سرویس جهان مشرق – آنچه در پی میآید بخش دیگری از سلسله روایت سید حسن نصرالله از تاریخ حزبالله است که در آنها، مقاطع مهمی از تاریخ مقاومت (از تشکیل حزب تا آزادی جنوب لبنان) بازخوانی میشود. این روایتها در گفتگوهای تفصیلی سید حسن نصرالله با غسان بن جدو بیان شده است. گفتگوها در سالهای 2002 و 2003 ضبط شد و قرار بود ضبط آنها ادامه پیدا کند ولی حوادث پرشتاب منطقه مانع ادامۀ آن گردید. گفتگوها در بایگانی باقی ماند تا آنکه در چهلمین سالگرد تأسیس حزبالله، به عنوان بخشی از سلسله برنامههای «چهل سال، و همچنان ...» (اربعون و بعد ...) طی پنج قسمت در سال 2022 از شبکۀ المیادین پخش شد.
قسمت اول:
تشکیل حزب الله لبنان یک ایده لبنانی محض بود
قسمت دوم را با هم میخوانیم:
*مهمترین مراحلی که حزبالله در دهۀ 1980 [یعنی آغازین سالهای تأسیسش] پشت سر گذاشت چه بود؟
-اگر بخواهیم مراحل را تقسیم کنیم باید بگوییم: مرحلۀ اول از 1982 تا 1985 بود. این مرحله، مرحلۀ مقاومت گسترده بود چون اسرائیلیها هنوز در اغلب جاهایی که اشغال کرده بودند حضور داشتند. در این مرحله، رنگ و روی کلی فعالیت حزبالله، فعالیت «بسیجکننده-جهادی» بود.
اصلا آن موقع که فعالیت سیاسی در لبنان وجود نداشت [که بخواهیم ما هم در آن مشارکت کنیم]. لبنان تحت اشغال بود. نظام سیاسی در آن زمان در مشت اسرائیلیها بود. یعنی رئیسجمهور و دولت و نهادهای حکومتی در مشت اسرائیلیها بودند و اسرائیل توافقنامههایی که میخواست را به نظام سیاسی لبنان تحمیل میکرد. پایتخت در اشغال بود. پس نمیشد فعالیت سیاسی خاصی در داخل لبنان داشت. اولین چالشی که لبنانیها با آن روبرو بودند مسئلۀ آزادسازی [خاک کشور] و بیرون کردن نیروهای اشغالگر از لبنان بود.
برای اینکه تصویر، کامل باشد یادآوری میکنم. هم اشغالگرانی بودند که میخواستی با آنها بجنگی و هم در همان زمان، جنگ داخلی نیز در کشور جریان داشت. بخشی از دستهها و احزاب لبنانی (که آن زمان به آنها «جناح راست» گفته میشد [مثلا گروههایی مانند حزب کتائب و شاخۀ نظامیاش القوات البنانیة که با نام فالانژها شناخته میشدند]) همکار و همپیمان اسرائیلیها بودند و در کنار اسرائیلیها میجنگیدند.
بشیر جُمَیِّل (رئیس شاخۀ نظامی حزب کتائب و شخصیت شمارۀ یک این حزب) در کنار آریل شارون در دوران اشغال لبنان توسط اسرائیل
پس دو مشکل داشتی: جنگ داخلی، و اشغالگری. و باید با هر دو مسئله مواجه میشدی. [همانطور که گفتم] در این سالها رنگ و روی کلی [فعالیت حزبالله]، در همۀ مناطق، «بسیجکننده-جهادی» بود.
*جناب سید، خود شما آن وقت کجا بودید؟ به حزب پیوسته بودید یا نه؟ دقیقا کی عضو شدید؟
-من از همان روزهای اول تشکیل حزبالله به آن پیوستم. چون وقتی آن جلسات برادران انجام شد [که پیشتر به آنها اشاره کردم؛ همان دیدارهایی که ایدۀ تأسیس حزبالله در آنها به میان آمد] من عضو دفتر سیاسی جنبش امل بودم. در بقاع-بعلبک مستقر و مسئول سیاسی جنبش امل در منطقۀ بقاع هم بودم. چون بقاع، جزو مناطق اشغالی نبود، یا دقیقتر بگویم منطقۀ بعلبک – الهرمل جزو مناطق اشغالی نبود چون بقاع غربی اشغال شده بود. لذا همۀ جلسات و دیدارها در منطقۀ بعلبک انجام میشد. مشخصا هم در ساختمان مدرسۀ علمیهای که من در آن زمان، هم در آنجا طلبه بودم و هم تدریس میکردم. لذا مدرسۀ ما (از نظر مکانی هم که صحبت کنیم) همانجایی بود که همۀ دیدارهای برادرانی که پیشتر دربارهشان صحبت کردم [و جلساتشان منجر به تشکیل حزبالله شد] در آن انجام میگرفت. و دقیقا در همانجا بود که حزبالله تأسیس شد. یعنی دقیقا در همان محل دربارۀ همه چیز توافق [و حزبالله تأسیس] شد.
سید حسن نصرالله در دوران جوانی
وقتی که آن توافقها صورت گرفت، [بسیاری از افراد از سازمانهایی که در آن عضور بودند خارج شدند تا عضو این تشکیلات جدید شوند. از جمله بسیاری از نیروهای جنبش امل]. من هم جزو آن کسانی بودم که دستهجمعی از جنبش امل بیرون آمدیم و فعالیتمان را [در حزباللهِ تازهتأسیس] آغاز کردیم.
البته در آن روزها و ماههای اول، تشکیلات [منسجم] به آن معنا وجود نداشت، یعنی اینطور نبود که مثلا مسئولان مرکزی و مسئولان مناطق و ... وجود داشته باشند. همهمان کنار هم کار میکردیم. وقتی کار را شروع کردیم هیچ کس در این فکر و خیالها نبود که چهمیدانم مثلا من عضو دفتر سیاسی مرکزی جنبش امل بودهام و الان باید در حزبالله چه جایگاهی داشته باشم. یا فلان کس جزو رهبران [شاخۀ لبنانیِ] حزبالدعوة بوده پس الان باید در حزبالله در چه جایگاهی باشد. فلانی روحانیِ دانشمند بزرگی بوده یا استاد دانشگاه بوده الان باید کجای حزبالله باشد. یعنی سلسله مراتب سازمانی و جایگاههای حزبی اصلا در ذهن هیچ کدام از برادرها نبود. همه، فکر و ذکرشان این بود که چطور در مقاومت برابر اشغالگران سهیم شوند.
لذا مثلا در دورۀ اول آموزش نظامیای که ترتیب داده شد یکی از کسانی که به عنوان رزمندۀ عادی به پادگان آموزشی رفت سید عباس موسوی [از شخصیتهای بسیار برجستۀ شیعه در آن زمان و از موسسین اصلی حزبالله، و دبیرکلی آتی آن] بود. یا مثلا حاج محمد رعد که الان رئیس فراکسیون حزبالله در مجلس است. یا برادران دیگر. [همه، بدون اینکه به جایگاه سازمانی و ... فکر کنند، آمده بودند تا آموزش عادی نظامی ببینند].
سید حسن نصرالله در کنار سید عباس موسوی
*شما هم بودی؟
-نه من در دورۀ اول نبودم. من در دورۀ دوم رفتم. من وقتی دورۀ اول برگزار میشد ماندم و به کار نامنویسی داوطلبان [عضویت در حزبالله] مشغول شدم. داوطلبان درخواستشان را به من میدادند [و ما بررسی میکردیم]. یعنی کار را اینطور شروع کردیم [که بین خودمان] گفتیم فلانی برود آموزش نظامی ببیند، فلانی کارش تشکیل پروندههای [پرسنلی] و گرفتن درخواستهای عضویت داوطلبان باشد و پیوستن به دورهها را تنظیم کند [و ...]. میتوانم بگویم که ما در 1982 از صفر شروع کردیم. یعنی اینطور نبود که ساختارهای حزبی [که پیشتر در آن عضو و مسئول بودیم] را با خودمان [به این تشکیلات جدید] آورده باشیم. یا مثلا [چون برادران از سازمانهای مختلفی آمده بودند] آن ساختارهای حزبی مختلف را آورده باشیم و آنها را با هم ترکیب کنیم و از آن یک ساختار تازه بسازیم. نه. اصلا از صفر شروع کردیم. ما به عنوان «فرد» از تشکیلاتی که در آن بودیم بیرون آمدیم و به عنوان «فرد» [در ساختار تازه] شروع به فعالیت کردیم.
مثلا در زمانی که دورۀ اول آموزش نظامی برگزار شد، من در بخش تنظیم پروندهها و دریافت درخواست عضویت داوطلبان بودم چون [به واسطۀ اینکه پیشتر مسئول سیاسی جنبش امل در بقاع، و در همانجا مستقر بودم] از قبل با منطقه [و افراد آن] آشنایی داشتم. وقت هم نداشتیم که کمیتۀ بررسی و کمیتههایی که بروند دربارۀ افراد داوطلب تحقیق کنند و دستگاههای [حراستی داخلی] درست کنیم. لذا مجبور شدیم من و بعضی دیگر از برادران که در سالهای قبل شناخت شخصی از بر و بچهها [ی بقاع] پیدا کرده بودیم [مسئول گزینش شویم]. نیازی نبود پروندههای پیچیده تنظیم کنیم. داوطلبها میآمدند میگفتیم این را میشناسیم، این یکی را میشناسیم، آن یکی را هم میشناسیم. بسیار خب شما قبول شدید، بروید داخل دوره. [با خنده:] در آن مرحلۀ اول، روند گزینش و پذیرش اینطوری بود.
من خودم هم میخواستم در آن دورۀ اول [آموزش نظامی] وارد شوم ولی سید عباس گفت نه نمیشود. باید چند نفری بمانند و کارهای دورۀ بعدی را تنظیم کنند و کسان دیگری در دورۀ اول شرکت کنند.
*هر دورۀ آموزش نظامی چقدر طول میکشید؟
-هر دوره آن موقع 40 روز تا دو ماه طول میکشید. دورههای اول فکر میکنم حدود 40 روز بود. به محض اینکه هر دوره تمام میشد، دورۀ بعدی شروع میشد. آن وقتها هر دوره هم برای 150-200 داوطلب جا داشت. البته بگویم این عددها [الان ساده به نظر میرسد]. وقتی میگویم 200 داوطلب، آن وقتها عدد بزرگی بود. [دست کم نگیریم] که در یک دورۀ آموزش نظامی 200 نفر شرکت میکردند.
در دورۀ دوم [کسانی که در دورۀ اول شرکت نکرده بودیم، رفتیم و آموزش نظامی دیدیم] مثلا من بودم و جناب شیخ محمد یَزبِک [از علمای بزرگ جریان مقاومت] و همینطور چند برادر دیگر [از مسئولین فعلی حزب]. اوایل، فعالیتمان اینطور بود. من البته [همان فعالیتها] را ادامه دادم و بعدا که حزب سر و شکلی گرفت و ساختار سازمانی پیدا کرد، در جایگاههای سازمانی مختلفی فعالیت کردم که اگر در سوالها بود دربارهاش صحبت میکنم ان شاء الله.
آیتالله شیخ محمد یزبک از علمای بزرگ و باسابقۀ مقاومت در لباس رزم
*مرحلۀ اول، از 1982 تا 1985 بود. وقتی میگویی 1985 مشخصا منظورتان 16 فوریۀ 1985 است که آن بیانیۀ مشهور را صادر کردید. [اشاره به بیانیۀ اعلام موجودیت رسمی حزبالله که در نامۀ سرگشادهای خطاب به «مستضعفین جهان» اعلام شد. تا آن زمان، حزبالله فعالیت «عملی» داشت ولی به دلیل حضور اشغالگران در بخش زیادی از لبنان از جمله پایتخت، به صورت رسمی «اعلام موجودیت» نکرده بود.] اینطور نیست؟
-نه نه، منظورم عقبنشینی اسرائیل از [پایتخت و بخشهایی از مرکز لبنان در سال 1985] است. چون اسرائیل چند مرحله عقبنشینی داشت. از جبل لبنان عقبنشینی کرد؛ از پایتخت عقبنشینی کرد؛ بعدش از صیدا و صور و نبطیه عقبنشینی کرد تا رسید به «کمربند مرزی» که از سال 1985 تا می 2000 در آن باقی ماند. مقاومت هم در این 15 سال ادامه داشت. بنابراین مرحلۀ اول میشود از آغاز لشکرکشی تا عقبنشینی به کمربند مرزی که تحت اشغال باقی ماند. منظورم این سه سال است.
اشاره کردم که در این سه سال، طبعا حزبالله تشکیل شد [و سر و شکلی گرفت]، دستگاههای داخلی مختلف پیدا کرد، مراکز مختلف پیدا کرد، ساختار داخلی پیدا کرد. یعنی کارها [روی غلتک افتاد]. چون بخش نخست [که اصل تأسیس حزب و ساختار نظامیاش بود] در همان ماههای اول کاملا انجام شد. یعنی اولویتمان ایجاد تشکیلات نظامی [حزب] بود. تشکیلات نظامی، تشکیلات امنیتی، ایجاد هستهها، رسیدن به راهی برای ارتباط با هستهها، آموزش، [تامین] سلاح، و [آغاز] عملیاتها همگی در همان چند هفته و [نهایتا] چند ماه اول، انجام شد. اینها معطل این نماند که خب بفرمایید اول رهبری حزب را تعیین کنیم و دفترهای مرکزی را تشکیل دهیم و وضعیت [حزبیمان] را در کل لبنان سازمان دهیم. اولویت را دادیم به [تشکیل بخش نظامی و آغاز عملیات]. بچههای مقاومت رفتند و مشغول فعالیت شدند. تمام. یعنی مسیر طبیعیاش را آغاز کرد و پیش میرفت. بعدا ساختار سازمانی حزب تکمیل شد. کمکم به شکل تدریجی شکل گرفت. [لبنان را] به مناطقی تقسیم کردیم و علاوه بر رهبری مرکزی برای هر منطقه مسئول معین کردیم. پروندهها [و بخش پرسنلی] مرکزی هم درست کردیم. آن موقع مثل الان نبود که شورای اجرایی و شورای سیاسی و شورای جهادی و ... داشته باشیم. این شکلی که الان داریم آن موقع نبود.
در سال 1985، اولین ظهور علنی را داشتیم. بعد از آزادی بیروت [و عقبنشینی اشغالگران از پایتخت] [از بقاع] آمدیم بیروت (برادرمان ابراهیم امین السید و من برادرمان حاج حسین خلیل) ملحق شدیم به برادرانی که در بیروت مقیم بودند (برادرمان شیخ نعیم [قاسم] و برادرمان حاج محمد رعد و حاج محمد فنیش و دستهای از برادران ([با خنده:] دیگر تک تک را اسم نبریم. من اسامی معروفی که در [خبرها و الان] مطرح است ذکر میکنم) و مشغول فعالیت شدیم برای ایجاد یک ساختار سیاسی و سازمانیز اعلام موجودیتمان هم در بیروت رخ داد و گام اولش هم «نامه سرگشاده [به مستضعفین جهان]» بود که سید ابراهیم [امین السید] [آن را در تجمعی مردمی در مرکز بیروت] در سالگرد شهادت شیخ راغب [حرب] (رحمة الله علیه) خواند.
تصویری از دوران جوانی سید ابراهیم امین السید از نیروهای اولیه و پرسابقۀ حزبالله
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب