اخراج و تبعید مردم بیگناه از خانه و دیارشان از مصادیق قطعى ظلم و ستم و جور و بیداد، و تجاوز به حقوق طبیعى و شرعى انسان است. مردمى با آرزوها و آمال مثبت و کدّیمین و عرق جبین، و کار و کوشش براى امور زندگى و معیشت خویش در وطن مألوفشان خانه و کاشانه و سرپناه میسازند، تا در کنار زن و فرزند زندگى را به خوشى بگذرانند، و فرزندانشان در دامن پر مهرشان تربیت و به سر و سامان برسند، ناگهان گروهى ظالم و ستمکار و متصف به صفات گرگ و پلنگ و دچار بیمارى هارى به ناحق بر سر آنان تاخته و از خانه و دیار و کاشانه و س
اخراج و تبعید مردم بیگناه از خانه و دیارشان از مصادیق قطعى ظلم و ستم و جور و بیداد، و تجاوز به حقوق طبیعى و شرعى انسان است.
مردمى با آرزوها و آمال مثبت و کدّیمین و عرق جبین، و کار و کوشش براى امور زندگى و معیشت خویش در وطن مألوفشان خانه و کاشانه و سرپناه میسازند، تا در کنار زن و فرزند زندگى را به خوشى بگذرانند، و فرزندانشان در دامن پر مهرشان تربیت و به سر و سامان برسند، ناگهان گروهى ظالم و ستمکار و متصف به صفات گرگ و پلنگ و دچار بیمارى هارى به ناحق بر سر آنان تاخته و از خانه و دیار و کاشانه و سرپناه بیرونشان میکنند و به مناطق دور دست تبعید مینمایند و آنان را احتمالًا به دست دشمنان میسپارند، و از بودن کنار زن و فرزند محروم مینمایند و قلبشان را به درد میآورند، و زن و فرزندانشان را از دامن پر مهر آنان بینصیب میکنند و آنان را از نظر عاطفى و اقتصادى در فشار و مضیقه قرار میدهند و عجیب این که این جنایت را بر خود روا میدارند و طرف مقابل را مستحق این عذاب میشمارند!!
مسئله آواره کردن بیگناهان نه تنها در یهود بوده بلکه متأسفانه پس از درگذشت پیامبر و انحراف مسئله رهبرى و حکومت، و افتادن کارگردانى کشور به دست نااهلان در امت اسلام هم به وقوع پیوست و بیگناهانى چون ابوذر صحابى بزرگوار پیامبر و محبوب خدا بخاطر امر به معروف و نهى از منکر، و جلوگیرى از اتلاف و اسراف بیت المال به بدترین منطقه تبعید شدند.
تبعید ظالمانه ابوذر به ربذه
حکومت عثمان با کارگردانى خبیث ترین افراد بنى امیه و بنى مروان با رضایت عثمان از هیچ ستمى بر مردم فرو گذار نکرد، و بیت المال مسلمانان و حقوق مالى مردم میان کارگزاران حکومت براى تأمین عیش و نوششان دست به دست میگشت.
روزى ابوذر درحالى که بیمار بود و بر عصائى تکیه داشت، وارد بر عثمان شد درحالى که صدهزار درهم از بعضى نواحى کشور نزد او آورده بودند و طعم کاران از اطرافیان چشم به آن دوخته و به طمع تقسیم آن میان خودشان نشسته بودند، ابوذر به عثمان گفت: این مال انبوه و انباشته چیست؟ گفت: این صدهزار درهم را که حق خود من است برایم آوردهاند و منتظرم صدهزار درهم دیگر به آن بیفزایم، سپس رأیم را در هزینه کردن آن ببینم.
ابوذر گفت: عثمان صدهزار درهم بیشتر است یا چهاردرهم؟ عثمان گفت البته صدهزار درهم، ابوذر گفت به یاد میآرى من و تو شبانه بر پیامبر وارد شدیم او را حزین و غصه دار دیدیم به او سلام کردیم، آنچنان که باید پاسخ ما را نداد، صبح همان شب به محضرش رسیدیم وى را خوشحال و متبسم دیدیم به حضرت گفتم پدر و مادرم فدایت شب گذشته تو را حزین و اندوهگین دیدیم امروز خوشحال و خنده رو، حضرت فرمود: از غنائم مسلمانان چهار دینار نزد من مانده بود که آن را تقسیم نکرده بودم، میترسیدم مرگ گریبانم را بگیرد و من مدیون بمیرم امروز آن را به محلّش رساندم و راحت شدم.
عثمان رو به کعب الاحبار کرد، که پیش از آن از یهودىهاى دروغگو و کاذب بود و منافقانه براى ضربه زدن به اسلام مسلمان شده بود و حاشیه نشینى عثمان را در اختیار داشت و در امور مذهبى نظر میداد و گفت: اى کعب درباره مردى که زکات واجبش را پرداخته آیا بنظر تو چیزى بر عهده اوست؟
گفت نه گرچه خشتى از طلا و خشتى از نقره براى خود ذخیره کند ابوذر عصایش را بر سر کعب کوبید و گفت پسر یهودیه مشرک کارت به جائى رسیده که در احکام مربوط به مسلمانان نظریه پرداز شدهاى تو را چه کار به فقه اسلام این قول خدا درباره ثروت ثروتمندان است که از گفته تو استوارتر و صادقتر است:
الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ: «1»
آنان را که طلا و نقره و ثروت انبوه ذخیره میکنند و آن را در راه خدا انفاق نمینمایند به عذاب درناک مژده بده.
عثمان فریاد برآورداى ابوذر پیرمردى خرفت هستى که عقلت از دست رفته اگر صحابى بودنت نسبت به رسول خدا نبود تو را میکشتم!
ابوذر گفت: دروغ میگوئى واى بر تو، حبیبم پیامبر به من خبر داده که کسى تو را نمیتواند گمراه کند و به قتل برساند، اما عقلم به اندازهاى که حدیثى که از پیامبر درباره تو و خویشاوندانت بنى امیه شنیده ام بیاد داشته باشم پابرجاست،
عثمان گفت: چه شنیدى؟ شنیده ات را درباره من و اقوامم بگو، ابوذر گفت: شنیدم پیامبر فرمود:
«اذا بلغ آل ابى العاص ثلاثین رجلًا صیروا مال الله دولا، و کتاب الله دغلا، و عبادالله خولا والصالحین خربا والفاسقین حزباً:»
زمانى که حاکمان از آل ابى العاص به سى نفر برسند، بیت المال را میان خود دست به دست کرده و به نفع خود میچرخانند، و بر ضد قرآن رأى و نظر میدهند رأى و نظرى فاسد، و بندگان حق را به بردگى میگیرند، و با شایستگان به جنگ بر میخیزند و بدکاران را دار و دسته و حزب خود قرار میدهند!
عثمان فریاد زد اى گروه اصحاب محمد آیا یک نفر از شما این حدیث را از پیامبر شنیده همه گفتند نه ما چنین چیزى از رسول خدا نشنیده ایم، عثمان گفت: على را در این مجلس حاضر کنید، امام به آن مجلس آمد عثمان گفت اى ابوالحسن بشنو که این پیرمرد دروغگو چه میگوید؟
امام فرمود: عثمان سکوت کن نگو دروغگو من از رسول خدا شنیدم میفرمود:
«ما اظلت الخضراء ولااقلت البغراء على ذى لهجة اصدق من ابى ذر:»
آسمان سایه نینداخت و زمین حمل نکرد کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد.
اطرافیان عثمان گفتند: على راست میگوید ما این مطلب را درباره ابوذر از پیامبر شنیده ایم در این هنگام ابوذر گریست و گفت واى بر شما، همه شما گردن کشیده اید و به این مال نظر دوخته اید تا آن را غارت کنید، گمان میکنید من بر پیامبر دروغ بسته ام! پیامبر از میان شما رفت و شما بدعتهاى فراوانى را در دین وارد کردید، خدا شما را در قیامت بخاطر این بدعتها مورد پرسش قرار خواهد داد و از من که پاى بند به حقایق و اسلام راستین بودم پرسشى نخواهد داشت.
در این هنگام عثمان روى به ابوذر کرد و گفت تو را به حق رسول خدا سوگند میدهم چیزى را که از تو میپرسم به حقیقت جواب بده، ابوذر گفت اگر به حق رسول خدا هم سوگندم ندهى پاسخ میدهم، عثمان گفت: از میان شهرها کدام شهر براى اقامت در آن نزد تو محبوبتر است؟ ابوذر گفت: مکه حرم خدا و حرم رسول خدا، علاقه دارم در آنها خدا را عبادت کنم تا مرگم برسد، عثمان گفت: مکه براى تو کرامتى نیست، ابوذر گفت مدینه عثمان گفت نه آنجاهم براى تو کرامتى نیست ابوذر سکوت کرد، سپس عثمان گفت از میان شهرها کدام شهر براى اقامت بیشتر مورد نفرت توست؟ ابوذر گفت ربذه که در آن بر آئینى غیر اسلام بودم، عثمان به ابوذر گفت باید به همانجا بروى، ابوذر پس از گفتگوئى با عثمان گفت: الله اکبر حبیبم پیامبر از مجلس امروز به من خبر داد من به حضرت گفتم این تبعید شدن و آواره گشتن و دورى از وطن شدنى است؟ فرمود به کسى که جانم در دست اوست قطعاً شدنى است. «2»
مأموران عثمان ابوذر را به بیرون مدینه برده و آماده تبعید به ربذه کردند و عثمان هم دستور اکید داد کسى بیرون مدینه به ملاقات ابوذر نرود ولى امیرمؤمنان با حسن و حسین به بدرقه ابوذر رفتند و امام خطاب به ابوذر فرمود:
«یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له، ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتم على دینک، فاترک فى ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه، فما احوجهم الى مامنعّهم وما اغناک عما منعوک وستعلم من الرابح غذا والاکثر حسدا ولو ان السماوات والارضین کانتا على عبدر تقا ثم اتقى الله لجعل الله له منهما مخرجا لابؤنسنک الاالحق ولایوحشنک الاالباطل فلو قبلت دنیاهم لاحبوک ولو قرضت منها لامنوک:» «3»
ابوذر به راستى تو براى خدا به خشم و غضب آمدى پس به او امیدوار باش، اینان از تو بر دنیاشان ترسیدند، و تو به خاطر دینت از آنان بیمناکى، اینک دنیائى را که سنگ آن را به سینه میزنند و میترسند که از دستشان بگیرى به ایشان واگذار و خود به سوى خدا روى بگذار، چه بسیار نیازمندند به ترک ظلم و معصیت که از آن بازشان میداشتى و تو چه بینیازى از دنیا که تو را از آن باز میداشتند، به زودى خواهى دانست که فردا برنده کیست و آن که به او رشک برند کدام است، اگر درهاى آسمان و زمین بر بندهاى مسدود گردد ولى او تقواى الهى پیشه کند، خدا حتماً راه نجاتى به روى او بگشاید.
فقط با خدا انس بگیر، و از چیزى جز باطل هراس نداشته باش، اگر دنیاشان را میپذیرفتى تو را دوست میداشتند، و اگر از آن سود میجستى بهره ات میدادند.
در هر صورت آن مرد بزرگ و انسان ملکوتى به ریگستان ربذه تبعید شد، مدتى در آن بیابان خشک و سوزان دور از مردم و یاران زندگى کرد و با ناراحتىها و گرفتارىهاى زیاد دست و پنجه نرم کرد، فرزندش ذر در برابر چشمانش دیده از جهان بست، چند گوسپندى که وسیله معاشش بود به آفت از بین رفت، زوجهاش از بار سنگین مصائب در آنجا وفات یافت، ابوذر در آن منطقه پرخطر و بیآب و علف با دخترش باقى ماند، دختر میگوید: سه شبانه روز گذشت که لقمهاى خوردنى نصیب ما نشد، گرسنگى ما را به ناتوانى انداخت، پدرم گفت: بیا در این ریگستان جستجو کنیم، شاید گیاهى به دست آورده بخوریم مدتى در بیابان رفت و آمد کردیم چیزى پیدا نشد در این هنگام پدرم مقدارى ریگهاى بیابان را جمع کرد و سر به روى آنها گذاشت، دیدم چشمهایش از فروغ افتاده، گردشى که حکایت از احتضار داشت در دیدگانش دیده میشود، گریه ام گرفت گفتم پدرم در دل این بیابان من تنها و غریب با تو چه کنم؟
عثمان و اطرافیانش در حالى که ابوذر با دختر تنهایش چنین وضعى بود در ثروت غارت شده از بیت المال میغلطیدند و خوش و خوشحال به شکم و شهوات خود میرسیدند!!
پدر نگاهى به من کرد و گفت: دخترکم مترس، همین که من از دنیا رفتم عبایم را به رویم انداز و بر سر راه عراق بنشین قافلهاى از راه میرسد پیش برو و بگو: ابوذر صحابى پیامبر از دنیا رفته، دخترکم حبیبم رسول خدا مرا از این پیش آمد در مسیر غزوه تبوک خبر داده.
دخترک میگوید: در آن حال عدهاى از اهالى ربذه به عیادت پدرم آمدند گفتند: تو را چه شده از چه چیز در بیم و هراسى؟
پاسخ داد از گناهم، پرسیدند چه میل دارى، گفت: رحمت پروردگارم را، گفتند طبیب برایت بیاوریم، گفت: طبیب مرا بیمار نموده، و همین که چشمش به ملک الموت افتاد اظهار داشت مرحبا به آن دوست که هنگام نهایت نیاز به سویم آمده، رستگار مباد آن که از دیدار تو پشیمان شود، پروردگار مرا زودتر به جوار رحمت خویش ببر، تو خود آگاهى که پیوسته خواهان لقایت بوده ام و هیچ گاه مرگ در نظرم مکروه و ناخوشایند نبود. «4»
حرمت کمک به ستمکار
یقیناً اگر ستمکاران تاریخ و ظالمان روزگار یار و مددکار نداشتند خیمه ظلم و ستمشان برپا نمیشد.
در تاریخ اسلام اگر اهل سقیفه، و بنى مروان، و بنى العاص، و بنى امیه، و بنى عباس دستیار و مددکار نداشتند بر جهان اسلام و ملت و امت پیامبر چیره نمیشدند و اینهمه ظلم و جنایت به خصوص حادثه غم انگیز کربلا به وقوع نمیپیوست.
دستیاران ستمکاران، و اعوان ظلمه، و مددکاران خائنان به کشور و ملت اسلام گناهى هم چون گناهان اربابانشان به دوش میکشند و در قیامت با آنان محشور و همراه آنان به دوزخ وارد میشوند.
حضرت صادق از پدرانش از امیرمؤمنان روایت میکند که آن حضرت پیوسته میفرمود:
«العامل بالظلم، والمعین له، والراضى به شرکاء ثلاثة:» «5»
ستمکار و مددکار او و راضى به ظلم سه شریک اند.
از رسول خدا روایت شده:
«من دل جائراً على جور کان قرینهامان فى جهنم»
«من تولى خصومة ظالم او اعان علیها ثم نزل به ملک الموت قال له: ابشر بلغته الله و نار جهنم و بئس المصیر»
الا ومن علق سوطا بین یدى سلطان جائر جعل الله ذلک السوط یوم القیامة ثعبانا من النار طوله سبعون ذراعاً یسلط علیه فى نار جهنم و بئس المصیر:» «6»
کسى که ستمکارى را بر ستمش دلالت کند همنشین هامان وزیر فرعون در دوزخ است.
و کسى که متولى ستیزه گرى ستم کارى باشد یا او را به ظلمش بر مردم یارى دهد هنگام نزول ملک الموت وقت مرگش ملک الموت به او میگوید: تو را به لعنت خدا و دوزخ که جاى بدى است مژده باد.
و هر کس نزد سلطان تازیانهاى براى ظلم به مردم در دستش باشد، خدا در قیامت آن تازیانه را بصورتى مارى از آتش به طول هفتاد متر قرار میدهد و در آتش دوزخ بر او چیره میسازد دوزخى که بدجایگاهى است.
امام صادق میفرماید:
«قال عیسى بن مریم لبنى اسرائیل: لاتعینوا الظالم على ظلمه فیبطل فضلکم.» «7»
عیسى بن مریم به بنى اسرائیل گفت: ستمکار را بر ستمش یارى ندهید که ارزشهاى شما نابود میشود.
حضرت صادق از پدرانش از رسول خدا روایت میکند که آن حضرت فرمود:
«اذا کان یوم القیامة نادى مناد این الظلمه و اعوانهم؟ من لاق لهم دواة، اوربط لهم کیساً او مدلهم مدة قلم فاحشروهم معهم:» «8»
چون روز قیامت شود منادى ندا میدهد ستمکاران و یارى دهندگانشان کجایند؟ کسى که جوهر و مرکبى به دواتشان افزود، یا کیسهاى برایشان دوخت، یا مقدار مرکب یا جوهرى را به قلم آنان چسبانید، پس آنان را با ستمکاران محشور کنید.
سلیمان بن جعفر میگوید: به حضرت رضا گفتم درباره کارهاى سلطان و اعمالش چه نظرى دارید؟ حضرت فرمود:
«یا سلیمان الدخول فى اعمالهم والعون لهم والسعى فى حوائجهم عدیل الکفر ...» «9»
وارد شدن در اعمالشان و کمک به آنان و کوشش براى انجام نیازمندىهایشان هم وزن کفر است.
صفوان جمال میگوید: به محضر حضرت موسى بن جعفر مشرف شدم، حضرت فرمود: همه امورت نیکو است مگر یک برنامهات! عرض کردم چیست؟ فرمود: شترهایت را که به هارون کرایه میدهى گفتم به خدا سوگند من براى ظلم و فساد و صید و لهو و لعب کرایه نمیدهم، براى رفتن به زیارت خانه خدا کرایه میدهم و خودم هم با هارون نمیروم بلکه خادمانم او را در این سفر همراهى میکنند، حضرت فرمود کرایه بر عهده آنان قرار میگیرد؟ گفتم آرى فدایت شوم فرمود میخواهى زنده بمانند تا کرایه ات را بپردازند؟ گفتم: آرى فرمود: هر که بقاء آنان را دوست بدارد از آنان است و هر که از آنان باشد اهل آتش است، صفوان میگوید از محضر حضرت رفتم و همه شترهایم را فروختم، این خبر به هارون رسید مرا خواست و به من گفت: شنیدم شترهایت را فروختى، گفتم آرى پیر شدهام و کارگرانم توانائى بر کارهایم را ندارند، هارون گفت سخنت از حقیقت دور است من میدانم چه کسى تو را به این کار وادار کرده و آن شخص موسى بن جعفر است، به او گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه کار؟ گفت: رها کن به خدا سوگند اگر حسن دوستى ات نبود تو را میکشتم. «10»
معانى مختلف اسارت
فدیه دادن براى نجات اسیرى گه گرفتار دست دشمنان است کارى پسندیده و عملى خدائى است و پاداشش نزد خدا براى فدیه دهنده محفوظ است ولى باید دانست غیر از اسیر جنگى اسیران دیگرى هم وجود دارند که بر کسى که بتواند فدیه مناسب نجات او را بدهد، لازم است فدیه بپردازد و از را از بند اسارت برهاند.
یک اسیر، اسیر هواى نفس است که بر عالم ربانى است از دانشش براى راهنمائى او به عرصه هدایت فدیه دهد و او را از چنگال هوا برهاند که پاداش پرداخت این فدیه پاداشى بزرگ و غیر قابل تصور است.
یک اسیر، اسیر در بند عشق افراطى به دنیاست که باید اهل دل براى نجاتش آخرت و دادگاههاى قیامت را آنقدر به یاد او آورند تا آتش عشق به دنیا در او خاموش شود، و بتدریج از دنیا به عنوان ابزار براى آبادى آخرتش استفاده نماید.
یک اسیر، اسیر در قید شک و تردید و وسواس نسبت به حقایق است، که این قید و بند را شیطان بر قلب او نهاده و او را به اسارت شک و تردید درآورده، بر اندیشمندان است که با دلیل و برهان و حکمت استوار شک و تردیدش را بزدایند و او را به عرصه یقین برسانند و از چنین اسارت نکبت بارى نجاتش دهند. «11»
نمونه خوارى در دنیا
سعدبن عبدالله از امام عصر (ع) روایت میکند:
«والرجم خزى و من قد امرالله عزوجل برجمه فقد اخزاه ومن اخزاه فقد ابعده ومن ابعده فلیس لاحد ان یقربه:» «12»
سنگسارى رسوائى و افتضاح است، کسى که خدا به سنگسار کردنش فرمان داده او را خوار و رسوا نموده و کسى را که خوار و مفتضح کرده او را از خود دور نموده، و هرکس را از خود دور کرده احدى حق ندارد او را به خود نزدیک کند.
از جمله مصادیق خزى گرفتار شدن دشمن به صورتى ذلیلانه بدست مؤمنان است، چنان که براى کفار و یهود در جنگهاى اسلامى و به ویژه زمان پیامبر پیش آمد از جمله گرفتار شدن یهود بنى النضیر به دست مؤمنان که داستانش از این قرار است.
پیامبر به خاطر خیانت این گروه بیست و پنج روز قلعه آنان را در محاصره گرفت، این طائفه خائن از محاصره به جان آمدند و از پیامبر درخواست کردند که سعدمعاذ را به عنوان حکم قرار دهد و آنان هم حکمیت او را هرچه باشد بپذیرند، پیامبر پذیرفت، سعد حکم کرد که مردان خائن این گروه را به قتل برسانید، زنانشان را به کنیزى بگیرید، و ثروتشان را میان مسلمانان تقسیم کنید، رسول خدا فرمود:
«یا سعد لقد حکمت فیهم بحکم الله من فوق سبعة ارفعه:»
اى سعد میان اینان به حکم خدا حکم کردى. «13»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- توبه 34.
(2)- صافى، ج 1، ص 154- 156.
(3)- کلام 130 نهج البلاغه.
(4)- حیات القلوب، ج 2، ص 674.
(5)- قرب الاسناد 40.
(6)- امالى صدوق 256.
(7)- بحار، ج 72، ص 370.
(8)- ثواب الاعمال 232.
(9)- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 238.
(10)- رجال کشى 372.
(11)- روح البیان، ج 1، ص 224.
(12)- بحار، ج 52، ص 83.
(13)- ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 246.
برگرفته از
کتاب: تفسیر حکیم ج3
نوشته: استاد حسین انصاریان