ماهان شبکه ایرانیان

مبارزات و فعالیتهای سیاسی

مقام معظم رهبری، حوادث «نهضت ملی شدن نفت » را که در طول آن مبارزات، مرحوم «آیت الله سید ابو القاسم کاشانی » به عنوان روحانی طرز اول و مجتهد بزرگ شرکت داشتند و به حمایت ایشان از «دکتر مصدق » ، نیروهای مردمی وارد صحنه شده و نهضت را در طول سالهای ۳۰ و ۳۱ پیروز کرده بود، از نزدیک مشاهده کردند و از پشت کردن مصدق به آیت الله کاشانی و منزوی کردن ایشان - ...

مقام معظم رهبری، حوادث «نهضت ملی شدن نفت » را که در طول آن مبارزات، مرحوم «آیت الله سید ابو القاسم کاشانی » به عنوان روحانی طرز اول و مجتهد بزرگ شرکت داشتند و به حمایت ایشان از «دکتر مصدق » ، نیروهای مردمی وارد صحنه شده و نهضت را در طول سالهای 30 و 31 پیروز کرده بود، از نزدیک مشاهده کردند و از پشت کردن مصدق به آیت الله کاشانی و منزوی کردن ایشان - که منتهی به خروج مردم از صحنه و پیروزی کودتاگران در 28 مرداد 1332، و بازگشت مجدد شاه به صحنه شده بود - تجربیات لازم را برگرفتند.معظم له طی بیاناتی در مورد حادثه 30 تیر 1331 که با حضور آیت الله کاشانی در صحنه و تهدید «قوام السلطنه » که به جای مصدق از سوی شاه به نخست وزیری انتخاب شده بود، و منتهی به سقوط قوام و روی کار آمدن مجدد مصدق گردید، یک تحلیل جالب و منطبق بر حقیقت حادثه ارائه می کنند، که از مشاهده نزدیک معظم له و دقت و توجه عمیق ایشان به این حادثه و وقایع مشابه سرچشمه می گیرد.در جاهای متعددی از این بیان، ایشان به حضور خود در صحنه های مختلف این حوادث یاد می کنند.جالب است بدانیم که معظم له هنگام حوادث این سالها، حدود دوازده سال داشتند. (1)

وقتی که قوام السلطنه بعد از استعفای مصدق از نخست وزیری، از سوی شاه فرمان نخست وزیری را دریافت می کند، اطلاعیه شدید اللحنی صادر می کند (2) که فضای از رعب و وحشت ایجاد می نماید.آقا سید علی با پدرشان در مشهد، تاثیر اعلامیه تهدیدآمیز قوام را از نزدیک می بینند که افراد به هم که می رسیدند، از جمله به پدر ایشان از آن اعلامیه حرف می زدند. (3)

نگاه دقیق معظم له به حوادث تلخ و شیرینی که در روزهای نوجوانی جریان داشت، ایشان را به فعالیتهای سیاسی علاقه مند کرد و از همان ابتدا حرکت درست و محکمی را آغاز نمودند.آمدن مرحوم شهید نواب صفوی به مشهد و سخنرانیهای وی، ایشان را کاملا به صحنه مبارزات سیاسی کشاند.

من شاید شانزده سال یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد.مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و بکلی من را مجذوب خودش کرد.هرکسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نواب صفوی می شد، از بس این آدم، پرشور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمنا شجاع و صریح و گویا بود.من می توانم بگویم که آن جا به طور جدی به مسایل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه ی سیاسی می گوییم، علاقه مند شدم.

البته قبل از آن، چیزهایی می دانستم، زمان نوجوانی ما با اوقات مصدق مصادف بود.من یادم است در سال 1329، وقتی که مصدق تازه روی کار آمده بود و مرحوم آیت الله کاشانی با او همکاری داشتند، مرحوم آیت الله کاشانی نقش زیادی در توجه مردم به شعارهای سیاسی دکتر مصدق داشتند، لذا کسانی را به شهرهای مختلف می فرستادند که برای مردم سخنرانی کنند و حرف بزنند.از جمله در مشهد، سخنرانهایی می آمدند.من دو نفر از آن سخنرانها و سخنرانیهایشان را کاملا یادم است، آن جا با مسایل مصدق آشنا شدیم و بعد، مصدق سقوط کرد.

در سال 32 که قضیه ی 28 مرداد پیش آمد کرد، من کاملا در جریان سقوط مصدق و حوادث آن روز بودم، یعنی من خوب یادم است که اوباش و اراذل در مجامع حزبی که به دولت دکتر مصدق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آن جا را غارت می کردند.این مناظر، کاملا جلوی چشمم هست!

بنابراین من مقوله های سیاسی را کاملا می شناختم و دیده بودم، لیکن به مبارزه ی سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نواب علاقه مند شدم.بعد از آن که مرحوم نواب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد.شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود.در حقیقت، سوابق کار مبارزاتی ما به این دوران برمی گردد، یعنی به سالهای 33 و 34 به بعد. (4)

مبارزات سیاسی آقا سید علی به بازداشتهای متعدد و زندان انجامید که اغلب آنها توام با شکنجه های سخت بود.بارها منزل ایشان مورد هجوم ماموران ساواک قرار گرفت و مدارک علمی و غیر علمی ایشان در این هجومها از بین رفت.در این جا به کلیات سختیهای این دوران در زندگی حضرت آیت الله خامنه ای اشاره می کنیم و سپس در جای خود، به طور مبسوط باز می نماییم.

من بارها بازداشت شدم، من را شش مرتبه بازداشت کردند، یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم.مجموعا این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است.دوره ی زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.

اولا نکته ی خیلی مهمی را که امروز شاید شماها واقعا نتوانید آن را درست تصور بکنید، این است که آن دوران، مسایل کشور - سیاست، دولت - مطلقا برای مردم مطرح نبود، حالا مردم ما در کشور، وزرا را می شناسند، رئیس جمهور را می شناسند، آن وقتی که نخست وزیر بود، او را می شناختند، کارهای عمده را می دانند، در مبارزات سیاسی خیلی چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامی کرده و چه تصمیمی گرفته است، ولی آن زمان، دولتها می آمدند و می رفتند و اصلا مردم نمی فهمیدند!

یک نخست وزیر می رفت، یک نخست وزیر دیگر می آمد، کابینه عوض می شد، انتخابات می شد و اصلا مردم خبر نمی شدند! توجه می کنید؟ ! بکل نسبت به مسایل دولت، بی تفاوت بودند.دولت برای خودش کارهایی می کرد، مردم راه خودشان را می رفتند، دولت راه خودش را می رفت، فشار روی مردم، خیلی زیاد بود و آزادی اصلا نبود.

من یادم است که دوستی از دوستان ما از پاکستان آمده بود، برای ما نقل می کرد که بله، من در داخل پارک، فلان کس را دیدم که اعلامیه ای را به فلانی داد، من تعجب کردم که مگر در پارک کسی می تواند به کسی اعلامیه بدهد! او از تعجب من تعجب کرد، گفت: چرا نشود؟ ! پارک است دیگر، انسان اعلامیه را در می آورد و به آن طرف می دهد.گفتم: چنین چیزی می شود؟ !

این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دوره ی نوجوانی را هم گذرانده بودم، یعنی اختناق در ایران آن قدر زیاد بود که اصلا تصور نمی کردیم ممکن است کسی بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوی چشم مردم، حرف سیاسی به کسی یا به دوستی بزند، یا کاغذی را به او بدهد، یا کاغذی را از او بگیرد! از بس فشار و خفقان بود، به کوچکترین سوءظن، افراد را می گرفتند، و به خانه های مردم می ریختند!

بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشته های من را بارها بردند! خیلی از نوشته ها و یادداشتهای علمی و غیر علمی من از بین رفته، غارت شده است، بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند! یا وقتی دادند، همه اش را ندادند!

زندگی از لحاظ سیاسی، زندگی سختی بود، یعنی زندگی سیاسی، بسیار زندگی سختی بود، خفقان بود و آزادی نبود.من در دوره ی مبارزات برای جوانها و دانشجوها در مشهد، مدتها درس تفسیر می گفتم، به بخشی از قرآن رسیدیم که راجع به قضایای بنی اسرائیل بود، قهرا راجع به بنی اسرائیل هم تفسیر قرآن می گفتیم.یک مقدار راجع به بنی اسرائیل و یهود صحبت کردم، بعد از مدت کمی، من را بازداشت کردند! البته نه به آن بهانه، بی جهت و به عنوان دیگری بازداشت کردند، به زندان بردند.

جزو بازجوییهایی که از من می کردند، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود، حرف زده اید! توجه می کنید؟ ! یعنی اگر کسی آیه ی قرآنی را که راجع به بنی اسرائیل حرف زده بود، تفسیر می کرد و درباره ی آن حرف می زد، بعد باید جواب می داد که چرا این آیه ی قرآن را مطرح کرده است! چرا این حرفها را زده و چرا راجع به بنی اسرائیل، بدگویی کرده است! یعنی وضع سیاسی، این گونه وضع سخت و دشواری بود و سیاستها این قدر ضد مردمی و وابسته ی به خواست اربابها بود!

البته با این دو، سه کلمه نمی شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بیان کرد، من این را به شما بگویم که حقا و انصافا اگر ده جلد کتاب هم نوشته بشود و همه ی آنها تشریح و توصیف آن دوران باشد، باز هم نمی شود بیان کرد! و البته بعضی از حرفها هست که اصلا نمی شود با زبان معمول بیان کرد، بعضی از تصورات هست که جز با زبان ادب و هنر بیان نمی شود.در شعر می شود بیان کرد، در کارهای ادبی و هنری می شود بیان کرد، اما خیلی از آنها را در زبان معمولی نمی شود گفت. (5)

مبارزات تحت لوای قیام حضرت امام خمینی قدس سره

در مدت شش سالی که آقا سید علی جوان در قم اقامت داشتند - 1337 تا 1343- علاوه بر اشتغال به تحصیل در حوزه علمیه قم، به مسایل سیاسی روز و حرکتی که حضرت امام خمینی قدس سره، آرام آرام در قم علیه رژیم استبدادی و وابسته پهلوی شروع می کردند، توجه داشتند و در مسایل مربوط به آن حضور جدی داشتند.

در همان سالها بود که روحانی جوان و پرشور، در قم با عناصر بزرگ و مؤثر در انقلاب اسلامی آشنا و با آنان همگام شد.

من در سال اول و دوم ورودم به قم اطلاع پیدا کردم که مرحوم علامه طباطبایی شبهای پنجشنبه و جمعه جلسه ای دارند و عده ای از فضلا در آن جلسه شرکت می کنند.ایشان مباحث فلسفی را در آن جلسات مطرح می کردند و این همان جلسه ای است که منتهی به تدوین اصول فلسفه و روش رئالیسم شد که شروع آن در سال 34- 35 بود و این که من می گویم مربوط به سالهای 38- 39 می باشد که این جلسه آن وقت تشکیل می شد و من تصادفا با آن جلسه ارتباط پیدا کردم و چند ماهی در آن جلسه شرکت کردم. (6)

شهید بهشتی در این سالها، اقدام به تاسیس دبیرستان دین و دانش در قم می کنند و نیز برای آشنایی طلاب با علوم جدید و فراگیری زبان انگلیسی، کلاس تشکیل می دهند، و گروهی از کسانی که بعدها نقش مهمی در انقلاب به عهده داشتند، در این کلاسها شرکت می کنند. اولین کار ایشان که من اطلاع دارم، تاسیس دبیرستان دین و دانش در قم بود که با تحریک کردن بزرگان قم و کمک گرفتن از آنها تاسیس کرد و خود ایشان هم مدیر آن شد.حالا شما ببینید رئیس دبیرستان شدن یک طلبه، آن هم در قم، خیلی کار غیر معمول بود و علاوه بر این، دبیر زبان انگلیسی هم بود و حال این که معمولا یک طلبه باید دبیر شرعیات می شد.. .

کار دوم را در سال 1340 یا 41 کرد که ایشان در قم یک کلاس تشکیل داد و از سی نفر دعوت کرد که - یکی از آن سی نفر من بودم - برویم در آن کلاسها، درسهای جدید، از جمله زبان و تعدادی دیگر از علوم را فرا بگیریم، و از آن سی نفر هم من و آقای رفسنجانی و مرحوم ربانی شیرازی و آقای مصباح یزدی و دیگران بودیم.در همان جلسه ی اول که کلاس تشکیل شد، خود ایشان شرکت کردند و گفتند ما فکر می کنیم آقایان احتیاج دارند به این که حداقل یک زبان بیگانه، یعنی زبان انگلیسی را بدانند و ما این را برای شما فراهم می کنیم، و در کنارش هم یک ساعت دیگر می گذاریم برای این که بعضی از مسائل علمی امروز را یاد بگیرید...من البته در این کلاس کم شرکت کردم، لکن بعضی از برادرهای ما در همین کلاس انگلیسی دان شدند، و من چون کارم زیاد بود و آن مقدار زبان و علومی که در آن جا درس می دادند را قبلا خوانده بودم و بلد بودم، خیلی برایم جاذبه نداشت و نرفتم. (7)

در همین سالهاست که آقا سید علی با تلاشهای شهید «محمد جواد باهنر» (نخست وزیر کابینه ی شهید رجایی) آشنا می شوند. شهید باهنر در سال 37 با همکاری آقای هاشمی رفسنجانی، نشریه «مکتب تشیع » را منتشر می کردند که یکی از بهترین نشریات قم بود.بیشتر ارتباط و آشنایی ایشان با فعالیتهای شهید باهنر که با هم در مدرسه «حجتیه » بودند از طریق تعریفهای آقای هاشمی رفسنجانی بود. (8)

پس از پیروزی شاه در کودتای امریکایی 28 مرداد 1332، رژیم دست به تبلیغات بسیار وسیعی زد تا روحانیت را از مردم جدا کند. تبلیغات ماهرانه و پرحجمی انجام شد تا روحانیت از چشم مردم بیفتد.در این زمانها، پوشیدن لباس روحانیت بسیار مشکل بود، چرا که این کار مساوی بود با تحقیرهای بسیار و اهانتهایی که از سوی رژیم در بین مردم القا شده بود.حضرت امام قدس سره در خاطرات خود، مواردی از این اهانتها را بازگو کرده اند.آقا سید علی، طلبه جوان، از نزدیک شاهد این تبلیغات سوء بود.تبلیغاتی که برای خردکردن روحیه روحانیون و منزوی نمودن آنان در جامعه صورت می گرفت.در چنین شرایطی، روحانیون، بخصوص طلبه های جوان، استقامت و ایستادگی بزرگی از خود نشان می دادند.

مقام معظم رهبری در خاطرات خود، به برخی از این تبلیغات اشاره می فرمایند، از جمله سوار نکردن روحانیون توسط وسایل نقلیه، متلک گفتن به آنان و اگر در وسیله نقلیه ای یک روحانی سوار بود و پنجر می شد، از قدم روحانی حساب می کردند. (9)

حضرت امام خمینی (قدس سره) نیز در بیان سختیهایی که بر حوزه های علمیه و روحانیون گذشت، به این تبلیغات اشاره می فرمایند.

شروع مبارزات انقلاب اسلامی

حوزه علمیه قم در سال 41 با ندای حضرت امام (قدس سره) به پا خاست و شوری دیگری در این مرکز علم و تقوا و جهاد پدید آمد. ندای قیام و مبارزه از حوزه علمیه قم، به سایر حوزه های علمیه و مجامع دینی نیز منتقل شد و مهمترین آنها، حوزه بزرگ مشهد بود. آیت الله العظمی خامنه ای در این مورد، نقش سازنده و عظیمی را ایفا نمودند و ضمن فعالیتهایی که در قم داشتند، ارتباط خود را با علما و طلاب مشهد تقویت نمودند.و کوشیدند با استفاده از فعالیتهای سایر علمای خراسان، هرچه بیشتر و بهتر، طلاب را تجهیز نمایند.

در سال 1341، مساله «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی » پیش آمد.رژیم شاه با این لایحه، در صدد وارد آوردن ضربه ای دیگر بر حوزه های علمیه و روحانیت و در نتیجه اسلام بود.حضرت امام خمینی قدس سره علیه این لایحه اقدامات مؤثری انجام دادند، از جمله نامه هایی به ولایات نوشتند تا خطبا، علما و مردم را نسبت به توطئه و مقاصد رژیم آشنا کنند.

حضرت امام، علاوه بر نامه هایی که نگاشتند و علما را در جریان امور قرار داده و آنها مردم را به صحنه فراخوانده و حوادث را به آگاهی آنها رساندند، رژیم شاه را تهدید کردند که اگر این لایحه را لغو نکند، مردم را به صحرای قم دعوت خواهند کرد و تجمع عظیم ضد رژیم را به وجود خواهند آورد.این گفتار و تهدید حضرت امام (ره)، حتی دوستان را هم به تعجب واداشت.آقا سید علی که در خدمت امام بودند، نقل می کنند که برای خود ما این همه امیدواری امام، تعجب آور بود و آن روزها کمتر کسی بود که دورنگری امام را درک کند. (10)

آقا سید علی، در آغاز حرکت و قیام حضرت امام در قم، فعالیتهای مختلفی را در مراحل مبارزه به عهده گرفتند و در صحنه های دشوار آن روزها که تازه شراره انقلاب اسلامی شعله ور می شد، حضور داشتند و تکلیف خود را با کمال خلوص و شجاعت انجام دادند.

در نهایت، مبارزه سخت حوزه های علمیه به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، به پیروزی حضرت امام (ره) انجامید و رژیم که می خواست با حذف سوگند به قرآن مجید، راه را برای انزوای دین هموار سازد، گرفتار قیام حضرت امام و روحانیون وفادار به امام شد و عقب نشست، اما در یک اقدام هماهنگ شده توسط رژیم امریکا، لوایح ششگانه را در 19 دی ماه 1342 مطرح کرد.در این اصول، اهداف شوم رژیم در محو اسلام و بازکردن بیشتر دست امریکا و اسراییل در شؤون مختلف مملکت، در پوشش شعارهای به ظاهر فریبنده انجام شد.شاه در 6 بهمن 1341 این اصول را به رفراندوم گذاشت.در این روزها، آقا سید علی در مشهد بودند و چون نزدیک ماه مبارک رمضان بود، آیت الله میلانی نامه ای به محضر امام نوشتند و آن را توسط ایشان و برادرشان «سید محمد» و آقایشیخ علی آقا برای امام فرستادند.مقام معظم رهبری در خاطراتشان ذکر می کنند که وقتی به تهران می رسند، روز 6 بهمن، یعنی روز به اصطلاح رفراندوم بود، تهران را کاملا خلوت می یابند.افراد پراکنده ای را می بینند که سر صندوقها رای می دادند که احتمالا از عوامل خود رژیم بوده اند.آقا به اتفاق همراهانشان به «گاراژ شمس العماره » واقع در خیابان «ناصر خسرو» می روند و همان روز به قم وارد می شوند، و یکسره خدمت امام می روند و نامه را تقدیم می کنند. (11)

شاه با بی شرمی اعلام کرد که پنج میلیون و ششصد هزار رای موافق و 4150 رای مخالف در صندوقها ریخته شده است.بلافاصله «جان کندی » ، رئیس جمهور وقت امریکا، به شاه تبریک گفت.روزنامه «نیویورک تایمز» نوشت: «ایران برای دریافت کمک امریکا شرایط مناسبتری پیدا کرده است!» و بدین صورت ناشیانه منشا و ریشه لایحه ششگانه شاه را افشا نمود.مردم در همان روز در تهران و شهرستانها، از جمله در قم، تظاهراتی علیه این لوایح و رفراندوم راه انداختند و شعار می دادند: «ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی خواهیم!» سال 1342 از راه رسید، سال پرحادثه و پرباری برای اسلام و حوزه های علمیه.اگرچه مصیبت، رنج و سختی حوادث این سال، بسیار عظیم بود، اما ثمره آن نیز برای انقلاب اسلامی، بسیار بزرگ بود.

حضرت امام پیش از تحویل سال 42 در یک موضعگیری قاطع و الهی، اعلام فرمودند که روحانیت، امسال عید ندارد. (12)

به دنبال اعلام عزای عمومی از طرف امام (قدس سره)، آقا سید علی و طلاب جوان و انقلابی حوزه، تصمیم می گیرند که هم خود لباس مشکی تهیه کرده و بپوشند، و هم سایر طلبه ها و روحانیون را به پوشیدن لباس مشکی ترغیب نمایند.علاوه بر آن، تعداد زیادی تراکت مبنی بر این که «ما عید نداریم » تهیه کردند و هنگام تحویل سال، میان مردمی که در صحن مطهر اجتماع کرده بودند، ریختند.

در روز 2 فروردین، امام در منزل خود و برخی از علما در مسجد یا مدرسه، به مناسبت وفات حضرت امام صادق علیه السلام مراسمی برپا کردند.کماندوها تلاش می کنند تا جلسه منزل حضرت امام را به هم بریزند که موفق نمی شوند.عصر آن روز، کماندوهای ناکام مانده، به مدرسه «فیضیه » حمله کردند.آقا سید علی که همراه برخی طلاب عازم مدرسه فیضیه بودند تا در مجلس روضه «آیت الله گلپایگانی » شرکت کنند، در کوچه حرم، بعضی از طلاب را می بینند که با شتاب می آیند، در حالی که بعضی عمامه به سر ندارند، بعضی پا برهنه اند و بعضی عبا ندارند.آنها فریاد می زنند: «نروید، خطرناک است!» این جا بود که متوجه می شوند به مدرسه فیضیه حمله شده است، لذا تصمیم می گیرند به منزل حضرت امام (ره) بروند.با شتاب خود را به منزل امام می رسانند و مشاهده می کنند که در بیرونی منزل باز است و امام آماده نماز مغرب هستند.آقا سید علی با چند تن دیگر که در منزل امام بودند، گفتگو می کنند که چگونه از منزل محافظت کنند و چگونه اطراف منزل را سنگربندی کنند، که اگر به منزل حمله شد، بتوانند، مقابله و مقاومت نمایند.تصمیم گرفتند ابتدا در منزل را ببندند، که با مخالفت امام مواجه می شوند که فرموده بودند «در را حق ندارید ببندید.اگر در را ببندید، از خانه بیرون می آیم.» مقداری چوب تهیه می کنند تا بتوانند از آنها برای مقاومت استفاده کنند.در همین اثنا، نماز امام تمام می شود، امام به اتاق می روند و طلبه ها اطراف ایشان را پر می کنند، به طوری که آقا سید علی، دم در اتاق می ایستند.امام صحبت می کنند و می فرمایند: «اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید، نترسید! ما در زمان پدر او، بدتر از این را دیده ایم.

روزهایی بر ما گذشت که در شهر نمی توانستیم بمانیم.مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثه ما در بیرون شهر بود، و شب به مدرسه می آمدیم، چون ما را می گرفتند، اذیت می کردند، عمامه ها را برمی داشتند.» آقا سید علی تعریف می کنند که در اثنای صحبتهای امام (ره)، یک پسر چهارده، پانزده ساله را می آورند که از پشت بام مدرسه فیضیه انداخته بودند، که بدنش کوفته شده و قبا از تنش کنده بودند.از در که واردش کردند، یک نفر با صدای بلند و با حال گریه گفت: «آقا، این را از پشت بام انداخته اند!» امام منقلب شده و دستور دادند که او را بخوابانند و برای او دکتر بیاورند.به هرحال، ایشان و گروه دیگری از طلاب آماده شدند تا شب در منزل امام بمانند و از آن وجود عزیز حفاظت کنند.اما یکباره خبر آوردند که امام فرموده اند: «راضی نیستم کسی این جا بماند.» ناچار منزل را ترک می کنند.صحبتهای آن شب حضرت امام (ره) حالت رعب را از وجود همه طلاب زدود و یک حالت شجاعت و شهامتی وصف ناپذیر در آنان به وجود آورد.

اقدام حضرت امام در صدور نامه به علمای تهران، در شکستن جو وحشت تاثیر بسزایی داشت.در این نامه، حضرت امام فرمودند: «شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدم کشی، شاه دوستی یعنی هدم آثار رسالت و...» این نامه فوری در سطح وسیعی از کشور پخش شد و مؤثر افتاد، و جو رعب را که مورد نظر دستگاه بود، شکست.

آقا سید علی تعریف می کنند که فتوای حضرت امام (ره) مبنی بر این که «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب است، ولو بلغ ما بلغ » ، حرکت عجیبی بود و غوغایی راه انداخت و جلوی افکار سازشکارانه و برخی ریاکاریها را گرفت.کار مهم دیگری که امام کردند، رفتن به مدرسه فیضیه بود.اولین روز شروع درس پس از حادثه فیضیه، امام ضمن سخنرانی اعلام کردند که پس از درس، به مدرسه فیضیه می روم و برای شهدای حادثه فیضیه فاتحه می خوانم.آقا سید علی در کنار حضرت امام (ره) قرار می گیرند و وارد مدرسه می شوند.در آن جا ذکر مصیبتی می شود و پس از آن، امام از مدرسه همراه سایر طلاب خارج می شوند و دوباره مدرسه فیضیه به صورت پایگاه طلاب درمی آید.

حضرت امام از حادثه مدرسه فیضیه، برای روشنگری و اطلاع رسانی به ملت ایران استفاده شایانی کردند، و از آن جا که محرم نزدیک بود و امام به این ماه بزرگ اعتقاد عجیبی داشت، برنامه ریزی مفصلی برای افشاگری جنایتهای رژیم شاه به عمل آمد.امام طی رهنمودی، علما و فضلا و منبریها را دعوت کردند تا حادثه عجیب فیضیه را برای مردم به عنوان سند رسوایی رژیم پهلوی مطرح کنند. (13)

حضرت امام خمینی، از آقا سید علی می خواهند تا به مشهد سفری کنند و سه پیام برای آقای «میلانی » ، آقای «قمی » و «علمای مشهد» ببرند.پیام اول درباره حضور صهیونیسم در اقتصاد و سیاست کشور و اعلام خطر برای اسلام را به علمای مشهد می رسانند. امام در نامه به آقایان میلانی و قمی، خواسته بودند تا به منبریها بگویند از روز هفتم محرم، در منابر، روضه فیضیه بخوانند و از روز نهم، همه دسته های سینه زنی و هیاتها این برنامه را اجراکنند.آقای قمی برنامه امام را می پذیرند. (14)

این رسالت بخوبی انجام شد و پیامها توانست موجب تشدید مبارزات در استان خراسان شود.

آیت الله العظمی خامنه ای در این سفر، گوشه هایی از این پیامها را در شهرهای بین راه، روی منبر برای مردم خواندند و همه جا بذر قیام را پاشیدند.

سپس با تنی چند از دوستان متعهد قرار گذاشتند به شهرهای مختلف استان سفر کنند و به ترتیبی که امام معین فرموده بودند، از روز هفتم محرم آن سال، مسائل روز و اوضاع سیاسی و اجتماعی، مساله مدرسه فیضیه و نقشه های پنهانی رژیم را برای مردم شرح دهند، و این بدان علت بود که پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و قضایای رفراندوم قلابی شاه، و ضدیت او با اسلام، علما، روحانیت و فاجعه ای که در فیضیه پدید آورد و نیز عزای عمومی نوروز سال 42، زمینه برای یک قیام عمومی علیه رژیم ستمشاهی، پدید می آمد.

محرم آن سال، بهترین موقعیت را به وجود آورد، لذا امام و روحانیت، به بهترین نحو از آن استفاده کردند و برنامه ریزی شد که روزهای اول تا ششم محرم، مطالب کلی و اصولی بیان شود.

از روز هفتم محرم مطالب اساسی و حقایق با نهایت صراحت برای مردم بیان شود تا چهره منفور شاه از پس نقاب اصلاح طلبی برای مردم آشکار گردد.

سهم روحانی جوان، آقا سید علی، شهر «بیرجند» شد که مرکز قدرت و سیطره رژیم و به اصطلاح تیول «اسد الله علم » ، نخست وزیر وقت بود.

آقا سید علی خامنه ای پس از ورود به بیرجند، از روز سوم محرم منبر می روند و با آگاهی بخشیدن به مردم، نهضت را آغاز می کنند.ایشان روز هفتم محرم که جمعیت کثیری در مجلس شرکت کرده بودند، قضایای مدرسه فیضیه را با حالی پرشور و بیانی گیرا بیان فرموده و مردم به طور عجیبی گریه می کنند.

این منبر در شهر خیلی صدا می کند و صبح فردا در مجلس دیگری که در منزل شخصی بود، جمعیت عظیمی می آیند و آن جا نیز مسایل روز مطرح می شود. شهر بیرجند در این دو روز بشدت منقلب شده بود و مردم آمادگی خاصی پیدا کرده بودند.

صبح روز نهم «تاسوعا» ، آقای سید علی خامنه ای منبر داغی می روند و اوضاع به گونه ای می شود که عوامل رژیم بشدت نگران می شوند.با این که در روزهای تاسوعا و عاشورا معمولا روحانیون را دستگیر نمی کردند، ولی از شدت وحشت، ایشان را دستگیر می کنند، و این اولین بازداشت آقا بود.

آثار این فعالیتها و پیامها به گونه ای بود که در محرم آن سال، مشهد پس از تهران، بیشترین دردسر را برای رژیم فراهم کرد.و به همین علت، طاغوت با حضرت آقای خامنه ای که رسول آن پیامها بود و خود نقش اساسی در قیام مردم داشت، با شدت و خشونتی برخورد کرد که تا آن موقع، سابقه نداشت با روحانیون این گونه رفتاری شود، یعنی ابتدا ایشان را به ساواک و از آن جا به زندانی مخروبه در دژبان می برند که حتی از وسایل اولیه زندان هم محروم باشد.تهدید هم می کنند که ریش ایشان را خشک خواهند تراشید! ! ولی بعد تصمیمشان عوض می شود و با ماشین، محاسن ایشان را می تراشند.

حضرت آیت الله خامنه ای تعریف می کنند که در بین راه «بیرجند» به مشهد، ریش خود را با دست می کشیدند تا پوست صورتشان به فشار زیاد عادت کند تا اگر خشک تراشیدند، بتوانند درد آن را تحمل نمایند.وقتی به مشهد می رسند، ایشان را به اتاق بزرگی می برند و سلمانی وارد می شود، اما به جای تیغ، ماشین تراش را بیرون می آورد.ایشان خوشحال می شوند و وقتی ماشین را روی صورت آقا می گذارند، بی اختیار شروع به خنده می کنند، به طوری که سلمانی تعجب می کند که چرا ایشان به جای ناراحت شدن از تراشیدن صورت، خوشحال هستند. (15)

پس از آزادی از زندان، دوباره به مبارزه پرداخته و با دوستان قرار می گذارند هر کدام به یک نقطه از کشور بروند و حقایق را افشا کنند. این سفرها و حرکت دسته جمعی، آن هم پس از 15 خرداد و بازداشت حضرت امام، بسیار ارزشمند بود و دامنه آن که بیشتر شهرها و روستاها را در بر می گرفت، رژیم را مستاصل و وحشتزده کرد، لذا عکس العمل شدیدی نشان داد.

ماه رمضان سال 42 که مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابی شاه بود، امام خمینی (قدس سره) در حبس بودند، اما در غیاب ایشان، روحانیت و بخصوص شاگردان نزدیک امام، به کار پرداختند و برای آگاهی دادن به مردم، به اطراف کشور رفتند.

ایشان در «کرمان » دو، سه روزی به سخنرانی، دیدار و مذاکره با علما، طلاب و افراد مبارز می پردازند و سپس به «زاهدان » می روند. در زاهدان، در مسجد جامع منبر می روند و استقبال خوبی از سوی مردم می شود.شب شانزدهم رمضان که تولد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بود، سخنرانی داغ و پرشوری ایراد کرده، و بصراحت مسائل را مطرح می کنند که همان شب توسط ساواک، دستگیر و با هواپیما به تهران فرستاده می شوند.

ایشان را به زندان «قزل قلعه » تحویل می دهند و حدود دو ماه این زندان طول می کشد که مدتی به صورت انفرادی و همراه با توهین و شکنجه های شدید بود.

پس از آزادی از زندان به قم می روند.در قم معظم له همراه ده نفر دیگر از روحانیت، جلسه ای تشکیل داده و درباره ایجاد تشکیلاتی مخفی به مذاکره می پردازند.

هدف از این تشکیلات، متشکل کردن کلیه فعالیتهای حوزه علمیه قم و سپس مردم در جهت و خط امام بود.در سال 43 این تشکیلات لو می رود و آقا سید علی، به تهران می گریزند و حدود یک سال متواری می شوند.در تهران با آقای «هاشمی رفسنجانی » هم خانه می شوند و سپس به مشهد باز می گردند.

با وجود این، پس از آزادی، اولین اقدام ایشان که نشاندهنده شجاعت معظم له است، رفتن به دیدار امام در منزلی واقع در «قیطریه » ، که زندان محترمانه! ! ایشان بود، می باشد.امام در این دیدار، با ایشان خیلی ملاطفت می کنند.دیدار مقتدا و رهبر، آقا سید علی را ذوق زده می کند، به طوری که از شادی گریستند و خستگی از تنشان بیرون شد. (16)

فعالیتهای مبارزاتی آقا سید علی جوان به صورتهای مختلف ادامه یافت.از جمله نوشتن نامه به مسؤولان وقت دولت طاغوت، همراه با سایر مبارزان بود، که نمونه آن که به نخست وزیر، هویدا نوشته شده است، در پیوست ملاحظه می فرمایید.

آقا سید علی، که اینک 25 سال از سن مبارکش می گذرد، در سال 43 به مشهد باز می گردند.دلیل بازگشت معظم له، به رغم توصیه های اساتید و دوستان مبنی بر ماندن در قم و آتیه درخشان تحصیل در این شهر مقدس، بیماری پدر بزرگوارشان بود.مقام معظم رهبری ضمن بیان این مساله، تمام توفیقاتی را که خدای متعال در زندگی به ایشان عنایت فرموده است، حاصل این تصمیم می دانند و این یک درس بزرگ است برای تمامی کسانی که پیروی از ولایت را در همه ابعاد مد نظر خود قرار داده اند.به خاطره معظم له توجه می کنیم:

بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم.

بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام، وقتی محاسبه می کنم، به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من به یکی از والدینم کرده ام، باشد.

مرحوم پدرم در سنین پیری، تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 ساله ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نابینا می شود، دچار شد.بنده آن وقت در قم بودم.تدریجا در نامه هایی که ایشان برای ما می نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی بیند.من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است.

قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم.باز ایام تعطیل شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم.معالجه پیشرفتی نمی کرد.در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم، چون معالجات در مشهد جواب نمی داد.امیدوار بودم که دکترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد.به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مایوس کردند.گفتند: «هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست.» البته بعد از دو، سه سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می دید.اما در آن زمان مطلقا نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم.لذا برای من غصه درست شده بود.اگر پدرم را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من، خیلی سخت بود.ایشان با من هم یک انس بخصوصی داشت، با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت.با من دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود.بنده وقتی نزد ایشان بودم، برایشان کتاب می خواندم و با هم بحث علمی می کردیم، و از این رو با من مانوس بود، برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی شد.

به هرحال، من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود، و این مساله برای ایشان بسیار سخت بود.برای من هم خیلی ناگوار بود.از طرف دیگر، اگر می خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود، زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتیدی که من از آن زمان داشتم - بخصوص بعضی از آنها - اصرار داشتند که من از قم نروم.می گفتند اگر تو در قم بمانی، ممکن است که برای آینده مفید باشی.خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم.بر سر یک دو راهی گیر کرده بودم.این مساله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ی ایشان به تهران آمده بودیم.روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.

یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیدا در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم.البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را مشهد ببرم و در آن جا بگذارم و به قم برگردم.اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم.مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود.

دیدم خیلی دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: «شما وقت دارید که من پیش شما بیایم » گفت: «بله.» عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم.گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است، از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است.از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است.دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

یک تامل مختصری کرد و گفت: «شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان.خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند.» من یک تاملی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می تواند با خدا معامله کند.من تصور می کردم دنیا و آخرت من در قم است.اگر در قم می ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه ی قم علاقه داشتم، و هم به آن حجره ای که در قم داشتم، علاقه داشتم.اصلا از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است.

دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم.خدای متعال هم اگر اراده کرد، می تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی کاملا راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگی به منزل آمدم.والدین من دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم.گفتم: «بله من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم.به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد.به هرحال، به دنبال کار و وظیفه ی خود رفتم.اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان بری است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده ام.این قضیه را گفتم برای این که شما توجه بکنید که مساله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است. (17)

به هرحال، آقا سید علی، روحانی جوان، فاضل و مبارز، در مشهد، در کنار ادامه تحصیل در درسهای عالی حوزه، به تدریس و مبارزه و تربیت شاگردان آگاه، شجاع و انقلابی مشغول شدند.

آقا سید علی در مشهد بودند که در 13 آبان سال 43 رژیم فاسد پهلوی، شبانه به منزل امام حمله برده و آن حضرت را دستگیر و با یک هواپیمای C -130 نظامی، ایشان را از تهران به ترکیه و بعد عراق تبعید کردند.این حادثه، سرآغاز یک مرحله جدیدی از مبارزه است.مقام معظم رهبری، حرکت علمای مشهد و از جمله خودشان را در آن روز که امام ربوده و تبعید شدند، در خاطرات خود تعریف می کنند.در آن روز که امام به ترکیه تبعید شد، اجتماع بزرگی از علما در مشهد تشکیل گردید تا درباره حادثه تبادل نظر کرده و برای آن تدبیری بیندیشند.در آن مجلس، تصمیم بر این می شود که اولا، همه نمازهای جماعت، برای مدت یکی، دو روز تعطیل شود.ثانیا، فردای آن روز، صبح زود، همه علما در مسجد «گوهرشاد» متحصن شده و خواسته هایی، از جمله ازگشت حضرت امام خمینی (قدس سره) به میهن را مطرح کنند.فردا صبح، آقا سید علی در راه عزیمت به مسجد گوهرشاد، مطلع می شوند که پلیس راه های ورودی به مسجد را بسته و آماده مقابله شده است.با وجود این، ایشان به طرف مسجد حرکت و ملاحظه می کنند که خبر صحت داشته و ماموران مانع نزدیک شدن افراد به مسجد گوهرشاد می شوند، لذا قضییه تحصن منتفی می شود. (18)

بر خلاف تصور ما شد

اگر چه با پیشگیری نیروهای نظامی و امنیتی، رژیم شاه توانست اجتماع علما و مردم را در مسجد «گوهرشاد» عقیم بگذارد، لیکن عناصر انقلابی و روحانیت و علما قدمی به عقب نگذاشتند و حرکت انقلاب را ادامه دادند.مقام معظم رهبری در ادامه خاطره خود به اجتماع بزرگ منزل «آیت الله میلانی » اشاره کرده، نقل می فرمایند که پس از چند روز، اجتماع بزرگی از علمای مشهد به دعوت آیت الله میلانی، در منزل ایشان تشکیل می شود.موضوع جلسه معلوم نبود.احتمال داده می شد که در آن مجلس، آیت الله میلانی در مورد امکان پذیر نبودن مبارزه و بی فایده بودن آن صحبت کنند.آقا سید علی و بعضی طلاب انقلابی، پیش از جلسه، نزد مرحوم «آقا شیخ مجتبی قزوینی » - از علمای بزرگ و مبارز و محبوب بین خواص - می روند و احتمال مورد اشاره را با ایشان در میان می گذارند.قرار می شود که اگر آیت الله میلانی چنین حرفی زدند، آقا شیخ مجتبی مخالفت خود را با این حرف اعلام نمایند و آقا سید علی و طلاب دیگر، از اطراف مجلس او را کمک کنند.لکن برخلاف تصور، آیت الله میلانی نامه ای را که برای حضرت امام به مقصد ترکیه نوشته بودند، در آن جمع مطرح می کنند که در آن به مبارزه با رژیم طاغوتی پهلوی تاکید شده بود.این نامه با آن محتوای قوی و محکم، باعث خوشحالی آقا سید علی و طلاب انقلابی و پیرو امام می شود و روح تازه ای در کالبد مبارزان می دمد و سبب آغاز حرکات زیر زمینی و مخفیانه می شود. (19)

آیت الله خامنه ای همراه با گروهی از علما، در نامه سرگشاده ای به «هویدا» ، نخست وزیر رژیم شاه، ضمن برشماری ظلمهای بی شمار، خواهان بازگشت حضرت امام به ایران شدند.

فعالیتهای تدریسی و مبارزه روحانی مبارز، آقا سید علی در سالهای 49- 43 ادامه می یابد.در این سالها چندین بار توسط ساواک بازداشت و زندانی می شوند و جلسات درس ایشان تعطیل می گردد، اما مبارزه ایشان همچنان تداوم می یابد.ترجمه کتاب «آینده در قلمرو اسلام » و نگارش مقدمه این کتاب و پاورقیهای آن، ساواک را بشدت نگران می کند.ساواک، کتاب را در چاپخانه توقیف کرده و دو نفر از مسؤولان چاپخانه را بازداشت می کند.اما کتاب از طریق دیگر چاپ و پخش شد.آقا سید علی، در پی این حادثه متواری شده، به تهران می آیند و در تهران با آقای هاشمی رفسنجانی هم خانه می شوند.جریان از این قرار بود که:

اوایل سال 1345، حضرت آیت الله خامنه ای به طور تصادفی در خیابان آقای هاشمی رفسنجانی را می بینند، در حالی که نمی دانستند ایشان در تهران هستند.از دیدار ایشان خیلی خوشحال می شوند.آقای هاشمی به ایشان می گویند: «فلانی تو راست راست در خیابان راه می روی و نمی ترسی؟» آقا سید علی می گویند: «چرا بترسم.» آقای هاشمی می گویند: «شما تحت تعقیب هستید.» آقا سید علی می گویند: «قضییه مشهد را می گویی؟» آقای هاشمی می گویند: «نه، قضییه اساسنامه (20) را می گویم.آقای آذری را گرفته اند و آقای قدوسی را هم برده اند.الآن ما یک جلسه داریم، با هم برویم.» دو نفر دیگر هم بودند که قرار بود چهار نفری جلسه بگذارند و چون در تهران هیچ کدام سرپناهی نداشتند، تصمیم می گیرند به مطب آقای دکتر «واعظی » - اهل نجف آباد که بعد از انقلاب هم مدتی استاندار اصفهان شدند - در خیابان «شهباز» (سابق) بروند.اما در اتاق انتظار جمعیت زیادی نشسته بودند و لذا بدون این که به دکتر اطلاع بدهند، از مطب خارج شده، به منزل آقای «باهنر» در میدان شاه معدوم، کوچه شترداران می روند و آن جا جلسه را برگزار می کنند. (21)

آقا سید علی، دوباره به مشهد باز می گردند و جلسات درس خود را پر رونق تر از پیش برگزار می کنند.

روز 14 فروردین 46 آقا سید علی برای چندمین بار در مشهد دستگیر و زندانی می شوند.این بار زندان ایشان حدود چهار ماه طول می کشد.پس از آزادی، در مشهد اقامت می کنند و به کارهای دینی و علمی، بخصوص تشکیل کلاسهای درس تفسیر قرآن کریم می پردازند، و ضمن آن، به سازماندهی طلاب مشغول می شوند.در زلزله ویرانگر منطقه «فردوس » ، «کاخک » و «گناباد» که خرابی و تلفات زیادی به بارآورد، ایشان با تعدادی از روحانیون، طلاب و بازاریان به آن سامان رفته و به طور چشمگیری اوضاع را مرتب کردند.ایشان همراه با آقایان «طبسی » و «هاشمی نژاد» و هفتاد تا هشتاد نفر با ده تا پانزده دستگاه ماشین، به منطقه زلزله زده می روند و وقتی آقای «حاج شیخ علی اصغر مروارید» با عده ای دیگر از تهران می رسند و می بینند که کارها تا این حد مرتب شده است، از شوق گریه می کنند.جالب است که در منطقه زلزله زده، مردم آیت الله خامنه ای را با امام اشتباه گرفته بودند و ده تا پانزده روز ایشان را با اسم امام خمینی (قدس سره) صدا می زدند، و گروهی از روستاهای اطراف آمده بودند تا امام را ببینند! بالاخره نام آیت الله خامنه ای جا می افتد و مردم ایشان را می شناسند.این حرکت، موجب ترس و وحشت رژیم شد و از واحد ژاندارمری و شهربانی منطقه خواستند تا آقا و همراهانشان را از آن جا اخراج کنند.آقا به همراهان می فرمایند: «نباید ترسید، ما برای کمک به مردم آمده ایم و همه امکانات مردم در دست ماست، آنها نمی توانند کاری بکنند.» همین طور هم می شود.ماموران اعزامی طاغوت نتوانستند کاری از پیش ببرند و بازگشتند، و آقا و همراهان به کارشان ادامه دادند. (22)

ساواک بیشتر از پیش، نسبت به ایشان حساس شد و بارها درس تفسیر ایشان را تعطیل کرد.در سال 46 دوباره ایشان در قم دستگیر شدند، ولی همان روز آزاد شدند.فعالیتهای گروه های مسلمان و روحانیون انقلابی، باعث حساسیت بیشتر رژیم شاه شده و بر سختگیری و شدت عمل آنان افزوده گردید.

حجت الاسلام «سید محمد رضا سعیدی » پس از سالها مبارزه، به دست عوامل رژیم شاه به شهادت می رسد و آیت الله خامنه ای که با ایشان همرزم بودند، در برگزاری مراسم و بزرگداشت ایشان، تلاش زیادی می کنند.

در سال 49 پس از فوت مرحوم «آیت الله حکیم » ، در ارتباط با تبلیغ خط امام و مرجعیت، ایشان دستگیر شدند و مدت بیش از چهار ماه در زندان می شوند.پس از آزادی دوباره به فعالیت می پردازند.از جمله در تهران، در انجمن اسلامی مهندسین در محرم سال 49 شبهای تاسوعا و عاشورا درباره حدیث «من رای سلطانا جائرا...» سخنرانی بسیار پرشور و حماسه ای می کنند که همه را تحت تاثیر قرار می دهند. (23)

پس از آن، گروه های مسلح زیرزمینی، با ایشان تماس گرفته و در ارتباط با همین گروه های مسلح، در سال 1350 پس از عملیات انفجار دکلهای برق هنگام برپایی جشنهای دو هزار و پانصدمین سال ستمشاهی، ایشان دستگیر و این بار تحت شکنجه های شدید قرار می گیرند و در سلولی تاریک و نمور و بدون هیچ گونه روشنایی زندانی می شوند.به رغم فشارهای زیاد، با مقاومت دلیرانه این روحانی شجاع و آزاده روبه رو می شوند و نمی توانند از او چیزی به دست آورند، و بناچار پس از پنجاه و چند روز (حدود دو ماه) ایشان را آزاد می کنند.

ایشان پس از آزادی، دوباره به فعالیت مشغول می شوند.این بار مسجد امام حسن علیه السلام که آن موقع مسجد کوچکی بود، به پایگاه ها اضافه می شود و آیت الله العظمی خامنه ای در آن به اصرار عده ای از علاقه مندان به اقامه جماعت و درس تفسیر می پردازند.و بدین ترتیب علاوه بر ارتباطهای مخفی و محدود، ارتباط مستقیم شبانه روزی از طریق مسجد با توده های مردم نیز اضافه می شود.

پس از مدتی، از ایشان برای امامت جماعت مسجد «کرامت » نزدیک «باغ نادری » مشهد که یکی از شلوغترین و حساسترین نقاط این شهر است، دعوت می شود، که به دلیل ازدحام مردم و استقبال شدید توده های انبوه، از طرف ساواک مسجد را برای مدتی تعطیل می کنند.

این نوع فعالیت که خیلی اثر داشت، مورد توجه همه قرار می گرفت، بخصوص شهید مطهری و شهید باهنر در سفری که به مشهد داشتند، بسیار خوشحال شده بودند و تحت تاثیر این برنامه قرار گرفته بودند.

مرحوم «آیت الله طالقانی » صریح می گفت که آقای خامنه ای امید آینده است و مشهد که می روید، حتما با ایشان دیدار نمایید.

در سال 50، برای پنجمین بار دستگیر و زندانی می شوند.برخوردهای خشونت آمیز ساواک در زندان، نشان می دهد که دستگاه از پیوستن جریانهای مبارزه مسلحانه به کانونهای تفکر اسلامی، بشدت بیمناک شده است و بین این مبارزات و فعالیتهای فکری و تبلیغاتی آیت الله خامنه ای در مشهد و تهران ارتباطی قایل است.

در سالهای 50- 53، فعالیتهای اسلامی و مبارزات انقلابی و پنهانی در مشهد، بر محور تلاشهایی که در سه مسجد کرامت، امام حسن علیه السلام و میرزا جعفر انجام می گرفت، دور می زد.آیت الله خامنه ای، در این سه مسجد، درسهای تفسیر و ایدئولوژی دایر کرده و هر هفته هزاران نفر را با تفکر انقلابی اسلام آشنا می کردند و آنها را برای فداکاری و مبارزه بی قرار می ساختند.به همین دلیل بود که این مراکز مورد یورش وحشیانه ی ساواک قرار گرفت و تعطیل شد، و بسیاری به جرم شرکت در این کلاسها یا کارگردانی جلسات آن بازداشت و بازجویی شدند.آیت الله خامنه ای، اقدام به تشکیل جلسات کوچک و خصوصی کردند و اتفاقا در حاشیه امنیت چنین جلساتی، آزادانه و بی پرده تر به افشاگری پرداختند.

طلاب جوانی که در این جلسات پرورش می یافتند، به شهرستانها گسیل می شدند و آتش مقدس انقلاب اسلامی، در حوزه ای وسیعتر منتقل می شد.

آیت الله خامنه ای با استفاده از یک فرصت استثنایی، جلسه بزرگ درس «نهج البلاغه » را به طور هفتگی در مسجد امام حسن علیه السلام مشهد دوباره دایر می کنند و جزوه های پلی کپی شده به نام «پرتوی از نهج البلاغه » دست به دست می گشت و مورد استقبال جوانان قرار می گرفت. (24)

فعالیتهای آقا سید علی که اینک روحانی مبارز پخته ای در سنین 32 سالگی بود، در مسجد کرامت و مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، خود فصلی از مبارزات معظم له را به خود اختصاص می دهد و خاطرات جالبی از این فعالیتها در خاطر مبارک ایشان ثبت است، که به قسمتی از آن اشاره فرموده اند:

من قبلا امام جماعت مسجد دیگری به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام بودم که نزدیک منزلمان، در یک خیابان نسبتا خلوت و تا یک حدودی هم دور افتاده بود.در آغاز کار که آن جا نماز را شروع کردم، مرا دعوت کردند برای امام جماعت آن مسجد. ساختمان آن جا عبارت بود از یک اطاق کوچکی و نمازگزاران، و مستمعینش هم دو، سه صف پنج، شش نفره را تشکیل می دادند، که از پیرمردها و آدمهای متوسط آن حول و حوش مسجد بودند.یک باربر بود به نام ملا حاجی حاضر از رفقای همان مسجد است، یک قهوه چی نزدیک مسجد بود، یک شاگرد مکانیک و بقیه هم از همین قبیل بودند و غالبا هم مسن بودند.سازنده مسجد هم یک حاجی خیر و همسایه ی مسجد بود و به طور خلاصه، شاید عده ای حدود بیست نفر می شدند.وقتی من رفتم آن جا، شب اول یا شب دوم، سوم که نماز خواندیم.از جای خود بلند شدم، رو کردم به مردم، گفتم: «با این چند شبی که ما این جا دور هم جمع شدیم، یک حقی شما به گردن من پیدا کردید و یک حقی هم من به گردن شما پیدا کرده ام.اما حق شما به گردن ما این است که من یک قدری برای شما حرف بزنم و حدیثی، چیزی برایتان بخوانم.حق من هم به گردن شما این است که شما آن حرفهای مرا گوش کنید و یاد بگیرید، و لذا من حق خودم را عمل می کنم.آیا شماها هم حاضر هستید حق خودتان را ادا کنید؟» خیلی خوشحال شدند و گفتند آری.در طول مدت خیلی کمی، این مسجد کوچک از جمعیت پر شد، به طوری که دیگر جا تنگ شد و همان حاجی که همسایه ی مسجد بود، همت کرد از عقب مسجد، یک مقداری به آن اضافه کرد و مسجد بزرگتر شد، و در مدت شاید دو، سه ماه، آوازه این مسجد در مشهد، بخصوص در میان جوانها پیچید، به طوری که وقتی مسجد کرامت که بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد محسوب می شود، ساخته و آراسته و کامل شد.بانی و کسبه ی دور و بر آن مسجد، مناسب دیدند بنده را که در آن مسجد پیشنماز بودم، ببرند در مسجد کرامت، تا آن مسجد دارای اجتماع خوبی بشود و همین طور هم شد. (25)

مرا بردند آن مسجد، و اجتماع زیادی در آن جا تشکیل شد که شما مثل این که آن جا بوده اید و اجتماعات آن مسجد را مشاهده کردید، (26) که واقعا یک حرکت فکری در بین قشرهای متوسط ایجاد شد.

قبل از آن، من با دانشجویان ارتباطات زیادی داشتم.کلاسهای متعددی برای جوانها و دانشجویان و طلبه ها برقرار کردم، لکن قشرهای متوسط شهر و مردم کوچه و بازار که از مسائل انقلاب، بخصوص مسایل بنیانی انقلاب، چندان اطلاعی نداشتند، از سال 42 وقتی مسایل همه گیر شد و چند سالی از مسجد کرامت گذشته بود، مجددا با حفظ فضای انقلاب، یک تحولی در مشهد به وجود آوردند.البته مسجد کرامت، خاطرات زیادی دارد که از جمله به من اطلاع دادند که از ساواک اعلام کرده اند، دیگر حق ندارم بروم مسجد کرامت و بعد از مدتی که در آن مسجد رفت و آمد داشتم و شاید هر هفته، شش شب آن جا صحبت می کردم و اجتماع زیادی در آن جا تشکیل شد.بالاخره ساواک آن جا را تعطیل کرد و برگشتم مجددا به مسجد امام حسن علیه السلام، منتها دیگر مسجد امام حسن گنجایش جمعیتی که با من بودند را نداشت، لذا اهل محل و همان حاجی سابق الذکر - که خدا ان شاءالله او را حفظ کند، مرد خیر و خوبی بود - او همت کرد و یک مسجدی بزرگتر از مسجد کرامت در همان محل مسجد امام حسن به وجود آورد که الآن آن مسجد هست. (27)

حجت الاسلام و المسلمین «عبد الرضا ایزدپناه » (سردبیر مجله حوزه) که افتخار شاگردی چندین ساله مقام معظم رهبری را دارند، درباره فعالیتهای انقلابی معظم له در زمان طاغوت می گوید:

آیت الله خامنه ای به جهاد و مخالفت علیه طاغوت، شهره شهر [مشهد] بود.اطرافیان و مریدانشان، سید جمال را در سیمای او می دیدند.در دانشگاه و بین روشنفکران، افتخار حوزه ها بود و در حوزه علمیه، بیدارگر و احیاگری غریب.وقتی به آن سالها بر می گردم و چهره او را در ذهنم می آورم، گویا شیری بود در قفس، با خشمی مقدس علیه طاغوت زمان.با تمام فشارها و محدودیتهایی که ساواک مشهد بر او وارد کرد، نتوانست از جهاد بازش دارد.سخنرانی او ممنوع بود، ولی او با ایجاد محفل درسی، تفسیر قرآن، نهج البلاغه و...طلاب و دانشگاهیان را با مایه های انقلابی و زندگی ساز اسلام آشنا می کرد.او کانون مبارزه در مشهد بود.بعدها تشکلهای مخفی ایجاد کرده بود، هم در سطح عالمان بالای حوزه، هم در سطح طلاب و مدارس و هم در بازار و دانشگاه، حتی در ادارات و ارتش نفوذ کرده بود و اعلامیه ها توسط آنها پخش می شد و تحرکات مشهد از همین تشکلها مایه می گرفت.حتی گروه های مسلحانه ای چون گروه «والعصر» را هدایت می کرد که اعضای آن بعدها دستگیر شدند. (28)

آقا سید علی ارتباط زیادی با قشر دانشجو داشتند و علاوه بر آشنا کردن آنان با معارف اسلامی و حقایق دین، و انگیزش روح جهاد و مبارزه با رژیم طاغوتی پهلوی، در اصلاح اخلاق و رفتار، و دمیدن روح تقوا در آنان نیز تلاش گسترده ای داشتند و در هر دو بعد، موفق به تاثیرگذاری عمیق در مخاطبان خود شدند.

این فعالیتها موجب شده بود که ساواک ایشان را تحت مراقبت ویژه بگیرد و همواره با احضار به ساواک، مورد بازجویی قرارداده یا منزل ایشان را محاصره و از رفت و آمد افراد ممانعت به عمل آورد و بتدریج درسهای ایشان را نیز با زور تعطیل کند.

و بالاخره هم در دی ماه سال 53 ایشان را دستگیر، به تهران آورده و در زندان و شکنجه گاه مخوف ساواک، یعنی کمیته مبارزه با خرابکاری، به طور انفرادی محبوس می کنند.

بسیاری از یادداشتهای ایشان ضبط می شود.این ششمین و - به تعبیر آیت الله خامنه ای - سخت ترین بازداشت ایشان بود.مدتها در سلولی در زندان کمیته مشترک در شهربانی، با سخت ترین شرایط و همراه با بازجوییهای دشوار، نگه داشته می شوند. (29)

این دوره از زندان، حدود دو ماه به طول انجامید و تمام این مدت، در سلولهای انفرادی یا دو، سه نفره، همراه با شکنجه های شدید گذشت.

شهید رجایی درباره وضعیت زندانهای کمیته، شکنجه های آیت الله خامنه ای و مقاومت ایشان می گوید:

آن سال که من کمیته را می گذراندم (سال 53)، واقعا جهنمی بود.در تمام کمیته، شبها تا صبح، فریاد آه و ناله بود.صبح هم تا شب همین طور، آن آیه (ثم لا یموت فیها و لا یحیی) تصدیق می شد.

افرادی که آن جا بودند، نه مرده بودند و نه زنده، برای این که آنها را آن قدر می زدند تا دم مرگ و باز دو مرتبه می زدند، و مقداری رسیدگی می کردند تا حال شخص نسبتا بهبود می یافت و دو مرتبه همان برنامه اجرا می شد.

در کمیته، انواع شکنجه ها را می دادند...سلولی که بودم و از آن جا به دادگاه می رفتم، سلول 18 بود.در سلول 20 آقای خامنه ای زندانی بود.

من در سلول، مورس زدن را یادگرفته بودم، اکثرا با سلولهای مجاورم، از طریق زدن مورس، اخبار را می دادیم و می گرفتیم.

از جمله، اخبار را به سلول پهلویی می دادم و آن هم می داد به آقای خامنه ای و...

خاطرم هست که آقای خامنه ای را ریشش را تراشیده بودند و برای تحقیر، سیلی به صورتش زده بودند.و ایشان هم مقاوم و محکم، بلوز زندان را به صورت عمامه به سرشان می بستند و رفت و آمد می کردند.من یک روزی در دستشویی بودم که با حالت شادی و شعف با ایشان روبه رو شدم.

مقام معظم رهبری نیز در توصیف شهید محمد علی رجایی (رئیس جمهور محبوب ملت ایران که در حادثه انفجار نخست وزیری در 8 شهریور 1360، همراه با محمد جواد باهنر، نخست وزیر، به دست عوامل منافق به شهادت رسید) و مقاومت او در زندانهای رژیم طاغوتی، همین بخش از خاطره شهید رجایی را به این صورت مطرح می کنند که، مقاومت مرحوم شهید رجایی را در سال 53 و 54، در زندان شهربانی تهران به چشم خود دیدم.من چند ماهی همسایه سلول ایشان بودم و از نزدیک، مقاومت وی را مشاهده کردم.به قدری بر این مرد مقاوم سخت می گرفتند که حد و حصر نداشت.بعدها، بعد از پیروزی انقلاب، در دیدار با شهید رجایی، خاطرات آن روز را تجدید می کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای اشاره می کنند که هیچ کس از زندانیها، طول مدت زندان مرحوم رجایی را نداشتند و مقاومت ایشان در زندان، از مقاومت وی در برابر فشارهای سخت و سنگینی که از طرف همه جناحها، بخصوص ملی گراها، احزاب طرفدار امریکا، چپ گراها، منافقین و بنی صدر به ایشان وارد می شد، معلوم می شود. (30)

به رغم همه این فشارها و شکنجه ها، ساواک مخوف شاه، نتوانست به اسرار مبارزه این شاگرد مقاوم امام پی ببرد و حتی نتوانست مدرکی ولو کوچک، از ایشان به دست آورد تا وی را به دادگاه فرستاده و محکوم کند.

لذا بناچار و بخصوص با تغییر سیاست امریکا و روی کار آمدن «جیمی کارتر» در زمستان 54 ایشان را رها کردند.معظم له دوباره به مشهد رفت، و مبارزه و جهاد خستگی ناپذیرش را دنبال کرد.این بار مسؤولیتها بسیار شدیدتر از گذشته بود.

پی نوشت ها:

1- روزنامه جمهوری اسلامی 30/4/63.

2- در بخشی از اعلامیه شدید اللحن قوام السلطنه آمده است: «به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم [اشاره به دکتر مصدق] در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم [اشاره به آیت الله کاشانی] .کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر داده اند.من در عین احترام به تعالیم مذهب اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد.

ملت ایران...

من به اتکای حمایت شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کرده ام و هدف نهایی ام، رفاه و سعادت شماست.سوگند یاد می کنم که شما را خوشبخت خواهم ساخت.بگذارید من با فراغ بال شروع به کار کنم.وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم، مانع بتراشند یا نظم عمومی را برهم زنند! این گونه آشوبگران با شدیدترین عکس العمل از طرف من رو به رو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده ام، بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان می گذارم.حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان، دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هرطبقه، به موجب حکم خشک و بی شفقت قانون، قرین تیره روزی سازم...» .این اعلامیه در تاریخ 27 تیر 1331 صادر گردید.

(کتاب وقایع سی ام تیر 1331- حسین مکی)

3- روزنامه جمهوری اسلامی 30/4/63.

4- گفت و شنود با گروهی از نوجوانان و جوانان 14/11/76.

5- روزنامه جمهوری اسلامی، 14/11/76.

6- خاطرات و حکایتها، ج 2، ص 121.

7- خاطرات و حکایتها، ج دوم، ص 123.

8- روزنامه جمهوری اسلامی 10/6/63.

9- روزنامه جمهوری اسلامی 20/10/62.

10- روزنامه جمهوری اسلامی 13/5/63.

11- مجله آشنا، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شماره 15، 16 و 17.

12- اعلامیه به شرح ذیل صادر شد:

16 شوال 1382

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت ذیشرافت حضرات علماء اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم

اعظم الله تعالی اجورکم.چنانچه اطلاع دارید، دستگاه حاکم می خواهد با تمام کوشش، به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن، مطالبی است که اسلام را به خطر می اندازد، لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم.

مقتضی است حضرت آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبت های وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

روح الله الموسوی الخمینی

13- رهنمود حضرت امام به وعاظ را در پایان کتاب ملاحظه فرمایید.

14- مجله آشنا، شماره های 15، 16 و 17.

15- روزنامه جمهوری اسلامی 14/3/62.

16- با امام در انقلاب، نشریه آشنا، پیشین.

17- جزوه درس اخلاق، انتشارات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران ولی امر، چاپ خرداد 71.

18- مصاحبه ها، صفحه های 112 و 113.

19- مصاحبه ها، صفحه های 113 و 114.

20- برای تشکیلاتی که در سال 1343 در قم با ده نفر دیگر از مبارزان تشکیل داده بودند، اساسنامه ای تدوین شده بود که در هجوم ساواک به منزل «آذری قمی » ، به دست رژیم افتاد.

21- روزنامه جمهوری اسلامی 14/6/62.

22- پیشین.

23- روزنامه جمهوری اسلامی 3/7/62.

24- نسل کوثر، ص 72.

25- انتخاب آقا سید علی جوان برای امامت جماعت مسجد کرامت، قصه جالبی دارد.حجت الاسلام و المسلمین «ایزد پناه » ، موضوع انتخاب ایشان را برای اقامه جماعت در مسجد کرامت، این گونه بیان می کند: «مشهور بود که آقای کرامت پس از ساختن مسجد - که از موقعیت خاصی برخوردار بود - در پی امام جماعت بود.شبی در خواب می بیند که نماز جماعتی عظیم در مسجد برگزار شده و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی و برخی از علمای دیگر در صف اول جماعت قرار گرفته اند.تعجب کرده، به محراب نگاه می کند، سیدی نورانی را در محراب می بیند، که فردای آن روز با آیت الله خامنه ای آشنا شده و از ایشان دعوت به نماز در مسجد می کند. (مصاحبه مرکز تحقیقات اسلامی سپاه 31/11/72، نقل از نسل کوثر ص 92) .

26- مصاحبه کننده، خبرنگار صدا و سیما می باشد.

27- مصاحبه با صدا و سیما پیرامون، خاطرات 22 بهمن در تاریخ 11/11/63، نقل از خاطرات و حکایتها، ج دوم، ص 7، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت.

28- نسل کوثر، مرکز تحقیقات اسلامی سپاه، ص 70.

29- نسل کوثر، به نقل از دیدگاه ها، ص 73.

30- روزنامه جمهوری اسلامی 10/6/63.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان