کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی است که اسطوره ادبیات داستانی ایران است و نوشته های ایشان همواره بر نویسندگان نسل بعد از خود تاثیر عمیقی داشته و همگی با دقت آثار ایشان را دنبال می کنند که یکی آثار درخشان ایشان سال بلوا است. از این رو، اگر شما نیز به دنبال جملات کتاب سال بلوا هستید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.
جملات کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
کتاب سال بلوا دارای جملات ناب و دلنشینی است که می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید. در ادامه مطلب متن های ناب کتاب سال بلوا را در اختیارتان گذاشته ایم تا بتوانید از بین آن ها متن های نابی را انتخاب کنید.

متن ناب کتاب سال بلوا
«پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحمالراحمین است.»
******
چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
******
متن دلنشین کتاب بلوار
«مرد باش، میفهمی؟» «مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد.» «هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.»
******
یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شدهاند و به آب پناه بردهاند، ولی آنجا هم در امان نیستند.
*******

متن های کوتاه رمان سال بلوا
پدر گفت: «تصمیم گرفتی؟» «هنوز مرددم.» «شک کن دخترم، شک اساس ایمان است.»
******
«چرا فرار میکنی؟» «میترسم.» «از من؟» «نه، از عشق.»
******
: «وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.»
******
متن کتاب سال بلوا با مفاهیم دلنشین
«آدم به روی باز وارد خانه کسی میشود، نه به درِ باز، وگرنه این همه درِ باز!»
******
راست است که مردها همیشه بچهاند و زنها همیشه مادر؟
******
و هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال میکند دلبستگیهایی به آن دارد.
******
متن کوتاه و ناب سال بلوا
مگر نمیشود آدم سالهای بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
******
«با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»
******
«سرزمین ما کجاست؟» «هر جا که آدم خوش است، خوش است.»
ت ******
متن کوتاه و دلنشین رمان سال بلوا
«تو یک افسر قدکوتاه پیدا کن که سربازهای قدبلند انتخاب کند.»
******
نمیدانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است.
******
«اینها مال ظلم است، آه مظلوم خورشید را میکشد.»
******

متن طولانی رمان سال بلوا
«از شما بعید است قضاوت سطحی بکنید، بساط یاغیگری باید برچیده شود.» «کدام یاغی؟» «همینها که شب و روز مردم را غارت میکنند.» «چرا یاغی شدهاند؟ هیچ فکر کردهاید؟ از گشنگی، ناامنی، بیسوادی، همین پاسبانهای شما کم مردم را غارت نمیکنند. آن وقت شما آمدهاید دار ساختهاید؟ روی هیتلر را سفید کردهاید!» «ما که کسی را دار نمیزنیم.» «مردم از ترس دارند میمیرند، آقا!»
******
«چرا یاغی شدهاند؟ هیچ فکر کردهاید؟ از گشنگی، ناامنی، بیسوادی، همین پاسبانهای شما کم مردم را غارت نمیکنند. آن وقت شما آمدهاید دار ساختهاید؟ روی هیتلر را سفید کردهاید!» «ما که کسی را دار نمیزنیم.» «مردم از ترس دارند میمیرند، آقا!»
******
جملات طولانی کتاب سال بلوا
گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. امّا نمیدانم آیا خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زنهای دیگری را هم میشناختم که یا نشمه میشدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پلههای خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟
******
مادر سرش را اصلا بلند نکرد، آهسته گفت: «صاحب اختیارید، امّا من توی این دنیا همین یک دختر را دارم.» مکثی کرد و ادامه داد: «و خوب، هنوز بچه است.» «واه! من به سن و سال او سهتا شکم زاییده بودم، چه حرفی؟» چه حرفی؟ هیچ آدمی آدم دیگری نیست. عمرباختهها، عاشق عمر دیگران میشوند، همانجور که خودشان قربانی شدهاند، دیگران را هم نابود میکنند، با حرفهای قشنگ، وعدههای فریبنده، سلیقههای یکنواخت، زبانبازی، زبانبازی و همهاش دروغ، ظاهر دروغ، خوشگلیهای دروغ
******
دستهام را دور موهاش گرداندم، گردنش را با انگشتهام مس کردم و او را به خودم کشیدم: «مرد باش، میفهمی؟» «مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد.» «هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.» «تو خیلی زنی.» خیلی خوشم آمد. گفت: «لولی مست با شخصیت.» کیف کردم.
******
متن ناب کتاب سال بلوا
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند، مثل سوزن میشود که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمیکنی، فرش را وجب به وجب دست میمالی، امّا نیست. فکر میکنی خوب، حتمآ یک جایی گذاشتهام که حالا یادم نیست، بعد بیآنکه یادت باشد از ته دل فریاد جگرخراشی میکشی و مینشینی.
******
خبر از دل آدم که ندارند، نمیدانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است. پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانهای پر از درخت که سقف اتاقهاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه میکشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر میکند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
******

متن های مفهومی کتاب سال بلوا
«مادر من هفتتا بچه را بزرگ کرد و همیشه نگران بود. مگر نشنیدهای که میگویند بهشت زیر پای مادران است؟» «کاش به جای نگرانی، آداب و معاشرت یادشان میداد.»
******
وقتی آدم دورخیز کند که بلند بپرد، امّا نتواند و در همان پشت و پسله بماند، دیگر چی واسه آدم میماند؟
******
متن مفهومی رمان سال بلوا
جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد، آرامآرام باید زندگی کرد و مرد و رفت.
******
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
******

شما همراهان با کلیک بر روی جملات کتاب سوء تفاهم و جملات کتاب پنج زبان عشق می توانید متن های نابی را مطالعه نمایید.