اصل موضوع، در ایدئولوژی نظام سیاسی و رابطه آن با فرد نهفته بود. گرچه اتحاد جماهیر شوروی در پایان سال1991 برای همیشه فرو پاشید، اما در همان زمان، چین در ابتدای مسیر موفقیتی قرار داشت که این کشور را قادر ساخت تا با حفظ نرخ رشد متوسط چشمگیر 10درصدی به مدت 30 سال، به یک قدرت اقتصادی و نظامی در کلاس جهانی تبدیل شود. پرداختن به تجربه اصلاحات شوروی، در ایران تا حدی تابو محسوب میشود. در همین حال، مدل چینی اصلاحات نه تنها از ابتدای انقلاب اصولگرایان را مجذوب خود کرده بود، بلکه این روزها در میان برخی از اصلاحطلبان نیز طرفدار یافته است. به هر حال، نه موفقیت یک مدل توسعه به معنای امکانپذیری آن در هر موقعیت زمانی و مکانی و شرایط اجتماعی و فرهنگی دیگر است و نه هر تجربه شکستخورده را میتوان به کل فاقد درسآموزی دانست.
در دهههای پایانی قرن بیستم، چین و روسیه وجوه اشتراک زیادی مانند جغرافیای بزرگ، منابع طبیعی عظیم، نیروی کار نسبتا ارزان و بازارهای نسبتا جذاب برای خارجیها داشتند. بیش از این، هر دو کشور پس از سالها مبارزه برای حفظ نظم کمونیستی تلاش داشتند تا با فاصلهگیری از نظم پیشین، به سمت اقتصادهای بازارمحور حرکت کنند. اصلاحات در هر دو کشور با بهقدرت رسیدن رهبران جدید، دنگ شیائوپینگ در سال1978 در چین و میخائیل گورباچف در سال1985 در شوروی، با به ارث بردن بحرانهایی با ابعاد بزرگ آغاز شد. با این حال، سرنوشت اصلاحات در این دو کشور بسیار متفاوت بود؛ این سرنوشتهای متفاوت اغلب به دو عامل اصلی، شرایط اولیه اقتصاد و راهبردهای اصلاحات، نسبت داده شده و نقش عوامل اجتماعی و محیط فرهنگی در این واگرایی نادیده یا دستکم گرفته میشود. توسعه تنها یک فرآیند اقتصادی نیست، بلکه بیش از آن فرآیندی سیاسی و اجتماعی است. قواعد بازی اقتصاد در نظام سیاسی تعیین میشود. بیش از این، پیشبرد هر دستورکار اصلاحی در گرو اعتماد عمومی و حمایت اجتماعی است.
پژوهشگران توافق دارند که موفقیت اصلاحات در چین از رویکرد گام به گام تغییرات اقتصادی و در همین حال، تداوم نهادی در این کشور ناشی میشود. در نقطه مقابل، اصلاحات همزمان اقتصادی (گلاسنوست) و سیاسی (پرسترویکا) در شوروی، دستورکار اصلاحی در این کشور را بهشدت متورم کرد. در این میان، آنچه اغلب به آن توجه نمیشود این است که این دستورکار سنگین تا حد زیادی اجتنابناپذیر بود. بهطور خاص، گورباچف ناگزیر بود با پایان دادن به مسابقه تسلیحاتی و آشتی با غرب، تخصیص بودجه بهشدت مورد نیاز را به بخش نظامی کاهش دهد. در آن ظرف زمانی، ارائه یک پیشنهاد معتبر برای پایان دادن به جنگ سرد، خواه ناخواه با اصلاحات داخلی لیبرال مرتبط میشد.
بیش از این، تنش بین شهروندان و دولت بیاعتبار شوروی در سالهای پایانی دهه1990 تا آنجا افزایش یافته بود که غلبه بر آن بدون اصلاحات سیاسی اگرنه ناممکن، بسیار دشوار بهنظر میرسید. روح شوروی در معرض دگرگونی قرار گرفته و قرارداد اجتماعی بین دولت و ملت نیازمند اصلاحات اساسی شده بود. بنابراین، این دیدگاه که گورباچف با اصلاحات سیاسی مرتکب اشتباه شد، میتواند دیدگاهی نادرست باشد: اصلاحات گورباچف بسیار دیرهنگام بود.
علاوه بر آنچه گفته شد، امکانپذیری اصلاحات اقتصادی همراه با تدوام نهادی در چین تا حد زیادی به شرایط اجتماعی دوره پیشااصلاحات و سیستم ارزشی این کشور باز میگشت. ساختار سلسلهمراتبی زندگی اجتماعی یکی از مهمترین ارزشهای فرهنگ چینی است که عمدتا از تاثیر فراگیر فلسفه کنفوسیوس بر فرهنگ چینی ناشی میشود. کنفوسیوسیسم بهعنوان ماده یادگیری و منبع ارزشهای اجتماعی چینیها به اصلاحگران امکان داد تا با شکل دادن به مجموعهای منسجم از باورهای جمعی، اقتصاد را بدون درگیر شدن در اصلاحات سیاسی بازسازی کنند. با این همه حتی در چین نیز گذر از خواست دموکراتیزاسیون بدون «راهحل چینی»، یعنی استفاده نامحدود از نیروی نظامی علیه خواستهای آزادی سیاسی، امکانپذیر نشد.
برخی از طرفداران مسعود پزشکیان، چه در دوره رقابتهای انتخاباتی و چه در دوره استقرار دولت، عبارت «دوم خرداد سوم» را به کرات برای توصیف دولت او استفاده کرده و تلاش میکنند تا با تاکید بر توانمندسازی همزمان دولت و ملت، روزنهای برای اصلاحات اقتصادی باز کنند. این توصیف تلاش میکند تا با ارجاع به تصویری در گذشته، چشماندازی از آینده ارائه کند. با این حال، این نکته را مورد غفلت قرار میدهد که جامعه قطبیشده امروز ایران فرسنگها از جامعه ایران در دوم خرداد1376 فاصله گرفته است. شکافهای اقتصادی و فرهنگی و ظهور سیاست هویت در کنار مواضع محافظهکارانه مسعود پزشکیان موجب شده است تا بهرغم خواست 75درصدی ایرانیان برای تغییر، سبد رای اصلاحطلبان تنها 25درصد از جامعه را شامل شود.
بیش از این، میزان نقدشوندگی چک هزینههای سیاسی مسعود پزشکیان برای تشکیل ائتلافی فراگیر در سمت حاکمیت هنوز در معرض آزمون قرار نگرفته است. از دیدگاه هنجاری نیز نمیتوان از این نکته ابزار تاسف نکرد که پس از گذشت بیش از 100سال از جنبش مشروطه در ایران، مدل اصلاحات چینی امروز بهعنوان الگویی برای اصلاحات در ایران مطرح میشود. علاوه بر ویژگیهای فرهنگی تعیینکننده موفقیت اصلاحات در چین که امکانپذیری پیادهسازی این الگو را در ایران با تردیدهای جدی مواجه میکند، «راهحل چینی»، امری بود که حتی مخائیل گورباچف نیز از تکرار آن امتناع کرد. این جایی است که میتوان پرسید، تحولخواهان ایرانی از کدام اصلاحات سخن میگویند. آیا آنان صدای 75درصد خواهان تغییر را شنیدهاند؟