به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسفندیار منفردزاده (1319) آهنگساز صاحبنام ایرانی که از او کارهای ماندگاری را به خاطر داریم، کار خود را از سال 1335 در «رادیو ایران» آغاز کرد. پس از رادیو، هشت سال بعد یعنی در سال 43 چند آهنگ بینام ساخت که به قول خودش اصلا راضیاش نمیکرد تا سال 46 که با مسعود کیمایی آشنا و همین شد نقطه عطف زندگیاش.
سرود معروف «بهاران خجسته باد» که هر سال در ایام سالگرد پیروزی انقلاب از تلویزیون و رادیو پخش میشود نیز از جمله کارهای اوست. سرودی که زندانیان سیاسی وقت میخواندند و وظیفه ظبط آن را به دوش منفردزاده گذاشته شد که خود زمانی در ارتباط با پرونده خسرو گلسرخی در زندان به سر میبرد.
در بهمن 1351 که خبرنگار مجله «زن روز» برای گفتوگو با او روانه منزلش شد، تنها 32 سال داشت با این حال به عنوان آهنگسازی شناخته میشد که در تلاش برای یافتن راهها و فرمهای تازه بود، راه خودش را میرفت و به ساختن آهنگ برای هر خوانندهای تن درنمیداد.
مردم دربارهاش میگفتند: او علاقه دارد به نوع خاصی از زندگی، به تنهایی به تکروی و اینکه خیلیها را دستکم بگیرد و از خیلیها گریزان باشد.
خبرنگار زن روز نیز با چنین تصویری در یک روز سرد به خانه منفردزاده که در طبقه هفدهم یک ساختمان بود رفت.
در ادامه بخشهایی از این گفتوگوی مفصل را که 14 بهمن 51 در مجله یادشده منتشر شد میخوانید:
پیداست که این آهنگساز به خانههای سوپرمدرن علاقه دارد. آیا همینطور است؟
همینطور است آقای منفردزاده؟
علاقه من به خانههای سوپرمدرن؟ نخیر، این هم جایی برای سکونت است، فقط همین.
خب، آقای منفردزاده، شما که موزیک متن فیلم «رقاصه»، «رضا موتوری» «طوقی»، «پنجره»، «داش آکل»، «تپلی» و «خداحافظ رفیق» را ساختهاید، به اضافه موسیقی چند فیلم کوتاه، این روزها مشغول چه کاری هستید؟
دارم روی شعر یکی از شعرای مشهور کار میکنم. موزیک متن فیلم «تنگنا» را تمام کردهام.
شعری که انتخاب کردهاید از کدام شاعر است؟
احمد شاملو.
برای صدای چه کسی؟
میخواهم با پری زنگنه کار کنم.
یعنی او میتواند ترانه بخواند؟
چرا نتواند. صدای لطیف و تربیتشدهای دارد و من به او بسیار امیدوارم. علاوه بر این، دو شعر از احمدرضا احمدی و فرهاد شیبانی دارم میخواهم با این شعرها و با خوانندههایی که به نظر من بسیار قوی و خوشصدا هستند و موسیقی و شعر را میشناسند، فرم تازهای به تصنیفسازی در ایران بدهم.
آیا ادعای شما چیزی است شبیه ادعای دیگران؟
کدام دیگران؟
فکر میکنم هر آهنگسازی آمده، همین ادعا را کرده.
آیا من تاکنون فقط ادعا کردهام؟
نه، خوشبختانه پرونده خوبی دارید.
من میل دارم برای آن خوانندهای آهنگ بسازم که خودش را به پول نمیفروشد و آن ترانههای واقعا مبتذل را که شب و روز میشنویم نمیخواند.
به همین جهت فریدون فروغی را برای «نماز» انتخاب کردید؟
شاید همینطور باشد. من میخواهم وقتی خوانندهای آهنگ مرا اجرا میکند و شعری را که روی این آهنگ گذاشته شده میخواند، این ترانه را با تمام وجودش اجرا کند، چیزی مثل سیل از درونش فوران بزند، نه اینکه فقط یک اجراکننده باشد که چندین کلمه را از بر کرده است.
فریدون فروغی چنین خوانندهای است؟
بله، او شعر را و روح شعر را میفهمد، داریوش هم همینطور، فرهاد هم همینطور، صدای این سه نفر از یک نوع خاصی است که فکر میکنم با آهنگهای من جور درمیآید.
یعنی شما میخواهید بگویید که جز این سه نفر خواننده خوب دیگری نداریم؟
من نمیخواهم صدای دیگران را نفی کنم. اما قبول کنید که خواننده آگاه کم داریم. خوانندهای که بفهمد و حس کند که چه دارد میخواند، کم داریم. وقتی گوگوش میخواند «بزن بزن که داری خوب میزنی» چه کاری میشود برایش انجام داد. من فکر میکنم بدبختی خوانندههای ما از جای دیگر است.
کسانی که در ایران خواننده هستند، یک نقص بزرگ دارند. عیب کار در این است که اینها چند ترانه میخوانند که یکی دو تای آن میگیرد. آن وقت امر به خودشان مشتبه میشود و فکر میکنند هرچه به دستشان رسید باید بخوانند. بدبختی بزرگتر این خوانندههای مشهور و گمنام در این است که اینها «مدیر برنامه» ندارند. این کاری است که سالهای سال است در غرب رواج دارد. آدمی است که مدیر برنامههای هنرپیشه یا خواننده است و اوست که با آگاهی میگوید که هنرمند چه باید بکند، چه باید بپوشد، چهجور باید بخواند و چه قراردادهایی را قبول کند. اینجا برای خوانندههای ما آنچه مطرح است، به دست آوردن یک شهرت کاذب و خریدن یک ویلای بزرگ و یک اتومبیل آخرین مدل و چندین دست لباس. آن وقت اگر بیایی و برای چنین آدمهایی بخواهی زحمت بکشی و یک کار جدی انجام بدهی، انگار جوک گفتهای!
آقای منفردزاده، به نظر من چنین میآید که شما میخواهید حسابتان را از توده مردم جدا کنید.
برعکس، به نظر من موسیقی فیلم باید از موسیقی مردم و موسیقی ملی بهره داشته باشد. من صددرصد به کار ایرانی عقیده دارم. اگر آهنگسازی بتواند این کار را انجام دهد، جهشی بزرگ کرده است و میتواند کارش را در یک معیار جهانی ادامه دهد. من هرگز از ابتدا به فکر آن نیستم که یک کار جهانی انجام بدهم. قصد از بین بردن موسیقی بومی و سنتی را هم ندارم. بدون شک آهنگسازی که تعهدی نسبت به ملت خودش نداشته باشد و در صدد جلب توجه و احساس آنها برنیامده باشد، هرگز جهانی نیز نمیتواند بیندیشد.
چطور شد که به فکر ساختن موزیک متن فیلم افتادید؟
من هشت سال پیش که کارم را شروع کردم تعدادی آهنگ ساختم که اصلا راضیام نمیکرد و البته بدون اسم آن آهنگها را ساختم، تا در حدود سه سال پیش که در فیلم «بیگانه بیا» با «کیمیایی» مشغول کار شدم. کار من به خاطر دوستی من و او شروع شد، اما وقتی کارم را تمام کردم، دیگر قضیه دوستی مطرح نبود، او شانسی به من داده بود و من تمام قدرتم را برای یک تجربه تازه گذاشته بودم. این فیلم که روی اکران آمد، متوجه شدم که تریبونی برای نزدیک شدن به توده مردم پیدا کردهام. همیشه اعتقاد من بر این بوده است که آهنگساز باید از موسیقی توده مردم الهام بگیرد، به خواستهای آنها نزدیک شود و با در نظر گرفتن میراث عظیمی که گذشتگان برای او گذاشتهاند، در واقع میان موسیقی قدیمی و توده مردم پلی بزند.
میگویند که شما میخواهید نوآوری کنید و شکل تازهای از هنر موسیقی را ارائه بدهید. به همین جهت تکروی میکنید و هیچکس را قبول ندارید.
من به نوآوری البته که معتقدم. آدم که مثل مرداب نباید در یک گودال بپوسد و بمیرد و لجن شود. اما من قصد خراب کردن و تخطئه کردن دیگران را ندارم. اگر به قول شما کهنهای را دور میریزم، لابد آن کهنه واقعا «کهنه» بوده، وگرنه اینکه کسی بیاید و وجود کسانی را که زحمات بسیاری برای موسیقی کشیدهاند نفی کند، درواقع هنر را نفی کرده است و من چنین آدم حقناشناسی نیستم.
آیا همه کارگردانها به اهمیت موزیک متن فیلم پی بردهاند؟
کسانی که حرفه اصلی آنها سینماست و دارند کارگردانی میکنند بله، اما خیلی از کارگردانهای ما در عمرشان حتی نیم ساعت هم موسیقی گوش نکردهاند. درواقع سینمای ایران موزیک متن فیلم را با «قیصر» و «گاو» شناخت. سینمای غرب دارد موزیک را از فیلم دور میکند و ما هنوز تازه به آن رو کردهایم. ببینید که چقدر باید تلاش کنیم. امروزه موسیقی یک جوری متعهد است. موسیقی چیزهایی را میگوید و حالاتی را بیان میکند که نمیتوان آنها را در تصویر نمودار ساخت.
شما به من گفتید که با هر خوانندهای کار نمیکنید. اما گویا شما چند ماه آهنگی را با «رامش» تمرین میکردید؟
بله، چند ماه با او آهنگ «نماز» را تمرین میکردم.
پس چرا نگذاشتید این آهنگ با صدای او پخش شود؟
برای اینکه صدایش مناسب نبود.
اگر مناسب نبود چرا با او تمرین کردید؟
برای اینکه او این شعر را از شهریار قنبری خریده بود و خیلی هم اصرار داشت که بخواندش. من بارها به او گفتم که اصلا این شعر و این آهنگ برای صدای یک زن درست نشده.
اما نگفتید که صدای رامش، صدای مورد علاقه شما بود یا نه.
تمام حرفهای من با رامش برای این بود که شاید او بتواند دور و برش را جمع و جور کند و هر آشغالی را نخواند.
از حرف شما چنین برمیآید که او نصیحت شما را گوش نکرد و آشغالها را خواند، در حالی که وقتی با او گفتوگو میکردم، به نظر میرسید که سخت تحت تاثیر شما قرار گرفته است و واقعا میخواهد کارهای تازهای بکند.
تحت تاثیر من؟
چنان با تعجب حرف میزنید که انگار هیچ مسئلهای میان شما و رامش نیست.
نمیفهمم، چه مسئلهای؟! نکند شما را فقط برای این به اینجا فرستادهاند که درباره رامش با من حرف بزنید.
فرض کنید که چنین است.
آیا میخواهید به شما بگویم که اشتباه کردم که با رامش کار کردم؟
آیا چنین است؟
من نمیگویم صدای رامش بد است.
آیا میخواهید بگویید که نسبت به او هیچ احساسی ندارید؟
چه احساسی، نمیفهمم!
آیا شما هم عاشق رامش نیستید؟ یا هستید؟ شما چنان حال متعجبی به خودتان گرفتهاید که نمیدانم چهجوری سوال کنم.
من الان از دهان شما میشنوم. یعنی من عاشق رامش هستم؟ اگر احساسی در من هست، یک احساس دوستانه است. فقط دوستانه. مثل احساسی که نسبت به دوستان دیگرم دارم. رامش هرگز با من راجع به این موضوع حرفی نزده. رامش عاشق من است؟! من عاشق رامشم؟! خیلی عجیب است!
شما داستان آن دختر عاشق را شنیدهاید که هر روز پیش یک پزشک میرفت و از عشقهای متعددش حرف میزد و از مرد راه چاره میخواست؟ و سرانجام پس از آنکه خودش را کشت، آن پزشک فهمید که دختر عاشق او بوده است؟
یعنی رامش هم میخواهد خودش را بکشد؟ وای!
خدا نکند، اما شاید به این جهت به شما چیزی نگفته. در هر صورت باید ذرهای از این عشق را حس کرده باشید. رامش موهایش را به توصیه شما درست کرده، فرم لباسهایش را به توصیه شما عوض کرده، به واسطه دوستی با شما عقیدهاش در مورد زندگی و دنیا عوض شده. میان هر ده کلمه که حرف میزند، یک کلمه آن راجع به شماست. به نظر شما عشق چیز دیگری غیر از اینهاست؟
(میخندد) والله چی بگم، من فکر میکنم این یک قصه است که شما میگویید.
اگر او عاشق شما شده باشد، شما روی خوش به او نشان نمیدهید؟
میخواهید چه بگویم؟ من اصولا به عشق و ازدواج بیاعتقادم. عشق فقط یک قصه است و ازدواج یک رنج مداوم است. دو آدم ممکن است هردو بسیار خوب باشند، اما وقتی با هم زندگی کردند، مبدل به موجودات مزاحم و غیر قابل تحمل بشوند. به نظر من اگر ازدواجی به شکست منجر شود، آن که بیشتر لطمه میبیند، زن است نه مرد، و من جرأت ندارم در یک قمار شرکت کنم یا ریسک بکنم.
چرا؟ چون آدم شجاعی نیستید؟
در این مورد بدون شک نیستم. اصلا فرض کنید که من در این مورد خیلی هم ترسو هستم. من به موقع ترمز میکنم.
آقای منفردزاده، شاید تا حالا عاشق نشده باشید؟
چرا بارها عاشق شدهام، اما همیشه به موقع ترمز کردم که مبادا از آن حد لازم آن طرفتر بروم.
پس حتما تا حالا عاشق نشدهاید، وگرنه ترمزتان میبرید و دیگر نمیدانستید چه میکنید و به کجا میروید.
ممکن است تا حالا عاشق نشده باشم، اما اصلا عشق دروغ است خانم. اصلا از عشق حرف نزنیم. سوال دیگری را مطرح کنید.
عجب آدم بداخلاقی هستید. باشد، اما جوابم را ندادید که چرا کارتان را با رامش شروع کردید، اما به سراغ فریدون فروغی و فرهاد و داریوش رفتید. یعنی اینقدر از او دلخور شدهاید؟
عجب سماجتی میکنید. ببینید من وقتی با رامش کار میکنم که او وسیلهای باشد برای ارائه کار من.
عجب آدم استعمارگری هستید.
نخیر، حرف استعمار نیست اما وقتی او بیاید از یک طرف کارهای مرا اجرا کند و با من آواز بخواند و از طرف دیگر دست به خواندن ترانههای مبتذل بزند که ضد کار من است، اینجا میشود نوعی جاسوس دوجانبه. آن وقت اعتقاد مردم را سست میکند. من چون فقط برای پول کار نمیکنم و علاقهای به مبل استیل و خانه گرانقیمت ندارم، ترجیح میدهم با کسانی کار کنم که پیام مرا برسانند. متاسفانه بسیاری از خوانندههای ما همان جاسوس دوجانبه هستند.
میدانید که جاسوس دوجانبه را تیرباران میکنند؟
ای خانم، شما به کجاها فکر میکنید. حرف من این است که رامش اگر میخواست میتوانست راه تازهای را در پیش بگیرد که موفقیت بسیار برایش داشته باشد. اما خوانندههای ما دلبستگیهایی دارند و چقدر کودکانه.
من اگر دوست دارم با «پری زنگنه» کار کنم برای این است که میدانم او یک خواننده آگاه است و یک شعور شخصی دارد و چنین شخصی هرگز نمیتواند جاسوس دوجانبه بشود. من فکر میکنم که پری خواهد توانست بهزودی شهرت بسیاری در ترانهخوانی به دست آورد.
دوست دارم برای خانم «پوران» آهنگ بسازم، اما چون میدانم که او ناچار است ترانههای تجاری هم بخواند از این کار صرفنظر میکنم. کمتر کسی را دیدهام که مثل «اونیک» هنگام اجرای یک ترانه، سراپا شور و احساس باشد.
من مثل بعضی از همکارانم کار آهنگسازی را با حروفچینی روزنامه اشتباه نکردهام که قالبی کار بکنم، آهنگ بسازم و بعد به شاعر بگویم «آقا حالا در این قالبها کلمه بریز» این کار احمقانه است. هرچیز که مردم را به تفکر وادارد، مورد پسند من است و هدف من است.
نمیخواهم توده مردم مرا به قول شما یک آدم روشنفکر تکرو بشناسند که فقط برای خودش کار میکند. خصوصا وقتی آهنگسازی کارش ساختن موزیک متن فیلم است نباید به طور تجریدی کار کند چراکه هرگز موفق نخواهد شد. من برای مردم کار میکنم، فقط حرف من این است که این توده مردم را که خیلیها میگویند با چیزهای سهل و آسان راضی میشوند به پذیرا شدن کارهای اصیل که ذوق و تفکر آنها را برانگیزد آشنا کنم. من حرف آن کسانی را که خود راحتطلب هستند و مغز متحجری دارند قبول ندارم که میگویند مردم کشور ما فقط آهنگهای راحت و مبتذل را قبول میکنند و یک ترانه و آهنگ خوب و اصیل کارش به شکست میکشد. من در جلب نظر مردم تلاش میکنم.
259