یکی از فلسفی ترین و همچنین عمیق ترین رمان های تاریخ ادبیات، رمان نازنین می باشد که بر روی مخاطب های خود تاثیر عمیقی دارد و دارای جملات زیبا با مفاهیم دلنشینی است. بنابراین، اگر شما نیز به دنبال جملات کتاب نازنین هستید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.
جملات زیبا و دلنشین کتاب نازنین اثر داستاسیفکی
رمان نازنین اثر نویسنده معروف داستایفسکی می باشد و همانطور که می دانید اکثر افراد به مطالعه رمان های زیبا و ناب علاقه زیادی دارند که یکی از رمان های معروف، رمان نازنین می باشد که جملات دلنشینی دارد و می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن استفاده نمایید.

بهترین تکه های کتاب نازنین
من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام.
******
«میدانید، من از آن آدمهاییام که میخواهم بدی کنم، اما بدیام خوبی از آب درمیآید…»
******
متن کتاب نازنین اثر داستایسفکی
اگر زنی عاشق باشد… آخ، زن عاشق معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تابهحال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد.
******
من هم از آدمهای مغرور خوشم میآید. مغرورها بهخصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری، مگر نه؟
******

جملات کوتاه رمان نازنین
بدبختی همین جاست که من آدم خیالپردازیام.
******
همهمان آدمهای مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.
******
البته تمام ترس و وحشتم هم دقیقاً از همین است؛ اینکه همهچیز را میفهمم!
******
جملات معروف رمان نازنین
مضحک است که آدم با خودش هم بخواهد در لفافه و با عبارات رمزآلود حرف بزند
******
هر کس گناهکارتر است مستحق رحم و شفقت بیشتری است.
******
با پیروزی در آن، من از کل گذشتهٔ تاریکم انتقام گرفتم.
******
متن کوتاه و دلنشین رمان نازنین
قلبش، آن قلب طلاییاش، مثل دل گنجشک کوچک و کور و کر است.
******
نه، گوش بدهید، اگر قرار است دربارهٔ کسی قضاوت کنند، باید اول همهچیز را در موردش بدانند… گوش بدهید.
******

جملات طولانی کتاب نازنین
ببینید آقایان، افکاری هستند که… یعنی میدانید، اگر شما فکرتان را به زبان بیاورید، با کلمات بیانش کنید، آن وقت بسیار احمقانه به نظر میرسد؛ آدم حتی شرمنده میشود. اما چرا؟ دلیل خاصی ندارد، چون همهمان آدمهای مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.
******
درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بیاحساس و چندشآور ضربه میزند، دوی نیمهشب است. کفشهای کوچولویش کنار تخت انگار انتظارش را میکشند… نه، واقعاً فردا که ببرندش من چهکار کنم؟
******
جملات طولانی رمان نازنین با مفاهیم دلنشین
میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟
******
ای امان از این جبر! امان از طبیعت! درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بیاحساس و چندشآور ضربه میزند، دوی نیمهشب است.
******
متن دلنشین رمان نازنین
الآن دیگر قوانینتان به چه درد من میخورد؟ آدابورسومتان، اخلاقیاتتان، زندگی و ایمان و حکومتتان به چه کارم میآید؟ بگذار قاضیتان بیاید قضاوتم کند، بگذار بکشانندم دادگاه عمومی. آن وقت میگویم که من هیچچیز را قبول ندارم. قاضی فریاد میزند: ساکت باشید، جناب افسر سابق! من هم سرش داد میزنم: مگر تو کی هستی که مجبور باشم اطاعت کنم؟ چرا یک اجبار نحس و سیاه باید آنچه را برایم از همهچیز عزیزتر بود نابود کند؟ اصلاً من این دنیایتان را میگذارم و میروم! آخ، چه فرقی دارد برایم؟!
*******
نمیدانی چه بهشتی میخواستم برایت بسازم. بهشتی که در جان خودم بود. بهشتم را دور تو بر پا میکردم! عیبی نداشت اگر دوستم هم نمیداشتی، مگر چه میشد؟ همهچیز همانطور میماند، میگذاشتیم همانطور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف میزدی، کنار هم خوش بودیم و میخندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه میکردیم و زندگی به همین منوال خوشخوشک میگذشت. حتی اگر عاشق آدم دیگری هم میشدی عیبی نداشت. تو با او خوشوخندان میرفتی و من از آن طرف خیابان نگاهتان میکردم… همهٔ اینها هیچ اهمیتی ندارد اگر او فقط یکبار دیگر چشمهایش را باز کند!
******

جملات مفهومی و قشنگ رمان نازنین
حالا باز اتاقهای خالی و تنهایی. آونگ ساعت میرود و میآید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.
******
بزرگواریِ جوانی خیلی جذاب و دلفریب است، اما به یک جو نمیارزد. حالا چرا نمیارزد؟ چون ارزان به دست آمده، برای به دست آوردنش تجربهای کسب نشده. اینطور بگویم که از مظاهر اولیهٔ زندگی است. بگذار سختی بکشی، آن وقت بزرگواریات را میبینم!
******
شما آدمها. با آن سکوت تحقیرآمیزتان من را راندید. درست در برههای که پُرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیدهخاطرم کردید. حالا من مسلماً حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم،
******
متن رمان نازنین با مفاهیم ناب
میگویند کسانی که میروند لبهٔ پرتگاه میایستند انگار خودبهخود به ته دره کشیده میشوند و به نظر من خیلی از خودکشیها و قتلها فقط به این دلیل اتفاق افتاده که تپانچه دمدست بوده است.
******
همیشه یا تمام یک چیز را میخواستم یا هیچ! دقیقاً به همین دلیل است که در مورد سعادت هم به نصفهنیمهاش راضی نبودم، کل سعادت را میخواستم، تمامش را
******

شما دوستان عزیز با کلیک بر روی جملات کتاب جزء از کل و جملات کتاب بلندی های بادگیر می توانید متن های نابی را مطالعه نمایید و در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید.