ماهان شبکه ایرانیان

چند خاطره از سوسنگرد؛

گلوله‌های گروهبان عبدالامیر روی سینه پیرمرد!

ناگهان ۵ یا ۶ گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون‌ها افتاد.

به گزارش مشرق، آنچه می‌خوانید، چند خاطره از سوسنگرد است...

*کربلایی دیگر در سوسنگرد

خاطره شهید علی تجلایی از حماسه سازان حاضر در محاصره سوسنگرد: «ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیروهای کمکی بود نه از این که به فیض شهادت نائل خواهند آمد، با این حال چون پیشوایشان حسین (ع) در سنگرهای سوسنگرد غریب مانده بودند و غریبانه می جنگیدند. واقعا مثل حسین (ع) در دل خود با خدای خود سخن می گفتند، آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می کرد از دست دادن یارانمان بود، بهترین دوستانمان، بهترین برادرانمان در خون می غلتیدند... دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند... نیروهای عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانه‌ها تمام خانه‌ها و خصوصا ساختمان‌های بلند را که می دانستند ما در آن‌ها مستقر هستیم به توپ و تانک بستند... بچه‌ها می گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا ما در مقابل خدا و امت و اماممان شرمنده نشویم... شهر وضع عجیبی داشت، واقعا میدان کربلا بود، در هر کوچه وخیابان خون پاک باختگان اسلام به چشم می خورد، شهر در آتش می سوخت. صدای ناله زخمی‌ها از مسجد و خانه‌ها در شهر می پیچید و به راستی ناله‌های آن‌ها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می شد خداوند به ما کمک کند»...

خاطره متجاوزین:

«مهند» از اولین سربازانی بود که در واحد کماندوی ارتش عراق توانست به سوسنگرد بیاید. او وقتی به سوسنگرد رسید با شهر ویرانه ای مواجه شد، شهری که توسط خودشان به این روز افتاده بود. او پس از اسیر شدن، در کتاب خاطراتش درباره اولین حضور در سوسنگرد نوشت: «در ورودی شهر، چند پاسدار را دیدم. آن‌ها پس از مشاهده ما کمین گرفتند و جنگ تن به تن درگرفت. دود و غبار از گوشه و کنار شهر بلند بود و صدای انفجار و شلیک گلوله لحظه ای قطع نمی شد، کماندوها به شهر ریخته بودند و هر کاری که برای ویرانی و کشتار مردم می توانستند، انجام می دادند. چند لحظه بعد در خیابان اصلی، متوجه خانواده ای شدم.

طفل 5 ساله در آغوش مادرش به شدت گریه می کرد. دست چپش از بازو ترکش خورده بود و خون ریزی داشت. مادر و دختر به هر طرف که می دویدند با سربازان ما مواجه می شدند یا انفجار خمپاره ای آنان را به زمین می چسباند. وقتی آن‌ها را مستاصل و درمانده دیدم خودم را به آن‌ها رساندم و رو به مادر کردم و گفتم که شیعه ام و اهل کربلا. گفتم از من نترسید و اجازه دهید پسر کوچک تان را به بهداری برسانم تا زخمش را پانسمان کنند. از آنان خواستم که به من اعتماد کنند. اما اعتماد نکردند و از من خواستند از آن جا دور شوم. پس از کمی صحبت، اعتماد مادر طفل را جلب کردم ولی دخترش که تقریبا 18ساله بود قبول نکرد. او می گفت لازم نکرده که عراقی‌ها ما را معالجه کنند. در ادامه حرف‌هایش اضافه کرد که اگر شما می خواستید ما را معالجه کنید چرا این طور وحشیانه به شهر ما حمله کردید.

جوابی نداشتم و نمی دانستم چه بگویم. من در آن لحظه خودم را گناهکار می دانستم. گروهبان سومی داشتیم به نام «عبدالامیر خشام» اهل ناصریه، گفت: بیا، بیا با هم برویم داخل خانه، داخل کوچه شدیم و با شکستن در، به خانه رفتیم. در یکی از اتاق‌ها، کنار پنجره، پیرمردی روی صندلی نشسته بود، یک پا هم نداشت. اتاق به هم ریخته و تاریک بود. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد شال سبز دور گردن پیرمرد بود، فکر کردم که حتما سید است. گروهبان عبدالامیر پس از من وارد اتاق شد. با دیدن پیرمرد یکه خورد. پیرمرد با چشمان پرجاذبه اش نگاه مان می کرد. گروهبان عبدالامیر جلوتر رفت و در مقابل پیرمرد ایستاد. پیرمرد یکریز نگاهش کرد. گروهبان کلاشینکف خود را بالا آورد. بعد دهانه لوله را روی سینه پیرمرد جابه جا کرد. من پشت سر گروهبان بودم. احساس کردم که آن‌ها چشم در چشم هم دوخته اند و ذره ای ترس و واهمه در پیرمرد نیست. لحظه‌ها به سختی سپری می شد. ناگهان 5 یا 6 گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون‌ها افتاد. کمی بعد، به افراد خودمان ملحق شدم و اصلا حال طبیعی نداشتم. به هرجا نگاه می کردم جسد و خون بود.

شهر هر لحظه ویران تر می شد. مردم شهر روی دیوار و در خانه‌ها با عجله نوشته بودند: «امانة ا... و رسوله» در خانه‌های بسیاری قرآن و نهج البلاغه را دیدم و همین طور کتاب‌های اسلامی را. همه این‌ها در حالی بود که در تبلیغات به ما می گفتند ایرانی‌ها آتش پرست و مجوس هستند»

توصیف رسانه‌های بیگانه از حماسه سوسنگرد

حماسه سوسنگرد چنان بی همتا بود که حتی رسانه‌های بیگانه را نیز برخلاف میل شان وادار به تسلیم و تحسین کرد. رادیو صدای آمریکا در ساعت 6 صبح روز 59.8.26 گفت: یکی از سنگین ترین و فشرده ترین جنگ‌های 2 ماهه اخیر ایران و عراق در اطراف شهر مرزی سوسنگرد جریان دارد. نیروهای ایرانی با جنگ خانه به خانه مانع پیشروی عراقی‌ها شده اند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس چنین گزارش داد: در حالی که جنگ خلیج فارس وارد نهمین هفته خود می شود، نیروهای ایران و عراق به خونین ترین و شاید حساس ترین مرحله جنگ رسیده اند. جنگ برای به دست گرفتن کنترل شهر سوسنگرد وارد چهارمین روز شده است. جنگ سوسنگرد به دلایل تاکتیکی و استراتژیکی دارای اهمیت است. از لحاظ تاکتیکی بعد از جنگ خرمشهر، این عمده ترین درگیری دو طرف است. از نظر استراتژیکی نیز در صورتی که عراق سوسنگرد را بگیرد، راه را برای حمله گاز انبری به اهواز بازخواهد کرد.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان