پیامبر در ماه جمادی الاولی ابا سلمة بن عبد الاسد را در مدینه منصوب فرمود و خود با گروهی از مهاجرین از شهر بیرون آمد و راه «نقب بنی دینار»را پیش گرفته همچنان تا جایی به نام «عشیره »براند و در آنجا توقف کرد و تا چند روز از ماه جمادی الثانیه را نیز در آنجا ماند و در این مدت با قبیله بنی مدلج و متحدین آنها از قبایل دیگر پیمان دوستی بسته و به مدینه بازگشت. ابن هشام و دیگران از عمار بن یاسر نقل کرده اند که گفته است: در غزوه عشیره من و علی بن ابیطالب همسفر و مانوس بودیم و در آن چند روزی که در عشیره توقف داشتیم روزی علی بن ابی طالب به من گفت: بیا تا به تماشای بنی مدلج که در نخلستان در آن نزدیکی کار می کردند برویم و من با او به آن نزدیکی رفتیم و همچنان که نشسته بودیم و کار آنها را تماشا می کردیم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زیر نخله خرما و روی شنهای نرمی که آنجا بود خوابیدیم.
هنگامی به خود آمدیم که رسول خدا(ص)بالای سر ما ایستاده بود و ما را با پای خود حرکت می داد، من و علی بن ابیطالب که سر و رویمان خاک آلود شده بود برخاسته و در برابر آن حضرت ایستادیم، پیغمبر اسلام که سر و صورت خاک آلود علی را دید فرمود: ای ابو تراب این چه حالی است؟
و سپس فرمود: آیا شما را از بدبخت ترین و شقی ترین مردم آگاه نکنم که آنها کیان اند؟
- عرض کردیم: چرا یا رسول الله!
- فرمود: یکی همان پی کننده ناقه(صالح)است - و سپس در حالی که اشاره به علی بن ابیطالب می کرد - فرمود: و دیگری آن کسی است که بر اینجای سر تو ضربت می زند و این محاسن تو را از آن رنگین می سازد.