالم، هرگاه فقیه صاحب مسند و مقام نبود، ناچار برای گذران به نسخه برداری از کتابها می پرداخت؛ چنانکه درباره ابوزکریا یحیی بن عدی که از بزرگترین فیلسوفان قرن چهارم بود و مذهب مسیحی یعقوبی داشت، آورده اند به خط خود دوبار تفسیر طبری را رونویس کرد و هر شبانه روز صد ورق می نوشت (80). در نیشابور، وراقی به نام ابوحاتم بود که پنجاه سال به کتاب نویسی اشتغال داشت، همو سروده است:

این کتاب نویسی پیشه نکوهیده و حرمانباری است که عمری گرفتار آنم، تا زنده ام نان ندارم؛ و چون بمیرم بیکفن خواهم مرد (81).

ابوبکر دقاق معروف به ابن الخاضبه (متوفی 439) زندگی خود و همسر و مادر و دخترش را با کتاب نویسی می گذرانید، چنانکه صحیح مسلم را در یک سال هفت بار نوشت. آورده اند که می گفت : «شبی از شبها خواب دیدم که قیامت برپا شده و منادی ندا می کند: ابن الخاضبه کجاست؟ حاضر شدم، به من گفتند: به بهشت برو؛ چون درون شدم و مستقر گردیدم، به پشت افتادم و یک پایم را بر پای دیگر افکندم و گفتم: آخ که از دست کتاب نویسی راحت شدم!» (82)

می گفتند یکی از آفات علم خیانت کتاب نویسان است و عالمانی که علاقه شدید به صحت و سلامت علوم داشتند، کتابهای خود را حتی المقدور به دست خود می نوشتند (83).

حرفه تدریس درآمد زیادی نداشت و جمع کثیری از علما چون فقیهان حنفی و احمد بن حنبل و سفیان ثوری و غیره بر آن بودند که برای تعلیم قرآن و حدیث، گرفتن اجرت روا نیست. (84) ولی برخی دیگر آن را جایز می شمردند، اما درجه عالی را از آن کسی می دانستند که به نیت ثواب اخروی حدیث بگوید. در قرن هشتم هجری نووی از گرفتن حق التدریس در مدرسه اشرفیه خودداری کرد. معمولا در حلقه های درس مجانی، شاگرد در آخر درس خطاب به استاد می گفت : خدایت اجر دهاد، و استاد پاسخ می داد: خدایت خیر دهاد (85). در سال 346 ابوالعباس اصم از بزرگترین علما و محدثان خراسان درگذشت، وی در سه سالگی دچار عارضه سنگینی گوش گردیده و بعدا چنان شده بود که نعره درازگوش را نمی شنید. این محدث وقتی برای حدیث گویی به مسجد می رفت، کوچه مسجد پر جمعیت بود؛ مردم برمی خاستند و او را بر دوش خود تا مسجد می بردند؛ او مجانی حدیث می گفت و گذرانش از دسترنج خویش و مزد کتاب نویسی بود (86). از ابوبکر جوزقی محدث نیشابور (متوفی 388) نقل کرده اند که گفت: «صد هزار درهم در راه حدیث خرج کردم اما یک درهم دخل نبردم.» ابوبکر خطیب بغدادی روزی در جامع صور بود، یکی از علویان وارد شد و سه دینار بر سجاده خطیب گذاشت، خطیب با چهره ای برافروخته برخاست و سجاده را برگرفت و از مسجد بیرون رفت و علوی را برجا گذاشت تا سکه ها را از شکاف حصیر برچیند (87).

اما معلم کودکان در مکتب خانه که عالم مشهور ابوزید بلخی (متوفی 322) مدتی این شغل را داشت کارش بی ارزش تلقی می شد و زندگی را به تلخی می گذرانید. جاحظ کتابی درباره ملا مکتبیها پرداخته که پر است از حکایات سادگی و کم عقلی و بلاهت ایشان و در مثل می گفتند : احمقتر از معلم مکتب (88). شاید گناه بسیاری از مضحکه های مربوط به معلمان را بتوان به روایات هزل آمیز یونانی در این باب نسبت داد که در آنها، معلم از شخصیتهای فکاهی است. ابن قتیبه از سندی [قاضی ] نقل کرده که سوگند چاروادار و بافنده و ملاح را نمی پذیرفت و حق را به مدعی سوگند خورده می داد و در مورد قبول اظهارات حمال و معلم مکتبی استخاره می کرد! (89) ابن حبیب یکی از دانشمندان لغت و اخبار و شعر (متوفی 245) می گفت وقتی از کسی پرسیدی کارت چیست؟ و پاسخ داد: معلمی؛ یک پس گردنی به او بزن! (90) ابن حوقل در مورد مردم سیسیل که پیاز خام زیاد می خوردند گوید: «از همه طبقات آنجا کسی نیست که هر روز پیاز نخورد و در خانه اش شب و روز مصرف نشود و بدین سبب خیالاتشان تباه شده و مخ شان آسیب دیده و حواسشان پرت و عقل شان دگرگون و فهمشان کم و رنگ چهره شان کدر و مزاجشان ناساز است تا آنجا که بیشتر موضوعات و اشیاء را واژگونه در می یابند، افزون بر این همه در آنجا سیصد معلم مکتبی هست که مردم ایشان را برتری می نهند و مرد خدا می دانند و به شهادت و امانت قبولشان دارند، در حالی که سبک مغزی و کم عقلی معلم ضرب المثل است، و این جماعت برای فرار از جهاد و تن زدن از وظیفه جنگ به این شغل پناه جسته اند.» (91)

حق الزحمه معلمین، گذشته از اجرت نقدی، گاه به صورت خوراکی یا چیزهای دیگر پرداخت می شد و «گرده های معلم» ضرب المثل جورواجوری و اختلاف بود [مثل «لحاف چهل تکه»] زیرا هر یک از گرده ها از خانه توانگر یا درویش و آدم بخشنده یا بخیلی آورده شده بود. جاحظ بیت زیر را از رقاشی در وصف معلم آورده:

با نانهای جوراجور و گرده های کوچک،

پراکنده روزی، کودک صفت و خسیس.

و از ابوشمقمق (92) نقل کرده که «نان معلم و بقال در اصل یکی است، اما در رنگ و شکل و مزه تفاوت دارد» .

معلمان سرخانه توانگران، وضعشان بهتر بود. جاحظ گوید: «مردی که نحو و عروض می داند. .. با شش درهم فرزندان ما را درس می گوید، اما اگر خوشبیان و مضمون پرداز و معانی دان باشد، هرچند جز همان عروض و نحو نداند به هزار درهم نیز رضایت نمی دهد.» (93) در قرن سوم در خانه عبد الله بن طاهر آموزگاری بود که ماهیانه هفتاد دینار می گرفت. معلم سرخانه زیر نظر صاحب خانه انجام وظیفه می کرد و حقوقش وسیله او تعیین می شد و می باید او را تعظیم و تکریم و بچه هایش را پرستاری و تعلیم کند، و اگر خدماتش مورد پسند واقع نمی شد وی را عوض می کردند (94). معلمان خانه امیران، خوشبخت ترین معلمان سرخانه بودند. البته لغویون مشهور برای این کار انتخاب می شدند، مثلا محمد بن عبدالله بن طاهر که سخی ترین امرای زمان خود بود، احمد بن یحیی ثعلب نحوی پیشوای ادیبان کوفی را به آموزگاری پسرش طاهر برگزید و خانه ای به استاد و شاگرد اختصاص داد؛ معلم با شخص امیر غذا می خورد و بعلاوه روزانه هفت نان خشگار و نان گندم و هفت رطل گوشت و علوفه یک چارپا وظیفه داشت و ماهانه هزار درهم نقد می گرفت (95).

در سال 300 ابوالقاسم بن وزیر خاقانی برای مکتب رفتن پسرش جشن گرفت و سی تن از سرداران و رؤسا را دعوت کرد و هزار دینار به معلم اعطا نمود و از مهمانان با غذا پذیرایی شد (96). در ایامی که مأمون به مکتب می رفت، غلام معلمش در ستردن «لوح» مأمون بر غلامان خود او پیشدستی می کرد (97) ، و لوح را پاکیزه کرده بر دستمالی در کنار مأمون می گذاشت (98).

دانشمندان بزرگ از حکومت مستمری می گرفتند و به دو دسته علما و فقها تقسیم می شدند، اما فضلایی که سمت ندیمی داشتند دریافتی شان بیشتر بود. بعضی دانشمندان جزو هر سه گروه به حساب می آمدند مثلا زجاج (متوفی 310)، منزلت بزرگی یافت و هم در زمره ندما و هم در جمع علما و هم جزو فقها مستمری می گرفت که جمعا سیصد دینار می شد (99). مقتدر خلیفه برای ابن درید متوفی 321 که بی خبر وارد بغداد شد، ماهیانه پنجاه دینار مقرری تعیین کرد (100) ؛ و سیف الدوله حمدانی فرمانروای حلب برای ابونصر فارابی (متوفی 339) روزانه چهار درهم مقرر داشت و فیلسوف به همان مبلغ اکتفا می کرد (101).

در این قرن معدودی از علما به شیوه عالمان گذشته از طریق کار یدی یا داد و ستد امرار معاش می کردند، مثلا ابوبکر صبغی (متوفی 344) رنگ فروشی، و یا به دست خود در دکان رنگرزی می کرد و حافظان و محدثان در دکانش گرد می آمدند (102). همو اداره امور مدرسه «دارالسنة» و تصدی اوقاف آن را به یکی از علما سپرده بود (103). ابو محمد سنجری (دعلج بن احمد بن دعلج متوفی 351) فقیه و استاد حدیث، توانگرترین تاجر عصر بود که وقتی مرد سیصد هزار دینار میراث گذاشت؛ آورده اند روزی کتاب مسند را برای کسی فرستاد که مطالعه کند، لای هر ورق یک دینار گذاشته بود. او می گفت: «در دنیا خانه ای چون خانه من نیست چه بغداد بهترین شهر دنیاست و قطیعه بهترین محله بغداد و درب ابوخلف بهترین کوچه قطیعه و خانه من بهترین خانه آن کوچه است» (104).

ابوالعباس احمد بن محمد دبیلی (متوفی 373) از بهترین فقهای شافعی مصر، خیاط بود و از دستمزد آن زندگی می کرد؛ هر جمعه پیراهنی می دوخت به یک درهم و دو دانگ، خوراک و پوشاکش را درگرانی و ارزانی از همان مبلغ تهیه می کرد و «یک جرعه آب از کسی ارفاق نپذیرفت» (105). عالم دیگری در مصر متوفی به سال 492 زندگیش از فروش خلعت به شاهزادگان می گذشت (106). اما ابوعمرو مطرز (متوفی 345) لغوی مشهور و پرکار به علت استغراق در علم از کسب روزی بازماند و همواره در مضیقه بود (107). احمد بن فارس لغوی (متوفی 369) سروده است:

اگر دلنهاده و شیفته چیزی هستی و خواهی کس به دنبال آن فرستی، فرستاده ای دانا و محکم کار بفرست که نیاز به سفارش ندارد؛ و آن پول است!

و نیز از اوست:

گفتم: کاش هزار دینار آبرومند داشتم، بی آنکه یک پول سیاه از آن خرج کنم.

گفت: پس به چه کارت می آمد؟

گفتم: به خاطر آن مردم گول و نادان برایگان خدمتم می کردند (108)

در اواخر قرن چهارم علمای اسلام نیز در زمره بزرگان صاحب لقب درآمدند، اسفراینی کوچک (متوفی به سال 418 در نیشابور) نخستین عالمی بود که لقب رکن الدین یافت (109). لقب احترام آمیز شیخ الاسلام نیز که بعدها اهمیت زیادی پیدا کرد در این عصر پدید آمد؛ بدین شرح که نخست فرقه اهل سنت در خراسان یکی از علمای خود را لقب شیخ الاسلام دادند، فرقه مجسمه هرات [از عمومیت و بزرگی این لقب ] برآشفتند و پیشوای خود را که کتابی در نکوهش علم کلام نوشته بود بدان لقب ملقب کردند (110).

بین فرهیختگان آن زمان شخصیتهای مضحکی مانند قهرمانهای فکاهی مجلات امروز نیز وجود داشت، مثلا بین مبرد و ثعلب مفاخره و رجزخوانی بسیار رد و بدل می شد و مردم در برتری یکی بر دیگری اختلاف رأی داشتند و سخن چینان میانه آن دو را بهم می زدند و از قول یکی علیه دیگری هجویه ها برمی ساختند و آن دو را به جنگ می انداختند (111). و نیز از قتاده سدوسی نقل کرده اند که روزی [در ستایش حافظه خود] گفت: «تا امروز چیزی را فراموش نکرده ام» ، و سپس غلام را فرمود: کفش مرا بیاور غلام جواب داد: در پای مبارک است. (112) و نیز ابن خالویه لغوی را که عالمی درشت خو بود روزی در مجلس سیف الدوله با متنبی بحث درگرفت، در میانه بحث ابن خالویه به متنبی حمله کرد و با کلیدی که همراه داشت صورت شاعر را زخمی ساخت و متنبی با لباس خونالود بیرون رفت (113). نفطویه عالم مشهور به پلیدی و کثیفی و بوگندویی نیز شهره بود؛ و جوهری (متوفی 390) لغت شناس و صاحب فرهنگ مشهور از شدت کار، مغزش تکان خورد و پس از آنکه تألیف صحاح را تا حرف «ض» رسانید روزی جنونش درگرفت و به پشت بام مسجد جامع نیشابور رفت و گفت: ای مردم! در زندگی کاری بی نظیر کردم، می خواهم در مرگ نیز کاری بی سابقه کنم؛ و با دو بال کاغذی که با رشته ای به خود بربسته بود، از بالای بام به پایین پرید و مرد.

پی نوشت ها:

.1 المخلاة، تألیف شیخ بهائی (متوفی 1003)، چاپ مصر، .228

.2 کتاب الحیوان، 1/43 .4

.3 البدء و التاریخ، 1/ .4

.4 مقدسی، ص .440

.5 طبقات، سبکی 3/ .91

.6 ابن خلکان، 1/55 (شرح حال ابونصر المنازی) .

.7 کتاب بغداد لطیفور، ص .157 یاقوت حموی بعدها از کتابخانه های مرو یاد کرده؛ در آن شهر دوازده کتابخانه بود هر یک شامل تقریبا دوازده هزار مجلد. یاقوت سه سال در آن شهر زیسته و می نویسد: «مراجعه و استفاده از آن کتابخانه ها بسیار آسان بود، چنانکه همیشه دویست جلد کتاب به ارزش دویست دینار بدون گروی در خانه من داشتند و من در باغ و بستان علم و ادب می چیدم، تا آنجا که مهر زن و فرزند و شهر و پیوند فراموشم شده بود» ، (معجم البلدان، چاپ اروپا، 4/509 510) .

.8 خواننده توجه خواهد داشت که احیانا چندین رساله را، یک جا جلد می کرده اند و دو رقم منافاتی با هم ندارد. م.

.9 خطط، مقریزی، 1/408 (به نقل از مسبحی متوفی 420 مورخ معتمد معاصر عزیز بالله) . مقریزی در همان کتاب از قول ابن طویر آورده است که هزار و دویست نسخه از تاریخ طبری، در کتابخانه مزبور وجود داشته (1/409): باید دانست ابن طویر متأخر بر مسبحی بوده است.

«~ 10. Th. Gottlieb, uber Mittelalterlicbe Bibliotbeken, S. 22,23,87 ~»

.11 مقدسی، ص .449

.12 یادآور صحنه طنز آمیزی است که آناتول فرانس در کتاب جزیره پنگوئنها پرداخته است . م.

.13 تاریخ ابوالفدا، حوادث سال .255

.14 ابن ندیم: الفهرست، ص 116 7؛ معجم الادباء، 6/57؛ سید مرتضی: غرر الفوائد، چاپ تهران، .1272

.15 ابوالمحاسن، لیدن، 2/ .79

.16 معجم الادباء، 5/ .467

.17 تاریخ اصفهان، ابونعیم، نسخه خطی لیدن، ص 51 ب.

.18 عریب، ص 121 (به نقل از صولی) ؛ صولی خود کتابخانه بزرگی داشت (المنتظم، ص 79 ب) .

.19 ابن مسکویه، 6/314؛ ابن اثیر 8/ .431

.20 ابن مسکویه، 6/286 به بعد.

.21 معجم الادباء، 2/ .315

.22 ابن بشکوال: الصلة فی تاریخ علماء الاندلس، چاپ مادرید 1882، 1/304 .5

«~ 23. Wustenfeld, AGGW, 37,Nr. 335 ~»

.24 طبقات، سبکی، 4/ .230

.25 المنتظم، ص 23 الف.

.26 عریب، ص 90 (به نقل از ابن مسکویه) .

.27 المنتظم، ص 59 الف.

.28 نفح الطیب، معزی، چاپ دوزی، 1/236 .7

.29 الدیارات، شابشتی، ص 39 ب.

.30 طبقات، سبکی، 3/ .230

.31 معجم الادباء 2/ .420

«~ , 32. Wustenfeld, AGGW ~»

.33 مقدسی، ص 413، الفهرست، ص .139

.34 المنتظم، ص 135 الف؛ رسائل ابی العلاء، ص 52 و مقدمه مرگلیوث بر همین کتاب، ص .24 به نوشته ابن اثیر دارالعلم مزبور در سال 450 آتش گرفت (9/246 7)، ارزش کتابهای مزبور خصوصا در صحت و دقت و سندیت آنها بود. یاقوت به روایت از خازن دارالعلم مذکور متوفی به سال 510 می آورد که کتابها بوسیله کیک و موریانه خورده خراب شده بود (معجم الادباء، 6/359) .

.35 دیوان شریف رضی، چاپ بیروت 1307، ص .3

.36 یعنی دار العلم، شامل مسکن طلاب هم می شد و بعلاوه استاد و شهریه نیز داشت. م .

.37 به گفته هموطن و معاصرش ابن سعید، ص 108 الف.

.38 همان، ص 116 الف؛ مقریزی، 1/ .458

.39 مقریزی، 1/458 .9

.40 مقدسی، ص .205 در سال 314 هوا بسیار سرد شد و در بغداد برف سنگین بارید و دجله سراسر یخ بست، چنانکه مردم به جای پل از روی یخ می گذشتند و ابو زکرة محدث در موصل وسط دجله روی یخ مجلس برقرار کرد و حدیث املا نمود (المنتظم، ص 31 الف) .

.41 معجم الادباء، 1/246، .308

42.«~ Wustenfeld, AGGW, 37, Nr, 287؛ ~»طبقات، سبکی 3/25؛ ابن اثیر تعداد شاگردان را چهار صد نوشته (9/183) .

.43 نووی: التهذیب، چاپ وستنفلد ص 307؛ طبقات، سبکی، 3/169 .170

.44 سبکی، 3/ .252

«~ .Turkestan, S 45. Hartmann, Chinesisch ~»

.46 سبکی، 3/170؛ نووی، .307

.47 معجم الادباء، 6/ .436

48.«~ Wustenfeld, AGGW, 37, Nr, 365؛ ~»طبقات، سبکی 3/257 .8

.49 سیوطی، المزهر، چاپ مصر«~ 1935، 2/199؛ Goldziher, SWA,69, S. 2 ~»

.50 ابن المرتضی: ذکر المعتزله، ص .47

.51 از جمله امالی مشهور این قرن، یکی از آن صدوق (متوفی 355) و دیگر از آن سید مرتضی (متوفی 436) را می توان نام برد. م.

.52 سبکی، 3/ .259

.53 المزهر، سیوطی.

.54 معجم الادباء، 2/ .312

.55 ذکر المعتزله، ابن المرتضی، ص 63 بنظر می آید در زمان حاجی خلیفه (متوفی 1081 ه) محدثین، املا را بکلی ترک کرده بودند.

.56 ابن ندیم: الفهرست، ص .76

.57 سبکی، 3/111، .137 به نوشته مقریزی نیشابور نخستین شهری است که از ساختن مدرسه در آن، در تواریخ یاد شده است (2/363) به گفته ذهبی نخستین «مدرسه» مدارس نظامیه بوده است (سبکی 3/137) . کلمه «مدرسه» در صحاح جوهری نیست اما در رسائل بدیع الزمان همدانی، آمده است (ص 247) .

.58 استاد ریبرا«~ Ribera ~»در مقاله ای کوشیده است ثابت کند «مدارس» در اصل از مؤسسات کرامیه بوده؛ اما نتوانسته دلیل محکمی ارائه دهد

«~ , Origen del colegio Nidami de Bagdad ~»

در مجموعه:

«~ Homenajo a Don Fr. Codera Zaragoza, 1904, S. 3. ff ~»

.59 سبکی 3/ .33

.60 نووی: التقریب، النوع السابع و العشرون.

.61 معجم الادباء، 6/282، 5/ .272

62.«~ Goldziher,DMG, 1907, S. 861 ~»سمرقندی از عبدالرحمن ابی لیلی روایت کرده که: من صدو بیست تن از صحابه پیامبر را دریافتم؛ آنکه خود محدث بود دوست داشت برادرش او را کفایت کند، و آنکه خود مفتی بود ترجیح می داد برادرش او را کفایت کند (بستان العارفین، ص 15) .

.63 نگاه کنید به حاشیه مارسیه بر ترجمه التقریب، ص .196

.64 طبقات، سبکی، 2/ .161

.65 التقریب، نووی، النوع السابع و العشرون مارسیه در حاشیه ترجمه این کتاب از غزالی نقل کرده که سفیان ثوری در مجلس خویش فقرا را در صف نخستین می نشاند (ص 85) .

.66 معجم الادباء، 6/384، 2/312، مروج الذهب، 8/185 ببعد.

.67 سبکی، 2/ .312

.68 المنتظم، ص 163 الف

.69 سبکی، 2/257، .192

.70 التقریب، النوع الرابع و العشرون.

.71 المنتظم، ص 136 ب.

.72 سبکی، 3/ .8

.73 تاریخ بغداد، JRAS, 1912, S. 50

.74 المنتظم، ص .137

75.«~ . Wustenfeld, Schafiiten, AGGW, 37 Nr. 88 ~»و همچنین نگاه کنید به فصل بیستم کتاب حاضر.

.76 التقریب، النوع السابع و العشرون (آداب المحدث) . محدثین متأخر قضاوت سختگیرانه ای نسبت به محدثان نابینا می کردند تا آنجا که برخی می خواستند اصولا نقض اعتماد از ایشان کنند؛ و این نشانه ای است از بالا رفتن ارزش خط و قلم و کم شدن اعتماد بر حافظه به سبک قدیم. خطیب بغدادی [محدث باسواد] کور را برابر بیسواد بینا می داند.

77.«~ .AGGW,37,Nr, 287 ~»در طبقات سبکی آمده است که اسفراینی نخست به شغل نگهبانی و دربانی اشتغال داشت.

.78 معجم الادباء، 1/ .255

.79 کتاب الوزراء، 201 .2

.80 ابن ندیم، الفهرست، ص 264؛ قفطی: اخبار الحکماء، چاپ اروپا، ص 1/ .3

.81 یتیمة الدهر، 4/ .319

.82 معجم الادباء، 6/ .337

.83 بیشتر، مالکیان این کار را می کردند.

.84 بستان العارفین، ص 44 و مقدمه، . Marcais, JA, 1901,17, S. 143

.85 طبقات، سبکی 3/ .297

.86 المنتظم، ص 87 الف.

.87 سبکی، 2/169، 3/ .14

.88 معجم الادباء، 1/141؛ البیان و التبیین، چاپ مصر 1311، 1/ .100

.89 عیون الاخبار، چاپ بروکلمان، ص .93

.90 معجم الادباء، 6/ .473

.91 ابن حوقل، ص 86 .7

.92 از شاعران عوام، بیانگر فقر، حرمان توده مردم با زبانی ساده و نیشدار (متوفی 180 ه) .

.93 عمد المنسوب، ثعالبی«~ ZDMG ,VI، ~»ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، ص 194 .5 روزهای تعطیل مکتبها سه شنبه و جمعه بود دیوان ابن المعتز، 2/3؛ حکایة ابی القاسم، (مقدمه آدام متز ص 57) . کودکان با گل ارمنی روی لوح می نوشتند؛ (مقدسی، 440) و معلم برای تنبیه با شلاق چرمی کتک شان می زد (یتیمة الدهر، 2/63) .

.94 البیان و التبیین، 1/ .151

.95 معجم الادباء 1/122، 2/ .144

.96 العیون و الحدائق، نسخه خطی برلین، ص 79 ب.

.97 مقصود این است که فرزندان اشراف و بزرگان همراه چند غلام به مکتب می رفته اند و معلم آنان نیز غلامی مخصوص خدمت به شاگردان داشته. م.

.98 المحاسن و المساوی، بیهقی، چاپ اروپا، ص .620

.99 الفهرست، ص .61

100.«~ Wustenfeld, AGGW, 37, Nr, 92 ~»

.101 تاریخ ابوالفداء، 2/458 (حوادث سال 339) .

.102 طبقات، سبکی، 2/ .168

.103 همان، 3/ .66

.104 همان، 2/ .222

.105 همان، 2/ .102

.106 همان، 3/ .297

.107 تاریخ ابوالفداء، 2/464 (حوادث سال 345) .

.108 معجم الادباء، 2/ .9

109.«~ .Wustenfeld, AGGW, 37, Nr, 316 ~»از جمله احمد بن عبدالله المزنی معقلی هروی (مستوفی 365) پیشوای دانشمندان و دولتیان خراسان در زمان خود بود و رتبه وزارت و سمت تقرب به سلطان را داشت چنانکه از دیگر وزیران پیش بود و از وی دستور می گرفتند، (سبکی، 2/85 6) .

.110 سبکی، 3/47، .117

.111 معجم الادباء، 2/ .149

.112 همان، 6/ .202

.113 ابن خلکان، چاپ وستنفلد، 1/ .65

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان