گروه فرهنگ و ادب اسلامی
دانشمندان بزرگ شیعی با همه تنگناهایی که در قرون نخستین اسلامی - از سوی دستگاه جبار اموی و سپس حکومت عباسی - وجود داشته و آنان، نیز، با دسیسه های گوناگون، در مواقع حساس، به قتل و نهب و زجر و آزار شیعیان دست می یازیده اند و به هر صورت، از نشر فرهنگ شیعی که با خصیصه اعتراض و مقاومت توام بود، جلوگیری می کرده اند.
با این همه، دلباختگان این فرهنگ اصیل و پویا که از کانون وحی و سرچشمه امامت و تعلیمات خاص اهل البیت علیهم السلام نشات گرفته بود، تلاش می کردند فرهنگ تشیع را که پیوسته با خون و شهادت و ایثار همراه بوده است; همچنان بارور و پویا نگهدارند. از جمله تلاشهای مهم علمی، بر مبنای عقاید شیعی و فقه جعفری - می توان از تدوین و نگارش تفسیر قرآن یاد کرد.
از جهت نیازی که به قرائت و فهم کتاب آسمانی، از همان آغاز احساس گردید، دانشمندان عامه با کوششهای علمی از سویی و علمای خاصه ، به هدایت احادیث نبوی صلی الله علیه وآله و روایات منقول از پیشوایان دینی و تعلیمات مذهبی از ائمه اطهارعلیهم السلام و یاران و تلامذه آنان که به حقیقت مفسر قرآن کریم و مبلغ معارف جعفری بودند از سوی دیگر، کوششی پیگیر به کار بردند و کتابهای زیادی در «علم قرائت »، «بلاغت »، «صرف و نحو زبان عربی »، و «لغت » و «تفسیر قرآن » و «آیات الاحکام » و ... نوشتند که برشمردن آنها، حتی به اجمال، از گنجایش این مقال، خارج است.
ما، در این جا، از تفسیر عظیم «روض الجنان و روح الجنان » که به زبان فارسی دری در نخستین دهه های قرن ششم هجری، در شهر ری، به همت دانشمندی شیعی مذهب و بر مبنای فقه جعفری، به نام حسین بن علی بن محمدبن احمد خزاعی نیشابوری در بیست مجلد نگاشته شده است، نام می بریم. این تفسیر گرانقدر در واقع نخستین تفسیر فارسی بر مبنای مذهب تشیع است.
هر چند جزئیات زندگی این مفسر بزرگ روشن نیست، اما معلوم است که نسبش به نافع بن بدیل ورقاء از صحابه حضرت رسول صلی الله علیه وآله می رسد.
این تفسیر بزرگ علی رغم حجم زیاد و مجلدات بیستگانه از زمان تالیف تاکنون، برای علاقه مندان به کلام الهی و علوم قرآنی، مرتبا استنساخ می شده و دست به دست می گشته است; چنان که در کتابخانه های داخل و خارج نسخه هایی از دستنوشته های آن موجود است. از زمان رواج صنعت چاپ در کشور اسلامی ما، این کتاب گرانقدر، سه نوبت چاپ شده و از آن چاپها، به طریق افست، چاپهای بعدی انجام پذیرفته است. این دستنوشته های متعدد و چاپهای متنوع نشان اعتماد کامل اهل تحقیق و توجه خاص به این تفسیر کم نظیر است.
درباره این تفسیر عظیم دانشمندان بزرگوار از گذشته و حال داوریهای ارزنده ای کرده اند که ما به ذکر پاره ای از آنها مبادرت می کنیم:
... قدیمترین ترجمه حالی که ازو [ ابوالفتوح رازی] به دست است به قلم دو نفر از معاصرین و تلامذه اوست: یکی شیخ منتجب الدین ابوالحسن علی بن عبیدالله بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازی متوفی بعد از سنه 585 صاحب فهرست معروف که در اول مجلد بیست و پنجم بحارالانوار مرحوم مجلسی بتمامه مندرج است; و دیگر رشیدالدین ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب مازندرانی معروف به ابن شهرآشوب متوفی در سنه 588 صاحب کتاب مشهور معالم العلماء...
شرح حال ابوالفتوح رازی در دو کتاب مزبور گرچه در نهایت اختصار است و حاوی هیچ گونه معلومات تاریخی نیست ولی چون به قلم دو نفر از معاصران خود مؤلف است در غایت اهمیت است، ترجمه عین عبارت منتجب الدین از قرار ذیل است: «شیخ امام جمال الدین ابوالفتوح حسین بن علی بن محمد خزاعی رازی عالم و واعظ و مفسر و متدین او را تصانیفی است از آن جمله تفسیر موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فی تفسیر القرآن در بیست مجلد و روح الاحباب و روح الالباب فی شرح الشهاب. هر دو کتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده ام » (فهرست منتجب الدین مطبوع در اول مجلد بیست وپنجم بحارالانوار ص 5. فهرست مزبور جداگانه نیز چاپ شده است.)و ترجمه عبارت ابن شهرآشوب در معالم العلماء از قرار ذیل است: «استاد من ابوالفتوح بن علی رازی از تالیفات اوست روح الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن به زبان فارسی است ولی عجیب است [یعنی خوشایند و مطبوع است] و شرح شهاب...
و باز همو در کتاب دیگر خود مناقب آل ابی طالب معروف به مناقب ابن شهرآشوب در ضمن تعداد مشایخ خود یکی همین مؤلف مانحن فیه «ابوالفتوح حسین بن علی بن محمد رازی » را می شمرد و در اواخر همان فصل بازگوید: «و ابوالفتوح روایت روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن را به من اجازه داده است » (مناقب ابن شهرآشوب طبع طهران 1/9). (1)
یکی از معاصرین شیخ ابوالفتوح، عبدالجلیل قزوینی رازی صاحب کتاب معروف به (النقض) است... و او این کتاب را در حدود 556 تالیف کرده است و نام ابوالفتوح رازی را آورده. گوید: او [ ابوالفتوح رازی] تفسیری نوشت بیست مجلد و همه طوایف طالب و راغب آنند. (2)
مرحوم ابوالحسن شعرانی درین باره می نویسد: و از این عبارت مستفاد می گردد که در سال 556هجری تفسیر او پایان یافته و میان مردم منتشر بوده است. (3)
قاضی نورالله شوشتری هم در کتاب مجالس المؤمنین درباره این تفسیر گوید:
«... و این تفسیر فارسی در وثاقت تحریر و عذوبت تقریر و دقت نظر بی نظیر است ». (4)
تصحیح جدید تفسیر ابوالفتوح رازی که به مساعدت مغتنم بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی و به همت دو تن از استادان دانشمند دانشگاه فردوسی مشهد; جنابان آقایان دکتر محمدجعفر یاحقی و دکتر محمدمهدی ناصح به صورتی مطلوب و دقیق به طبع رسیده و چاپ مجلدات آن در شرف اتمام است; بر مبنای شناسایی و گردآوری نزدیک به چهل دستنویس ناقص و کامل و از گوشه و کنار کتابخانه های داخل و خارج، با تحمل رنج بسیار، از سیزده سال پیش آغاز شده است و همه جهات تحقیق و دقت در آن اعمال گردیده است.
مصححان دانشمند در عظمت این تفسیرچنین نوشته اند: «... می توان گفت که تفسیر روض الجنان چیزی کم از ویست سال سنت تفسیر نویسی پارسی را پست سر دارد و در واقع در آن سالها [قرن ششم هجری] شایستگی آن را یافته است که صرف نظر از یک تفسیر قرآن به عنوان متنی پارسی و مجموعه ای کامل و عزیزالوجود همپای متون معتبر نثر فارسی - وبی تردید در میان آثار پرحجم و ممتاز، به عنوان یکی از ارزنده ترین آنها - جای خاص خود را بازیابد (5) ».
کار توانفرسای مقابله و تصحیح این تفسیر کبیر، با فراهم آوردن قریب به چهل نسخه کهن که: «بتدریج در درازای چندین سال کوشش پیگیر از گوشه و کنار کتابخانه های عمومی و خصوصی ایران و جهان گرد آمده است » از سال 1360 ه ش عملا آغاز شده و هنوز ادامه دارد. علاوه بر دو استاد بزرگوار همکاران گروه فرهنگ و ادب اسلامی بنیاد پژوهشها که نامشان در مقدمه جلد اول آمده است; هر کدام به سهم خود تلاشی ارزنده داشته اند.
چنان که اشارت رفت، این تفسیر بزرگ از جهات مختلف کتابی است جامع نکات مهم و شامل فوائد تفسیری بسیار از قبیل علوم قرائت، فقه، روایت، لغت، اشتقاق، کلام، حدیث و مشتمل بر اشعار و امثال عربی و فارسی که به استشهاد از شعرای بزرگ عرب و گاه زبان فارسی نقل شده است. دقایق صرفی و نحوی و مزایای بسیاری که بازگو کردن همه آنها در این مختصر امکان ندارد. همه این مزایا کتاب تفسیر مزبور را در نوع خود، منحصر به فرد ساخته که جا دارد از جهات مختلف میدان پژوهش محققان و معرکه آراء صاحب نظران قرار گیرد.
مزیت دیگر این تفسیر لغات کهن فارسی و کاربردهای نخستین آنها در نثر فارسی است که خود از جهت زبان دری و لهجه شناسی مفید است. خوشبختانه، به ابتکار و سعی مصححان این لغات اصیل در پایان هر مجلد در فهرست خاص «واژه نامه » آمده و کار پژوهندگان را، در این زمینه، آسان کرده است. در پایان هر جلد فهرستهای متعدد دیگر نیز درباره مکانها، اشخاص، امثال، اشعار فارسی و عربی (با ترجمه) و ... آمده است.
ابوالفتوح رازی به علت شیعه بودن و شیفتگی خاص به ساحت اقدس مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در خانواده اش موروثی است، به مناسبتهای گوناگون شمه ای از فضایل و مناقب آن حضرت را نقل کرده و گاه با نامحرمان و ناشایستگان به تعریض سخن رانده است.
ما در این مقاله، به نقل پاره ای از آن موارد می پردازیم. باشد که شمیم عطرآگین فضائل آن سرور عالم اسلام روح و جان خوانندگان عزیز را شادی بخش گردد. این مطلب نیز در خور ذکر است که ابوالفتوح رازی - همه جا اهل انصاف است و تعصب را در قضاوت او جایی نیست.
علی علیه السلام برادر، وصی و جانشین رسول الله صلی الله علیه وآله
وانذر عشیرتک الاقربین و خویشان نزدیک را بترسان، ابتدا کن بالاقرب فالاقرب والاهم فالاهم. البراء بن عازب روایت کند که چون خدای تعالی این آیت فرستاد: وانذر عشیرتک الاقربین رسول - صلی الله علیه وآله - کس فرستاد و فرزندان عبدالمطلب را در سرای بوطالب حاضر کرد و امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - را فرمود تا برای ایشان گوسپندی با مدی گندم طعامی ساخت و صاعی شیر برای ایشان به آن بنهاد، ایشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، یک مرد بیش یا کم، و هر مردی از ایشان معروف بود به آن که جذعه بخوردی بر یک مقام، و آن شتر بچه پنج ساله باشد و فرقی از شیر باز خوردی و آن شست صاعی باشد. چون طعام پیش ایشان بنهادند ایشان را خنده آمد از آن طعام اندک و گفتند: ای محمد! این طعام که خواهد خوردن، که خورد این طعام یک مرد از آن ما نیست؟ رسول - صلی الله علیه وآله - گفت: کلو بسم الله; بخورید به نام خدای و یاد کنید نام خدای بر او. ایشان دست به نان و طعام دراز کردند و از آن طعام بخوردند و سیر شدند، و از آن صاع شیر باز خوردند و سیراب شدند، و حق تعالی این را آیتی ساخت و معجزی بر صدق دعوی رسول - علیه الصلاه والسلام.
آنگه برپای خاست پس از آن که از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: یا بنی عبدالمطلب! ان الله بعثنی الی الخلق کافة والیکم خاصة، فقال تعالی: وانذر عشیرتک الاقربین و انا ادعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللسان ثقیلتین فی المیزان تملکون بهما رقاب العرب والعجم وینقاد بهما لکم الامم وتدخلون بهما الجنة وتنجون بهما من النار شهادة ان لااله الا الله وبانی رسول الله فمن یجیبنی الی هذا لامر ویوازرنی علی القیام به یکن اخی و وصیی ووزیری ووارثی وخلیفتی من بعدی. گفت: ای پسران عبدالمطلب! بدانی که خدای تعالی مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و این آیت بر من انزله کرد: وانذر عشیرتک الاقربین. و من شما را با دو کلمه می خوانم که بر زبان آسان است و در ترازو سنگی و گران است که شما بر آن بر عرب و عجم مالک شوی، و امتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسی و از دوزخ نجات یابی، و آن آن است که: گواهی دهی که خدای یک است، و من رسول اویم، هر که او مرا اجابت کند با این و موازرت و معاونت کند مرا بر این کار، برادر من باشد و وصی من باشد و وزیر من باشد و خلیفت من باشد از پس من. هیچ کس هیچ جواب نداد، علی بن ابی طالب برپای خاست و گفت: انا اوازرک علی هذا الامر، و ان کان اصغرهم سنا واخمصهم ساقا وادمعهم عینا; و او به سال از همه کهتر و به ساق از همه باریکتر بود و به چشم از همه گریانتر بود، گفت: من تو را موازرت کنم بر این کار.
رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. او بنشست. رسول - علیه السلام - دگرباره این سخن بازگفت. کس جواب نداد. هم او برپای خاست و گفت: یا رسول الله! من معاونت کنم تو را بر این کار، رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. بار سه دیگر همین سخن باز گفت. کس برنخاست، هم او برخاست و گفت: من موازرت کنم تو را یا رسول الله! رسول - علیه السلام - گفت: بنشین یا علی. فانک اخی و وصیی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی، بنشین که تو برادر منی و وصی منی و وزیر منی و وارث منی و خلیفت منی از پس من.
قوم از آنجا برخاستند و بر طریق استهزا ابوطالب را گفتند: لیهنئک الیوم ان دخلت فی دین ابن اخیک فقد امر ابنک علیک; مبارک باد تو را ای ابوطالب که در دین پسر برادرت رفتی تا پسرت را بر تو امیر کرد. و این خبر بیرون آن که در کتب اصحابان ماست، ثعلبی مفسر امام اصحاب الحدیث در تفسیر خود بیاورده است بر این وجه، و این حجتی باشد هر کدام تمامتر (6)
نمونه دیگر:
ای عجب اگر موسی را یاری بایست در نبوت که او را وزیر باشد و معاون بر ادای رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را که به کافة الناس بلکه به جن و انس فرستادند - و هر یکی از صنادید قریش فرعونی بودند - او را وزیری نبایست؟ بلی! او را وزیری بود و هم برادر او بود به فرمان خدای و خلیفه او بود از پس او تا لاجرم گفت او را: انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لانبی بعدی گفت: یا علی! تو را از من منزلت هارون است از موسی، جز پیغامبری. این خبری است متلقی به قبول، و همه طوایف روایت کنند، و این خبر دلیل امامت امیرالمؤمنین می کند برای آن که از ظاهر خبر مفهوم آن است که: رسول - علیه السلام - به این خبر اثبات کرد امیرالمؤمنین را از خود هر منزلتی که هارون را بود از موسی، جز نبوت که به لفظ استثنا کرد. و اخوت که به عرف مستثناست، و از منازل هارون یکی وزارت بود و یکی خلافت، وزارت فی قوله: واجعل لی وزیرا من اهلی و خلافت فی قوله: هرون اخلفنی فی قومی. (7)
امامت علی علیه السلام
در ذیل آیه: تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء، ابوالفتوح می نویسد: بعضی دیگر گفتند مراد ملک امامت است، چنان که گفت: فقد اتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة و آتیناهم ملکا عظیما، «کتاب » قرآن است، و «حکمت » نبوت، و «ملک عظیم » ملک امامت. عجب از گروهی که گویند: ملک دنیا [با امر دنیا] به امر خداست، تا خدا دهد و خدا ستاند، و ملک دین که امامت است به دست ماست، ما به آن کس دهیم که ما خواهیم، و [از آن بستانیم که ما خواهیم. ملک دو است: یکی ملک دنیا، یکی ملک آخرت] و هر ییک را وصفی است یکی را به عظم و یکی را به کبر، هر دو به امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - ارزانی داشتند تا ملک این سرایش به ملک آن سرای مقرون باشد. ملک دنیا ملک امامت است که: وآتیناهم ملکا عظیما، و ملک عقبی ملک بهشت است، وملکا کبیرا. (8)
خطبه رسول الله صلی الله علیه وآله درباره وصابت و ولایت علی علیه السلام
...چون خدای تعالی این آیت فرستاد که: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...، رسول - صلی الله علیه وآله - خطبه کرد گفت: ایها الناس ان الله امرکم ان تطیعوه فی نبیه وتطیعونی فی وصیتی و وزیری و خلیفتی فی حیوتی و ولی الامر من بعد وفاتی و خیر من اخلف بعدی علی بن ابی طالب الا و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی اطاع الله، و من فارق علیا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله، و من فارق الله فعلیه لعنة الله، گفت: خدای تعالی شما را فرمود که: طاعت او دارید در حق من و طاعت من دارید در باب وصی و وزیر و خلیفه من در حیات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهینه هر کس که او را رها کنم و آن علی ابوطالب است. الا و هر که طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر که طاعت من دارد طاعت خدای داشته باشد، و هر که از او مفارقت کند از من مفارقت کرده باشد، و هر که از من مفارقت کند از خدای مفارقت کرده باشد - یعنی از دین خدا - و هر که از خدا مفارقت بکند عنت خدا بر او باد. (9)
راهب به حق وصایت و ولایت علی علیه السلام معترف می شود
آن جا که در (سوره قصص) از حضرت موسی علیه السلام و حضرت شعیب علیه السلام و دختران شعیب سخن می رود و درجه امانت و قدرت موسی علیه السلام که سنگ بزرگی را از سر چاه برداشت و گوسفندان شعیب را آب داد: نویسنده تفسیر، ابوالفتوح رازی، به معجزه امیرالمؤمنین در صفین اشاره می کند: «... مانند این معجزه امیرالمؤمنین را - علیه السلام - بود در صفین، و آن، آن بود که: چون روی به صفین نهاد به بعضی منازل فرود آمدند که آن جا آب نبود، و مردم و چهارپایان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب کردند، نیافتند، باز آمدند و امیرالمؤمنین را خبر دادند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! در این نواحی هیچ آب نیست و تشنگی بر ما غالب شد، تدبیر چیست؟ امیرالمؤمنین- علیه السلام - برنشست و لشکر با او، پاره ای برفتند، از ره عدول کرد. دیری پدید آمد در میان بیابان، آن جا رفتند. امیرالمؤمنین گفت: این راهب را آواز دهید. آوازش دادند. او به کنار دیر آمد. امیرالمؤمنین گفت: یا راهب! هیچ بدین نزدیکی آبی هست که این قوم باز خورند؟ که هیچ آب نماند ما را. راهب گفت: از این جا تا آب دو فرسنگ بیش است، و جز آن آب نیست این جا، و اگر نه آنستی که مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتیر به کار برم، از تشنگی هلاک شدمی.
قوم گفتند: یا امیرالمؤمنین! اگر صواب بینی تا آن جا رویم اکنون که هنوز قوتی و رمقی مانده است. امیرالمؤمنین گفت: حاجت نیست به آن، آن گه از جانب قبله اشارت کرد به جایی و گفت: این جا برکنی که آب است. مردم بشتافتند و بیل و کلنگ برگرفتند و زمین پاره ای بکندند، سنگی سپید در ریگ پدید آمد. پیرامن آن باز کردند و خواستند تا سنگ بردارند، نتوانستند.
امیرالمؤمنین گفت: این سنگ بینی بر سر آب نهاده است! اگر سنگ بگردانی در زیر او آب است، آب خوری از او. و چندان که توانستند جهد کردند، ممکن نبود ایشان را سنگ از جای بجنبانیدن. گفتند: یا امیرالمؤمنین! به قوت ما راست نمی شود. او پای از اسب باز آورد و آستین دور کرد و دست فراز کرد، و سنگ بجنبانید و به تنهایی برکند و برگرفت و چند گام بینداخت. از زیر آن آبی پدید آمد از برف سردتر و از شیر سپیدتر، و از عسل خوشتر، آب بخوردند و چهارپایان را سیراب کردند، و قربه ها پر آب کردند و راهب از بالا می نگرید. آنگه امیرالمؤمنین - علیه السلام - بیامد و سنگ با جای خود نهاد و بفرمود تا خاک بر او کردند و اثر او ناپدید کردند.
راهب چون چنان دید، آواز داد که: ایها الناس انزلونی انزلونی; فرود آری مرا، فرود آری مرا، او را فرود آوردند. از آن جا بیامد و در پیش امیر المؤمنین بایستاد و گفت: یا هذا انت نبی مرسل: تو پیغامبری مرسلی؟ گفت: نه. گفت: فملک مقرب; فریشته مقربی؟ گفت: نه، و لکن وصی رسول الله محمدبن عبدالله خاتم النبیین، و لکن وصی پیغامبر خاتم - محمدبن عبدالله - خاتم پیغامبران. راهب گفت: دست بگستر تا ایمان آرم.
آنگه دست بر دست او زد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و انک وصی رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.
امیرالمؤمنین - علیه السلام - عهود و شرایط اسلام بر او هاگرفت، آنگه گفت: چه حمل کرد تو را بر مسلمانی، پس از آن که مدتی دراز بر خلاف مسلمانی مقام کردی؟ گفت: بدان که این دیر که بنا کرده اند بر طلب و امید تو بنا کرده اند، و عالمی از پیش من برفتند و این کرامت نیافتند، و خدای تعالی مرا روزی کرد، و سبب آن بود که در کتب ما نبشته است که: این جا چشمه ای است سنگی بر سر او نهاده، پیدا نشود الا بر دست پیغامبری یا وصی پیغامبری، و لابد است که ولیی از اولیای خدا این چشمه بر دست او پیدا شود، و چون این آیت بر دست تو پیدا شد، من دانستم که تو آن ولیی یا پیغامبری یا وصیی، لاجرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولایت تو معترف شدم.
امیرالمؤمنین - علیه السلام - بگریست چنان که محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت: الحمدلله الذی لم اکن عنده منسیا الحمدلله الذی ذکرنی فی کتبه، سپاس آن خدای را که مرا فراموش نکرد و ذکر من در کتب اوایل یاد کرد.
آنگه گفت مسلمانان را: شنیدی این که این برادر شما گفت؟ گفتند: شنیدیم و خدای را شکر گزاریم بر این نعمت که با تو کرد و با ما از برای تو. و راهب با امیرالمؤمنین به شام رفت و کارزار کرد و در پیش او شهیدش کردند، امیرالمؤمنین-علیه السلام - بر او نماز کرد و او را دفن کرد. (10)
انفاق علی علیه السلام و قرآن مجید
در ذیل آیه مبارکه الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا و علانیة، مجاهد روایت کند از عبدالله عباس که او گفت: آیت در امیرالمؤمنین علی [علیه السلام] آمد که او چهار درهم داشت: یکی به شب بداد و یکی به روز، و یکی پنهان و یکی آشکارا، [خدای تعالی این آیت فرستاد و از او باز گفت که: آنان که مالهای خود نفقت کنند به شب و روز پنهان و آشکارا]، حالت مرد این دو حال باشد: از سر و علانیه، و وقت این دو باشد که مردم در او بود از شب و روز، حق تعالی باز گفت که: او بر این دو حال خود و در این دو وقت از این خیر خالی نیست. لاجرم به عاجل این ثنابستد، و به آجل: فلهم اجرهم عند ربهم، و او به امثال این، آیات متضمن به مدح و ثنا بسیار دارد.
ابواسحاق روایت کرد از یزیدبن رومان که گفت: ما نزل فی احد من القرآن ما نزل فی علی ابی طالب; از قرآن آنچه در حق امیرالمؤمنین علی آمد در حق هیچ کس نیامد.
و بدان منگر که درم به عدد چهار بود که او داد، که حق تعالی آن را مالها خواند برای آن که از سر اخلاص و صفای عقیدت بود، برای این رسول - علیه السلام - گفت: سبق درهم مآئه الف درهم [گفت]: یک درم باشد که سابق [بود] صدهزار درم را. گفتند: یا رسول الله! و آن کدام درم باشد که یکی از او صد هزار را سابق بود؟ گفت: مردی دو درم دارد، بکی بهتر بگزیند و برای خدا بدهد، و مردی مال بسیار دارد از عرض آن مال صدهزار درم بدهد، آن یک درم او بهتر باشد که صد هزار درم این. (11)
قضاوت و عدالت علی علیه السلام
رسول - علیه السلام - بیامد و دعوی کرد که: من فرستاده اویم و او را همتا و انباز نیست. گفتند: گواه تو کیست بر آن که فرستاده اویی؟ گفت: بار خدایا! این کافران از من گواه می خواهند. گفت: من گواه توام، و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی وبینکم.
گفتند: به یک گواه کار برنیاید، حق تعالی گفت: گواهی با من گواهی می دهد که علم کتاب به نزدیک اوست، و من عنده علم الکتاب، و آن پسر بوطالب است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است که جهودان از تیغ او بهری به دین درآمدند، و بهری به روی درآمدند و بهری جزیه پذیرفتند. بی انصاف مردی، تا گوای اوت نباید گفتن، جهودی اختیار کردی، تا ولایت قضای اوت نباید گفتن جهودی اختیار کردی آن را که رسول اقضی خواند، خواجه را برگ نیست که به گواییش بدارد، گوای خداست بر تو، شئت ام آبیت; گوای مقبول الشهاده و حاکمی نافذا الحکم. (12)
و اگر داوود را در حکومت سلسله داد، این را در حکمت گشایشی داد که هر حکمی که در اشکال سلسله بسته تر بودی به او [ علی علیه السلام] گشاده شدی، تا رسول-صلی الله علیه وآله- گفت او را: اقضاکم علی و صحابه گفتند: لا کانت معضلة لم یکن لها ابوالحسن; در جهان مشکل مباد که نه آن را ابوالحسن باشد. (13)
و در خبر است که در عهد عمر خطاب زنی را پیش او آوردند که به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوی کرد شوهر که کودک نه مراست به علت آن که به شش ماه وضع افتاده بود. عمر بفرمود تا زن را رجم کنند. امیرالمؤمنین علی گفت «علیه السلام » ان خاصمتک بکتاب الله خصمتک; اگر این زن به کتاب خدای با تو خصومت کند، تو را غلبه کند. گفت: چگونه؟ گفت: قال الله تعالی: و حمله و فصاله ثلثون شهرا... و قال: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین - آلایه. چون مدت رضاع به دو سال بنهند چنان که خدای تعالی نهاد، دو سال تمام بیست و چهار ماه باشد تا به سی ماه، شش ماه ماند که مدت حمل بوده باشد، عمر گفت: راست گفتی و بفرمود تا زن را رها کردند. (14)
شجاعت علی علیه السلام
در آن جا که سخن از حضرت داوود علیه السلام است، ابوالفتوح رازی از فضائل علی-علیه السلام- سخن می گوید، بدین سان:
و خدای تعالی او[ داوود] را به کشتن جالوت صنعت درع درآموخت او را درع کردن و آیین درع درپوشیدن، او [ امیرالمؤمنین علی علیه السلام] درعی کرد که پیش از او کسی چنان درع نکرده بود. و درعی در پوشید که پیش از او و پس از او کس چنان درع درنپوشیده بود، و آن درعی بود که سینه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بالله درعک لا ظهرلها؟ قال اذا ولیت فلاولت.
و اگر او [ داوود] را حکمت داد از موعظه زبور، این [ علی علیه السلام] را حکمتی داد در مواعظ بلیغه که فصحای عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: کلامه دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوق ما عدا کلام رسول الله - صلی الله علیه وآله .
و اگر داوود را آواز دادی که مرغ از آواز او در هوا بماندی، او را آوازی داد که به یک نعره جانهای شجاعان از تن جدا شدی و روان گشتی. (15)
معصوم بودن علی علیه السلام
و زین العابدین علی بن الحسین را گفتند: جدت را - امیرالمؤمنین را - فضیلتی گو، گفت: مختصر گویم یا مطول: گفتند: مختصر. گفت: ماهم بمعصیة الله قط، گفت: هرگز همت نکرد که خدای را بیازارد. (16)
مقام علی علیه السلام در بهشت
جابر روایت کرد از ابوجعفر الباقر - علیه السلام - که او گفت، رسول را پرسیدند عن، قوله: طوبی لهم و حسن مآب، گفت: «طوبی » درختی است در بهشت اصل آن در سرای من است و شاخهای آن بر اهل بهشت. پس از آن یکی دیگر درآمد و هم این سؤال کرد که «طوبی » چیست؟ رسول - علیه السلام - گفت، درختی است در بهشت اصل آن در سرای علی و شاخهای آن بر اهل بهشت. گفتند: یا رسول الله! نه تو را پرسیدند هم این ساعت گفتی: درختی است اصل آن در سرای من است و اکنوی می گوی اصل آن در سرای علی است؟ چگونه باشد؟ گفت: نه سرای من و سرای علی در بهشت یکی است و ما هر دو در یک سرای باشیم. (17)
علم علی علیه السلام
در تفسیر اهل البیت می آید که الو العلم امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - است [بیانه] قوله: ومن عنده علم الکتاب و اگر علمای اهل اسلام یا علمای اهل کتاب یا مهاجر و انصار صحابه، آیت محتمل باشد ایشان را او اولیتر که اگر از صحابه شماریش، راس و رئیس ایشان است، و اگر از اهل البیت گوی، اول و پیشوای ایشان است، و اگر از علمای ایمان گویی او مقدم ایشان است، و اگر احبار اهل کتاب گویی او به کتاب ایشان از ایشان عالمتر است. (18)
در خبر است که: مردی با امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - در حرب صفین بود، او را گفت: یا امیرالمؤمنین! اخبرنا مسیرنا الی الشام اکان بقضاء من الله وقدر; خبر ده ما را از رفتن ما به شام به قضا و قدر خدای بود یا نه گفت: والله ما هبطنا وادیا ولا علونا تلعة ولا وطئنا موطئا الا بقضاء من الله وقدر، گفت: به خدای که هیچ بلند برنشدیم، و هیچ نشیب فرو نیامدیم، و پای بر هیچ جای ننهادیم الا به قضا و قدر خدا.
مرد شامی گفت: یا امیرالمؤمنین! فعند الله احتسب عنایی; پس رنجی که مرا در این راه رسید همانا بر خدای نویسم که مرا در آن مزدی نباشد، چون می گویی که به قضا و قدر خداست. امیرالمؤمنین گفت: نه: ان الله قد اعظم لکم الاجر فی مسیرکم وانتم سایرون [و فی مقامکم و انتم مقیمون ولم تکونوا فی شی من حالاتکم مکرهین ولا الیها مضطرین ولا علیها مجبرین; خدای تعالی] مزد شما عظیم کرد بر رفتگان در آن حال که می رفتی، و بر مقامتان در آن حال که مقیم بودی، برای آن که در هیچ حال مکره نبودی و ملجا و مضطر نبودی.
شامی گفت: یا امیرالمؤمنین! کیف ذالک والقضاء والقدر ساقانا و عنهما کان مسیرنا وانصرافنا; چگونه باشد این قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتیم و آمدیم؟
و امیرالمؤمنین - علیه السلام - گفت: یا اخا اهل الشام لعلک ظننت قضاء لازما وقدرا حتما لو کان ذالک کذالک لبطل الثواب والعقاب و سقط الوعد والوعید والامر من الله والنهی و ما کان المحسن اولی بثواب الاحسان من المسی ولاالمسئ اولی بعقوبة الذنب من المحسن تلک مقالة عبدة الاوثان و حزب الشیطان و خصماء الرحمان و شهداء الزور و قدریه هذه الامة و مجوسها، ان الله تعالی امر عباده تخییرا و نهاهم تحذیرا وکلف یسیرا، ولم یلزم عسیرا واعطی علی القلیل کثیرا، ولم یطع مکرها ولم یعص مغلوبا، ولم یرسل الانبیاء لعبا، ولم ینزل الکتب الی عباده عبثا ولم یخلق السموات والارض ومابینهما باطلا ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار، گفت: ای برادر اهل شام! همانا قضاء لازم و قدری حتم گمان بردی، اگر چنین بودی ثواب و عقاب باطل شدی، و وعد و وعید ساقط گشتی، و امر و نهی بی فایده بودی، و محسن به ثواب احسان اولی نبودی از مسئی و نه مسئی اولی بودی به عقوبت اساءت از محسن، این مقاله بت پرستان است و لشکر شیطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدریان این امت و مجوسیان. خدای تعالی بندگان را امر به تخییر کرد و نهی کرد به تحذیر و تکلیف آسان کرد، و الزام دشخوار نکرد، و بر تکلیف اندک آلات بسیار داد، و طاعت او به اکراه نداشتند، و معصصیت او به غلبه بر او نکردند، و پیغمبران را به بازی نفرستاد، و کتابها به هرزه انزله نکرد، و آسمان و زمین و آنچه در میان آن است باطل نیافرید، این گمان کافران است به خدای، وای بر ایشان از آتش دوزخ.
شامی گفت: یا امیرالمؤمنین! پس این قضاء که فرمودی چیست؟ گفت: آن امر خداست به طاعت، و نهی او از معصیت، و وعده ثواب است بر آن، و وعید عقاب است بر این، و ترغیب و ترهیب به طاعت و معصیت، و تمکین از فعل حسنه، و خذلان اهل عصیان بر معصیت، این قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را، اما بیرون از این ظن مبر، که ظن آن، عمل را احباط کند.
شامی برپای خاست شادمان، و گفت: یا امیرالمؤمنین! فرجت عنی فرج الله عنک; مرا از [این] شبهه فرج دادی که خدای تو را از مکاره فرج دهاد، و این بیتها انشا کرد.
شعر:
انت الامام الذی نرجوا بطاعته یوم المآب من الرحمن غفرانا اوضحت من دیننا ما کان ملتبسا جزاک ربک بالاحسان احسانا
پی نوشتها:
1- ر.ک : روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن مشهور به تفسیر ابوالفتوح رازی، به کوشش و تصحیح: دکتر محمدجعفر یاحقی - دکتر محمدمهدی ناصح، چاپ بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1371 ه ش، مقدمه، صفحه 30-31.
2- عبدالجلیل قزوینی رازی، النقض، تصحیح محدث ارموی، چاپ انجمن آثار ملی، تهران، ص 212.
3- تفسیر ابوالفتوح رازی، چاپ مرحوم ابوالحسن شعرانی، ج 1، مقدمه، ص 8، بر حسب دو نسخه معتبری که بعد مورد استفاده مصححان در تصحیح جلد 11 و 12 قرار گرفته به خوبی روشن می شود که آغاز به تالیف کتاب و شاید هم تالیف تمامی آن در سال 533 بوده است ر.ک: مقدمه 1/61-60.
4- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، کتابفروشی اسلامیه، سال 1365، 1/490.
5- تفسیر ابوالفتوح رازی، چاپ بنیاد پژوهشهای اسلامی، مقدمه، 1/19.
6- همان، 14/361.
7- همان، 13/147.
8- همان، 4/257.
9- همان، 4/282.
10- همان، 15/119.
11- همان، 4/95.
12- همان، 4/228.
13- همان، 3/385.
14- همان، 11/188.
15- همان، 3/384.
16- همان، 4/306.
17- همان، 11/223.
18- همان، 4/230.
19- همان، 3/392.