"قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا".
"شاکله" به طوری که در مفردات گفته از ماده شکل می باشد که به معنای بستن
پای چارپا است، و آن طنابی را که با آن پای حیوان را می بندند"شکال" (به کسر شین)
می گویند، و"شاکله"به معنای خوی و اخلاق است، و اگر خلق و خوی را شاکله خوانده اند
بدین مناسبت است که آدمی را محدود و مقید می کند و نمی گذارد در آنچه می خواهد آزاد
باشد، بلکه او را وادار می سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار کند (1).
و در مجمع البیان گفته است: "شاکله"به معنای طریقت و مذهب است وقتی گفته
می شود: این طریق دارای شاکله ها است معنایش این است که"هر جمیعتی از آن راه دیگری
برای خود جدا کرده اند".
گویا"طریقه"و"مذهب"را از این جهت"شاکله"خوانده اند که رهروان و
منسوبین به آن دو خود را ملتزم می دانند که از آن راه منحرف نشوند (2).
بعضی دیگر گفته اند که"شاکله"از شکل (به فتحه شین) است که به معنای مثل و
مانند است، بعضی دیگر گفته اند: این کلمه از شکل (به کسر شین) گرفته شده که به معنای
هیات و فرم است.
و به هر حال آیه کریمه عمل انسان را مترتب بر شاکله او دانسته به این معنا که عمل
هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمی است چنانچه در فارسی گفته اند"از کوزه همان برون
تراود که در اوست"پس شاکله نسبت به عمل، نظیر روح جاری در بدن است که بدن با اعضا
و اعمال خود آن را مجسم نموده و معنویات او را نشان می دهد.
و این معنا هم با تجربه و هم از راه بحثهای علمی به ثبوت رسیده که میان ملکات
نفسانی و احوال روح و میان اعمال بدنی رابطه خاصی است، و معلوم شده که هیچوقت
کارهای یک مرد شجاع و با شهامت با کارهائی که یک مرد ترسو از خود نشان می دهد
یکسان نیست، او وقتی به یک صحنه هول انگیز برخورد کند حرکاتی که از خود بروز می دهد
غیر از حرکاتی است که یک شخص شجاع از خود بروز می دهد و همچنین اعمال یک فرد
جواد و کریم با اعمال یک مرد بخیل و لئیم یکسان نیست.
و نیز ثابت شده که میان صفات درونی و نوع ترکیب بنیه بدنی انسان یک ارتباط
خاصی است، پاره ای از مزاجها خیلی زود عصبانی می شوند و به خشم در می آیند، و طبعا
خیلی به انتقام علاقمندند، و پاره ای دیگر شهوت شکم و غریزه جنسی در آنها زود فوران
می کند، و آنان را بی طاقت می سازد، و به همین منوال سایر ملکات که در اثر اختلاف
مزاجها انعقادش در بعضی ها خیلی سریع است، و در بعضی دیگر خیلی کند و آرام.
و با همه اینها، دعوت و خواهش و تقاضای هیچیک از این مزاجها که باعث ملکات
و یا اعمالی مناسب خویش است از حد اقتضاء تجاوز نمی کند به این معنا که خلق و خوی هر
کسی هیچ وقت او را مجبور به انجام کارهای مناسب با خود نمی کند، و اثرش به آن حد
نیست که ترک آن کارها را محال سازد، و در نتیجه، عمل از اختیاری بودن بیرون شده و
جبری بشود خلاصه اینکه شخص عصبانی در عین اینکه عصبانی و دچار فوران خشم شده،
باز هم می تواند از انتقام صرفنظر کند، و شخص شکمباره باز نسبت به فعل و ترک عمل
مناسب با خلقش اختیار دارد، و چنان نیست که شخص شهوتران در آنچه که به مقتضای
دعوت شهوتش می کند مجبور باشد، هر چند که ترک عمل مناسب با اخلاق و انجام خلاف
آن دشوار و در پاره ای موارد در غایت دشواری است.
کلام خدای تعالی اگر کاملا مورد دقت قرار گیرد این معانی را تایید می کند، آری
این خدای سبحان است که می فرماید: "و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث
لا یخرج الا نکدا" (3) که اگر این آیه را با آیات دال بر عمومیت دعوت های دینی از قبیل آیه
"لانذرکم به و من بلغ" (4) مجموعا مورد دقت قرار دهیم این معنا را می رساند که بنیه انسانی و
صفات درونی او در اعمالش اثر دارد اما تنها به نحو اقتضا نه به نحو علیت تامه، و اگر خواننده
قدری دقت کند مطلب روشن است.
و چگونه چنین نباشد و صفات درونی علت تامه اعمال بدنی باشد و حال آنکه خدای
تعالی دین را امری فطری دانسته که خلقت تبدیل ناپذیر انسان از آن خبر می دهد همچنان که
فرموده: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک
الدین القیم" (5) و نیز فرموده: "ثم السبیل یسره" (6).
و معنا ندارد که هم فطرت آدمی او را به سوی دین حق و سنت معتدل دعوت کند، و
خلقت او وی را به سوی شر و فساد و انحراف از اعتدال بخواند آن هم به نحو علیت تامه که
قابل تخلف نباشد.
و اینکه بعضی گفته اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتی است که هرگز از ذات تخلف
نمی پذیرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است، و یا اینکه گفته اند مساله
سعادت و شقاوت مربوط به قضاء مقرر شده ازلی است، و مساله دعوت برای اتمام حجت
است همچنانکه فرمود: "لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة" (7) نه اینکه شقی را
از شقاوت برگرداند و به امید این باشد که کسی از آنچه در ازل برایش نوشته شده دست
بردارد، زیرا آنچه که نوشته شده، نوشته شده است و دیگر قابل تحول نیست، حرف غلطی است .
و جوابش همان اتمام حجتی است که خود اعتراف کردند، زیرا همین آیه شریفه
می رساند که سعادت برای سعید و شقاوت برای شقی ضروری و غیر قابل تغییر نیست، آری
اگر از لوازم ذات بودند دیگر برای رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نیازی به حجیت نبود،
چون ذاتیات دلیل و حجت بردار نیستند، و همچنین اگر سعادت و شقاوت به قضای حتمی لازم
ذات شده باشند نه اینکه خود لازمه ذات باشند باز هم اتمام حجت لغو بود، بلکه حجت به نفع
مردم و علیه خدای تعالی می بود، چون او بود که شقی را شقی خلق کرد و یا شقاوت را برایش
نوشت، پس همینکه می بینیم خدای تعالی علیه خلق اقامه حجت می کند، باید بفهمیم که
هیچیک از سعادت و شقاوت ضروری و لازمه ذات کسی نیست، بلکه از آثار اعمال نیک و
بد او و اعتقادات حق و باطل اوست.
علاوه بر این ما می بینیم که انسان به حکم فطرتش (نه به سفارش غیر) برای رسیدن
به مقاصدش به تعلیم و تعلم و تربیت و انذار و تبشیر و وعد و وعید و امر و نهی و امثال آن
دست می زند، و این خود روشن ترین دلیل است بر اینکه انسان بالفطرة خود را مجبور به یکی
از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمی داند، بلکه خود را همواره در سر این دو راه متحیر
می بیند، و احساس می کند که انتخاب هر یک که بخواهد در اختیار و قدرت اوست، و نیز
احساس می کند که هر یک از آن دو را اختیار کند پاداشی مناسب آن خواهد داشت همچنان
که خدای تعالی هم فرموده"و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزیه
الجزاء الاوفی" (8).
تا اینجا به یک نوع ارتباط اشاره شد که عبارت بود از ارتباط میان"اعمال"و
"اخلاق"و"ذات"در این میان یک نوع ارتباط دیگری است که در میان اعمال و ملکات
آدمی و میان اوضاع و احوال جو زندگی او و عوامل خارج از ذات او است که در ظرف زندگی
او حکمفرما است مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهای تقلیدی، زیرا اینها نیز آدمی را به
موافقت خود دعوت نموده، و از هر کاری که با آنها ناسازگار است و همچنین از مخالفت با
آنها بازمی دارد، و چیزی نمی گذرد که یک صورت جدیدی در نظر انسان منعکس می سازد
که از مخالفت آن وحشت نموده و مخالفت با آن را شنای بر خلاف جریان آب تصور می کند،
و قهرا اعمالش با اوضاع و احوال محیط و جو زندگی اجتماعیش تطبیق می گردد.
این رابطه نیز غالبا تا حد اقتضاء می رسد و از آن تجاوز نمی کند، و لیکن گاهی
آنچنان ریشه دار و پای برجا می شود که دیگر امیدی به از بین رفتن آن نمی ماند، به خاطر
اینکه در اثر مرور زمان ملکاتی یا رذیله و یا فاضله در قلب رسوخ پیدا می کند و در کلام
خدای تعالی هم اشاره به آن آمده، مانند آنجا که می فرماید: "ان الذین کفروا سواء علیهم
ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة " (9)
و همچنین آیاتی دیگر.
و لیکن با این حال باز صحت تکلیف و صحت اقامه حجت علیه چنین افراد و دعوت
و انذار و تبشیر آنان جائی نمی رود، و هنوز دعوت آنان صحیح است، به خاطر اینکه اگر تاثیر
دعوت در آنان محال و ممتنع شده، باری امتناع تاثیر آن، به خاطر سوء اختیار خود آنان است،
و این معروف است که امتناع با اختیار منافی با اختیار نیست (همچنانکه توبیخ کسی که
انتحار کرده و دارد می میرد باز هم صحیح است هر چند که دیگر راهی برای بازگشت
ندارد، زیرا این راه نداشتن را خود برای خود درست کرده) .
بنا بر این، از آنچه گذشت هر چند که طولانی شد این معنا به دست آمد که آدمی
دارای یک شاکله نیست، بلکه شاکله ها دارد، یک شاکله آدمی زائیده نوع خلقت و
خصوصیات ترکیب مزاج اوست، که شاکله ای شخصی و خلقتی است، و از فعل و انفعالهای
جهازات بدنی او حاصل می شود مانند خود مزاج او که یک کیفیت متوسطه ای است که از
فعل و انفعالهای کیفیتهای متضاد با یکدیگر حاصل می شود.
شاکله دیگر او خصوصیاتی است که خلقی که علاوه بر شاکله، که از ناحیه تاثیر عوامل
خارج از ذاتش در او پدید می آید.
و آدمی به هر شاکله ای که باشد و هر صفت روحی که داشته باشد اعمالش بر طبق
همان شاکله و موافق با فعلیات داخل روحش از او سر می زند، و اعمال بدنی او همان صفات
و فعلیات روحی را مجسم می سازد، همچنانکه انسان متکبر مغرور این صفات روحیش از
سراپای گفتار و سکوت و قیام و قعود و حرکت و سکونش می بارد و شخص خوار و ذلیل و
مسکین از تمامی حرکات و سکناتش ذلت به چشم می خورد، و همچنین شجاع با ترسو، و
سخی با بخیل و صبور با عجول و هر صاحب صفتی با فاقد آن صفت از نظر کردار و رفتار
متفاوت است، و چگونه نباشد و حال آنکه گفتیم عمل خارجی مجسمه صفات درونی است و
بقول معروف ظاهر عنوان باطن و صورت دلیل بر معنا است.
کلام خدای سبحان هم این معنا را تصدیق نموده و حجت های خود را بر همین اساس
چیده است، از آن جمله می فرماید"و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظل
و لا الحرور و ما یستوی الاحیاء و لا الاموات" (10) و نیز می فرماید"الخبیثات للخبیثین و الخبیثون
للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات..." (11) و امثال این از آیات بسیاری دیگر.
پی نوشت ها:
(1) مفردات راغب، ماده"شکل".
(2) مجمع البیان، ج 4، جزء 15، ص .90
(3) و زمین پاک و پاکیزه بیرون می آید زراعت او به فرمان پروردگار آن خوب و با نفع و آن زمین
که ناپاک است بیرون نمی آید نبات آن مگر در حالتی که اندک و بی نفع است.سوره اعراف، آیه .58
(4) تا شما را و هر که دعوتم به گوشش بخورد انذار کنم.سوره انعام، آیه .19
(5) پس راست گردان روی خود را برای دین در حالی که مایل باشی از همه ادیان باطل به دین
حق ملازم باش ملت اسلام را آن ملت اسلامی که آفرید خدای تعالی مردم را بر آن ملت هیچ تغییری نیست
مر خلق خدای تعالی را این فطرت دین مستقیم است.سوره روم، آیه .30
(6) آنگاه راه دین را برای همه هموار کرد.سوره عبس، آیه .20
(7) سوره انفال، آیه .42
(8) و این که نیست مر آدمی را مگر جزای آنچه خود سعی کرده و این که سعی خود را زود باشد
که در صحرای محشر ببیند پس جزا داده شود به آن سعی جزای تمام.سوره نجم، آیه 39 .41
(9) کافران را یکسان است بترسانی یا نترسانی ایمان نخواهند آورد خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده و
بر چشمهای آنها پرده افکنده شده.سوره بقره، آیه 6 و .7
(10) هرگز (کافر تاریک جان) کور و (مؤمن روشن روان) بینا یکسان نیست، و هیچ ظلمت با نور
مساوی نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه هم مرتبه نباشد و ابدا زندگان با مردگان برابر نیستند.سوره فاطر، آیه .22
(11) زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشت کار و ناپاک نیز شایسته زنانی
بدین وصفند، و بالعکس زنان پاکیزه نیکو لایق مردانی چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونه اند
و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان در باره آنان گویند منزهند و از خدا برایشان آمرزش می رسد و
رزق آنها نیکو است.سوره نور، آیه .26