ماهان شبکه ایرانیان

فتنه در صفین

تاریخ، سرگذشت امم و آیینه عبرت حال و آینده است. انسان می تواند با دقت و فراست در زندگی گذشتگان و کشف علل و عوامل فراز و نشیبهای آن، موجبات و موانع رشد و رستگاری جوامع را بشناسد.

تاریخ، سرگذشت امم و آیینه عبرت حال و آینده است. انسان می تواند با دقت و فراست در زندگی گذشتگان و کشف علل و عوامل فراز و نشیبهای آن، موجبات و موانع رشد و رستگاری جوامع را بشناسد.

در قرآن کریم خداوند پی در پی با ذکر قصص اقوام و امتهای پیشین، مخاطبین را به عبرت گرفتن از آنها در جهت انتخاب شیوه صحیح ترغیب می نماید. چنانچه در سوره اعراف فرموده است:

"و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین... ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون".

بنابر این اندیشه کردن در سیره انسانهای صالح و طالح و عاقبت هر یک حداقل دو الگوی شخصیتی موفق و ناموفق را برای ما ترسیم می کند و این برای هر فردی گامی لازم و مؤثر است; چنانکه علمای اخلاق نیز در جهت راهنمایی سالک ، راه وقوف بر اخلاق و سیره ره یافتگان را توصیه می کنند. ما بدین انگیزه سعی داریم به سال 37 ه.ق. نظری افکنده و انگیزه معاویه را از نبرد صفین مختصرا بررسی کنیم. همچنین ببینیم آنچه معاویه به عنوان دلیل نبرد با حضرت علی «علیه السلام » مطرح می کند تا چه حد با حقیقت و واقعیت سازگار است؟

و دیگر اینکه این انگیزه که صرفا جز اغوای مردم عوام نمی باشد در چه جامعه ای مطرح گردیده؟ و تا چه حد مؤثر بوده است؟

انگیزه معاویه از نبرد صفین

طی حکومت چند ساله حضرت علی «علیه السلام » تمامی دشمنان اسلام نقاب از چهره کریه خویش افکندند و با تمام توان رویاروی آئینه حق و حقیقت و وصی به حق رسول الله «صلی الله علیه وآله » ایستادند. ناکثین با بوجود آوردن جنگ جمل، قاسطین بانبرد صفین و مارقین در جنگ نهروان همه کینه ها، حسدها، دنیاطلبیها و کج فهمیها را آشکار نمودند.

واقعه صفین با فاصله کوتاهی از جنگ جمل در سال 37 ه.ق. اتفاق افتاد و گروههای زیادی در آن شرکت داشتند; از جمله اشرافی که در زمان خلیفه سوم اموال زیادی بنا حق تصاحب نموده بودند - از ترس اینکه حضرت آنهارا به بیت المال برگرداند با معاویه همدست شدند.

عده دیگر کسانی که ایمان قلبی به وحی نداشتند و منتظر فرصت بودند تا ضربه خود را بر پیکر اسلام فرود آورند; از جمله خود معاویه که از طلقاء (1) بود. دسته دیگر بزرگان بعضی از اقوام و قبایل بودند که قدرت و ریاست آنها با اجرای سنت پیامبر«صلی الله علیه وآله » توسط حضرت امیر«علیه السلام » رنگ می باخت. (2) کسانی هم که در غزوات و سریه ها خویشان خود را به شمشیر حضرت علی «علیه السلام » از دست داده بودند، به انگیزه جاهلی انتقامجویی در این نبرد شرکت جستند.

انگیزه های واقعی مقابله با حضرت علی «علیه السلام » از طرف معاویه افشا نمی شد بلکه به حیله وی و عمروعاص، دلیل آن را انتقام قاتلان خلیفه سوم اعلام می کردند. هدف کفر آمیز، قدرت طلبانه و انتقامجویانه معاویه در رویارویی با حضرت امیر«علیه السلام » در رفتار و گفتار وی چنان آشکار است که با نیرنگ او و هم پیمانش - عمرو عاص - در پس پیراهن عثمان پنهان نمی ماند; علاوه بر اینکه خواست وی مبنی بر استرداد قاتلان عثمان از حضرت نیز، بحق نبود و به همین دلیل در حالی که فقط اندیشه جنگ را در سر می پروراند بر این خواست تاکید می ورزید. در واقع او می دانست علی «علیه السلام » جز دربرابر حق تسلیم نخواهد شد، لذا بهانه خوبی داشت تا آتش جنگ را با اطمینان به پیروزی برافروزد.

شواهد تاریخی فرق مختلف از جمله گفتارها و مراسلاتی که پیش از آغاز جنگ بین طرفین رد و بدل می شد، بخوبی پرده از نیرنگ و دورویی سردمداران لشکر شام برمی دارد و روشن می سازد که معاویه و خواص دربارش با آگاهی و علم به حقانیت علی «علیه السلام » به تنها چاره خویش یعنی ادعای خونخواهی عثمان برای فریب مردم و فراهم آوردن لشکر تمسک جستند و خود نیز در مواردی به این امر اعتراف نمودند.

یزید بن قیس (3) در قسمتی از سخنانش خطاب به معاویه این مطلب را متذکر می شود و می گوید: ان صاحبنا من قد عرفت و عرف المسلمون فضله و لا اظنه یخفی علیک ان اهل الدین و الفضل لن یعدلوا بعلی ولن یمیلوا بینک و بینه" (4) مطلب دیگری که بر معاویه و سردارانش بلکه بر مردم نیز پوشیده نبود، رفتار و کردار سنت شکنانه خلیفه سوم بود - که مورخان شیعه و سنی آن را نقل کرده اند - و همین امر منجر به قتل وی شد. نظری گذرا به اموال برجای مانده از خلیفه سوم و خویشان و نزدیکان و فرمانروایانش، تقسیم ناعادلانه بیت المال را توسط وی آشکار می سازد. (5) معاویه و یاران وی در سایه همین بذل و بخششها و انتصابهای غیر عادلانه خلیفه سوم توانسته بودند در میدان هوای نفس خویش و ولع مال اندوزی و قدرت طلبی بتازند. چنین دنیا پرستانی چگونه تاب و تحمل تفسیر علی «علیه السلام » از آیه شریفه "لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل" را دارند؟ کسی که می فرماید: اگر من خلافت را به عهده بگیرم، تمام اموالی که به ناحق توسط عثمان از بیت المال بیرون رفته است برمی گردانم; هر چند آن اموال مهر زنان شما قرار گرفته باشد.

بنابر این معاویه می داند که ظاهرا از فردی حمایت می کند که عملکردش موجی از خشونت به راه انداخت که او را در خود فرو برد. و هر چند عده ای از عوام با خدعه او به سپاهش پیوستند لکن بسیاری از لشکریانش نه به انگیزه خونخواهی بلکه برای حفظ اموالی که به غارت برده و مقامی که کسب کرده بودند، در مقابل تیغ بران عدالت علی «علیه السلام » صف کشیدند. پس این امر که معاویه به عقل و اندیشه اش صلاح را در خونخواهی عثمان دید و واقعا به این انگیزه برای نبرد با علی «علیه السلام » برخاست، بشدت رنگ می بازد. در برخی از مراسلات و گفتگوها آنها نیت واقعی خویش را به زبان می آوردند; مثلا حبیب بن مسلمه که به اتفاق دو نماینده دیگر معاویه خدمت حضرت شرفیاب شده، خطاب به ایشان چنین می گوید: "فادفع الینا قتلة عثمان ان زعمتم انک لم تقتله نقتلهم به، ثم اعتزل امر الناس ..." حبیب با کمال وقاحت از حضرت می خواهد از امر خلافت کناره گیرد و امر را به شورا واگذارد و در واقع نیت قلبی و نارضایتی خویش از عدل علی «علیه السلام » را بصراحت باز می گوید و عقده دل می گشاید. امیرالمومنان «علیه السلام » به شدت از وی می رنجد و می فرماید: در شان تو نیست که از عزل سخن گویی تو را به این کارها چه؟ آنگاه حضرت به بیان علت قتل عثمان و نارضایتی مردم از او و روی آوردنشان به حضرت و اصرار به پذیرش خلافت، پرداختند. گویا مقصود ایشان از پرداختن به این دو مساله خطاب به نمایندگان معاویه بود که: اولا عثمان با عملکرد نادرست، سبب قتل خویش گشت و به تعبیر حضرت "عمل باشیاء عابها الناس علیه فساروا الیه فقتلوه" ثانیا حضرت - علاوه بر انتصاب به انتخاب و اصرار مردم خلافت را پذیرفتند و نه به رای و انتخاب امثال حبیب که اکنون با توصیه آنها به اعتزال کنار روند. ثالثا مردم به غیر حضرت به کسی راضی نشدند و حجت بر ایشان تمام بود پس ناچار پذیرفتند.

در ادامه این گفتگو که فرمودند مردم به دلیل نارضایتی از عملکرد عثمان وی را به قتل رساندند، خطاب به این نمایندگان می فرمایند: "ثم اتانی الناس و انا معتزل امورهم فقالوا لی: بایع ، فابیت علیهم، فقالوا لی: بایع فان الامة لاترضی الا بک ..." (6) نمایندگان معاویه نه در این امر که عثمان را مظلوم و فردی عامل به دستورات خداوند و سنت نبی «صلی الله علیه وآله » می خواندند، صادق بودند و نه در این امر که خلافت را حق علی «علیه السلام »نمی دانستند و از او می خواستند تا کناره بگیرد; و این دو مطلبی بود که حضرت در این گفتگو به آنها پاسخ دادند.

پس در واقع باید گفت نبرد لشکر شام در صفین نه به انگیزه خونخواهی عثمان بلکه به انگیزه های مختلف اتفاق افتاد و چنانچه در اول بحث اشاره کردیم برخی با تبلیغات معاویه به انگیزه خونخواهی خویشانی که در صدر اسلام تا آن زمان به شمشیر حضرت علی «علیه السلام » از دست داده بودند، با تعصبی جاهلی به میدان آمده بودند. (7) برخی دیگر ترس از این داشتند که حضرت امیر«علیه السلام » چنانچه فرموده بود، اموال بغارت رفته بیت المال در زمان عثمان را که اکنون از اموال شخصی آنها محسوب می شد، مسترد دارند، برخی دیگر نیز جاه و مقام خویش را از دست می دادند. گروه دیگر کسانی بودند که به تطمیع معاویه با وی همراه شده و جهالت چشمشان را به روی حقیقت بسته بود و فریب سخنان واهی معاویه مبنی بر کشته شدن مظلومانه عثمان و قیام برای خوانخواهی وی را خورده بودند.

حضرت علی «علیه السلام » در نامه ای (8) خطاب به معاویه بازگشت مردم به جاهلیت توسط وی را چنین بر ملا می سازند: "گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی. با گمراهی و ضلالت خویش آنان را فریفتی! و در امواج فتنه ها و فساد انداختی; همان فتنه و فسادی که تاریکیهایش فراگیر است و امواج شبهاتش همه آنها را در کام خود فرو برد و این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به جاهلیت و دوران گذشته رو آورند، به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد کنند، جز گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه باز گشته و پس از آنکه تو را شناختند، از تو جدا شدند، از همکاری و معاونت تو به سوی خدا فرار کردند و این به خاطر آن بود که تو آنها را به کاری صعب و پر مشقت (نبرد بر ضد حق) واداشتی و از راه راست منحرفشان ساختی. ای معاویه در برابر کارهایت از خدا بترس! و زمامت را از دست شیطان بگیر! که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک است.

وقتی که معاویه از نیت پلید خویش پرده بر می دارد

پس از اینکه جریر بن عبدالله از جانب حضرت علی «علیه السلام » برای بیعت گرفتن از معاویه نزد وی رفت، معاویه با عمروعاص به شور نشست و نظر او را در مورد نبرد با حضرت جویا شد. عمرو عاص به وی گفت که احدی از عرب تو را در هیچ امری با علی برابر نمی داند. او در نبرد چنان نیرومند است که احدی با او برابری نمی کند و با این سخنان معاویه را از پیکار بر حذر داشت. معاویه در جواب وی سخنی را گفت که بواقع اعتراف به نیرنگش در صفین یعنی علم کردن پیراهن عثمان است: "صدقت و انما نقاتله علی ما فی ایدینا و نلزمه دم عثمان." (9) عمروعاص در پاسخ به معاویه این نیرنگ را آشکارتر می نماید. او می گوید احدی از مردم برای چشم پوشی از خون عثمان سزاوارتر از من و تو نیست چون هر دو زمانی که عثمان به کمک نیاز داشت، او را رها کردیم و خوارش ساختیم. عمروعاص سخنی را مطرح می کند که معاویه نمی تواند آن را انکار کند و متقاعد می شود که با این سخنان واهی نمی تواند عمروعاص را با خود همراه کند لذا دست به تطمیع او می زند و می گوید: "دع ذاوهات فبایعنی." این حرفها را کنار بگذار و بیا با من معامله کن! عمرو در پاسخ وی می گوید: "لا لعمرو الله لا اعطیک دینی حتی آخذ من دنیاک! (10) پس از اینکه معاویه وعده مصر را به او می دهد راضی می شود که یاریش نماید.

حضرت علی «علیه السلام » نیز در نامه ای خطاب به معاویه او را در خونخواهی عثمان دروغگو می داند. حضرت پس از اینکه معاویه را پیرو هوای نفس و تباه کننده حق می داند، چنین می فرمایند:"فاما اکثارک الحجاج فی عثمان و قتلته، فانک انما نصرت عثمان حیث کان النصر لک و خذلته حیث کان النصر له و السلام." (11) در نامه ای دیگر حضرت که از وعده معاویه به عمروعاص خبر یافته اند خطاب به عمرو چنین می فرمایند: تو دین خود را تابع دنیای کسی قرار دادی که گمراهی او آشکار است... از پی چنین کسی رفتی و بخشش او را خواستی مانند پیروی سگ از شیر که به چنگالهایش نگریسته، انتظار دارد که از پس مانده شکارش به سویش افکند. پس دنیا و آخرت خویش را به باد دادی! اگر به حق چنگ می زدی، آنچه می خواستی می یافتی... . (12) مراسلات بسیاری بین حضرت امیر«علیه السلام » و معاویه و هم پیمانانش صورت گرفت و حضرت لحظه ای از ارشاد آنها و دعوتشان به راه حق درنگ ننمودند; لکن معاویه توانست با دست زدن به انواع حیله و دسیسه های شیطانی اش لشکر انبوهی را هر چند با دواعی مختلف و قلبهای متشتت، تحت علم پیراهن عثمان گرد آورد و علیه امیرمؤمنان «علیه السلام » قیام کند.

در اینجا به عامل مهمی که در رخداد صفین و پیامدهای ناگوار آن بسیار مؤثر بود یعنی اوضاع نابسامان سیاسی جامعه پس از رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » می پردازیم.

جامعه ای که در آن صفین بوقوع پیوست

حضرت علی «علیه السلام » در اوضاع نابسامان سیاسی پس از رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » دائما مردم و حکام را ارشاد می کردند و حقایق پوشیده بر مردم را باز می گفتند، تا هم حجت تمام باشد و هم جامعه یکسره در جهل و تاریکی قرار نگرفته و حقیقت را از باطل بازشناسند، چرا که امر بر بسیاری مشتبه شده بود. عده ای جاهلانه یا عامدانه در دام شیاطین گرفتار شده و دنیای خویش را در برابر آخرت به موازنه گذاشتند و آخرت را به دنیا فروختند و به تعبیر حضرت بر پاشنه هایشان عقبگرد نمودند. قلیلی بر ایمان و سیره رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » ماندند اما آسایش از آنها سلب شده بود. حضرت بارها از مردم زمان خویش گله می کرد.

ایشان در خطبه ای (13) جامعه و اقشار مختلف مردم را چنین وصف می کند:

"ای مردم ما صبح کردیم در روزگاری که ستمکار و کفران کننده نعمت هستند، نیکوکار در آن بدکار شمرده می شود و ظالم نخوت خود را می افزاید. از آنچه می دانیم بهره ای نبریم (یعنی مطابق علم خود عمل نمی کنیم) و از آنچه نمی دانیم نمی پرسیم. از بلای بزرگ نمی ترسیم تا اینکه بر ما وارد شود، پس مردم بر چهار صنفند:

اول کسی که او را از فتنه و فساد منع نمی کند مگر بیچارگی و کندی شمشیر و کمی مال او.

دوم کسی که شمشیر از غلاف کشیده و شر خود را آشکار ساخته، سواره و پیاده گرد آورده ... دینش را تباه کرده برای متاعی که به غنیمت برباید یا برای سوارانی که پیشرو خود قرار دهد یا برای منبری که بر آن برآید...

سوم کسی که دنیا را به عمل آخرت می طلبد و آخرت را به عمل دنیا و .... خود را برای امین قرار دادن و مورد وثوق گشتن آراسته نموده و پرده خداوند را وسیله معصیت قرار داده است.

چهارم کسی که براثر حقارت و پستی و نداشتن وسیله ای که به مقام ریاست برسد، از خواستن آن مقام خانه نشین گردیده و چون به آرزوهای خود دسترسی ندارد به همان حالی که مانده، خویش را قانع نشان داده است.

مردانی چند مانده اند که یاد روز پسین چشمهای ایشان را از لذت دنیا، پوشانده است. .. پس بعضی از آنها رانده و رمیده اند و جمعی ترسناک و خوار و برخی خاموش و دهن بسته مانده اند و بعضی از روی اخلاص و راستی دعوت می کنند و گروهی اندوهگین و رنجورند و تقیه و پنهان شدن ایشان را گمنام کرده و ذلت و خواری آنان را فرا گرفته، پس ایشان در دریای شور فرو رفته، دهانشان بسته و دلشان زخمدار است و مردم را پند داده اند تا اینکه معلول و رنجیده شده اند و بر اثر مغلوبیت ذلیل و خوار گشته، کشته گردیدند تا اینکه کم شدند..."

این تصویری است دردناک از جامعه ای که فوج فوج مردم آن را، نیرنگ و جهالت عده ای، در خود فرو می برد. در حالی که خورشید حقیقت در آسمان آن می درخشد، ابرهای تیره بر سر مردم سایه افکنده و در حالی که بحر معارف وصی به حق رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » در بپاشدن هر طوفانی در جامعه، امواجی از حقیقت را سرازیر می نماید اما خفتگان، سراب را برمی گزینند و به شیاطین لبیک می گویند.

بجرات می توان گفت بنای همه این آشفتگیها، تضییع حقها و خفت و خواریهای مسلمین در سقیفه گذاشته شد. انحرافی که از آن روز ایجاد شد نه امروز بلکه تا قیامت گروه گروه مردم را به کام خود فرو خواهد برد، چنانچه زهرای مرضیه «علیها السلام » در خطبه (14) آتشین خویش بیان کرد: ... "اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم اجتنبوا مل ء العقب دما عبیطا و ذعاقا"

حضرت مردم را به عاقبت اسف بار انتخاب اشتباهشان و سکوت در برابر غصب مقام خلافت آگاه می سازد; اینکه چگونه این عمل زشت آنها، شرور و بلاها را بر سرشان فرود می آورد، و آنچه از سود و منفعت - به خیال خودشان - بدست آورده اند، به ضرر و خسران مبدل می گردد آری آنها از شر خلافت به جای شیر فقط خون و سم کشنده می دوشند و چنین شد که طعم تلخ آنچه را حضرت به آنها بشارت داده بود، چشیدند در حالی که کراهت داشتند.

نتیجه آن همه ناسپاسی در برابر زحمات پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله » و یاران صدیق و از جان گذشته اش در جهت جایگزین نمودن آئین پاک قرآنی و نجات مردم از ضلالت و گمراهی و سنن جاهلی، چنین فتنه هایی خواهد بود. قدم اول تصاحب بناحق مقام خلافت، قدم بعد کنار گذاشتن احکام قرآنی و سیره پیامبر«صلی الله علیه وآله » و سپس از میان برداشتن حامیان حق و سرانجام بخیال خامشان ترور شخصیت حق طلبان حتی پس از شهادت آنها.

اینگونه حق طلبان در اقلیت قرار گرفتند و هوی و هوس غالب شد. دیری از تلاوت آیات قصاص توسط امین وحی نمی گذرد اما قاتل هرمزان و صغیره ابولولو، مورد عفو خلیفه سوم قرار می گیرد. (15) بیت المال مسلمین به کیسه های خواص سرازیر می شود، قصرنشینی رایج می گردد، سرمایه داری رشد می یابد و کاخ در کنار کوخ جلوه گر می شود.

چگونه علی «علیه السلام » در چنین جامعه ای که شهوت سیری ناپذیر مقام پرستی و مال اندوزی عده ای، هرگونه تعدی و شیطنتی را علیه مردم مجاز می شمارد، عدالتی را بنا می گذارد که حتی به آنان یک لحظه روشن بودن شمع را در غیر مصارف عامه (شخصی) اجازه نمی دهد و یا ذره ای خویشان را در استفاده از بیت المال مقدم نمی دارد.

اندکی تامل در اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم آن زمان حقایق دیگری را بر ما آشکار می سازد که بی تاثیر در بوجود آمدن صفین نبوده بلکه می توان گفت عامل مهمی در استحکام سپاه دشمن و سوء استفاده سردمداران کفر است.

پر واضح است که معاویه فردی نیرنگ باز و معاند بود اما چرا توانست با علم کردن پیراهن عثمان، لشکر انبوهی علیه وصی بحق پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله » فراهم آورد؟

اگر جامعه آن روز از بینش کافی و ایمان به خدا برخوردار بود، نه معاویه بلکه هیچ جاه طلب دیگری نیز نمی توانست اینگونه برای رسیدن به اهداف پلید خویش با حق و حقانیت درگیر شود. تاریخ اسلام از آغاز تاکنون شاهد بر این مطلب است. هر زمان اسلام را آماج ضربات خویش قرار داده اند، قبل از آن زمینه غفلت مسلمین را فراهم آورده اند و هرگاه که مسلمین تیزبینانه امور خویش را نظاره گر بوده اند، شدیدترین سرکوبها و ضرب و شتمها نتوانسته آنها را در دفاع از کیان اسلام سست نماید.

در عصر خلافت حضرت امیر«علیه السلام » بینش و آگاهی مسلمین در بلاد مختلف یکدست نبود در کنار عده ای قلیل از مسلمانان بصیر که حقانیت حضرت را به عقل و اندیشه و جان و دل شناخته و پذیرفته اند، مردمانی دیگر می باشند که نه ایمانشان بقوت این گروه اندک است و نه آگاهی ایشان بقدری است که بتواند از عهده تمییز حقایق زمان از باطل آن برآید.

گروهی ایمان در دست، چون پرچمی هر لحظه با بادی به جانبی می وزند. گروهی را تبلیغات مسموم معاندان از پای در آورده است. برخی با وسوسه های شیطانی میل آن دارند به جاهلیت خویش باز گردند - که همیشه به راه آمدن بسی سهلتر از در راه ماندن است.

حضرت در بسیاری از خطبه ها از اصحاب خویش نیز گله می نمایند. تصویری از جامعه آن روز بخوبی در کلام ایشان نمایان است و توجه به آن واضح می سازد که معاویه چگونه توانست پیراهن عثمان را علم کند. (16) جامعه ای که حضرت امیر«علیه السلام » با آن روبرو هستند، بسی نابسامان و آشفته و حیران و مذبذب بین حق و باطل است; (17) حاصلی از بیست و پنج سال دوری از امام عادل و خلافت ناآشنایان به دین حق. اجرای عدالت در چنین جامعه ای آن هم عدالت علی «علیه السلام » دور از انتظار نیست که به شهادت حضرتش منجر گردد.

حضرت بارها و بارها از اصحاب خویش و مردمی که ظاهرا خود را همراه او می دانند و جامعه ای که با او بیعت کرده گله می نمایند تا شاید به خود آیند، به پیمان خویش وفادار بمانند و سنت فراموش شده پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله » را شیوه زندگی خویش گردانند.

در خطبه ای (18) از کارگزاران خویش چنین گله می کنند:

"سوگند به خدا من گمان می کنم بهمین زودی ایشان بر شما مسلط و صاحب دولت می شوند. برای اجتماع و یگانگی که در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراکندگی که شما از راه حق خود دارید و برای اینکه شما در راه حق از امام و پیشوای خود نافرمانی می کنید و آنان در راه باطل از پیشوای خودشان پیروی می نمایند و ... اگر یکی از شما را بر قدح چربی بگمارم، می ترسم بند و چنگک آن را ببرد.

بار خدایا من از ایشان بیزار و دلتنگ شده ام و ایشان هم از من ملول و سیر گشته اند، پس بهتر از ایشان را به من عطا کن و به جای من شری را به آنها عوض ده!"

حضرت در خطبه ای (19) دیگر بیان داشته اند که وقتی از اصحاب می خواهند برای جنگ آماده شوند آنها با گستاخی تمام عرض می کنند اگر شما بروید ما هم می رویم آنگاه حضرت در جواب می فرمایند:

"آیا در چنین موقعی سزاوار است که من بیرون روم؟ ... سزاوار نیست که لشکر، شهر، بیت المال، جمع آوری خراج و حکومت میان مسلمانان و رسیدگی به حقوق ارباب رجوع را رها کنم و ... من قطب آسیا هستم که آسیا حول من می چرخد و من در جای خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسیا بهم خورده، سنگ زیرین آن مضطرب گردد، سوگند بخدا این اندیشه (آمدن من با شما) اندیشه بدی است و ..." .

هر چند عده ای قلیل همیشه پا به رکاب بوده و با ایمانی راسخ و قلبی آکنده از عشق به حضرت امیر«علیه السلام » برای اسلام جان فشانی می کردند اما جامعه مشوش آن روز که گرگان درنده و روبهان حیله گر در خود داشت با تلاش و همکاری این عده اندک قابل اصلاح نبود و وحدت کامل امت اسلامی و یا حداقل بیش از این عده را طلب می کرد.

حضرت به اندازه کافی کارگزارانی عادل و شجاع که هم از عهده امور بر آیند و هم امین بر مردم باشند، نداشتند چگونه با عده ای قلیل می توان هم سپاه و لشکر تشکیل داد و هم گردنکشان و عاصیان و شورشیان را که در هر لحظه از گوشه ای سر در می آوردند سرکوب نمود. هنوز از نبردی قامت راست نکرده بایستی در تدارک مقابله با غایله ای دیگر می بودند.

چگونه می توان از مردمی که گرایش به باطل دارند در جهت سرکوبی باطل کمک گرفت؟ این حقیقت تلخی است که حضرت آن را در خطبه ای (20) دیگر چنین بیان می فرمایند:

... ارید ان اداوی بکم و انتم دائی، کناقش (21) الشوکة بالشوکة و هو یعلم ان ضلعها معها اللهم قد ملت اطباء هذا الداء الدوی و کلت النزعة باشطان الرکی...

"می خواهم با شما مداوا کنم و حال آنکه شما خود درد و بیماری می باشید مانند کسی هستم که می خواهد بوسیله خار، خار از پا بیرون آورد و حال آنکه می داند میل خار به خار است.

بار خدایا طبیبان این درد بی درمان ملول گشتند و کشندگان آب از چاهها با ریسمانها خسته و ناتوان شدند، کجا هستند گروهی که به اسلام خوانده شدند و آن را پذیرفتند..."

در جای دیگر می فرمایند: "ای روحهای پر اختلاف و ای قلبهای پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و عقلهایتان پنهان است! من شما را به سوی حق می کشانم ولی مانند گوسفندانی که از غرش شیر فرار می کنند، می گریزید. هیهات! که من با کمک شما بتوانم تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و یا کجی حق را راست نمایم." (22) در این خطبه نیز شکوه از مردمی است که حضرت با آنها روبروست. مردمی که حکومت اسلامی می خواهد بر آنها تکیه کند و با نیروی آنها حق را بپا دارد و با دشمن مقابله کند. اما آنها امتی نیستند که حضرت بتواند در اجرای عدالت و به سامان رساندن جامعه نابسامان برجای مانده از خلائف، از آنها کمک بگیرد.

و در خطبه ای دیگر چنین زبان به شکوه و گلایه می گشاید:

"خدا را سپاس می گزارم بر امری که لازم نموده و بر فعلی که مقدر فرموده و بر آزمایش نمودن من با شما که هر گاه فرمان دادم، اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید. ... سوگند به خدا که اگر مرگ من فرا رسد - که حتما خواهد رسید - بین من و شما جدایی خواهد افتاد، در حالی که من از مصاحبت با شما ناراحت بودم و وجودتان برایم قدرت آفرین نبود (اما من برای شما همه چیز بودم) خدا خیرتان دهد! در شگفتم آیا در میان شما دین نیست که شما را گرد آورد؟ و آیا غیرتی نیست که شما را به سوی دشمن بسیج کند؟ ... من (با اینکه شما بازماندگان اسلام و بقایای مردمید) دعوتتان به کمک و عطایا می کنم ولی از گردم پراکنده می شوید و راه تشتت و تفرقه را پیش می گیرید (چنان بی تفاوت هستید که) نه از دستورات و کارهایم راضی می شوید و نه شما را به غضب می اندازد که بر ضد آن اجتماع کنید.

محبوبترین چیزی که دوست دارم ملاقاتش کنم، مرگ است. کتاب خدا را به شما تعلیم دادم، راه و رسم استدلال را به شما آموختم، آنچه نمی شناختید به شما شناساندم و آنچه لقلقه زبانتان بود و از حقیقت آن آگاه نبودید با بیان و توضیح خویش، مفهوم و به ذائقه تان گوارا ساختم اما (صد حیف) که نابینا نمی تواند ببیند و خوابیده بیدار نیست!

سوگند به خدا چقدر به جهالت و نادانی نزدیکند مردمی که رهبرشان معاویه و طرف مشورت و مربی آنها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد." (23) آری اینها مردمی هستند که علی «علیه السلام » تلاش می کرد در بین آنها سنت پیامبر«صلی الله علیه وآله » را زنده کند و عدالت را بر پا دارد، حق را به جای خود بازگرداند و غاصبان آن را مجازات کند. چنین بود که معاویه توانست آنها را بفریبد و به گرداب ضلالت و گمراهی بکشاند، دین و دنیای آنها را بسوزاند و به کمک آنها در میدان هوای خویش بتازد.

دیری نپایید که خداوند علی «علیه السلام » را اجابت فرمود و آنها را به سلطه حاکمان جور عقوبت نمود. پس از شهادت حضرت، همراه با سوده (24) این شعر را بایستی زمزمه کرد:

صلی الاله علی جسم تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغی به بدلا" فصار بالحق و الایمان مقرونا"

این تاریخ تلخ امتی است که هواپرستی و جهل و نادانی آنها را از اوج عزت به حضیض ذلت کشاند و ابر تفرقه و تشتت بر آنها سایه افکند. مردمی که تحت ولایت و رسالت رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » و علی «علیه السلام » بودند، تن به فرمانبرداری دشمنان خدا و رسول و وصی خویش دادند. چشمشان برروی خورشید عدالت علی با ابرهای تیر و تار هواپرستان بسته شد و دست رد بر سینه او زدند.

پی نوشتها:

1) طلقاء: کسانی که با فتح مکه اظهار اسلام کردند

2) حضرت امیر«علیه السلام » قبل و بعد از خلافت خط مشی خویش را که سیره پیامبر«صلی الله علیه وآله » بود، اعلام نمودند. در دومین خطبه خویش پس از بدست گرفتن امر خلافت می فرماید: "ان کل قطیعة اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال فان حق القدیم لایبطله شی ء و لو وجدنه قد تزوج به النساء... (اعیان الشیعه به نقل از ابن ابی الحدید)

3) یزید بن قیس به اتفاق سه تن دیگر از طرف حضرت علی «علیه السلام » به سوی معاویه فرستاده شدند تا اتمام حجت نموده و او را به بیعت فرا خوانند شاید دست از شیطنت بردارد. این مراسلات قبل از شروع جنگ و در حالی بود که دو سپاه آماده بودند. اما وعده گذاشته بودند تا پس از اتمام ماه محرم مردم نبرد را به تاخیر افکنند. (تاریخ طبری ، ج 5، ص 5)

4) مولای ما کسی است که هم تو و هم مسلمانان، علو مرتبه وی را می شناسند و فکر نمی کنم این امر بر تو پنهان باشد. بدرستی اهل دین و دانش از علی «علیه السلام » روی نمی گردانند و بین تو و او مردد نمی مانند.

5) ما در اینجا به ذکر یک نمونه اکتفا می کنیم و آن اینکه دارایی حضرت علی «علیه السلام » پس از اینکه به شهادت رسیدند هفتصد درهم بوده است . مسعودی در کتابش می گوید: و لم یترک صفراء و لا بیضاء الا سبعمائة درهم بقیت من عطاءه اراد ان یشتری بها خادما لاهله و قال بعضهم: ترک لاهله ماتین و خمسین درهما و مصحفه و سیفه. (مروج الذهب ج 2، ص 414) مسعودی ثروت عثمان را پس از کشته شدنش چنین ذکر می کند: و ذکر عبدالله بن عتبه ان عثمان یوم قتل کان لاعند خازنه من المال خمسون و مائة الف دینار و الف الف درهم، و قیمة ضیاعه بوادی القری و حنین و غیرهما مائة الف دینار و خلف خیلا کثیراو ابلا.(مروج الذهب، ج 2،ص 332)

6) حضرت می فرمایند: پس از اینکه عثمان کشته شد، مردم به من روی آوردند در حالی که من از امور آنها کناره گرفته بودم پس خواستند با من بیعت کنند، من از یعت با ایشان خودداری می ورزیدم. آنها اصرار کردند و گفتند: با ما بیعت کن براستی ما جز به بیعت با تو راضی نیستیم.

7) نمونه ای از تطمیع معاویه، وعده ای است که به یکی از فرستادگان حضرت «علیه السلام » به نام زیاد بن خصفه می دهد. زیاد از قبیله ربیعه است معاویه ابتدا او را تحریک می کند تا به خوی جاهلی انتقام خویشان خود را که در نبردهای پیشین در لشکر کفر بدست حضرت علی «علیه السلام » به هلاکت رسیده اند ، بگیرد و پس از آن او را به حکومت مصر وعده می دهد. کلام معاویه چنین است : "اما بعد یا اخا ربیعه، فان علیا قطع ارحامنا و ... ثم لک عهد الله جل و عز و میثاقه ان اولیک اذا ظهرت..."

لکن زیاد بن خصفه با قاطعیت وعده او را رد می کند و می گوید: "اما بعد فانی علی بینة من ربی و بما انعم علی فلن اکون ظهیرا للمجرمین." معاویه خشمگین شده، او را نفرین می کند.

8) نامه 32 ص 941 نهج البلاغه فیض الاسلام

9) تو ای عمرو عاص! سخنی درست بر زبان آوردی لکن ما می توانیم به بهانه آنچه پیش رو داریم (قتل عثمان) با او نبرد کنیم و از او خون عثمان را طلب کنیم.

10) به خدا قسم دینم را به تو نمی دهم مگر اینکه چیزی ازدنیای تورابگیرم. (انساب الاشراف،ص 278)

11) و اما پر گفتن تو درباره عثمان و قاتلان وی، همانا تو هنگامی عثمان را یاری کردی که به سود خودت بود و آنگاه که برای او سودمند بود، او را یاری نکردی. (نامه 37 نهج البلاغه)

12) نامه 39 نهج البلاغه

13) خطبه 32 نهج البلاغه، فیض الاسلام

14) خطبه حضرت زهرا«علیها السلام » هنگام بیماری خطاب به زنان مهاجر و انصار. ، (اعیان الشیعه، ج 1 ، ص 320)

15) پس از اینکه عمر در گذشت و عبیدالله بن عمر هرمزان و صغیره ابو لولو را بقتل رساند، با بیعت مردم با خلیفه سوم، این بحث به میان آمد که عبیدالله باید قصاص شود مطابق آن چه در کتاب خداوند آمده است چون هرمزان بی گناه بوده است. عده ای از جمله ابن عاص با قصاص وی مخالفت ورزید. ابن عاص به خلیفه گفت: این قتل زمانی اتفاق افتاده است که تو خلافت نداشتی. (انما کان الحدث و لا سلطان لک...)

بعضی از مهاجران گفتند : قتل عمر امس و یقتل ابنه الیوم! عثمان بزرگان را در مسجد جمع و با آنها مشورت کرد.

حضرت علی «علیه السلام » - فرمودند: اری ان تقتله. ابن نابغة عفو را مطرح کرد. عده ای نیز از جنبه عاطفه وارد شدند. آنگاه عثمان به منبر رفته و گفت:

ایها الناس .. فقد کان من قضاء الله ان عبید الله بن عمر اصاب الهرمزان و کان الهرمزان من المسلمین و لا وارث له الا المسلمون عامة ، و انا امامکم و قد عفوت افتعفون...؟

عبدالفتاح نقل می کند: فتهافت من حوله جمهور العامه: "نعم .. نعم"

(امام علی بن ابی طالب ، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 4-3، ص 84)

16) ما ملت مسلمان ایران در به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامیمان، ثمره گرانبهای سلاح حدید وحدت امت اسلامی را دیده و طعم شیرین و پیروزی آفرین اطاعت از رهبری آگاه را چشیدیم. شاهد بودیم که دسیسه های دشمنان زخم خورده ، به امداد غیبی بی اثر گشت. این سنت لایتغیر الهی است که هر جا امتی مجاهد و مخلص، امام آگاه و عادل خویش را یاری نمایند، بدست غیب خویش آنها را تا مقصد یاری نماید. اما هر زمان و در میان هر قومی سستی و خمودی و یا هواپرستی بر دفاع از قانیت حاکم شد و حرمت امام عادل را نگه نداشتند، حرمان نصیب آنها گردید.

17) چنانکه حضرت در خطبه 25 می فرمایند:

لعمر ابیک الخیر یا عمرو اننی علی و ضرمن ذا الاناء قلیل

ای عمرو سوگند به جان پدر خوب تو که من رسیده ام به چرکی و چربی کمی از این ظرف طعامی که باقی مانده است. این مطلب را در حالی بیان می فرمایند که فقط کوفه را در اختیار خویش می بینند.

18) خطبه 25

19) خطبه 118

20) خطبه 120 در جنگ صفین پس از واقعه لیلة الهریر است. وقتی لشکر شام شکست خورد و آثار پیروزی مسلمین نمایان گشت، عمروعاص حیله بر سر نیزه کردن قرآن را اجرا کرد و حکومت حکمین را خواستار شد. بیشتر لشکر عراق پذیرفتند. ولی امام «علیه السلام » به این امر که جز حیله نبود، راضی نشد. (سپاه عراق) حضرت را تهدید به قتل کردند و اصرار کردند بپذیرد. حضرت پذیرفتند. مردی از اصحاب برخاسته گفت: ما را از حکومت (حکمین) نهی کردی، پس از آن امر نمودی ، نفهمیدیم کدام یک از این دو به هدایت و راهنمایی نزدیکتر است؟ و اینجا بود که حضرت دست بر دست زده و این خطبه را ایراد فرمودند.

21) این جمله ضرب المثل است و در جایی استعمال می شود که فردی از شخصی کمک و یاری در خواست کند که او رغبت و میلش به دشمن باشد.

22) خطبه 131

23) خطبه 180

24) سوده دختر عمار بن اسک همدانی این شعر را در حضور معاویه می خواند. وی به عزم شکایت از بسربن ارطاة به دربار معاویه رفت و معاویه را تهدید کرد که اگر وی را عزل نکند علیه او قیام می کند. معاویه در جواب سوده گفت آیا می خواهی تو را با وضعی دردناک از اینجا پیش حاکم بفرستم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟ آنگاه سوده ا ین شعر را خواند. معاویه از وی سؤال کرد منظورت از این شخص کیست؟ (شخصی که سوده شعر را در مدح او گفته بود) سوده گفت:

"ذاک علی بن ابی طالب امیرالمومنین" و سپس فضایل علی «علیه السلام » را بر شمرد تا اینکه معاویه از او پرسید: چه امری از او دیده ای که این چنین او را می ستایی؟

سوده گفت: مثل این جریان در زمان خلافت علی «علیه السلام » اتفاق افتاد. من شکایت فرمانروا را نزد آن حضرت بردم، او در حال نماز بود. پس از آن با مهربانی فرمود: الک حاجة؟ آیا حاجتی داری؟ من شکایتم را عرض کردم. حضرت گریست و فرمود: خدایا تو گواه بر من و مردم هستی که من امر نکردم که به مردم ظلم شود و به تضییع حقی فرمان ندادم. سپس قطعه چرمی برداشت و بر آن برای کارگزارش چنین نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم "قد جاء تکم بینه من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین ، بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین و ما انا علیکم بحفیظ. اذا قرات کتابی فاحتفظ بما فی یدیک من عملنا حتی یقوم علیک من یقبضه منک و السلام.

حضرت پس از اینکه با تمسک به آیاتی از قرآن کریم او را به عدل توصیه نمود، حکم عزل وی را نوشت و به سوده داد تا نزد وی ببرد. لذا وقتی سوده با این رفتار معاویه روبرو شد ، از شدت حزن این شعر را به زبان آورد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان