ماهان شبکه ایرانیان

عبرتهای عاشورا (۲)

مهم تر از درس های عاشورا، عبرت های عاشوراست.من این را قبلا گفته ام.کار به جایی برسد که جلو چشم مردم، حرم پیغمبر را در کوچه و بازار بیاورند و به این ها تهمت خارجی بزنند ! معنای خارجی این نیست که این ها از کشور خارج آمدند، خارجی به معنای امروز به کار نمی رود .خارجی یعنی جزو خوارج، یعنی خروج کننده.

مهم تر از درس های عاشورا، عبرت های عاشوراست.من این را قبلا گفته ام.کار به جایی برسد که جلو چشم مردم، حرم پیغمبر را در کوچه و بازار بیاورند و به این ها تهمت خارجی بزنند ! معنای خارجی این نیست که این ها از کشور خارج آمدند، خارجی به معنای امروز به کار نمی رود .خارجی یعنی جزو خوارج، یعنی خروج کننده.

در اسلام یک فرهنگی است که اگر کسی علیه امام عادل خروج و قیام بکند، لعنت خدا و رسول و مؤمنین، علیه چنین کسی است.خارجی یعنی این، یعنی کسی که علیه امام عادلی خروج می کند .لذا همه مردم مسلمان آن روز، از خارجی ها از خروج کننده ها بدشان می آمد. «من خرج علی إمام عادل فدمه هدر» در اسلام کسی که خروج کند، قیام کند علیه یک امام عادل، خون او هدر است، اسلامی که این قدر به خون مردم اهمیت می دهد.

این ها آمدند پسر پیغمبر، پسر فاطمه زهرا، پسر امیر المؤمنین را به عنوان خروج کننده بر امام عادل که آن امام عادل، یزید بن معاویه است معرفی کردند و کارشان گرفت! آن ها که دستگاه حکومت ظالمند دلشان هر چه می خواهد می گویند.چرا مردم باور کنند!؟ چرا مردم ساکت بمانند!؟

آن چیزی که من را دچار دغدغه می کند، این جای قضیه است، ملتفتید؟! من می گویم چه شد که کار به این جا رسید؟ چرا امت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلامی و آیات قرآنی دقت داشت، در یک چنین قضیه واضحی، این قدر دچار غفلت و سستی و سهل انگاری بشود که یک چنین فاجعه یی به وجود بیاید؟! این مسأله، انسان را نگران می کند.مگر ما از جامعه زمان پیغمبر و امیر المؤمنین قرص تر و محکم تریم؟ چه کار کنیم که آن طوری نشود؟

البته آن سؤالی که ما گفتیم چه شد، کسی جواب نداده است، جوابش پیش خودم هست.کسی در این مورد صحبت نکرده است.این را عرض می کنم صحبت هایی شده است، اما کافی و وافی نیست من امروز مختصری در این باره صحبت می کنم.البته نسبت به اصل قضیه، کوتاه خواهد بود.من سر رشته مطلب را به دست ذهن شما می سپارم تا شما خودتان روی این قضیه فکر کنید.کسانی که اهل اندیشه هستند، اهل مطالعه هستند، دنبال این رشته بروند.کسانی که اهل کار و عملند، دنبال این بروند که چگونه می شود جلوی این را گرفت؟

اگر امروز من و شما جلوی این قضیه را نگیریم ممکن است پنجاه سال دیگر، ممکن است پنج سال دیگر، ممکن است ده سال دیگر یک وقت دیدید جامعه اسلامی ما هم، کارش به آن جا رسید ! تعجب نکنید.مگر چشمان تیزی تا اعماق را ببیند.نگهبان امینی راه را نشان بدهد.مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و اراده های محکمی پشتوانه این حرکت باشد.البته آن وقت خاکریز محکمی خواهد بود، دژ محکمی خواهد بود، کسی نخواهد توانست نفوذ بکند.والا اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش می آید! آن وقت همه این خون ها هدر خواهد رفت.

در آن عهد، کار به جایی رسید که پسر و نوه کسانی که جنگ بدر، به دست امیر المؤمنین و حمزه و بقیه سرداران اسلام، به درک رفته بودند، پسر همان افراد، نوه همان افراد، جای پیغمبر نشست و سر جگر گوشه پیغمبر را جلوی خود گذاشت و با چوب خیزران به لب و دندان او زد و گفت:

لیت أشیاخی ببدر شهدوا* جزع الخزرج من وقع الأسل یعنی کشته های ما در جنگ بدر بلند شوند، ببینند که ما با کشنده هاشان چه کار کردیم.این طوری شد! این جاست که قرآن می گوید عبرت بگیرید.این جاست که می گوید: قل سیروا فی الأرض (1) در سرزمین تاریخ سیر کنید، ببینید چه اتفاقی افتاده است، خودتان را بر حذر بدارید.من برای این که این معنا، إن شاء الله در فرهنگ کنونی کشور ما، به وسیله انسان های صاحب رأی و نظر و فکر حرکت بکند و راه بیفتد، امروز یک مختصری برای شما صحبت می کنم.

ببینید عزیزان من، به جماعت بشری که نگاه کنید، در هر جامعه یی، در هر شهری، در هر کشوری، مردم با یک دید با یک برش، به دو قسم تقسیم می شوند.یک قسم کسانی که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند، یک راهی را می شناسند و دنبال آن راه حرکت می کنند، خوب و بدش را کار نداریم یک قسم این ها هستند اسم این ها را خواص بگذاریم.یک قسم هم کسانی هستند که نه، دنبال این نیستند که ببینند چه راهی درست است، چه حرکتی صحیح است، بفهمند، بسنجند، تحلیل کنند، درک کنند.می بینند که جو این طوری است، دنبال آن جو حرکت می کنند.اسم این را بگذاریم عوام.پس جامعه را می شود به خواص و عوام تقسیم کرد .حالا دقت کنید، من نکته ای را درباره این خواص و عوام بگویم که اشتباه نشود.خواص چه کسانی هستند؟ آیا یک قشر خاصی هستند؟ نه، در بین این هایی که ما می گوییم «خواص» ، آدم های با سواد هم هست، آدم های بی سواد هم هست.

گاهی کسی بی سواد است، اما جزو خواص است؛ می فهمد که چه کار می کند.از روی تصمیم گیری و تشخیص عمل می کند، و لو درس نخوانده و مدرسه نرفته است؛ مدرک ندارد، لباس روحانی ندارد، اما می فهمد که قضیه چیست.

در دوران انقلاب یعنی پیش از پیروزی انقلاب من در ایرانشهر تبعید بودم.از یک شهری از نزدیکی های ما، چند نفر بودند که یکی از آنان راننده بود.آدم های اهل فرهنگ و معرفت نبودند.به حسب ظاهر به این ها عامی می گفتند، اما جزو خواص بودند.این ها مرتب در ایرانشهر، دیدن ما می آمدند و قضیه مذاکرات خودشان را با روحانی شهرشان می گفتند.آن روحانی شهر هم آدم خوبی بود، منتها عوام بود! ملاحظه می کنید، راننده کمپرسی جزو خواص بود، آن روحانی محترم پیشنماز، جزو عوام بود.مثلا آن روحانی می گفت: چرا وقتی که اسم پیغمبر می آید، یک صلوات می فرستید، اسم این آقا که می آید، سه صلوات می فرستید؟ نمی فهمید! آن راننده به او جواب می داد، می گفت: آن روزی که دیگر مبارزه یی نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فایق بشود، انقلاب پیروز بشود، ما همان سه صلوات را هم نمی فرستیم.یک صلوات را هم نمی فرستیم .امروز این سه صلوات، مبارزه است.او (راننده) می فهمید ولی او (روحانی) نمی فهمید! توجه کنید.

این مثال را زدم برای این که بدانید خواص که می گوییم، معنای آن یک لباس خاص نیست.ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد، ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد، ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد، ممکن است یک انسانی در دستگاه های دولتی باشد، ممکن است جزو مخالفین دستگاه های دولتی طاغوت باشد.خواص که می گوییم، از خوب و بد آن البته خواص را باز هم تقسیم خواهیم کرد.

خواص، یعنی کسانی که وقتی عملی انجام می دهند، موضع گیری می کنند، راهی را انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است.می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند؛ این ها خواصند.نقطه مقابلش هم عوام است.

عوام یعنی کسانی که وقتی جو به یک سمتی می رود، این ها هم می روند، تحلیلی ندارند.یک وقت مردم می گویند زنده باد، این هم نگاه می کند می گوید زنده باد.یک وقتی مردم می گویند مرده باد، او هم نگاه می کند، می گوید مرده باد.یک وقت جو این گونه است، این جا می آید؛ یک وقت جو آن طور است، آن جا می آید.

فرض بفرمایید یک وقت حضرت مسلم وارد کوفه می شود، می گویند پسر عموی امام حسین آمد، خاندان بنی هاشم آمدند، ببینید این ها می خواهند قیام کنند، می خواهند خروج کنند، تحریک می شود، می رود دور و بر حضرت مسلم؛ هجده هزار بیعت کننده با حضرت مسلم می شوند.بعد از پنج، شش ساعت، رؤسای قبایل داخل کوفه می آیند و به مردم می گویند: آقا چه کار می کنید؟ ! با چه کسی می جنگید؟ از چه کسی دفاع می کنید؟ پدرتان را در می آورند؛ این ها اول به خانه هاشان می روند؛ بعدا که سربازهای ابن زیاد دور خانه طوعه را می گیرند که مسلم را دستگیر کنند، همین افراد می آیند و باز علیه مسلم بنا می کنند جنگیدن.این عوام است، از روی فکری نیست، از روی یک تشخیصی نیست، از روی یک تحلیل درستی نیست.

هر طور که جو بود، حرکت می کنند.

پس در هر جامعه، خواصی داریم و عوامی.عوام را کنار بگذارید، سراغ خواص بیاییم.طبعا، خواص دو جبهه هستند، خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل.مگر این طور نیست؟ عده یی اهل فکر و فرهنگ و معرفتند، برای جبهه حق کار می کنند.فهمیده اند که حق با این طرف است، حق را شناخته اند؛ برای حق حرکت می کنند؛ کار می کنند.بالأخره حق را هم می شناسند؛ اهل تشخیصند .

این ها یک دسته اند.یک دسته هم نقطه مقابل حقند، ضد حقند، اگر باز به صدر اسلام برویم، یک عده اصحاب امیر المؤمنین و امام حسین و بنی هاشمند، یک عده هم اصحاب معاویه اند.در بین آن ها هم خواص بودند.

آدم های با فکر، آدم های عاقل، آدم های زرنگ، طرفدار بنی امیه، آن ها هم خواصند، آن ها هم خواص دارند.پس خواص هم در یک جامعه دو گونه شد: خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل .شما از خواص طرفدار باطل چه توقع دارید؟ توقع دارید که بنشیند علیه حق و علیه شما برنامه ریزی کند.باید با او بجنگید؛ با خواص طرفدار باطل باید جنگید.این که محل کلام نیست.

سراغ خواص طرفدار حق می آییم.حالا من همین طور که برای شما حرف می زنم، شما خودتان ببینید کجایید.این که می گوییم سررشته فکر، یعنی تاریخ را با قصه اشتباه نکنیم.

تاریخ، یعنی شرح حال ما؛ منتها در یک صحنه دیگر.

خوش تر آن باشد که وصف دلبران*گفته آید در حدیث دیگران تاریخ، یعنی من و شما، یعنی همین هایی که امروز این جا هستیم.پس اگر ما شرح تاریخ را می گوییم، هر کدام از ما باید نگاه کنیم ببینیم کجای این داستانیم، کدام قسمت قرار گرفته ایم.بعدا ببینیم آن کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد، ما آن گونه عمل نکنیم .مثل این که شما در کلاس آموزش تاکتیک، مثلا جبهه دشمن فرضی را مشخص می کنید، جبهه خودی فرضی را هم مشخص می کنید، بعدا تاکتیک غلط جبهه خودی را نگاه می کنید، می بینید که تاکتیسین خودی، در این جا این اشتباه را کرده است.پس شما وقتی می خواهید تاکتیک طراحی کنید، باید آن اشتباه را نکنید، یا تاکتیک درست بود، فرمانده یا بی سیم چی یا توپچی یا قاصد یا سرباز ساده در جبهه خودی این اشتباه را کرد، می فهمید که شما باید این اشتباه را نکنید .تاریخ این طوری است.

حالا شما در این صحنه یی که من از صدر اسلام می گویم، خودتان را پیدا کنید.

یک عده عوامند؛ تصمیم گیری ندارند.به شانس عوام بستگی دارد؛ اگر تصادفا در زمانی قرار گرفت که امامی سرکار است مثل امام امیر المؤمنین علیه السلام یا مثل امام راحل ( رحمه الله) ما، که این ها را به سمت بهشت می برد، خوب، این هم به ضرب دست خوبان، رانده خواهد شد و إن شاء الله به بهشت می رود.اگر اتفاقا طوری شد که در زمانی قرار گرفت که و جعلناهم أئمة یدعون إلی النار (2).

ألم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا و أحلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار (3).اگر در یک چنین زمانی قرار گرفت، به سمت جهنم خواهد رفت.

پس باید مواظب باشید جزو عوام نباشید.نمی گوییم جزو عوام نباشید، یعنی باید حتما بروید تحصیلات عالیه بکنید.نه، گفتم که معنای عوام، این نیست.ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کردند و جزو عوامند، ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کردند و جزو عوامند، ای بسا کسانی که فقیرند یا غنی اند و جزو عوامند.عوام بودن، دست من و شماست.باید مواظب باشیم عوام نباشیم، یعنی هر کاری می کنیم، از روی بصیرت باشد.آن کسی که از روی بصیرت کار نمی کند، عوام است.لذا می بینید قرآن، درباره پیغمبر می فرماید: ادعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی (4) یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل می کنیم و دعوت می کنیم و پیش می رویم.پس اول ببینید جزو آن گروه عوامید یا نه؟ اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از گروه عوام خارج کنید.سعی کنید قدرت تحلیل پیدا کنید، تشخیص بدهید، معرفت پیدا کنید.

در گروه خواص هم ببینیم ما جزو خواص طرفدار حقیم یا خواص طرفدار باطل؟ قضیه این جا روشن است.خواص جامعه ما، جزو خواص طرفدار حقند، تردیدی در این نیست، برای خاطر این که به قرآن، به سنت، به عترت، به راه خدا، به ارزش های اسلامی، دعوت می کنند.امروز جمهوری اسلامی این است.پس حساب خواص طرفدار باطل جدا شد.فعلا به آن ها کاری نداریم.آمدیم سراغ خواص طرفدار حق، همه مشکل قضیه، از این جا به بعد است.

عزیزان من، خواص طرفدار حق، دو دسته اند، یک دسته کسانی هستند که در مقابله با دنیا، با زندگی، با مقام، با شهوت، با پول، با لذت، با راحتی، با نام، موفقند.یک دسته موفق نیستند.همه این ها چیزهای خوبی است.همه این ها زیبایی های زندگی است. متاع الحیوة الدنیا متاع یعنی بهره، این ها بهره های همین زندگی دنیوی است.این که در قرآن می فرماید: متاع الحیوة الدنیا (5) معنایش این نیست که این متاع بد است.نه، متاع است، خدا برای شما آفریده است.منتها اگر شما در مقابل این ها این متاع و بهره های زندگی خدای ناکرده، آن قدر مجذوب شدید که آن جایی که پای تکلیف سخت به میان آمد، نتوانستید از این ها دست بردارید، این می شود یک طور، و اگر نه، از این متاع بهره هم می برید، اما آن جایی که پای امتحان سخت پیش می آید، می توانید از این ها به راحتی دست بردارید، این می شود یک طور دیگر.پس ما خواص طرفدار حق را باز به دو قسم تقسیم می کنیم؛ ببینید این چیزها فکر لازم دارد، وقت و مطالعه لازم دارد، همین طوری نمی شود انسان جامعه و نظام و انقلاب را بیمه کند.باید مطالعه کند، دقت کند، فکر کند.در هر جامعه، این دو قسم آدم، دو قسم خواص طرفدار حق، وجود دارد .اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق یعنی آن کسانی که می توانند آن وقتی که لازم باشد، از این متاع دنیا دست بردارند بیش تر باشند، هیچ وقت جامعه اسلامی دچار حالت دوران امام حسین علیه السلام نخواهد شد، مطمئن باشید.تا ابد بیمه بیمه است.اما اگر این ها کم باشند و آن دسته خواص دیگر زیاد باشند یعنی آن هایی که به دنیا دل سپرده اند، حق را هم می شناسند، طرفدار حقند؛ در عین حال در مقابل دنیا پایشان می لرزد! دنیا یعنی چه؟ یعنی پول، خانه، شهرت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسؤولیت و یعنی جان، اگر کسانی که برای جانشان راه خدا را ترک می کنند، آن جایی که باید حق بگویند، نمی گویند، چون جانشان به خطر می افتدیا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا برای محبت به اولادشان، برای محبت به خانواده شان، برای محبت به نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها می کنند؛

اگر عده این ها زیاد بود آن وقت واویلاست! آن وقت حسین بن علی ها، به مسلخ کربلا خواهند رفت، به قتلگاه کشیده خواهند شد! یزیدها سر کار می آیند و بنی امیه بر کشوری که پیغمبر به وجود آورده بود.هزار ماه حکومت خواهد کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد!

جامعه اسلامی، جامعه امامت است، یعنی امام در رأس جامعه است.انسانی که قدرت دارد، اما مردم از روی ایمان و دل از او تبعیت می کنند، پیشوای مردم است.اما سلطان و پادشاه، آن کسی است که با قهر و غلبه بر مردم حکم می راند.مردم دوستش ندارند، مردم قبولش ندارند، مردم به او اعتقاد ندارند البته مردمی که سرشان به تنشان بیرزد در عین حال با قهر و غلبه بر مردم حکومت می کند.

بنی امیه، امامت را در اسلام به سلطنت، به پادشاهی تبدیل کردند و هزار ماه یعنی نود سال در این دولت بزرگ اسلامی حاکمیت کردند.تازه، بنای کجی که پایه گذاری شده بود، آن چنان بود که بعد از آن علیه بنی امیه انقلاب شد و بنی امیه رفتند، بنی عباس آمدند که شش قرن یعنی ششصد سال در دنیای اسلام، به عنوان خلیفه و جانشینان پیغمبر حکومت کردند! بنی عباس که خلفایشان یا به تعبیر بهتر پادشاهانشان، اهل شرب و خمر، فساد و فحشا و خباثت و ثروت و اشرافی گری و هزار فسق و فجور بودند مثل بقیه سلاطین عالم مسجد هم می رفتند، برای مردم نماز می خواندند و مردم از روی ناچاری یا از روی اعتقاد غلط ناچاری هم به آن معنا نبود پشت سرشان نماز هم می خواندند! اعتقاد مردم را خراب کرده بودند!

وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه با اکثریت قاطعشان آن چنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول بکنند و در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمی کنند و جانشان را به خطر نمی اندازند وقتی این طور شد اولش با شهادت حسین بن علی علیهما السلام با آن وضع، آغاز می شود، آخرش هم به بنی امیه و شاخه مروانی و بنی عباس، و بعد از بنی عباس هم سلسله سلاطین در دنیای اسلام تا امروز می رسد! امروز هم شما به دنیای اسلام نگاه کنید؛ به کشورهای مختلف اسلامی، به آن جایی که خانه خدا و مدینه در آن است، نگاه کنید، ببینید چه فساق و فجاری در رأس قدرت و حکومتند! دارند حکومت می کنند! بقیه جاها را هم با آن جا قیاس کنید.لذا شما در زیارت عاشورا می گویید:

«اللهم العن أول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد» در درجه اول، گذارندگان خشت اول را لعنت می کنیم.حق هم همین است.

خوب، یک مقداری به تحلیل حادثه عبرت انگیز عاشورا نزدیک شدیم، حالا سراغ تاریخ برویم این مقدمه را شنیدید.

دوران لغزیدن خواص طرفدار حق، از حدود شش هفت سال، هفت هشت سال بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله شروع شد.

اصلا به مسأله خلافت کار ندارم مسأله خلافت جداست.

کار به این جریان دارم.این جریان، جریان بسیار خطرناکی است! همه قضایا، از هفت هشت سال بعد از رحلت پیغمبر شروع شد.اولش هم از این جا شروع شد که گفتند:

نمی شود که سابقه دارهای اسلام کسانی که جنگ های زمان پیغمبر را کردند، صحابه و یاران پیغمبر با مردم دیگر یکسان باشند! این ها باید یک امتیازاتی داشته باشند! به این ها امتیازات داده شد امتیازات مالی از بیت المال این، خشت اول بود.حرکت های انحرافی این طوری است؛ از نقطه کمی آغاز می شود، بعدا همین طور هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیش تری می بخشد.انحراف ها از همین جا شروع شد تا به دوران عثمان رسید اواسط دوران عثمان دردوران خلیفه سوم، وضعیت این گونه شد که برجستگان صحابه پیغمبر، جزو بزرگ ترین سرمایه دارهای زمان خودشان شدند! توجه می کنید! یعنی همین صحابه عالی مقام که اسم هایشان معروف است طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و امثال آن ها این بزرگان که هر کدامشان یک کتاب قطور سابقه افتخارات در بدر و حنین و احد و جاهای دیگر داشتند، این ها جزو سرمایه دارهای درجه اول اسلام شدند! وقتی که یکی از آن ها مرد می خواستند طلاهایی که از او مانده بود، بین ورثه تقسیم کنند.این طلاها را که آب کرده و شمش کرده بودند، با تبر بنا کردند به شکستن مثل هیزم که شما با تبر می شکنید ببینید چقدر طلاست که با تبر می شکنند! در صورتی که طلا را با سنگ مثقال می کشند.

این ها را تاریخ ضبط کرده است! این ها حرف هایی هم نیست که بگوییم شیعه در کتاب هایش نوشته، نخیر، این ها حرف هایی است که همه نوشته اند.مقدار درهم و دیناری که از این ها به جا می ماند، افسانه وار بود! همین وضعیت، مسایل دوران امیر المؤمنین علیه السلام را به بار آورد، یعنی در دوران امیر المؤمنین علیه السلام، چون برای یک عده، مقام اهمیت پیدا کرد، با علی علیه السلام در افتادند.حالا 25 سال هم از رحلت پیغمبر گذشته است و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده است.نفس امیر المؤمنین علیه السلام، نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله است.اگر این 25 سال فاصله نشده بود، امیر المؤمنین علیه السلام برای ساختن آن جامعه، هیچ مشکلی نداشت.اما امیر المؤمنین با این چنین جامعه یی مواجه شد.جامعه یی که «فیتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا بینهم» (6).جامعه یی که ارزش ها در آن، تحت الشعاع دنیا داری قرار گرفته است.

این جامعه یی است که وقتی امیر المؤمنین علیه السلام می خواهد مردم را به جهاد ببرد، برایش آن همه مشکلات و دردسر دارد.

اکثر خواص دوران امیر المؤمنین علیه السلام خواص طرفدار حق، یعنی کسانی که حق را می شناختند کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند.نتیجه این شد که امیر المؤمنین علیه السلام مجبور شد سه جنگ راه بیندازد! عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دایما در این جنگ ها بگذراند! آخرش هم به دست یکی از آن آدم های خبیث، به شهادت برسد؟

خون امیر المؤمنین علیه السلام، به قدر خون امام حسین با ارزش است.شما در زیارت وارث می خوانید: «السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره» ، یعنی خدای متعال، صاحب خون امام حسین علیه السلام است و صاحب خون پدر او، یعنی امیر المؤمنین علیه السلام است.این تعبیر برای هیچ کس دیگر نیامده است.بدیهی است هر خونی که بر زمین ریخته می شود، یک صاحبی دارد صاحبان خون کسی که کشته می شود، پدرش صاحب خون است، فرزند او صاحب خون است؛ برادر او صاحب خون است؛ عرب، این را ثار می گوید.آن خون خواهی، آن مالکیت حق دم حق خون را «ثار» می گوید.ثار امام حسین علیه السلام، مال خداست یعنی حق خون امام حسین علیه السلام، متعلق به خود خداست، و هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام؛

صاحب خون این دو نفر، ذات مقدس پروردگار است.

امیر المؤمنین علیه السلام به خاطر همین وضعیت، به شهادت رسید و بعد امام حسن علیه السلام آمد.در همین وضعیت بود که امام حسن علیه السلام نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد.او را تنهای تنها گذاشتند.امام حسن مجتبی علیه السلام دید که اگر الآن با همین عده کم برود با معاویه بجنگد و شهید بشود، آن قدر انحطاط اخلاقی در میان جامعه اسلامی، در میان همین خواص، زیاد است که حتی دنبال خون او را هم نخواهند گرفت! تبلیغات معاویه، پول معاویه، زرنگی های معاویه، همه را تصرف خواهد کرد.مردم بعد از یک دو سالی که بگذرد می گویند اصلا امام حسن بی جا کرد در مقابل معاویه قد علم کرد! امام حسن دید خونش هدر خواهد رفت، لذا با همه سختی ها ساخت و خودش را به میدان شهادت نینداخت.

می دانید گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است.این طوری است.آدم های اهل معنا، اهل حکمت و دقت، خوب درک می کنند.گاهی زنده ماندن و زندگی کردن و در یک محیطی تلاش کردن، به مراتب مشکل تر از کشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است.امام حسن علیه السلام، این راه مشکل را انتخاب کرد.وضع آن زمان این بوده است! خواص تسلیم بودند! حاضر نبودند حرکتی بکنند! لذا وقتی یزید بر سر کار آمد و یزید کسی بود که می شد با او جنگید و کسی که در جنگ با یزید کشته می شد چون وضع یزید خیلی خراب بود خونش پایمال نمی شد، برای همین امام حسین علیه السلام قیام کرد.

وضع دوران یزید طوری بود که قیام، تنها انتخاب بود؛

بر خلاف دوران امام حسن مجتبی علیه السلام که دو انتخاب وجود داشت؛ شهید شدن و زنده ماندن، و زنده ماندن، ثوابش و اثرش و زحمتش، بیش تر از کشته شدن بود.لذا امام حسن علیه السلام، این سخت تر را انتخاب کرد.در زمان امام حسین علیه السلام این طوری نبود، یک انتخاب بیش تر نبود.زنده ماندن، یعنی قیام نکردن، معنا نداشت.باید قیام می کرد، حالا به حکومت رسید که رسید، نرسید و کشته هم شد که شد، باید راه را نشان می داد، پرچم را بر سر راه می کوبید که معلوم باشد آن وقتی که وضعیت آن طوری بشود، حرکت باید این طوری باشد.لذا امام حسین قیام کرد.

خوب، وقتی امام حسین قیام کرد با آن عظمتی که امام حسین علیه السلام در جامعه اسلام داشت خیلی از همین خواص پیش امام حسین علیه السلام نیامدند که کمک کنند! ببینید به وسیله این خواص در یک جامعه، چقدر وضعیت خراب می شود! به وسیله خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیای اسلام در قرن های آینده ترجیح بدهند! با این که امام حسین خیلی بزرگ بود، خیلی معروف بود.

من در قضایای قیام امام حسین و همان حرکت از مدینه و این ها نگاه می کردم، خوب، شب قبل آن روزی که امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون آمد، عبد الله بن زبیر بیرون آمده بود.

در واقع هر دو، یک وضعیت داشتند؛ اما امام حسین علیه السلام کجا، عبد الله بن زبیر کجا ! امام حسین علیه السلام، حرف زدنش، مقابله اش، مخاطبه اش، طوری بود که همان حاکم آن روز مدینه که ولید باشد جرأت نمی کرد با امام حسین درشت صحبت بکند.مروان یک کلمه گفت؛ حضرت آن چنان تشری به مروان زد که سر جایش نشست!

همین افراد رفتند، دور خانه عبد الله بن زبیر را محاصره کردند.برادرش را فرستاد، گفت که اجازه بدهید من حالا به دار الخلافه نیایم.به او اهانت کردند، گفتند: پدرت را در می آوریم، مردک باید بیرون بیایی؛ اگر نیایی، تو را می کشیم و چه می کنیم؛ تا این که عبد الله بن زبیر به التماس افتاد.گفت: پس اجازه بدهید حالا برادرم را بفرستم! فردا خودم بیایم.یکی گفت: خیلی خوب، امشب را به او مهلت بدهیم!

عبد الله بن زبیر، که او هم یک شخصیتی بود وضعیتش این قدر با امام حسین فرق داشت! کسی جرأت نمی کرد چنین رفتاری با امام حسین علیه السلام داشته باشد.به خاطر حرمتش، به خاطر عظمتش، به خاطر شخصیتش، به خاطر قدرت روحی اش کسی جرأت نمی کرد آن طور صحبت بکند.بعدا هم در راه مکه، هر کسی که به امام حسین رسید و صحبتی با آن بزرگوار کرد، خطابش به آن حضرت «جعلت فداک» است، قربانت گردم، پدرم به قربانت، مادرم به قربانت، «عمی و خالی فداک» ؛ عمو و دایی ام به قربانت.با امام حسین علیه السلام این گونه حرف می زدند.شخصیت امام حسین علیه السلام در جامعه اسلامی، این طور برجسته و ممتاز است.

عبد الله بن مطیع، در مکه پیش امام حسین علیه السلام آمد؛

عرض کرد: «یابن رسول الله، إن قتلت لنسترقن بعدک» ؛ یعنی اگر تو قیام کنی و کشته بشوی، بعد از تو این افرادی که بر سر کار حکومت هستند، ما را به بردگی خواهند گرفت.امروز به احترام تو، از ترس تو و به هیبت توست که این ها راه عادی خودشان را می روند!

عظمت مقام امام حسین علیه السلام این گونه است.این امام حسین، با این عظمت، که ابن عباس در مقابلش خضوع می کند، عبد الله بن جعفر خضوع می کند، عبد الله بن زبیر با این که از حضرت خوشش نمی آید در مقابلش خضوع می کند، بزرگان و همه خواص اهل حق، این ها خواص جبهه حقند، یعنی طرف حکومت نیستند، طرف بنی امیه نیستند، طرف باطل نیستند، حتی در بین آنان شیعیان زیادی هستند که امیر المؤمنین علیه السلام را قبول دارند، او را خلیفه اول می دانند، همه این ها، وقتی با شدت عمل دستگاه حاکم مواجه می شوند، می بینند بناست که جانشان، سلامتی شان، راحتی شان، مقامشان، پولشان، به خطر بیفتد، همه پس می زنند! این ها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو می کنند.

اگر اسامی کسانی را که از کوفه، به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و دعوت کردند، نگاه کنید، این هایی که نامه نوشتند، همه جزو آن طبقه خواصند، طبقه زبدگان و برجستگانند .نامه ها هم زیاد است.از کوفه، صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بسته بزرگ نامه آمد.غالبا بزرگان و اعیان و شخصیت های برجسته و نام و نشان دارها و همین خواص، این نامه ها را نوشتند! منتها لحن نامه ها را نگاه کنید؛ معلوم می شود که در بین خواص طرفدار حق، چه کسانی جزو آن دسته ای هستند که حاضرند دینشان را قربانی دنیاشان بکنند و چه کسانی هستند که حاضرند دنیاشان را قربانی دین بکنند.از خود نامه ها هم می شود فهمید، و چون کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا بکنند، بیشترند، نتیجه آن در کوفه، شهادت مسلم بن عقیل می شود و بعد هم از همان شهر کوفه یی که هجده هزار نفر آمدند با مسلم بن عقیل بیعت کردند، جمعیتی حدود بیست هزار یا سی هزار یا بیشتر، بلند می شوند و به جنگ امام حسین علیه السلام در کربلا می آیند.

یعنی حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را می آورد.نمی دانم عظمت این حقیقت که برای همیشه گریبان انسان های هوشمند را می گیرد، برای ما درست روشن می شود یا نه؟ شما ماجرای کوفه را لابد شنیده اید.به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند، حضرت هم مسلم بن عقیل را فرستاد، گفت: من او را می فرستم، اگر به من خبر داد که وضع خوب است، من هم خواهم آمد.مسلم بن عقیل هم به کوفه تشریف برد، منزل بزرگان شیعه وارد شد، نامه حضرت را خواند .گروه گروه مردم آمدند.همه اظهار ارادت کردند.فرماندار کوفه هم کسی به نام نعمان بن بشیر بود، آدم بسیار ضعیف و ملایمی بود.گفت: تا کسی با من نجنگد، من جنگ نمی کنم.با مسلم بن عقیل مقابله نکرد.مردم دیدند میدان «باز» است.آمدند و با حضرت شروع کردند به بیعت کردن.

دو سه نفر از خواص باطل طرفداران بنی امیه به یزید نامه نوشتند که اگر می خواهی کوفه را داشته باشی، یک آدم حسابی به این جا بفرست.این نعمان بن بشیر نمی تواند در مقابل مسلم بن عقیل مقاومت کند.او هم به عبید الله بن زیاد که فرماندار کوفه بود حکم داد که به قول امروز، با حفظ سمت علاوه بر بصره، کوفه هم تحت حکومت تو باشد و عبید الله بن زیاد، یک سره از بصره تا کوفه تاخت.در قضیه آمدن او هم، نقش خواص معلوم می شود، که اگر دیدم مجالی هست، ممکن است بخشی از آن جا هم عرض بکنم.

عبید الله بن زیاد به کوفه رسید، در حالی که شب بود.

عوام کوفه مردم معمولی کوفه، از همان قبیل عوامی ها که قادر به تحلیل نبودند تا دیدند یک نفری صورتش را بسته و با اسب و تجهیزات آمد، خیال کردند امام حسین است! راحت رفتند گفتند: «السلام علیک یابن رسول الله!» خاصیت آدم عامی این است! آدمی که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمی شود، تا دید یک نفری با اسب و تجهیزات وارد شده، بدون این که یک کلمه حرف با او زده باشند، یکی می گوید این امام حسین است، همه می گویند امام حسین، امام حسین، امام حسین! بنا می کنند به اوسلام کردن و احترام کردن! صبر کنید ببینید او کیست!

او هم اعتنایی به مردم نکرد! به دار الإماره رفت، خودش را معرفی کرد و رفت داخل.از همان جا مبارزه را با جریان مسلم بن عقیل آغاز کرد و اساس کار او عبارت بود از این که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشد فشار مورد تهدید و شکنجه قرار بدهد، یعنی هانی بن عروة را با غدر و حیله آورد، سر و روی هانی را مجروح کرد، بعدا عده ای اطراف قصر جمع شدند، به دروغ و حیله مردم را متفرق کرد، که این جا هم، همان خواص بد خواص به اصطلاح طرفدار حقی که حق را هم شناختند، تشخیص دادند، اما دنیایشان را ترجیح می دهند نقش دارند.

بعدا که حضرت مسلم با جمعیت زیادی، راه افتادند در تاریخ ابن اثیر، نوشته است به نظرم سی هزار دور و بر حضرت مسلم آمدند، چهار هزار نفر از مردم، فقط اطراف خانه او با شمشیر، به نفع مسلم بن عقیل ایستاده بودند این ها مربوط به روز نهم ذیحجه است کاری که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را تا بگویند با چه کسی می جنگید؟ چرا می جنگید؟ برگردید، پدرتان را در می آورند؛ این ها یزیدند؛ اینها ابن زیادند، این ها بنی امیه اند و این ها چه دارند، پول دارند، شمشیر دارند، تازیانه دارند ولی آن ها چیزی ندارند! مردم را ترساندند؛ به مرور همه متفرق شدند! آخر شب وقت نماز عشا هیچ کس همراه حضرت مسلم نبود! هیچ کس! و ابن زیاد، پیغام داد که همه باید برای نماز عشا به مسجد کوفه بیایند؛ نماز را با من به جماعت بخوانند ! تاریخ می نویسد: برای نماز عشا پشت سر ابن زیاد، مسجد کوفه پر از جمعیت شد!

خوب، چرا چنین شد؟! من که نگاه می کنم، می بینم خواص مقصرند! همین خواص طرفدار حق مقصرند .

بعضی از این خواص طرفدار حق، در نهایت بدی عمل کردند! مثل شریح قاضی! شریح قاضی که جزو بنی امیه نبود.کسی بود که می فهمید حق با کیست! می فهمید که اوضاع از چه قرار است! وقتی هانی بن عروة را به زندان انداختند و سرو رویش را مجروح کردند؛ سربازان و افراد قبیله اش اطراف قصر عبید الله بن زیاد را گرفتند.ابن زیاد ترسید! آن ها می گفتند که هانی را کشتید .ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو ببین هانی زنده است؛ برو به این ها بگو زنده است.شریح آمد، دید که هانی بن عروه زنده است، اما مجروح است.هانی بن عروه گفت: ای مسلمان ها، این چه وضعی است! (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمی آیند مرا از این جا نجات بدهند؟! شریح قاضی گفت: می خواستم بروم و این حرف های هانی را به همین کسانی که اطراف دار الإماره را گرفته اند، بگویم، اما افسوس که جاسوس عبید الله، آن جا ایستاده بود! جرأت نکردم! جرأت نکردم یعنی چه؟! یعنی همین که ما می گوییم : «ترجیح دنیا بر دین» .

شاید اگر شریح، همین یک کار را انجام می داد، تاریخ عوض می شد.اگر شریح می رفت به مردم می گفت که هانی زنده است، اما در زندان است و عبید الله قصد دارد او را بکشد هنوز عبید الله قدرت نگرفته بود آن ها می ریختند وهانی را نجات می دادند.با نجات هانی، قدرت پیدا می کردند، روحیه پیدا می کردند، اطراف دار الإماره می آمدند؛ عبید الله را می گرفتند، یا می کشتند، یا می فرستادند می رفت! کوفه، مال امام حسین علیه السلام می شد و اصلا واقعه کربلا اتفاق نمی افتاد! اگر واقعه کربلا اتفاق نمی افتاد؛ یعنی امام حسین علیه السلام به حکومت می رسید و اگر این حکومت شش ماه هم طول می کشید ممکن بود بیش تر هم طول بکشد برای تاریخ برکات زیادی داشت.

یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می دهد.

گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیا طلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی می غلطاند.آقا، چرا شما وقتی دیدی که هانی این طوری است، شهادت حق ندادی؟! نقش خواص، خواص ترجیح دهنده دنیا بر دین، این است.

وقتی که عبید الله بن زیاد، به رؤسای قبایل کوفه گفت بروید مردم را از اطراف مسلم متفرق کنید، اگر نروید پدرتان را در می آورم، چرا این ها از عبید الله بن زیاد قبول کردند؟ همه این ها که اموی نبودند، از شام نیامده بودند.بعضی از همین افراد، جزو نویسنده های نامه به امام حسین علیه السلام بودند؛

مثل شبث بن ربعی که به امام حسین علیه السلام نامه نوشته بود و دعوت کرده بود! خودش جزو کسانی است که وقتی عبید الله گفت بروید مردم را از دور او متفرق کنید، این هم آمد و مردم را با ترساندن و با تهدید و تطمیع، از اطراف مسلم متفرق کرد! چرا این کار را کردند؟

اگر امثال شبث بن ربعی، در یک لحظه حساس از خدا می ترسیدند به جای این که از ابن زیاد بترسند تاریخ عوض می شد! آن ها آمدند مردم را متفرق کردند.عوام متفرق شدند، ولی چرا آن خواص مؤمنی که اطراف مسلم بودند، متفرق شدند؟ در بین آن ها کسان خوبی بودند؛ افراد حسابی بودند.بعدا بعضی از آنان در کربلا آمدند شهید شدند؛ اما این جا اشتباه کردند.البته آن هایی که در کربلا شهید شدند، کفاره اشتباهشان داده شد؛ با آن ها بحثی نداریم، اسمشان را هم نمی آوریم.اما از این ها کسانی بودند که به کربلا هم نیامدند! نتوانستند بیایند؛ توفیق پیدا نکردند! بعدا مجبور شدند جزو توابین بشوند!

وقتی امام حسین کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت، وقتی فاجعه اتفاق افتاد، وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگر چه فایده؟ به همین دلیل تعداد توابین در تاریخ، چند برابر عده شهدای کربلاست.شهدای کربلا، همه در یک روز کشته شدند؛ توابین هم همه در یک روز کشته شدند.اما شما ببینید اثری که توابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست! برای خاطر این که این ها در وقت خود نیامدند؛ کار را در لحظه خود انجام ندادند؛ دیر تصمیم گرفتند؛ دیر تشخیص دادند.چرا مسلم بن عقیل را تنها گذاشتید؟ ! دیدید که این نماینده امام آمده بود، با وی بیعت هم کرده بودید؛ او را هم که قبول داشتید عوام را کاری ندارم؛ به خواص می گویم شما چرا شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید که به خانه طوعه پناه ببرد؟!

اگر خواص، مسلم را تنها نمی گذاشتند؛ مثلا صد نفر می شدند؛ این صد نفر اطراف مسلم را می گرفتند؛ به خانه یکی از آنها می آمدند و می ایستادند؛ دفاع می کردند.مسلم تنها هم که بود؛ وقتی می خواستند او را دستگیر کنند؛

چندین ساعت طول کشید! چندین بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایی همه سربازان ابن زیاد را همان عده ای که آمده بودند پس زد.اگر صد نفر مرد با او بودند، مگر می توانستند او را بگیرند؟! مردم باز هم اطرافشان جمع می شدند.

پس خواص، این جا کوتاهی کردند که نرفتند اطراف مسلم را بگیرند.ببینید، از هر طرف حرکت می کنید، به خواص می رسید.تصمیم گیری خواص در وقت لازم؛

تشخیص خواص در وقت لازم؛ گذشت خواص از دنیا در لحظه لازم؛ اقدام خواص برای خدا در لحظه لازم؛

این هاست که تاریخ را نجات می دهد، ارزش ها را نجات می دهد، ارزش ها را حفظ می کند.باید در لحظه لازم، حرکت لازم را انجام داد.اگر وقت گذشت؛ دیگر فایده ندارد.

در الجزایر، بعد از انتخاباتی که حزب جبهه اسلامی در الجزایر بردند در انتخابات برنده شدند با تحریک آمریکا و دیگران، حکومت نظامی سر کار آمد؛ آن روز اولی که حکومت اسلامی سر کار آمد هیچ قدرتی نداشت! اگر آن روز من به آنان پیغام دادم مسؤولین جبهه اسلامی در الجزایر، همان ساعت های اول که هنوز حکومت نظامی عرضه یی نداشت، کاری نمی توانست بکند، مردم را به خیابان ها کشانده بودند، حکومت نظامی از بین می رفت.

حکومت تشکیل می دادند و امروز در الجزایر، حکومت اسلامی سر کار بود.نکردند! در وقت خودش باید تصمیم می گرفتند؛ نگرفتند، یک عده ترسیدند، یک عده ضعف پیدا کردند، یک عده اختلاف کردند، یک عده گفتند ما رییس، او رییس، این رییس!

عصر روز بیست و یکم بهمن ماه سال 57 در تهران، اعلام حکومت نظامی شد، امام به مردم فرمود : مردم به خیابان ها بروند! اگر امام آن لحظه این تصمیم را نمی گرفت، امروز هنوز محمد رضا در این مملکت بر سر کار بود! با حکومت نظامی می آمدند، مردم در خانه هاشان می ماندند؛ اول امام، بعد مدرسه رفاه، بعد بقیه جاها را قتل عام می کردند، نابود می کردند! یک پانصد هزار نفر را در تهران می کشتند، قضیه تمام می شد! مثل این که در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند، تمام شد.امروز هم آن آقا سر کار است و خیلی شخصیت آبرومند و محترمی هم هستند، آب هم از آب تکان نخورد؟ امام در لحظه لازم، تصمیم لازم را گرفت.

اگر خواص، در هنگام خودش، کاری را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا می کند و حسین بن علی ها به کربلاها کشانده نمی شوند.

اگر خواص، بد فهمیدند، دیر فهمیدند یا فهمیدند و با هم اختلاف کردند مثل آقایان افغان ها اگر در رأس کار، افراد حسابی بودند، اما طبقه خواص منتشر در جامعه، جواب ندادند.یکی گفت ما امروز کار داریم.یکی گفت جنگ تمام شد، بگذارید سراغ کارمان برویم، برویم کاسبی کنیم، چند سال همه آلاف و الوف جمع کردند، ما در جبهه ها گشتیم، از این جبهه به آن جبهه، گاهی غرب، گاهی جنوب، بس است دیگر، اگر این گونه عمل کردند، معلوم است که در تاریخ، کربلاها تکرار خواهد شد!

خدای متعال وعده داده است که اگر کسی خدا را نصرت کند، خدا او را نصرت خواهد کرد.اگر کسی برای خدا حرکت و تلاش بکند، پیروزی نصیب خواهد شد، نه این که به هر یک نفری پیروزی می دهند.بلکه وقتی مجموعه یی حرکت می کند؛ البته شهادت ها هست، سختی ها هست، رنج ها هست؛ اما پیروزی هم هست. و لینصرن الله من ینصره (7) نمی فرماید که نصرت می دهیم.خون هم از دماغ کسی نمی آید.نه خیر، فیقتلون و یقتلون ؛ (8) می کشند و کشته می شوند؛ اما پیروزی به دست می آورند.این سنت الهی است.وقتی که از خون ترسیدیم؛ از آبرو ترسیدیم؛ از پول ترسیدیم؛ به خاطر خانواده ترسیدیم؛ به خاطر دوستان ترسیدیم؛ به خاطر راحتی و عیش خودمان ترسیدیم؛

به خاطر پیدا کردن کاسبی، برای پیدا کردن یک خانه دارای یک اتاق بیشتر از خانه قبلی، وقتی به خاطر این چیزها حرکت نکردیم؛ بله، معلوم است ده نفر مثل امام حسین هم که بیایند و سر راه بیایند و سر راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد.همه از بین خواهند رفت؛ کما این که امیر المؤمنین علیه السلام شهید شد؛ کما این که امام حسین علیه السلام شهید شد .خواص، خواص، طبقه خواص! عزیزان من، ببینید شما کجایید.اگر جزو خواصید که البته هستید پس حواستان باشد.عرض ما فقط این است.البته این حرفی که ما زدیم، این مطلبی که می گوییم؛ خلاصه مطلب است.در دو بخش باید روی این مطلب کار بشود؛ یکی بخش تاریخی قضیه است که اگر من وقت داشتم، خودم کار می کردم.

متأسفانه من دیگر وقت ندارم، باید بگردند، نمونه هایی را که در تاریخ فراوان است پیدا کنند و ذکر کنند که خواص کجاها باید عمل می کردند و عمل نکردند، اسم این خواص چیست؟ چه کسانی هستند؟ اگر الآن مجال بود و خودم و شما خسته نمی شدید و ممکن بود یک ساعتی در زمینه همین موضوعات و اشخاصش برای شما صحبت بکنم، در ذهنم هست.

بخش دیگری که باید کار بشود، تطبیق با وضع هر زمان است؛ نه فقط زمان ما.در هر زمان، طبقه خواص، چگونه باید عمل بکنند که به وظیفه شان عمل کرده باشند؟ این که گفتیم اسیر دنیا نشوند، یک کلمه است، چگونه اسیر دنیا نشوند؟ مثال ها و مصداق هایش چیست؟ عزیزان من، حرکت در راه خدا، همیشه مخالف دارد.اگر یک نفر از همین خواصی که گفتیم؛ بخواهد کار خوب انجام بدهد؛

کاری را که باید انجام بدهد اگر بخواهد انجام دهد ممکن است چهار نفر دیگر از همین خواص پیدا بشوند، بگویند آقا مگر تو بی کاری؟ مگر دیوانه یی؟ مگر زن و بچه نداری؟ چرا دنبال این طور کارها می روی؟ کما این که در دوره مبارزه می گفتند.خواص باید بایستند؛ یکی از لوازم مجاهدت خواص، همین است که در مقابل حرف ها و ملامت ها بایستند.بدیهی است مخالفین تخطئه می کنند؛ بد می گویند؛ تهمت می زنند.

پی نوشت ها:

1.انعام (6) آیه 11، نمل (27) آیه 69، عنکبوت (29) آیه 20، روم (30) آیه .42

2.قصص (28) آیه .41

3.ابراهیم (14) آیات 28 .29

4.یوسف (12) آیه .108

5.آل عمران (3) آیه .14

6.ر ک: نهج البلاغه، نامه .62

7.حج (22) آیه .40

8.توبه (9) آیه .111

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان