ماهان شبکه ایرانیان

امروز با سعدی: هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

از هر چه می‌رود، سخنِ دوست خوش‌تر است
پیغام آشنا، نفَسِ روح‌پرور است
 
هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
 
شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر
چون هست، اگر چراغ نباشد منور است
 
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغِ زنده‌دلان، کوی دل‌بر است
 
جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است
 
کاش آن به خشم‌رفتهٔ ما آشتی‌کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
 
جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت، دود مجمر است
 
شب‌های بی توام، شبِ گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است
 
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوب‌روی، چه محتاجِ زیور است؟
 
سعدی! خیال بیهده بستی، امید وصل
هجرت بکُشت و وصل هنوزت مصور است
 
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی