سرویس فرهنگی فردا؛ محمد رسول نوروزی: خسته بودم، دو روز بود که به خاطر امتحانات به شدت کم خوابی داشتم و سختی امتحان امروز هم به شدت بر این خستگی افزوده بود، ولی این دلیل نمیشد که مراسم را از دست بدهم. تقریبا ساعت 8 است که خودم را به حسینه هنر میرسانم. حیاط شلوغ است و بچه های دفتر در حال آماده سازی مراسم و رفت و آمد بین طبقات و بام حسینیه برای پهن کردن سفره ها هستند و مهمانانی که زودتر آمدهاند در حیاط مشغول گفت و گو با یکدیگر هستند، کاریکاتورهای ضد سعودی که رقص شمشیر جاهلیت قبیلگی و جاهلیت مدرن را به هجو در آورده است در کنار حیاط به چشم می خورد. درون حیاط چند غرفه برپا شده است، در گوشه ای از غرفهها که مربوط به بازی و اسبابهای ایرانی است، تلویزیونی پخش فیلم بازیهای طراحی شده توسط این گروه را پخش می کند.
کودکی جلوی تلویزیون توجهم را جلب می کند، روی صندلی نشسته است و بادقت به تلویزیون نگاه می کند، شاید خودش را به جای آن هایی که در فیلم در حال بازی هستند فرض کرده و یکه تازی خودش در این بازیها را تصور می کند.
کمکم دوستانم هم می رسند و ما هم در گوشهای از حیاط به حرف زدن با یکدیگر مشغول میشویم. مهمان های مراسم یکی یکی میرسند، دکتر فریدون عباسی که آمد، یکی از دوستان با خوش حالی به سمت او می رود، بعد از برگشتش میفهمیم علت خوشحالی او این بوده که با استاد راهنمایش دیدار تازه کرده است.
به اذان نزدیک شده ایم، هوای آزاد را به فضای بسته ترجیح می دهیم و برای افطار روی بام حسینیه می رویم، عکسهای شهدای ترور توجهم را جلب می کند. از روی بام شلوغی حیاط حسینیه بهتر دیده می شود و آتش نشانانی که آمده اند توجهم را جلب میکند، با لباس فرم آتشنشانی کاملا قابل تشخیص هستند. اندکی بعد سیدعلی صدری نیا هم روی بام حسینیه میآید، با او هم صحبت میشویم و از مسابقه و جشن امسال دکتر سلام میپرسیم.
اذان می گویند، نماز را خوانده و بر سر سفره افطار مینشینیم، محسن مقصودی، مجری ثریا و کارگردان مستند فروشنده، در سفره پشت ما نشسته است، برای دوستان از خاطره بی سر و صدای حضور او در اکران فروشنده در دانشگاهمان میگویم، که خودمان هم از حضورش خبر نداشتیم. افطاری را که خوردیم، از شلوغی های حیاط به داخل حسینیه می روم، در طبقه بالای حسینیه هنوز سفرههای افطار پهن است.
یکی از مسئولین دفتر از من میخواهد برای کمک به آماده سازی برای شروع مراسم به طبقه پایین بروم، ولی وقتی به آنجا میروم، همه چی آماده ی شروع مراسم است و مهمانان آن جا نشسته اند و حضور خانواده های شهدای ترور مجلس از بیداری همیشه ی جبهه حق علیه باطل خبر می دهد. هنوز بچهها در حال جمع و جور کردن وسایل افطاری هستند و رفت و آمدشان بر شلوغی حیاط اضافه میکند.
قرآن در حال تلاوت است و کم کم میهمانان در مراسم حاضر می شوند، ولی بزرگانی همچون وحید جلیلی و فریدون عباسی ترجیح میدهند، در شلوغی حیاط پاسخگوی جوانان جبهه فرهنگ باشند. دوست ما بیخیال استاد راهنمایش نشده و همچنان در اطراف دکتر عباسی می چرخد. در گوشهای از حیاط عکسی از روزهای انتخابات به روی بنر چاپ شده است تا مهمانان با آن عکس بگیرند، به پیشنهاد عکاس ما هم با این حماسه جمهوریت عکس میگیریم، البته جداکردن دوستان از آقای جلیلی حدیث مفصل دارد. صدای شروع ناگهانی موسیقی توجه شلوغی حیاط را به خود جلب می کند، موسیقی آهنگ آشنایی است که در چند هفته گذشته به خوبی منتشر شده بود و سعی داشت در سر سفره های رنگین فقرا را یادآور شود.
در حین مراسم، یک نفر از میهمانان بدون هماهنگی از صندلی خود بلند شده و مشغول صحبت می شود، خودم را به حسینیه می رسانم، هنوز در حال صحبت است و میکروفون را هم به او رسانده اند، از کناری خود در مورد او میپرسم، می گوید از پیشمرگان کرد دوران جنگ است. هنوز هم دغدغه کشور دارد و در حرفهایش از این که دنبال کاری برای خدمت به کشور است می گوید.
دوستان قصد رفتن دارند، من که از بی خوابی سردرد هم گرفته ام، بین رفتن و ماندن، ماندن را ترجیح می دهم تا از مراسم استفاده کنم. سردار قاآنی، جانشین سپاه قدس، سخنران ویژه مراسم امشب است. از فیلمها هم، که فرهنگ شهادت را میخواهند در پریدن روی مین به درخواست فرمانده نشان دهند، گله دارد، می گوید به گوش کارگردانها برسانید عملیات ها با برنامه بوده است و از شهادت طلبی گروههایی شناسایی در خنثی سازی مین ها در قبل از عملیات می گوید.
خواننده نوجوانی برای اجرا به روی سن میرود، جایی که نشسته ام پشت پنکه است و دید خوبی از مراسم ندارم. کسانی که رفته اند لیوان هایی که در آن آب خوردهاند را سر جای خود گذاشته اند و ردیف های از لیوان در حسینیه شکل گرفته است، به شکلی که اگر کسی تازه بیاید فکر می کند، اینها قسمتی از دکور مراسم است. جابجا میشوم تا سن را بهتر ببینم، اینبار کمی بهتر می شود، می توانم از درون دوربین سن را ببنم. کلیپ پایانی مراسم که پخش میشود، کامل جابجا شده و جلوتر میروم تا دید بهتری به پرده داشته باشم.
23:08 است که مراسم تمام می شود. به حیاط می روم، هنوز هم شلوغ است، علی نصیرنژاد را میبینم، او را با آهنگ «الو کری» میشناسم، دمپایی هایش را گم کرده است و دنبال آن ها می گردد، اما ظاهرا تنها نیست و ستاد دمپایی گمشدگان اعضای زیادی دارد. با تعدادی از بچههای دفتر از زوایای مختلف «خویش انداز» می گیریم. کم کم به ساعت 12 نزدیک می شویم، ستاد دمپایی گمشدگان تقریبا منحل شده است، خستگی امانم را بریده است و می روم، اما حیاط هنوز هم شلوغ است.