ماهان شبکه ایرانیان

دولت سلجوقیان (۲)

اشاره کردیم که ابو الحسن اشعری (م ۳۳۰ یا ۳۳۴) در نیمه نخست قرن چهارم، از مکتب اعتزال جدا شد و مکتب جدیدی تأسیس کرد

نظام الملک و بر آمدن مذهب اشعری

اشاره کردیم که ابو الحسن اشعری (م 330 یا 334) در نیمه نخست قرن چهارم، از مکتب اعتزال جدا شد و مکتب جدیدی تأسیس کرد.او کوشید تا عقاید اهل حدیث را که پراکنده و قشری بود، قانون مند کرده و تحت یک نظام عقلی در آورد.این کار مورد رضایت حنابله نبود، به ویژه که تغییراتی در عقاید آنها داده می شد.مذهب اشعری به تدریج جای خود را در میان شماری از سنیان علاقمند به مباحث عقلی و در عین حال گریزان از عقاید معتزله باز کرد.اشاعره خود را سنی نامیدند و به هیچ روی در برابر اتهامات اهل حدیث تسلیم نشدند.

شهرهای ایران مراکز مهم نشر اندیشه اشعری گردید.ابن فورک اصفهانی (م 406) نقش مهمی در ترویج این مذهب در اصفهان و شیراز و نیشابور داشت.در ایران، شهر نیشابور، محل توسعه این مذهب شد.ابن فورک نزدیک به سی سال از عمر خویش را در این دیار سپری کرد و با کرامیان که مهم ترین رقیب مذهب اشعری در خراسان بودند، درگیر شد.همه این اقدامات، با تأسیس نظامیه ها، به اوج خود رسید و مذهب اشعری را در ایران استوار کرد.

با قدرت یافتن اشعری ها، به تدریج کار اهل حدیث و حنابله محدود شده می رفت که بساط آنها از بسیاری سرزمین ها از جمله ایران برچیده شود.تا پیش از آن، حنابله بغداد حرف اول را در این شهر می زدند.دشمنی آنها با عالمان معتزلی به حدی بود که نوشته اند: ابو علی متکلم که در سال 478 درگذشت از دشمنی عامه، پنجاه سال نتوانست از خانه اش در بغداد بیرون آید، اما این بار، با روی کار آمدن خواجه نظام الملک و تأسیس مدارس نظامیه، شافعیان اشعری قدرت زیادی به دست آوردند.زمانی که ابو نصر فرزند ابو القاسم قشیری به سال 469 به بغداد آمد و در نظامیه آن شهر به موعظه نشست، میان وی و حنابله درگیری رخ داد که شماری از مردم کشته شدند.

این درگیری ها در سالهای بعد نیز رخ داد و به تدریج به جای نزاع کهنه شیعه و سنی نشست .ابن اثیر از درگیری مشابهی در سال 470 خبر داده که مؤید الملک فرزند نظام الملک نیز در آن درگیر بود.

این درگیری ها تا به آنجا بود که شاعری، ضمن شعری، نظام الملک را خطاب کرده، از او خواست تا به داد بغداد و مدرسه نظامیه برسد.ابن جهیر وزیر خلیفه جدید المتقدی، مسبب این درگیری ها بود.نظام الملک با اعمال نفوذ، خلیفه را واداشت تا وی را از وزارت برکنار کند.گر چه بعدها عذر خواهی ابن جهیر و یک ازدواج، سبب شفاعت نظام الملک برای باز گردان وزارت خلیفه به ابن جهیر شد.

در سال 475 بار دیگر میان شافعیان که اشعری شده بودند با حنابله درگیری پیش آمد .ابو القاسم بکری شافعی، رسما در نظامیه بغداد، با استثنا کردن احمد بن حنبل، حنابله را کافر خواند.چند روز بعد، فتنه ای میان او و برخی حنابله پیش آمد که باز وی در محکوم کردن اندیشه های حنابله اصرار بیش تری کرد.

در اصفهان، خاندان صدریه از آل خجند در برابر خاندان صاعدیه قرار داشتند.

گروه اول رئیس شافعیان و گروه دوم رئیس حنفیان شهر بودند و در دوره سلجوقی، به طور دایم با یکدیگر درگیر بودند.

با این حال، باید توجه داشت که خواجه باید سخت مراقب ترکان سلجوقی نیز که حنفیان متعصبی بودند، می بود.او در ظاهر می کوشید تا برخورد مذهبی میان خود و سلطان ایجاد نکند، اما به هر روی پشتوانه مهمی برای مذهب شافعی به شمار می آمد.

خواجه و مذهب تشیع

خواجه نظام الملک، صرف نظر از آن که یک دانشمند، سیاست دان و سیاستمدار برجسته بود، از نظر مذهبی سخت به عقاید خود پای بند بود.وی مذهب تسنن را به دیده احترام می نگریست و به همین دلیل، با تشیع میانه ای نداشت.او در جای جای کتاب سیاست نامه بر شیعه تاخته و کوشیده است تا ریشه های تاریخی این مذهب را به خرم دینان و غالیان منحرف از اسلام برساند.وی سلطان را نیز از راه دادن شیعیان به امور اداری پرهیز داده و یکی از نگرانی های خود را نفوذ شیعیان در دستگاه حکومت عنوان کرده است.وی می نویسد:

و کسان هستند که امروز در این دولت، قربتی دارند و سر از گریبان شیعت بیرون کرده اند، از این قوم اند و در سر کار ایشان می سازند و قوت می دهند و دعوت می کنند و خداوند عالم [شاه ] را بر آن می دارند که خانه خلفای بنی عباس براندازد و اگر بنده نهبن [درپوش ] از سر آن دیگ بر دارد، بس رسوایی که از زیر آن بیرون می آید.

با این حال، خواجه به سادات ری و برخی از عالمان شیعه آن شهر، احترام فراوانی می گذاشت .او چنین می نمود که وقتی از شیعه سخن می گوید، مقصودش اسماعیلیه است که طی سالهای متمادی از سوی فاطمیان مصر به ایران آمده و مردم را بر ضد عباسیان بر می انگیختند.وی گاه به مجلس درس شیعیان امامی می رفت و زمانی نیز که در عراق بود، همراه ملکشاه به زیارت قبر امام کاظم علیه السلام در کاظمین، و امیر مؤمنان و امام حسین علیهما السلام در نجف و کربلا رفت.

در این باره که نظام الملک و ملکشاه با شیعیان برخورد تندی داشته اند یا نه، از همان آغاز اختلاف نظر بوده است.یک مخالف شیعه در قرن ششم نوشته است:

و باز چون عهد کریم ملکشاهی بود، نظام الملک از سر عقیدت اینها آگه بود.همه را خوار و مهین داشتی.و در ری، هر که دعوی دانشمندی از اینها کردی، چون حسکا بابویه، بو طالب بابویه، ابو المعالی امامتی، حیدر زیاتی مکی، علی عالم، بو تراب دوریستی، خواجه ابو المعالی نگارگر و جز اینها از رافضیان شتام، همه را بفرمود تا بر منبرها بردند.سرها برهنه کرده، بی حرمتی و استخفاف می کردند بر ایشان، و می گفتند: شما دشمنان دینید.سابقان اسلام را لعنت می کنید.و شعارتان، شعار ملحدان [اسماعیلی ها] است.ایمان بیاورید تا اگر خواستند و اگر نه، ایمان می آورند و از مقالت رفض، بیزار می شدند.

عالم شیعه ای از همان قرن ششم این اظهارات را درباره برخورد خواجه با عالمان شیعه نپذیرفته و در پاسخ نوشته است:

اما جواب آنچه حوالت کرده است به عهد سلطان ملکشاه، حوالتی است به دروغ که اداراتی و تسویغاتی عطایا و بخشش هایی که ایشان کرده اند، سادات شیعه را و خطوط و توقیعات ایشان بدان ناطق است، و هنوز دارند و می استانند، و احترام و توفیر و ترفیع سادات و علمای شیعه در آن عهد و دولت معلوم و مصور است...و هر یک از آن بزرگان را از سلاطین و وزراء، عطایا و حرمتی بوده است، و [شیعیان ] نه قومی بوده اند که خواجه ای چون نظام الملک، بر ایشان تطاول کند که ایشان را عطایای بسیار داده است و شفقتهای بی مر نموده .

خواجه و کتاب سیاست نامه

یکی از رشته های علمی مورد علاقه اندیشمندان مسلمان، بحث از سیاست و حکومت بوده است .این مبحث از همان زمان زندگی پیامبر (ص) مطرح بود.اندکی بعد بحث امامت و خلافت و سلطنت پیش آمد.به تدریج در اطراف حکومت و حکومت داری، مباحثی مطرح شد، چنان که روایاتی در این باره در متون اسلامی آمده است.

زمانی که باب ترجمه متون سریانی و پهلوی به زبان عربی باز شد، بخشی از متون خارجی مربوط به سیاست، به عربی در آمد.از جمله آنها، آثاری از ایرانیان بود که شامل نوشته هایی از اردشیر بابکان یا بوزرجمهر و نصایح شاهان ساسانی می شد.این قبیل آثار، با تلفیق آثار دینی، ادبیاتی را به وجود آورد که زمینه نخست

نظام الملک طوسی

تحول فلسفه، اندیشه و فقه سیاسی در میان مسلمانان شد.

پرسش هایی از این قبیل که چه کسی باید حکومت کند، چگونه انتخاب شود، مردم چه نقشی دارند، خداوند چه سهمی دارد، حاکم چگونه کشور را اداره کند، سلطان چه وظایف دارد و...از پرسش هایی اساسی است که در این رشته علمی و فلسفی می بایست به آنها پاسخ داده می شد.همچنین بحث از عدالت و تعریف و چگونگی اجرای آن، از موضوعاتی است که در این دانش مطرح می شد.

یک اشکال اساسی در این کتاب ها آن است که بجای ارائه تعاریف دقیق و بازشناسی موضوعی عناصر و مؤلفه های سیاست، تنها به توصیه های اخلاقی اکتفا کرده و بدون نظم مباحث را آورده اند.

آنچه قابل توجه است آن که بیش تر این آثار در شرح وظائف حاکم و سلطان است.در این نگرش سلطان به عنوان یک حاکم مطلق، در چهار چوب شرع و عدل و رعایت احکام عقل می باید به اداره کشور بپردازد.

کتاب سیاست نامه یا سیر الملوک خواجه یکی از آثار ارجمندی است که در این باره تألیف شده است.وی افزون بر بهره گیری از اندیشه های پیشینیان و نیز متون دینی و تاریخی، از تجارب خود هم به خوبی استفاده کرده و این اثر را پدید آورده است.برای آشنایی با محتوای این کتاب و طبعا کتاب های مشابه فهرست برخی از فصل های این کتاب را که مجموعا پنجاه فصل است، می آوریم:

اندر مظالم نشستن پادشاه و سیرت نیکو ورزیدن،

اندر احوال عمال و بر رسیدن پیوسته از احوال ایشان،

اندر باب قاضیان و خطیبان و محتسب و رونق کار ایشان،

اندر پژوهش کردن و بر رسیدن از کار دین و شریعت و مانند این،

اندر فرستادن جاسوسان و تدبیر کردن بر صلاح مملکت و رعیت،

اندر مشاورت کردن پادشاه در کارها با دانایان و پیران،

گفتنی است که کتاب سیاست نامه شامل دو بخش است.بخش نخست کتاب تا فصل سی و نهم که ابتدا تألیف شده است.بخش دوم آن تا فصل پنجاهم که بعد از گذشت چند سال از تألیف بخش نخست، تألیف شده است.در این بخش مباحث جدیدی آمده و مطالب با تفصیل بیش تری عنوان شده است .

عنوان فصل چهل و سوم چنین است: اندر باز نمودن احوال بد مذهبان که دشمن این ملک و اسلام اند .نظام الملک در این فصل و فصل های بعد با تندی تمام، به مخالفان مذهب اهل سنت تاخته است .خواجه در حمله به تشیع میان امامیه و اسماعیلیه و قرامطه و باطنیه فرقی نگذارده و همه را با یکدیگر در آمیخته است.وی تا فصل چهل و هفتم به بحث از شورش های انحرافی ایرانی ها بر ضد عباسیان و اسلام سخن گفته و پس از آن باز چند فصل دیگر درباره کیفیت اداره امور کشور آورده است.

برخورد تند و عصبی موجود در بخش دوم کتاب نظام الملک، این تردید را ایجاد کرده که این بخش الحاقی از خواجه نبوده و بعدها ضمیمه شده است.این تردید تا بحال راه به جایی نبرده و علی الحساب بخش مزبور از نظام الملک دانسته شده است.

در تمامی فصل های کتاب، ابتدا یک توضیح کلی آمده و سپس نظریه ارائه شده به وسیله داستان هایی که از سلاطین و وزیران دوران پیش از او بوده، اثبات شده است.بیش تر این داستان ها از سلسله های صفاری و سامانی و غزنوی است.مهم ترین نکته از نظر خواجه حفظ قدرت بر پایه شرع و عقل و نگاهداری اقتدار برای اعمال حاکمیت است.او می کوشد تا از لابلای داستان های نقل شده از سلاطین پیشین، این مطالب را ثابت کند.

به این ترتیب، خواجه نظام الملک، با آوردن این داستان ها بخش مهمی از تاریخ اجتماعی ایران را نیز در کتاب خود آورده است.

وزارت در سیاست نامه

پیش تر گفتیم که وزارت از عهد عباسیان باب شد و در اصل برگرفته از فرهنگ سیاسی ایرانی بود.به تدریج وزیران قدرت بیش تری یافتند.از آنجا که کار وزیر تدبیر کارها می بود، لازم بود تا وی از طبقه فرهیخته و فرهنگی و دبیران باشد.فراوان رخ می داد که عقل و درایت وزیر از سلطان نیز بیش تر می شد.ما برخی از بهترین وزیران ایرانی را در دولت سامانی معرفی کردیم.در دولت آل بویه نیز کسانی مانند ابن العمید و صاحب بن عباد شریک سلطان بودند.در بیش تر دوره هایی که این قبیل وزیران بر سر کار بودند، شاه در پی مسائل شخصی و تفریح خود بوده و اداره کشور به طور کامل در دست وزیران بود.این مسأله درباره خواجه نظام الملک به تمام معنا صادق بود.سلطان ملکشاه در همان آغاز اداره امور کشور را به طور رسمی به وی سپرد و تا پایان نیز او را پدر خطاب می کرد.

خواجه در نقش وزیر و اهمیت آن در سیاست نامه سخن گفته و می نویسد: هر پادشاهی که او بزرگ شده است و بر جهانیان فرمان داده است و نام او تا به قیامت بر نیکی می برند، همه آن بوده اند که وزیران نیک داشته اند.

ترکیب دولت در زمان سلجوقیان از این قرار بود که شاه از ترکمانان بود، فرماندهان اصلی سپاه نیز از ترکمانان بودند.در این میانه، تشکیلات وزارت و دبیرخانه همه از ایرانیان و فرهیختگان بودند.در اصل، اداره کشور به عهده این طایفه بود.فرهنگ سازی این گروه میانه، به گونه ای بود که از ترکمانان بد می گفتند.شاید تعبیر ترکتازی که امروزه به معنای خشنونت بکار می رود، میراث همان روزگار یا اندکی پیش از آن باشد.نظام الملک در کتاب سیاست نامه با اشاره به نگرانی مردم از ترکمانان می نویسد: «هر چند از ترکمانان ملالتی حاصل شده است و عددی بسیارند، ایشان را بر دولت حقی ایستاده است که در ابتدای دولت خدمت ها کرده اند و رنج ها کشیده و از جمله خویشاوندانند.»

دولت سلجوقی پس از ملکشاه و خواجه نظام الملک نیز دوام آورد، اما ابهت و شکوه آن از میان رفت.نظام الملک با اتکای به قدرت فوق العاده خود، پیش بینی کرد که پس از وی اوضاع، آن چنان که در زمان او بسامان بوده، سامانی نخواهد داشت:

مرا در این دولت خدمت های پسندیده است و آثار مشهور، و اولیای نعمت را بر من حق نعمت .هرگز خلافی نکرده ام و خیانتی روا نداشته ام و از شفقت و خدمتکاری هیچ باز نگرفتم.و خزانه و رعیت آبادان داشتم و مخالفان دولت را از پیش برداشتم و جهان به عدل و انصاف و ایمنی گذاشتم.آنچ کردم در صلاح دولت و مصلحت کافه رعیت، پس از من ظاهر شود.چون تدبیر جهان به دیگری منوط گردد، تقدیر و قیاس و ظن چنان است که هیچ کس پس از من، یک ماه شغل جهان بر نظام نتواند راندن!

باید توجه داشت که وزارت در دولت سلجوقی با نهایت اهمیتی که دارد، سرگذشت مرگ باری دارد .اشتباهات برخی از وزیران، جز عزل یا مرگ برای آنها نصیبی نداشت.این مسأله بستگی به نوع خطای آنان داشت.البته طمع سلطان در مال آنان نیز، به راحتی سبب عزل و مصادره اموال و حتی قتل آنها می شد.سعایت دیگر رقیبان نیز مشکل اصلی وزیران بود که می بایست برای آن چاره ای می اندیشیدند.

این زمان، هر یک از امیر زادگان سلجوقی اتابکی داشتند که مانند پدر آنها را از کودکی تربیت می کرد و به تدریج در کنار وزیر، کارهای او را سر و سامان می داد.به این ترتیب اندک اندک، پایگاهی جدید در نظام سلطنتی ایران، تحت عنوان اتابک درست شد.اینان به امارت شهرها می رسیدند و حکومت را به صورت موروثی در خاندان خود در می آوردند.

تشکیلات وزارت در دوره سلجوقی، به مقدار زیادی زیر نفوذ دبیران برجسته عراق عجم در آمد .این مسأله برای خراسانیان خوشایند نبود.آنها مردم جبال را به بدعت متهم کرده و تنها خود را مسلمان خالص می دانستند.با این حال، تخصص دبیران کاشان و قم و فراهان و جز اینها، سبب شد تا اینان نفوذی چشمگیر در دستگاه وزارت سلجوقی پیدا کنند.

یکی از برجسته ترین وزیران این عهد شرف الدین انوشروان بن خالد (م 533) است که مورد ستایش همگان قرار دارد.او فردی شیعه و در کار خویش، چیرگی فوق العاده داشت.وی تاریخی نیز برای دولت سلجوقی نوشت.زمانی که در بغداد درگذشت، وصیت کرد تا جنازه اش را به نجف منتقل کرده، در کنار مرقد امیر مؤمنان علیه السلام دفن کنند.

فرزندان نظام الملک

نظام الملک نه تنها خود برای سالها وزارت داشت بلکه فرزندان و برخی از نوادگانش نیز در دولت سلجوقی وزارت داشتند.برای وی یازده فرزند یاد کرده اند.یکی از آنها احمد مشهور به نظام الملک دوم از سال 500 تا 504 وزیر بر کیارق بود.حسین نیز چندی وزارت برکیارق را داشت.شمس الملک عثمان، امیر مرو بود و به گفته راوندی در شمار وزیران سلطان محمود سلجوقی.مؤید الملک طی 486 تا 487 وزیر محمود بن ملکشاه بود.عماد الملک از سال 485 تا 490 وزارت ارسلان ارغون را در خراسان داشت.ابو جعفر محمد نواده او نیز برای چندی وزیر سلطان سنجر بود.محمد فرزند مؤید الملک، نواده دیگر نظام الملک وزارت محمد بن ملکشاه را داشت.عبد الرزاق، برادر زاده نظام الملک نیز بیش از ده سال (تا سال 515) وزارت سلطان سنجر را داشت.نیز ناصر الدین طاهر پسر فخر الملک بن نظام الملک، بیش از بیست سال وزارت سلطان سنجر را داشت.

رواج تقویم جدید ایرانی در دوران ملکشاه

یکی از اقدامات مهمی که در دوره جلال الدین ملکشاه سلجوقی صورت گرفت، تنظیم جدید تقویمی بود که به نام تقویم جلالی معروف گردید و تاکنون مبنای محاسبه سال شمسی است.اهمیت این تقویم آن بود که با دقت خاصی نوروز واقعی معین شده و حساب سال با دقت انجام گرفت.

نوروز یا روز نو، در همه تقاویم، در همه دوره ها و در میان همه فرهنگها، با اسامی گوناگون مطرح بوده و هست.گردش زمین به دور خورشید و پدید آمدن روز و شب و فصول سال و نیز حرکت ماه بر گرد زمین، بشر را به محاسبه واداشته و به طور طبیعی تقویم را پدید آورده است .آغاز هر سال، شروع جدیدی است که خود به نوعی انسان را با احساسی تازه و تولدی نو به حرکت در می آورد.این آغاز همراه با شادی و سرور بوده و در هر فرهنگی آیین های ویژه ای برای نشان دادن خوش حالی و شادی تعبیه شده است.

در میان ایرانیان، این روز نو، روزی بود که شاه جدید ساسانی به تخت می نشست.خواهیم دید که آخرین نوروز ایرانی، که طی آن آیین های ویژه ای را اجرا می کردند، روزی در اواخر خردادماه بود که یزدگرد سوم بر تخت نشست و از آن پس، این نوروز، هر سال، با توجه به عدم محاسبه کبیسه و اهمال آن، در هر چهار سال، یک روز به عقب می افتاد.

پس از آمدن اسلام، سنت نوروز، پا بر جا مانده.این بدان دلیل بود که مردم ایران، به سرعت اسلام را نپذیرفته و تا یکی دو سه قرن، بسیاری از آنان بر آیین کهن خود بودند.حتی اگر اسلام را پذیرفتند، نتوانستند به آسانی آداب و رسوم دوران گذشته را ترک کنند.در نتیجه افزون بر بزرگداشت اعیاد اسلامی، عید نوروز را نیز حفظ کردند.

پیش از پیدایش تقویم جلالی در سال 467 یا 471، محاسبه سال بدین ترتیب شد که سال را دوازده ماه سی روزه تقسیم می کردند که جمعا 360 روز می شد.پنج روز باقی مانده را در پایان آبان ماه یا اسفند ماه بر آن می افزودند که جمعا 365 روز می شد.با این حال، پنج ساعت و 48 دقیقه و 51/45 ثانیه باقی می ماند.این زمان، در هر چهار سال، یک روز می شد و از آنجا که در محاسبه نمی آمد، روز اول فروردین در فصول سال تغییر می کرد.بنابراین، ماه های شمسی نیز در آن زمان، مانند ماه های قمری در فصول سال متغیر بود.معنای این سخن آن است که نوروز در ابتدای فروردین واقعی، یعنی نقطه آغاز اعتدال بهاری قرار نداشت.

زمانی که یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانی، در سال 632 میلادی به تخت نشست، روز نخست سال، یعنی اول فروردین در آن تاریخ، مطابق بود با شانزدهم حزیران (ژوئن) (مطابق با 27 خرداد واقعی) .پس از آن با محاسبه بالا، روز نوروز یا اول فروردین، هر چهار سال، یک روز به عقب می آمد.

در سال 467، روز نوروز مطابق دوازدهم اسفند بود.در این سال، ملکشاه سلجوقی، دستور داد تا منجمان، محاسبه دقیقی از سال شمسی انجام داده و روز اول فروردین را معین کنند.بر اساس محاسبه خواجه عبد الرحمان خازنی، منجم مرو، عوض آن که بر اساس محاسبه قبلی، روز دوازدهم اسفند را اول فروردین رسمی دانسته شود، اول فروردین را هیجده روز جلوتر برده و در ابتدای اعتدال بهاری، یعنی اول فروردین واقعی قرار داد.

در محاسبه جدید، هر سال را در چهار نوبت، 365 روز محاسبه کرده (دوازده سی روز به ضمیمه پنج روز که در آخر ماه آبان یا اسفند افزوده می شد) و سال پنجم را 366 روز محاسبه کردند .در این محاسبه آن پنج ساعت و اندی نیز در محاسبه می آمد.بدین ترتیب، روز نوروز، به عنوان نخستین روز فروردین ماه، از آن سال ثابت ماند.

بنابراین، نخستین سالی که روز اول فروردین آن دقیقا مطابق آغاز زمان اعتدال بهاری بود، سال 467 (یا 471) هجری بوده است.

آشفتگی اوضاع پس از ملکشاه

مرگ زودرس سلطان، سبب می شد تا فرزندان نابالغی بر جای بمانند که هیچ کدام توان سلطنت نداشتند.در این صورت، یا کار به دست همسر وی می افتاد یا به دست وزیر یا یکی از سپهسالاران .سرکشی برادران و برادرزادگان سلطان نیز در این شرایط طبیعی است.این قانونی است که در میان سلسله های شاهی فراوان رخ می داد.اکنون از ملکشاه، همسری با نام ترکان خاتون بر جای مانده بود که کودکی با نام محمود داشت.این کودک به سال 480 به دنیا آمده بود.برکیارق فرزند سیزده ساله ملکشاه جانشینی رسمی بود، اما ترکان خاتون با آمدن به اصفهان، این شهر را محل استقرار خود قرار داد و با بذل و بخشش فراوان، کوشید تا نظر امرای سپاه را به سلطنت فرزندش جلب کند.در اصفهان، ترکان نظامیه یاران نظام الملک از این که تاج الملک دشمن نظام الملک جانب محمود را گرفته، نگران شده و از برکیارق حمایت کردند.آنها برکیارق را به ری برده و در آنجا سپاهی را برای مقابله با ترکان خاتون که به نام پسرش محمود حکومت می کرد، فراهم آوردند.

دو سپاه در نزدیکی بروجرد با یکدیگر درگیر شدند.سپاه ترکان خاتون شکست خورد و به اصفهان بازگشت.برکیارق نیز با سپاهش به اصفهان رفته به محاصره آن نشست.شگفت آن که تاج الملک که به نواحی بروجرد گریخته بود، دستگیر شده به برکیارق تسلیم شد و به دلیل دشمنی هایش با نظام الملک توسط ترکان نظامیه کشته شد.

درست همان ایام که شهر اصفهان در محاصره بود، عز الملک فرزند نظام الملک که حاکم خوارزم بود و پس از ملکشاه به اصفهان آمده بود، از شهر بیرون رفت و به برکیارق پیوست.سلطان نیز بلافاصله او را به وزارت خود برگزید.

این رخدادها در ایران بود.در بخش عربی دنیای اسلام، تتش فرزند آلپ ارسلان که حاکم شام بود، برای گرفتن سلطنت دست بکار شده جنگ هایی را با امیران شهرهای نصیبین و موصل و. ..براه انداخت و خون های زیادی ریخت.

برکیارق در سال 487 به بغداد آمد و مقتدی عباسی او را به سلطنت گماشت و اندکی بعد درگذشت .پس از مقتدی، فرزندش مستظهر عباسی به خلافت رسید.

برکیارق که از تتش شکست خورده بود، تنها با تنی چند از یارانش به اصفهان آمد.اندکی بعد محمود بیماری سرخک گرفته درگذشت.با درگذشت محمود و مادرش ترکان خاتون، برکیارق با آرامش در اصفهان به سلطنت نشست.از سوی دیگر با کشته شدن تتش به دست برکیارق، بار دیگر سلطنت سلجوقی به آرامش نسبی دست یافت.

در سال 488 وزارت از مؤید الملک به برادرش فخر الملک رسید.روشن بود که هیچ کدام اینان قدرت پدر خویش را نداشتند.افزون بر آن، میان خود آنها نیز اختلافات زیادی به وجود آمده بود.برادر دیگر آنها عماد الملک به ارسلان ارغون، برادر ملکشاه که حاکم خراسان بود، پیوسته بود.خاندان نظام الملک هنوز بر نظامیه ها نظارت داشته و درست مانند پدر، استادان را خود تعیین می کردند.

شورش ارسلان ارغون در خراسان، دردسر دیگری برای برکیارق به وجود آورد.وی به خراسان حمله کرد و پس از تسلط بر آن، حکومت آن ناحیه را به برادرش سنجر که بعد از او سلطان سلجوقی شد، سپرد.هنوز نیز کسانی دیگر از خانواده سلجوقی داعیه سلطنت داشتند و دشواری هایی ایجاد می کردند.

در سال 492 محمد برادر برکیارق، توسط ترکمانان در بغداد به سلطنت رسید.این شخص رقیب جدید برکیارق بود که بعد از وی سلطان سلجوقی در عراق و غرب ایران شد.برکیارق به بغداد رفت، اما پس از بازگشت وی، باز به نام سلطان محمد خطبه خوانده شد.سنجر نیز که در خراسان از طرف برکیارق حکومت می کرد بر او شورید و سپاه برکیارق را شکست داد.از همان زمان سنجر حکومت خراسان را برای خود نگاه داشت.

طی سالهای بعد، تا درگذشت برکیارق به سال 498 در سن بیست و پنج سالگی! بارها و بارها میان وی و برادرش سلطان محمد جنگ پیش آمد.علاوه بر محمد، سرکشان دیگری نیز از خاندان سلجوقی در ری و نقاط دیگر برای او مشکلاتی ایجاد کردند.اگر گفته شود که او تقریبا در تمامی سالهای سلطنتش (486 498) به مبارزه با مدعیان سلطنت پرداخت، سخنی بیراهه گفته نشده است.

تصرف بیت المقدس در سال 492 توسط صلیبی ها

با این که بنای مؤلف این سطور در این کتاب، توجه به مسائل ایران است، در اینجا به دلیل اهمیت بحث، اشارتی به جنگ صلیبی نخست و تصرف بیت المقدس خواهیم داشت.

از زمانی که فتوحات اسلامی آغاز شد، یکی از دشمنان اصلی مسلمانان، رومیان روم شرقی یا دولت بیزانس بودند.مسلمانان از همان آغاز، در آرزوی فتح قسطنطنیه بودند، اما با همه تلاش هایی که در دوره اموی و عباسی صورت گرفت، موفق به این کار نشدند.اندک اندک روشن شد که شکست رومیان و نابودی دولت بیزانس امکان پذیر نیست.به دنبال آن، طی قرون نخست اسلامی، جنگ های فراوانی میان رومیان و مسلمانان رخ داد و هر بار شهرهایی از دو طرف، توسط طرف دیگر تصرف شده و کسانی کشته و یا به اسارت در می آمدند.تنها در حکومت سیف الدوله حمدانی (333 356) امیر حلب، چهل بار میان وی و رومیان نبرد صورت گرفت که برخی از آنها واقعا گسترده و سهمگین بود.

از سوی دیگر، مسلمانان با تصرف اندلس امید داشتند تا با دور زدن دریای مدیترانه، به قسطنطنیه دست یابند.این راه نیز با دفاع سرسختانه فرانک ها بسته شد.

تمامی این پیشینه، سبب پیدایش عقده های گسترده مسیحیان اروپا از مسلمانان بود.افزون بر آن، علائق آنها در شام اندک نبود.بیت المقدس و شهرهای آن نواحی، از مراکز مقدس آنان به شمار می آمد و روشن بود که اگر قدرتی می یافتند، برای تصرف آنها اقدام می کردند.

به سال 462 رونانوس دیوجانوس امپراتور به شهر حلب حمله کرد و محمود بن صالح مرداسی را شکست داد.آلپ ارسلان به تلافی، نبرد ملازگرد را رهبری کرد و ضمن آن امپراتور روم شرقی را به اسارت در آورد.

طی این نبردها، جنگ با رومیان کما بیش بر قرار بود.از این سو، دولت سلجوقی پس از ملکشاه چند پاره شد و مدعیان سلطنت از خاندان مزبور، هر کدام بر بخشی از سرزمین های اسلامی غلبه یافتند.در غرب اسلامی، تتش برادر ملکشاه، شهرهای حلب، انطاکیه، رها و حران را تحت اختیار خود درآورد و ادعای سلطنت کرد.پس از آن بر موصل و دیار بکر نیز غلبه یافت.بعد از کشته شدن تتش به دست برکیارق، فرزندانش رضوان و دقاق امارت آن ناحیه را عهده دار شدند که آنها نیز با یکدیگر درگیر شدند.

از سوی دیگر، دولت فاطمی مصر نیز با رومیان درگیر بود.ادعای وی در تصرف شامات، حجاز و عراق و رقابت شدیدش با دولت عباسی و امیران سلجوقی که شامات را در تصرف گرفته بودند، دامنه اختلاف میان مسلمانان را گسترش داده بود.باید بر این اختلافات، اختلاف میان فرقه های اسلامی و نزاع های مذهبی میان شیعه و سنی، معتزلی و اشعری، و...را ضمیمه کرد.هر روز گروهی تکفیر می شدند و عوام مردم نیز در بغداد و شهرهای دیگر به جان هم می افتادند.در چنین شرایطی بود که فرانک ها فرصت را غنیمت شمرده حملات برق آسا و سهمگین خود را بر سرزمین شام آغاز کردند.پیش از آن، کارهای تبلیغی وسیعی در اروپای غربی بر ضد مسلمانان انجام گرفته و زمینه های یک جنگ مذهبی مقدس کاملا فراهم آمده بود.کشیشان زیادی به هر نقطه سفر کرده و از فتح سرزمین های مقدس که در دست کافران یعنی مسلمانان قرار گرفته، سخن می گفتند.این حرکت به عنوان یک جهاد مقدس مورد توجه توده های مسیحی قرار گرفت.

نباید از نظر دور داشت که دنیای ثروتمند شامات، یک طعمه واقعی برای گرسنگان اروپایی به حساب می آمد.تمامی تحلیل گران جنگ های صلیبی از انگیزه های مادی این حملات سخن گفته اند .

آمادگی مسیحیان از سرتاسر اروپا از سال 489 آغاز شد.آنها مسیر خویش را از طریق قسطنطنیه قرار داده در سال 490 در نخستین درگیری با سپاه قلیچ ارسلان از سلاجقه روم، وی را شکست داده و اندکی بعد شهر مهم انطاکیه را تصرف کردند.یاغی سیان حاکم انطاکیه مقاومت سرسختانه ای کرد که نه ماه به درازا کشید.پس از آن، محافظ ارمنی یکی از ورودی ها، خیانت کرد و شهر به تصرف صلیبی ها درآمد.سپاه مسلمانان شهر را به محاصره در آورند و از روی غفلت اجازه خروج کامل آنها را از شهر دادند که پس از خروج جنگ در گرفت و مسلمانان شکست سختی خوردند .به دنبال آن، سپاه صلیبی شهر معرة نعمان را نیز تصرف کرد.

اکنون نوبت بیت المقدس بود که به تازگی در تصرف فاطمیان در آمده شخصی با نام افتخار الدوله بر آن حکومت می کرد.صلیبی ها چهل و چند روز شهر را محاصره کردند تا آن که به هر روی بر آن غلبه یافتند.پس از آن، قتل عامی در آن شهر کردند که خون در کوچه و بازار جاری شد.

منابع نوشته اند که بیش از هفتاد هزار نفر در شهر کشته شدند.در فتح نامه آنها به پاپ چنین نوشته شد: اگر تمایل دارید بدانید چه بر سر دشمن ما آمد، همین بس که اسب های ما در ایوان سلیمان و معبد او تا زانو در خون کافران شناور بود.

یک مورخ فرانسوی نیز نوشته است: مسلمانان مانند چهارپایان در خانه ها و خیابان ها ذبح می شدند...حتی برخی از زندگان را سوزاندند.

پس از آن، تلاش برای جنگ با صلیبیان آغاز شد.متأسفانه سلجوقیان، به ویژه سلجوقیان شرق، اقدامی در این باره نکردند.از آن تأسف بارتر آن که حتی میان عالمان و مردم نیز اخبار بیت المقدس چندان انعکاسی نداشت.

طی نود و یک سال که بیت المقدس در اختیار صلیبیان بود، بیش ترین حملات و ضربات را دولت فاطمی مصر بر آنها وارد کرد.بعدها صلاح الدین ایوبی، دولت فاطمی مصر را سرنگون کرد و طی نبردهای سنگینی موفق شد در هفدهم رجب سال 583 بیت المقدس را آزاد کند.پس از آن تا زمان آمدن مغولان، جنگ های صلیبی ادامه داشت.

همزمان با فشار صلیبی ها بر سرزمین شام، فشار اروپاییان بر سرزمین اندلس نیز گسترده شد.در میانه قرن ششم، حملات زیادی به شهرهای مسلمان نشین اندلس صورت گرفت که منجر به تصرف برخی از آنها از سوی مسیحیان اروپایی شد.شهرهای بزرگ قرطبه و غرناطه از جمله شهرهایی بودند که این فشارها را تحمل کرده و مردم آن شهرها در برابر دشمن مقاومت کردند.

سلطان سنجر و دیگر سلاطین سلجوقی معاصر وی

از زمان درگذشت برکیارق در سال 498 تا سال 511، سلطان محمد سلجوقی بر قلمرو مرکزی سلجوقیان تا بغداد و شمال عراق حکم می راند.بخش های غربی در اختیار فرزندان تتش و خراسان در اختیار برادر دیگر وی سلطان سنجر بود.کرمان نیز در اختیار قاورد و فرزندان او بود.

مهم ترین اقدامات سلطان محمد، نبردهایش بر ضد باطنیان بود که در جای دیگری شرح آن را آورده ایم.وی به حکم چیرگی اش بر عراق، در جنگ های صلیبی با فرنگی ها نیز به نوعی درگیر بود.

سلطان محمد در سال 511 درگذشت و پسرش محمود را که تنها چهارده سال داشت، به سلطنت برگزید .دو سال بعد، برادرش طغرل، با یکی از امرای ترک بر ضد وی خروج کرد که پس از نزاعی میان آنها، مشکل همچنان باقی ماند.افزون بر آن، به مرور دو برادر دیگر محمود، یعنی مسعود و سلجوق شاه نیز در شمار مدعیان سلطنت در آمدند.مسعود طی سالها توانست جبال و عراق را تحت سیطره خود نگاه دارد.

این بار سنجر امیر خراسان که موفق شده بود غزنه را از دست بقایای غزنویان به در آورد، مدعی تاج و تخت سلجوقی شد.وی مصمم شد تا به ری لشکر کشی کند و سلطنت سلجوقی را به دست آورد.جنگ بزرگی میان او و محمود فرزند برادرش صورت گرفت که با وجود فراوانی سپاه محمود، سلطان سنجر پیروز شد.

از آنجا که سنجر از نظر سن بزرگتر از برادر زاده اش محمود بود، بلافاصله سلطنتش در بغداد مورد قبول قرار گرفت و به نام وی خطبه خوانده شد.او به طور رسمی از سال 511 سلطان سلجوقی شد.سنجر با محمود مصالحه کرد و وی را به جانشینی خود برگزید.محمود به اصفهان بازگشت و به جز ری، بر تمامی ممالکی که پیش از آن در اختیارش بود، حکومت یافت.از آن پس، سلطان محمود در مرکز و غرب ایران و نیز عراق عرب قدرت را در دست داشت.

اندکی بعد برادرش مسعود و برادر دیگرش طغرل به جنگ با او پرداختند که به طور معمول پس از درگیری و کشته شدن شماری از مردم، برادران با یکدیگر کنار آمدند.مسعود و محمود هر دو نزد خلیفه رفتند و خلعت گرفتند.اندکی بعد، طغرل نیز اطاعت برادرش محمود را پذیرفت .

به سال 514 شمار زیادی از خزران که کافر بودند، به شمال آذربایجان به ویژه دربند و شروان حمله کرده قتل و غارت زیادی را انجام دادند و در تفلیس استقرار یافتند.امیران مسلمان آن نواحی، لشکری فرستادند که بر اثر یک اشتباه، شکست خورده با دادن چهار هزار اسیر بازگشتند .مدت ها این زخم بر پیکره دنیای اسلام بود تا آن که در سال 517 سلطان محمود سلجوقی بدان سوی لشکر کشید.اختلاف داخلی میان خزران و نیز حضور سپاه محمود، سبب شد تا آنها از آن منطقه عقب نشینی کرده و امنیت سابق تجدید شود.

در سال 516 ابو طالب سمیرمی وزیر سلطان محمود توسط باطنیان کشته شد و شمس الملک فرزند نظام الملک جانشین وی در وزارت گردید.این وزارت هم دیری نپایید تا آن که سلطان محمود او را گرفت و به قتل رساند.

سلطان سنجر که نگران طغرل برادر محمود بود، در سال 522 به ری آمد و زمانی که از آرامش اوضاع و قدرت محمود اطمینان حاصل کرد به خراسان بازگشت.وی دو سال بعد به سمرقند لشکر کشید تا قدرت خود را در آن ناحیه تثبیت کند.

سلطان محمود سلجوقی که بر جبال و آذربایجان حکومت می کرد، به سال 525، در سن بیست و هفت سالگی درگذشت و امارت به فرزندش داود رسید.اندکی بعد میان او و عمویش مسعود بر سر تسلط بر عراق و خطبه خواندن به نام آنها، نزاعی درگرفت.خلیفه گفت تنها سنجر را به رسمیت می شناسد.برادر دیگر محمود، سلجوق شاه بود که وی نیز از این زمان، مدعی سلطنت شده و همراه اتابک خود در فارس و خوزستان در پی به دست آوردن قدرت بیش تری بود.در نهایت صلحی میان مسعود و سلجوق شاه شد، در حالی که سلطان اصلی سنجر بود که به جنگ با مسعود برخاست .

این جنگ که در نزدیکی دینور رخ داد به نفع سلطان سنجر خاتمه یافت.مسعود تبعید شد و برادرش طغرل حکومت جبال و آذربایجان را عهده دار شد.بار دیگر سنجر به خراسان بازگشت.

در این زمان هنوز، داود فرزند محمود، سلطنت خویش را در عراق حفظ کرده بود.به سال 526 میان وی و عمویش طغرل جنگی درگرفت که داود شکست خورد و با اتابک خویش به بغداد بازگشته مورد اکرام خلیفه قرار گرفت.سال بعد، بار دیگر مسعود طغرل را شکست داد و به سلطنت بازگشت .یک سال بعد، ماجرا به عکس شد و بار دیگر طغرل به سلطنت رسید.در سال 529 طغرل درگذشت و بار دیگر مسعود به تختگاه منطقه جبال نشست! وی پس از آن نیز دشواری های زیادی برای حفظ اقتدار خود داشت، اما با مقاومت در برابر مخالفان تا اندازه ای اقتدار دولت سلجوقی را در مرکز و غرب ایران حفظ کرد.

ممکن است خواننده گرامی ما از تکرار این نزاع های بیهوده خسته شود، اما باید بداند که در آن روزگار، همین حوادث، بخشی از زندگی روزانه مردم بوده و این چنین ابلهانه، به خاطر مشتی شاهزاده، مردم به جان یکدیگر می افتادند، آن هم زمانی که دشمن صلیبی، بیت المقدس را در اختیار خود داشته است.

سلطان سنجر که بزرگ خاندان سلجوقی بود، بر خراسان تسلط مطلق داشت.وی هر از چندی به نقطه ای دور از خراسان عزیمت می کرد تا موقعیت خود را مستحکم سازد.وی به سال 529 به غزنه رفت و پس از آرام ساختن اوضاع، به تختگاه خود مرو بازگشت.

در عراق و آذربایجان نفوذ مسعود تا سالها ادامه داشت.گر چه کما بیش درگیری میان او و برخی از امرای ترکمان، دشواری هایی برای وی ایجاد می کرد.مسعود در سال 547 درگذشت.از او به عنوان فردی خوش اخلاق و خوش رفتار یاد شده و گفته شده که با رعایا نیز برخورد عادلانه ای داشته است.جانشین وی، ملکشاه محمد فرزند محمود بود که خود مسعود او را برای سلطنت برگزید.

دشواری های سنجر در خراسان

تقدیر آن بود که به آرامی قدرت خوارزمشاهیان به عنوان رقیب سلجوقیان بر آید.سلطان سنجر در سال 533 احساس کرد که اتسز فرزند محمد، حاکم خوارزم قصد سرکشی دارد.به همین دلیل بدان سوی لشکر کشید که این جنگ به شکست خوارزمشاه منجر شد.در این حادثه که فرزند خوارزمشاه نیز کشته شد، کینه خوارزمیان نسبت به سنجریان تشدید شد.شهر خوارزم به دست خوارزمشاه افتاد.

مشکل بعدی سلطان سنجر جدی تر بود.ترکان کافری که در میان سرزمین چین و ماوراء النهر می زیستند، و در تاریخ از آنها با نام خطا قراختائیان یاد شده، به تدریج آماده نبرد با مسلمانان شدند.زمانی دولت مسلمان قراخانی در بخش شمالی این منطقه قدرتی شگرف داشت و از سوی سلجوقیان بر آنجا حکم می راند، اما اکنون ضعیف شده بود.با این حال اجازه نفوذ به قراختائیان را در سرزمین های شمالی ماوراء النهر نداد.زمانی که ترکان کافر قراختائی، به آرامی به سرزمین های اسلامی ماوراء النهر نزدیک می شدند، مسلمانان خطر را به طور جدی احساس کردند.گفته اند که خوارزمشاه نیز در تحریض آنها بر ضد سلجوقیان نقش داشت.

شمار سپاه قراختائی کافر را سیصد هزار نفر و سپاه سلطان سنجر را یک صد هزار نفر گفته اند .در نبرد سختی که به سال 536 درگرفت، شمار زیادی از مسلمانان کشته شدند که یازده هزار نفر آنها عمامه به سر بودند و چهار هزار زن نیز در میان آنها وجود داشت.همسر سلطان سنجر نیز به اسارت در آمد که بعدها با پرداخت پول آزاد شد.از آن پس ترکان کافر در بخش های ماورای جیحون چیره شدند.

قراختائیان که سلسله ای نیرومند در سرزمین حد فاصل مسلمانان و چین تشکیل داده بودند، به آیین اسلام اعتقادی نداشته و بودایی، مانوی و کما بیش مسیحی نسطوری بودند.این زمان، نفوذ مبلغان مسیحیت در آن سرزمین بسیار افزایش یافته بود.فرماندهی قراختائیان با شخصی به نام گورخان بود که گفته اندمانوی بوده است.همچنین از برخورد مسالمت آمیز وی پس از تسلط بر بخشی از ماوراء النهر در سال 536 یاد شده است.

از سوی دیگر خوارزمشاه اتسز بن محمد (م 551) که شاهد شکست سنجر بود، حملات خود را به خراسان آغاز کرد.او به مرو و سرخس حمله برد و غنائم زیادی از مرو به خوارزم انتقال داد .پس از آن مکرر میان او و سنجر جنگ هایی پیش آمد.طبعا با وجود قدرت سنجر در خراسان، خوارزمشاه که در پی استقلال بود، نتوانست سلجوقیان خراسان را شکست دهد.

یکی از تحولات مهم این سال ها، حمله سلاطین غوری به غزنه بود.پیش از این گذشت که منطقه غور تا قرن ها، کافرستان تلقی می شد تا آن که به عهد غزنویان، حملاتی به آن صورت گرفت .این بار به سال 543 علاء الدین حسین، شاه غور به غزنه حمله برد و آن شهر را فتح کرد .این زمان بهرام شاه و پس از وی خسرو شاه از نوادگان محمود غزنوی بر آن حکومت می کردند .خسرو شاه آخرین امیر غزنوی است که با وی این سلسله، پس از 213 سال امارت، به طور کامل انقراض می یابد.

حمله غوریان و پس از آنها غزان به این شهر، سبب ویرانی غزنه ای شد که با ثروت باد آورده فتوحات هند، به یکی از شهرهای مهم آن نواحی تبدیل شده بود.غوریان در سال بعد، هرات را نیز به اشغال خود در آوردند و در ظاهر نسبت به سلطان سنجر اظهار اطاعت کردند.از این پس سلسله غوری در نواحی غزنه تا لاهور به قدرت می رسد که دولتشان برای سال ها ادامه دارد.روشن بود که به زودی میان آنها با سنجر اختلاف روی خواهد داد.در سال 547 میان سنجر و غوریان جنگی پیش آمد.

حمله ترکان غزبه خراسان

دشواری اصلی سرزمین ماوراء النهر ترکان غز بودند که در ادامه حمله قراختائیان در سال 536 به آرامی راهی خراسان شدند.این غزان که مسلمان بوده و تلاش داشتند تا از سلطه قراختائیان در آمده به سوی خراسان بیایند، با مخالفت دولت سلجوقی روبرو شدند.اساسا دشواری این صحرا گردان که دائما به دنبال یافتن مرتع به سوی خراسان می آمدند، دشواری همیشگی خراسان بود .خود سلجوقیان نیز به همین صورت بر دنیای اسلام غلبه کرده بودند.

غزان که مخالفت سنجر را دیدند، آماده جنگ شدند.نبردی سهمگین در سال 548 رخ داد که منجر به شکست سپاه سلجوقی، اسارت سلطان سنجر توسط غزان و سلطه آنها بر خراسان شد.این صحراگردان بدور از تمدن، چنان ظلم و ستمی بر خراسان کردند که پله نخست نردبانی بود که پله بعدی را مغولان برداشتند.

از جمله شهرهایی که غارت شد، شهر مرو تخت گاه سلطان سنجر بود و به همین دلیل خزائن شاهی همه در آنجا قرار داشت.راوندی نوشته است:

غزان مرو را که دار الملک بوده بود از روزگار چغری بک و چندین گاه به ذخایر و دفاین و خزاین ملوک و امرای دولت آگنده سه روز متواتر می غارتیدند، اول روز زرینه و سیمینه و ابریشمینه، دوم روز برنجینه و رویینه و آهنینه، سوم روز افگندنی و حشو بالش ها، نهالی ها و خم و خمره و در و چوب ببردند و اغلب مردم شهر را اسیر کردند.

ابن اثیر نوشته است: طوس که در آن روزگار محل علما و زهاذ بود مورد حمله آنان قرار گرفته و ویران شد.تنها، محله ای که مرقد علی بن موسی الرضا در آن بود سالم ماند.گزارش شده است که تنها در دو محله آن پانزده هزار نفر کشته شده بودند.پس از آن به نیشابور حمله کردند و بسیاری از مردم را کشته و کتابخانه بزرگ این شهر را نیز به آتش کشیدند.

در حمله غزان به نیشابور بسیاری از عالمان و قاضیان شهر کشته شدند.راوندی نوشته است : که در نیشابور چندان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در میان خون ناپیدا شدند.پس از آن مسجد بزرگ مطرز را شبانه آتش زدند تا در پرتو نور آن، شهر را غارت کنند!

غزان طی سالهای بعد تا جرجان رفتند و افزون بر شکست سپاه مازندران، این شهر و مناطق اطراف آن را غارت کرده به خراسان بازگشتند.

در یک کلام، حمله غز، خراسان را ویران کرد، آن هم به گونه ای که دیگر این سرزمین، آبادی دوران پیش از خود را ندید تا آن که چند دهه بعد، باقی مانده آن را مغولان ویران کردند .

کار سلطنت سلجوقی نیز برای چندی رو به ضعف گذاشت.در غیاب چند ساله سنجر که اسیر غزان بود، سلیمان شاه سلجوقی نتوانست تخت سلطنت را نگاه دارد.به همین دلیل خراسانیان از دولت قراخانی خواستند تا سیطره خود را از سمرقند تا خراسان گسترش دهد.پیش از سلطه آنان، یکی از غلامان سنجر با نام المؤید توانست بر شهرهای خراسان غلبه کرده و غزان را بیرون راند .ری نیز به دست یکی دیگر از غلامان سنجر با نام اینانج قرار گرفت.

سلطان سنجر که تا سال 551 اسیر غزان بود، در رمضان این سال گریخت و بار دیگر در مرو به سلطنت نشست.سنجر (متولد به سال 479)، در فاصله یک ساله و اندی پس از آزادی تا سال 552 که درگذشت، بدون آن که بتواند اقدامی بر ضد غزان بکند، روزگار را سپری کرد.بدین ترتیب آخرین سلطان بزرگ سلجوقی پس از آن که بیش از نیم قرن بر خراسان حکم راند، درگذشت .

خراسان دوران سنجر، یکی از آبادترین روزگاران خود را پشت سر نهاد، دورانی که مرکزیت خراسان خالی از آشوب بود و اطراف و اکناف آن نیز به نوعی سلطه سنجر را پذیرفته و با ارسال اموال فراوان به آبادی خراسان کمک می کردند.راوندی درباره سنجر نوشته است:

خطبه او از حد کاشغر تا اقصی بلاد یمن و مکه و طایف و مکران و عمان و آذربیجان تا حد روم برسید...در عهد او خطه خراسان مقصد جهانیان شد و منشأ علوم و منبع فضائل و معدن هنر.علمای دین را نیکو احترام فرمودی و تقرب تمام نمودی و با زهاد و ابدال نفسی تمام داشتی و با ایشان خلوتها کردی.

پس از درگذشت سنجر، اوضاع خراسان برای دو سه سال گرفتار آشوب بود.برخی از امیرانی که در خدمت وی بودند، در پی استقلال بوده و به اجبار به آشوب گری در خراسان می پرداختند .در این سالها هنوز غزان مهم ترین تهدید برای خراسان بودند.آنها در سال 553، در حالی که سلطنت محمد فرزند محمود قراخانی را پذیرفته بودند به خراسان بازگشتند.این بار نیز در برخی از شهرها ویرانی به بار آوردند.

اختلافات سلجوقیان تا زمان سنجر، سبب شد تا افراد این خاندان، هر کدام در ناحیه ای از کشور اسلامی قدرت یافته و حکومت را به صورت موروثی در میان خاندان خویش نگاه دارند.در کرمان، نسل قاورد بن داود چغری از سال 432 تا 583 دولت سلاجقه کرمان را تشکیل دادند .

سلاجقه عراق و کردستان از نسل سلطان محمد فرزند ملکشاه بودند که در آن نواحی قدرت را در دست داشتند تا آن که پس از گذشت چند دهه توسط خوارزمشاهیان برافتادند.

در روم، سلاجقه روم شکل گرفتند که از فرزندان قتلمش بودند و تا سال 700 هجری دولت خود را حفظ کردند.

سلاجقه روم و شام نیز از نسل تتش بن آلپ ارسلان بودند که تا سال 511 دولت خویش را حفظ کردند و پس از آن منقرض شدند.

افزون بر اینها، سنت اتابک گزینی، سبب شد تا سلسله های کوچک جدیدی تحت عنوان اتابکان در دل دولت سلجوقی رشد کنند.این سنت چنان بود که برای هر یک از شاهزادگان سلجوقی، افزون بر وزیر و حاجب، اتابکی نیز برگزیده می شد.بسیاری از آن ها به امارت شهرها و مناطق گماشته شده به تدریج امارت آن منطقه را میان خاندان خود موروثی می کردند.سلسله های ایجاد شده را اتابکیه می نامند که فهرست آنها چنین است:

اتابکان آذربایجان و همدان به امارت ایلدگز از 531 تا 622 قدرت را در دست داشتند.ایلدگز نقش مهمی در تاریخ اخیر دوره دولت سلجوقی داشت.

اتابکان فارس به امارت سنقر بن مودود از سال 543 تا سال 686 حکومت کردند.

اتابکان یزد به امارت عز الدین لشکر بن وردان از سال 590 تا سال 715 حکومت کردند.

اتابکان شبانکاره فارس به امارت فضلویه بن حسنویه از حدود 448 تا 713 حکومت کردند.

اتابکان لرستان صغری به مرکزیت ایذه به امارت ابو طاهر بن محمد از سال 543 تا 827 حکومت کردند.

اتابکان لرستان صغری به مرکزیت خرم آباد به امارت شجاع الدین خورشید از سال 547 تا 716 و نسل دومشان تا سالها بعد از آن حکومت کردند.

روابط سلاطین این عهد سلجوقی با خلیفه عباسی

گذشت که سلطان سنجر در خراسان بود و سلطان محمود و برادرش مسعود و طغرل در ناحیه غرب و عراق بودند.در تمامی این دوران، بسان دوره های پیشین، خلیفه عباسی، از قدرت نظامی و مالی مستقل برخوردار نبود.طبعا اداره سپاه و پرداخت هزینه ها نیز بر عهده وی نبود .خلفا دربار و وزیر ویژه ای داشته و به صورت یک مرشد معنوی سیاسی عمل می کردند.در این دوره سه نفر خلافت کردند.المستظهر (487 512) المسترشد (512 529) و الراشد (529 532) .

منابع مالی خلفا برای اداره دربار، هدایایی بود که ملوک و امیران مختلف، برای خلیفه ارسال می کردند.خلیفه نه تنها موقعیتی در دادن خلعت و تأیید امارت سلسله های حاکم داشت، بلکه گاه در حل اختلافات امیران نیز مداخله می کرد.به علاوه، پناه افرادی نیز بود که از سوی امیران، معزول یا مصادره اموال شده و نزد خلیفه می آمدند تا برای آنها وساطت کند.گاه یک امیر مجبور می شد تا یک صد هزار دینار به خلیفه بدهد تا فرمان امارت منطقه ای را به او واگذار کند.

با این حال، اگر موقعیتی پیش می آمد، خلفا برای اعمال مدیریت سیاسی مستقیم نیز دست بکار می شدند و حتی بر ضد برخی از امیران لشکر کشی می کردند.

در سال 520 میان یرنقش زکوی، رئیس پلیس بغداد با کارگزاران خلیفه نزاعی پیش آمد و مورد تهدید واقع شد.وی نزد سلطان محمود رفت و او را از اقدام مسترشد برای جمع آوری سپاه بیم داد.مسترشد با آمدن سلطان به بغداد مخالفت کرد و به حالت قهر به سمت غربی بغداد رفت، اما سلطان محمود که از آینده هراس داشت، وارد بغداد شد.مردم به حمایت از خلیفه برخاستند و سی هزار نفر جنگجو در خدمت وی حاضر شدند.چاره ای جز جنگ نبود.نیروهای کمکی سلطان رسید و خلیفه تسلیم شد.سلطان در سال 521 از بغداد به همدان بازگشت.

نزاع دیگر میان سلاطین سلجوقی با خلیفه عباسی به سال 526 رخ داد.مسعود سلجوقی خواستار آن بود تا نامش در خطبه آورده شود، اما مسترشد موافق نبود.جنگی میان مسعود و سنجر پیش آمد که مسعود شکست خورد و خلیفه که برای چندی از بغداد دور شده بود، بدان بازگشت.

مسترشد که مشکل عماد الدین زنگی را در موصل داشت، در سال 527 به این شهر لشکر کشید و آن را محاصره کرد.این اقدام نظامی از سوی خلیفه، به معنای فعال شدن دستگاه خلافت در این دوران بود.وی پس از سه ماه محاصره، بدون نتیجه بازگشت.

خلیفه عباسی که در پی تقویت پایگاه سیاسی نظامی خود بود، به سال 529 به جنگ مسعود سلجوقی رفت.آن زمان مسعود در همدان بود و بسیاری از امرای وی، به طور پنهانی، همدلی خود را با خلیفه اعلام کرده بودند.جنگ میان آنها آغاز شد و شگفت آن که بدون حتی کشته شدن یک نفر، سپاه خلیفه شکست خورد.آنگاه وی و قاضی القضاة و عالمانی که همراهش بودند، همه به اسارت مسعود سلجوقی در آمدند.

اسارت خلیفه برای مسلمانان بسیار سخت بود.سنیان بغداد، پس از شنیدن این خبر، در کوچه و بازار بر سر و صورت خود خاک می ریختند و ضجه می زدند.از سوی دیگر، سلطان سنجر که مناسباتش در ظاهر با خلیفه حسنه بود، از مسعود خواست تا هر چه زودتر خلیفه را با احترام به بغداد باز گرداند.

زمانی که آنها مشغول گفتگوی صلح بودند، بیست و چهار نفر از اسماعیلیان، همزمان به خیمه خلیفه حمله بردند.آنان خلیفه را کشته و بیست تن دیگر را مجروح کردند.از آنجا که این رخداد در خیمه گاه مسعود سلجوقی رخ داد، به نوشته جوینی «جمعی از کوتاه نظران و بدخواهان دولت سنجری، این حال را بدیشان نسبت می کردند.» جوینی این اتهام را واهی شمرده سخن از «متابعت و تقویت دینی حنیفی و شرعیت و تعظیم امور دار الخلافه» توسط سلطان سنجر به میان می آورد.

پس از مسترشد، با فرزندش الراشد به عنوان خلیفه عباسی بیعت شد، اما در سال 430 وی خلع شده و با المقتفی بیعت گردید.نوشته اند راشد که قصد جنگ با ملاحده را داشت شاید به قصد انتقام پدرش از بغداد به سوی اصفهان حرکت کرد.از بخت بد، بار دیگر فدائیان اسماعیلی به سراغش آمده در رمضان 432 «در بارگاه او رفتند و بکارد زدند و هم آنجا او را دفن کردند» . «چون خبر قتل او به الموت رسید، هفت شبانه روز بشارت زدند و این اولین فتحی بود که در روزگار کیا محمد.و راشد را به اصفهان دفن کردند و از خوف برهان قاطع نزاریان از آنگاه، باز خلفا مختفی و محجوب شدند و روی از مردم پنهان کردند.» هم اکنون نیز مقبره ای در محله پل شهرستان اصفهان، در کناره زاینده رود موجود است که به احتمال بسیار قوی از آن راشد عباسی است.

پس از الراشد، مقتفی (530 555) بر سر کار آمد که سنجر کوشید تا مناسبات خود را با خلیفه جدید بهبود بخشد.وی برخی از اشیایی که منسوب به پیامبر (ص) بود و پیش از آن از خلیفه گرفته شده بود، به او بازگرداند.خلیفه عباسی، بیش تر با سلاجقه عراق و آذربایجان درگیر بود.ابن اثیر نوشته است که، وی پس از دیالمه، نخستین خلیفه ای بود که بدون حضور سلطان در عراق، کارها را به تنهایی اداره می کرد.پس از او المستنجد به خلافت رسید.

در سال 551 سلطان محمد فرزند محمود سلجوقی برای آن که نامش در بغداد در خطبه نماز جمعه خوانده شود، به بغداد لشکر کشی کرد.در آنجا میان سپاه خلیفه و او جنگی در گرفت.سپاه سلطان محمد که خبر اشغال همدان را توسط رقیبان سجلوقیش شنید، بغداد را رها کرد و به همدان بازگشت.وی در آن شهر به سل گرفتار شد و به سال 554 درگذشت.

زمانی که سلطان سنجر درگذشت (سال 552) دستگاه خلافت در بغداد خوشحال شد و برای سلطانی که قریب شصت سال به صورت امارت یا سلطنت بر بخش وسیعی از دنیای اسلام حکم رانده بود، و نامش در بغداد در خطبه آورده می شد، مجلس عزایی برپا نشد.

در واقع، در آخرین دوره سلجوقی، بر خلاف سالهای نخست آن، مناسبات سلاطین سلجوقی با خلفای عباسی تیره بود.اگر تا آن زمان، خلفا به احترام سلاطین، قاضیان حنفی را بکار می گماشتند، مستضی ء عباسی، از قاضی شافعی برای این کار استفاده کرد و حتی مدرسه ای که در اختیار حنفیان بود، به شافعیان سپرد.

زمانی که الناصر در سال 575 به خلافت رسید، به تدریج کوشید تا قدرت از دست رفته خلافت را باز گرداند.طغرل بن ارسلان، آخرین سلطان سلجوقی، در سال 583 کسی را به بغداد فرستاد تا دار السلطنه را برای آمدن او آماده کند.خلیفه نه تنها پاسخی به نماینده وی نداد بلکه دستور داد تا دار السلطنه را ویران کنند.سال بعد میان سپاه خلیفه و سلطان در نزدیکی همدان نبردی صورت گرفت که خلیفه شکست خورد.او با وجود شکست، بر انجام خواست های خود اصرار داشت.

این زمان، درگیری میان سلجوقیان و خوارزمشاهیان بالا گرفت و طغرل به سال 590 کشته شد .این اقدام سبب خوشحالی الناصر شد، غافل از آن که طمع خوارمشاهیان کمتر از سلاجقه نبوده خواستار آن بودند تا در بغداد به نام آنان خطبه خوانده شود.

قدرت علویان در دوران سلجوقی

یکی از طوایفی که در تمام این دوران، در شمار اعیان و رئیسان شهرها بودند، نقیبان علوی بودند.در هر شهر، جمعی از علویان زندگی می کردند و به دلیل موقعیت نسبی خود، از امتیازاتی برخوردار بودند.از اواخر قرن سوم و بیش تر در قرن چهارم، با برقراری نظام نقابت، فردی شاخص از خاندان مزبور از طرف حکومت به نقابت برگزیده می شد.کار نقیب اداره امور علویان در چند بخش بود:

نخست کنترل انساب، به این معنا که هر کسی که وارد شهری می شد، نزد نقیب علویان می رفت تا نسب او را تأیید کند.

دوم نظارت بر رفتار علویان، از آن نظر که شغل خوبی داشته باشند و تا آنجا که ممکن است ازدواج میان خود علویان صورت بگیرد.همچنین در صورتی که جرمی مرتکب می شدند، با وساطت نقیب معمولا تخفیفی به آنها داده می شد.

سوم اجرای حق قضاوت.

چهارم اداره امور مالی در مواردی که از بیت المال یا از بخشش های دیگر، مالی به علویان تعلق می گرفت.

یکی از کارهای مهم آنان، این بود تا با نوشتن نسب نامه، اجازه ندهند کسی به دروغ خود را علوی معرفی کند.به همین منظور، بسیاری از نقیبان، خود از نسب شناسان برجسته بودند .نتیجه کار این افراد، گسترش دانش نسب شناسی بود.کتاب های فراوانی از قرن چهارم به این سو درباره انساب علویان تألیف شد.

در اینجا، یک نمونه از فرامین سلطان سنجر را در تعیین نقیب سادات گرگان می آوریم که ضمن آن به وظائف نقیب نیز پرداخته شده است.این فرمان درباره «سید اجل اطهر مرتضی جمال الدین ابو الحسن العلوی» است: نقابت سادات گرگان و دهستان و استرآباد و دیگر مواضع که بدین بلاد مضاف و منسوبست...به جمال الدین ارزانی فرمودیم و این شغل بر قرار متقدم، بر وی مقرر داشتیم و او را به تجدید، متقلد این امانت بزرگ گردانیدیم تا به شرایط آن قیام به واجبی نماید و قاعده حرمت سادات ممهد می دارد و جانب هر کس بر اندازه علم و عفاف او را رعایت می کند و ارزاق و معاش ایشان از وجوه معهود می رساند و مصلحان را در روش طریق صلاح تقویت می کند و مفسدان را مزجور و مالیده می دارد و در شجرات و انساب ایشان نیک تأمل کند و منصب نبوت و امامت را از مدعیان و اهل تلبیس و تزویر مصون گرداند و ایشان را بعد از تفحص و استکشاف از میان سادات دور کند و تغییر سمت به حلق شعر و تعطیل از حلیت سادات و زینت و شرف واجب داند و در کل احوال در اظهار ایشان پسندیده کوشد و چنان سازد که او را نام نیکو و دولت را دعای خیر حاصل باشد. [پس از آن در ادامه، از مسؤولان منطقه خواسته است تا فرمان او را درباره سادات محترم شمرند:] و اساس حرمت او را در همه احوال ممهد دارند و ترتیب کار سادات از نواختن و راندن و نیکو داشتن و مالش دادن به وی بازگذارند و در آن مداخلتی نکنند و کرسی و منبر علم که به اسم و رسم سادات باشد حکم آن بدو مفوض دارند تا آن را به علم و تقوا آراسته کند و از تعصب و تهور و تهیج فتن دور، اجازت عقد مجلس وعظ دهد.

در این زمان، در بسیاری از شهرهای ایران، خاندان های برجسته ای از علویان، منصب نقابت را به دست آورده و گاه آن چنان قدرت می یافتند که در شرایط بحرانی، اداره شهر را نیز بر عهده می گرفتند.

شهرهای خراسان، طبرستان، جبال و بسیاری از شهرهای دیگر، نقیبانی داشتند که مورخان و نسب شناسان نام آنها را ثبت کرده اند.

به طور غالب، نقیبان علوی یا شیعه امامی بودند و یا زیدی مذهب، اما بر اساس تقیه گه گاه خود را سنی معرفی می کردند.در مجموع، به دلیل ارتباطشان با حکومت سلجوقی، لازم بود تا از روی احتیاط، حتی اگر شیعه بودند، برخورد معتدلی با سنیان و شخصیت های برجسته آنها داشته باشند.در برخی از درگیری های مذهبی که در نیشابور و استرآباد رخ داد، علویان موضع شیعی خود را کاملاآشکار کردند.

زمانی که غزان به خراسان حمله کردند، نقبای علوی در بسیاری از شهرهای خراسان نقش فعالی بر عهده داشتند.از آن جمله در شهر سبزوار، مردم به فرماندهی نقیب علویان شهر سخت در برابر غزان مقاومت کرده و اجازه نفوذ در شهر را به آنها ندادند.

علویان نیشابور نیز شهرستان کهندژ نیشابور را در اختیار گرفته با نهادن منجنیق مانع از نفوذ غزان شدند و مردم فراری نیشابور به آنجا پناه بردند.بعدها مؤید امیر ترک، به این ناحیه حمله کرد و آن را تصرف نمود.

سلاطین سلجوقی در مرکز ایران

گذشت که پس از سنجر، اوضاع سیاسی ایران، رو به آشفتگی رفت.در مرکز و ولایات غربی ایران، چند نفر از خاندان محمود سلجوقی و نیز غلامانی که در شمار امراء در آمده بودند، تحولات سیاسی را رقم می زدند.

اشاره کردیم که خراسان در اختیار المؤید یکی از امرای ترک دولت سنجری بود که توانست سالها نیشابور و نواحی اطراف را در اختیار داشته باشد.وی با تکیه بر قدرتی که به دست آورده بود به ایجاد امنیت در نواحی نیشابور، بیهق و سبزوار پرداخت.او برای تثبیت موقعیت خود به بسیاری از شهرهای اطراف تاخت.از جمله در سال 556 به شارستان در نزدیکی نیشابور رفت و پس از تسلط بر آن، سپاهش به غارت شهر پرداختند.وی سال بعد به طوس حمله کرد و به گشودن قلعه های اطراف پرداخت.

در این زمان بود که مردم از نیشابور کهن خارج شده و در شادیاخ جایی که عبد الله بن طاهر به عنوان یک شهرک نظامی خارج از نیشابور ساخته بود منتقل شدند.

سلطان محمد فرزند محمود سلجوقی یکی از سلاطین نیرومند این دوران در غرب ایران بود.گذشت که او به بغداد حمله ناموفقی کرد و به همدان که تخت گاه وی بود بازگشت.او در سال 554 به مرض سل درگذشت.

پیش از آن، برادرش ملکشاه کر و فری در مرکز ایران داشت و زمانی شهرهای قم و کاشان را غارت کرد.محمد از وی خواست تا دست از این رفتار خود برداشته به همدان برود تا ولی عهد او شود، اما ملکشاه نپذیرفت.او حتی به بغداد نیز حمله کرد، اما ناموفق به خوزستان بازگشت و پس از تصرف آنجا به سوی فارس رفت.با شنیدن خبر درگذشت برادرش به اصفهان رفت.آل خجند که از اعیان و عالمان اصفهان بودند، شهر را در اختیار او گذاشتند.ملکشاه در حالی که قدرت زیادی در اصفهان به دست آورده و هوس کرده بود تا در بغداد خطبه به نام وی خوانده شود، به سال 555 مسموم شد و درگذشت.

سلیمان شاه فرزند سلطان محمد پسر ملکشاه بزرگ که در موصل به سر می برد، به همدان آمد تا وارث تاج و تخت سلطان محمد (پسر محمود) شود.با درگذشت ملکشاه، در اصفهان نیز به نام سلیمان شاه خطبه خوانده شد.

زمانی که وی سلطنت یافت، کارها را به یکی از غلام ترک ها با نام گردبازو واگذار کرد و خود به شراب خواری علنی و لهو و لعب پرداخت.زمانی که از سوی گردباز و مورد ملامت قرار گرفت، از اینانج از امرای ترک که بر ری حکمرانی می کرد درخواست تا به همدان بیاید .پیش از آمدن وی، سلیمان شاه توسط گردباز و دیگر امیران ترک در همدان، کشته شد.پس از آن در پی ایلدگز (م 568) بنیادگذار اتابکان آذربایجان فرستادند تا به همدان آمده و ارسلان شاه را به امارت بردارد.وی نیز به این شهر آمد و ارسلان شاه به سلطنت برگزیده شد.ایلدگز زمانی غلام مسعود سلجوقی بود که او آذربایجان و اران را به وی واگذار کرده بود.او با مادر ارسلان شاه ازدواج کرده و ارسلان را که همراهش بود، به سلطنت گماشت.

چیزی نگذشت که در فارس، سخن از سلطنت محمود پسر ملکشاه به میان آمد.از سوی دیگر، اینانج در ری قصد یاری وی را داشت و در جنگی که میان اینانج و ایلدگز روی داد، اینانج شکست خورد.سلاطین بزرگ سلجوقی/سالهای حکومت

طغرل بک بن میکائیل بن سلجوق/429 455

آلپ ارسلان بن چغری بک/455 465

ملکشاه/465 485

محمود بن ملکشاه/485 487

برکیارق بن ملکشاه/487 498

محمد بن ملکشاه/498 511

سلطان سنجر/511 552

سلجوقیان عراق که بر بخش عربی ایران هم حکومت می کردند

محمود بن محمد بن ملکشاه/511 525

داود بن محمود/525 526

طغرل بن محمد/526 527

مسعود بن محمد/527 547

ملکشاه بن محمود بن محمد/547 548

محمد بن محمود/548 555

سلیمان شاه بن محمد/555 556

ارسلان شاه بن طغرل/556 573

طغرل بن ارسلان شاه/573 590

قلمرو سلجوقیان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان