ماهان شبکه ایرانیان

مجموعه بهترین جملات کتاب پس از تاریکی اثر هاروکی موراکامی

همانطور که می دانید اکثر افراد به مطالعه کتاب علاقه زیادی دارند که یکی از رمان های معروف، رمان پس از تاریکی است که دارای جملات نابی است، در این مقاله جملات رمان پس از تاریکی را در اختیارتان گذاشته ایم.

مجموعه بهترین جملات کتاب پس از تاریکی اثر هاروکی موراکامی

کتاب های زیادی وجود دارند که دارای متن و جملات ناب و دلنشینی هستند که رمان پس از تاریکی اثر هاروکی موراکامی از این دسته رمان ها می باشد. از این رو، اگر شما نیز به دنبال جملات پس از تاریکی هستید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.

جملات زیبا و ناب کتاب پس از تاریکی

این کتاب دارای متن و جملات ناب و زیبایی است که می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید. در ادامه مطلب جملات زیبا و ناب رمان پس از تاریکی را در اختیارتان گذاشته ایم تا بتوانید از بین آن ها متن های نابی را انتخاب نمایید.

جملات کتاب پس از تاریکی با مفاهیم ناب

متن های ناب کتاب پس از تاریکی

راستش را بگویم، من با خیلی از مردها بودم، اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. می‌ترسیدم کسی نباشد که بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم. همه‌اش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد. تنها کارش این است که هر دفعه تکه‌ای از معنای زندگی را از بین ببرد. متوجه منظورم می‌شوی؟»

******

حافظه عقل سرش نمی‌شود! درست مثل این است که یک خروار چیز بی‌مصرف چپانده باشیم تو کشو. اما در بین‌شان چیزهای مهمی را هم که یادمان رفته، یکی پس از دیگری جا گذاشته باشیم.

******

متن دلنشین کتاب پس از تاریکی

«بگذار چیزی بهت بگویم، ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می‌رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد، زیر پایت راحت خالی می‌شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است: دیگر هیچی مثل سابق نیست. آن‌وقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سرکنی.»

******

گاهی معلوم نیست از کجا یکهو چیزهایی یادم می‌آید که سال‌ها بهشان فکر نکرده‌ام. خیلی جالب است. حافظه عقل سرش نمی‌شود! درست مثل این است که یک خروار چیز بی‌مصرف چپانده باشیم تو کشو. اما در بین‌شان چیزهای مهمی را هم که یادمان رفته، یکی پس از دیگری جا گذاشته باشیم.»

******

جملات دلنشین رمان پس از تاریکی

جملات طولانی رمان پس از تاریکی

به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمی‌کند ــ همه‌شان فقط سوخت‌اند.»

******

آه، چه ساندویچ‌های کوچکی تو بشقابت هست. اگر قصد خوردن‌شان را نداری، اشکالی ندارد یکی بخورم؟» «اینهایی که مانده ماهی تن است.» «عالیست. ماهی تن دوست دارم. تو نداری؟» «چرا، دارم. ولی اگر ماهی تن بخوری، جیوهٔ تنت می‌رود بالا.» «راستی؟» «اگر جیوهٔ تنت زیاد باشد، در چهل سالگی سکته قلبی می‌آید سروقتت. موهات هم می‌ریزد.» تاکاهاشی اخم می‌کند. «پس تو نه مرغ می‌خوری، نه ماهی؟» ماری سر می‌جنباند.

******

جملات رمان پس از تاریکی با مفاهیم ناب

«می‌دانی، گمانم اگر آن سوخت را نداشتم، اگر این کشوهای حافظه را در درونم نداشتم، مدت‌ها پیش از پا در آمده بودم. در جایی تو گودالی مچاله می‌شدم و می‌مردم. اگر می‌توانم به این زندگی کابوس‌وار ادامه بدهم، علتش این است که هر وقت ناچار باشم می‌توانم این خاطرات را از کشوها بیرون بکشم ــ چه خاطرات مهم و چه به درد نخور. شاید فکر کنم دیگر نمی‌توانم آن را تاب بیاورم، دیگر نمی‌توانم تحمل کنم، اما به هر نحو شده آن را از سر می‌گذرانم.»

******

راستش را بگویم، من با خیلی از مردها بودم، اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. می‌ترسیدم کسی نباشد که بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم. همه‌اش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد. تنها کارش این است که هر دفعه تکه‌ای از معنای زندگی را از بین ببرد. متوجه منظورم می‌شوی؟» «گمانم.» «یک روز آدم مورد نظرت را پیدا می‌کنی، ماری، آن‌وقت یاد می‌گیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی. من که نظرم این است. پس به چیزی کمتر از این قانع نشو. در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»

******

«می‌دانی چی فکر می‌کنم؟ به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمی‌کند ــ همه‌شان فقط سوخت‌اند.»

******

جملات ناب رمان پس از تاریکی

جملات کوتاه رمان بعد از تاریکی

آنهایی که عادی به نظر می‌رسند از همه خطرناک‌ترند.

******

آن‌وقت‌ها در محله‌ای کارگری زندگی می‌کردیم، که شاید همین به حالم مفید بود.

******

اگر واقعاً بخواهی از چیزی سردرآوری، باید بهایش را هم بپردازی.

******

متن کوتاه رمان پس از تاریکی

در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»

******

خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند.

******

شعور ــ یا فقدان آن ــ تا آنجا که کارکردهای اصلی حیات باقی باشند، چندان مهم نیست.

******

تکه های کتاب پس از تاریکی با مفاهیم زیبا

حافظه عقل سرش نمی‌شود!

******

نور کورکنندهٔ لامپ‌های مهتابی سقف به ته گودال دریایی که در آن به خواب رفته است رخنه نمی‌کند.

******

چیزی که از نظر یکی فاصلهٔ معقول است، شاید برای دیگری خیلی دور به نظر برسد

******

جملات ناب رمان پس از تاریکی

جملات مفهومی و ناب

رشتهٔ اصلی او جامعه‌شناسی است، اما گمان نمی‌کنم علاقه‌ای به آن داشته باشد. به این دلیل به دانشگاه رفت که ازش انتظار داشتند و به قدری بلد است که از عهده امتحان‌ها برآید، همین و بس.

******

تاکاهاشی می‌ایستد و نفسی تازه می‌کند. بعد ادامه می‌دهد: «طرز زندگی فقیرانهٔ راین اونیل را می‌شود یک جور برازندگی دانست ــ گرمکن کلفت سفیدی می‌پوشد و با الی مک‌گراو برف بازی می‌کند و آهنگ احساساتی فرانسس لای در پس زمینه پخش می‌شود.

******

متن کتاب با مفاهیم ناب

«یک روز آدم مورد نظرت را پیدا می‌کنی، ماری، آن‌وقت یاد می‌گیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی. من که نظرم این است. پس به چیزی کمتر از این قانع نشو. در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»

******

«هنوز هم بهش علاقه داری، آره؟» مرد جوان کارد و چنگال را وسط راه نگه می‌دارد و لحظه‌ای به فکر فرومی‌رود. «علاقه. هو … م … م … شاید یک جور کنجکاوی روشنفکرانه.» «کنجکاوی روشنفکرانه؟» «آره، شبیه این، مثلاً قرار گذاشتن با دختر خوشگلی مثل اِری آسایی چه احساسی به آدم می‌دهد؟ یعنی، دختری است مناسب پشت جلد مجلات.»

******

جملات زیبا رمان پس از تاریکی

شما دوستان با کلیک بر روی جملات کتاب کلیدر و جملات کتاب پنج زبان عشق می توانید متن های نابی را مطالعه نمایید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان