ماهان شبکه ایرانیان

شب نیاز

شب در رگ های بیابان جریان پیدا کرده بود و خیمه سیاهش بر سر نینوا علم زده بود، اما «خورشید» هنوز در میان یارانش می تابید

شب در رگ های بیابان جریان پیدا کرده بود و خیمه سیاهش بر سر نینوا علم زده بود، اما «خورشید» هنوز در میان یارانش می تابید. از آن ها می گفت که بهترین یاران و هم دلان بودند، از آن ها می گفت که جاودانه ترین بیعت تاریخ بر دست هایشان نقش بسته بود، و از آن ها می خواست که خود را به همراهی یکی از قطعه های جان خورشید، از مهلکه به در برند. لشکر شب، فقط خاموشی خورشید را می طلبیدند و با انوار آن کاری نداشتند و همین باعث اصرار او برای کوچ شبانه آن ها بود؛ اما تن چه طور می تواند، روح خود را تنها بگذارد و فراموش کند؟ عباس چه طور می تواند بی خون، بی گوشت و بی نفس برود؟ حسین، خون و گوشت و جان برادر است. حسین، همه عباس است. عباس بی «خود» کجا رود؟ مسلم بن عوسجه را چه می شود که این گونه با شنیدن این کلمات، به فوران نشسته است. می خروشد که: خورشید تنها بماند و شب برسرش خراب شود و ما در سایه فراغت، دراز بکشیم، نه هرگز، تا جان در تن ماست، دست از خورشید بر نخواهیم داشت. سعید بن عبدالله، زهیر بن قین، حبیب بن مظاهر و دیگر یاران، همه به وفاداری ایستاده اند و دست بیعت می فشارند. یقین و ایمان از سپاه خورشید، شعله می کشد. آن چنان پشت بر آفتاب گرم دارند که هیچ توفانی توان نزدیک شدن به آن ها را ندارد. آن ها در انتظار فردایی سپید، شب را به سپیده می رسانند؛ در حالی که نجوای عروجشان تا به عرش راه می یابد، آن چنان گرم قیام و قعودند که شب را توان همراهی آنان نیست و آن چنان در راز و نیاز فرورفته اند که آن چه را فردا به تماشا می نشینند، فراموش کرده اند، چه فردایی باید باشد، خدا می داند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان