ماهان شبکه ایرانیان

اشارات تاریخی امام علی علیه السلام در خطبه شقشقیه

گذشت که مساله امامت تنها مربوط به گذشته نیست و ارتباط کاملی با زندگی روزمره ما دارد; زیرا بحث «حکومت و رهبری سیاسی جامعه » و تبیین مسائل مربوط به رهبری پس از پیامبرصلی الله علیه وآله می تواند ما را در رسیدن به حقیقت یاری نماید

چکیده:

گذشت که مساله امامت تنها مربوط به گذشته نیست و ارتباط کاملی با زندگی روزمره ما دارد; زیرا بحث «حکومت و رهبری سیاسی جامعه » و تبیین مسائل مربوط به رهبری پس از پیامبرصلی الله علیه وآله می تواند ما را در رسیدن به حقیقت یاری نماید. در این زمینه، یکی از بهترین منابعی که تمامی ویژگی های یک سند معتبر را دارا می باشد، خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه «شقشقیه » است. این خطبه، تاریخ و فلسفه سی سال حکومت خلفا و خلافت خود آن حضرت و فلسفه حکومت از دیدگاه اسلام بوده که بخش نخست آن در خصوص زمان و دلایل ایراد خطبه شقشقیه، فلسفه حکومت از دیدگاه حضرت علی علیه السلام، بدعت ها و انحرافات پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به تفصیل بحث شد. اینک ادامه مقاله را پی می گیریم:

خلافت عمر: «ای عمر، نیک بدوش که بهره ای از آن تو راست. امروز برای او محکم ببند تا فردا به تو بازگرداند. » (1)

اگر قبول کنیم که پیامبر امر حکومت را به مردم واگذار نموده جای این سؤال هست که از ابوبکر پرسیده شود: چرا به سیره و روش پیامبرصلی الله علیه وآله عمل نکردی و چرا خلافت را به مردم واگذار ننمودی؟ چرا با مردم و اصحاب رسول الله مشورت نشد؟

پاسخ، روشن است. با آن همه زحمتی که عمر برای تثبیت خلافت ابوبکر کشیده بود، ابوبکر نمی توانست آن ها را جبران نکند. به همین دلیل، «زمام داری را در طبعی خشن قرار داد که دل ها را سخت مجروح می کرد و تماس با آن خشونتی ناگوار داشت. » (2)

حضرت علی علیه السلام دوران عمر را از بدترین دوران ها می داند و از آن به شدت شکوه می کند: «من به درازای مدت و سختی مشقت در چنین وضعی تحمل ها نمودم. » (3)

در دوران عمر، دوران بدعت گذاری های آشکار بود و تحمل این وضع برای حضرت علی علیه السلام بسیار سخت; زیرا در عمر دو ویژگی وجود داشت:

یکی جسارت در بدعت گذاری و بی اعتنایی به سنت رسول خداصلی الله علیه وآله و قرآن;

دوم خشونت در اعمال این بدعت ها و این که به احدی اجازه مخالفت با انحرافات و بدعت های خویش را نمی داد: «. . . دمساز طبع درشت خو;چونان سواربرشتری چموش که اگرافسارش رابکشند بینی اش بریده شودواگر رهایش کنند از اختیارش به در می رود. » (4)

حضرت علی علیه السلام نه می توانست در برابر این بدعت ها سکوت کند و نه صلاح بود در مقابل عمر بایستد. از جمله بدعت های همراه با خشونت عمر، تحریم متعه حج، متعه زنان و تهدید به مجازات متخلفان بود. (5) نمونه دیگر اعمال خشونت عمر در مورد مردمسلمانی است که پس ازاعمال خشونت عمر، مرتدشد. (6)

او در بسیاری از موارد، اشتباهاتش را نیز می پذیرفت: «عمر در بسیاری از موارد، حکمی صادر می کرد سپس آن را نقض می کرد و بر خلاف آن حکم می داد. » (7) بر این اساس، بسیاری از صحابه از جمله طلحه صراحتا به ابوبکر اعتراض کردند که عمر در زمان تو، که مردی نرم خو هستی، خشونت به کار می برد. وای به زمانی که تو نباشی و او بر مسند قدرت تکیه زند! اما ابوبکر به این اعتراضات توجهی نکرد، و آن ها را به حسادت متهم نمود. (8)

خلافت عثمان و قصه شورا

«فیالله و الشوری، متی اعترض الریب فی مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر. » (9)

زمانی که عمر مضروب شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، پس از درخواست ها و شک و تردید نسبت به امر خلافت، در نهایت تصمیم گرفت خلافت را در شورایی مرکب از شش نفر قرار دهد که عبارت بودند از: حضرت علی علیه السلام، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه و زبیر. این افراد مامور شدند که از میان خود یک نفر را به عنوان خلیفه معین نمایند، وگرنه همه کشته می شوند. اگر این انتخاب بالاتفاق صورت گرفت، مشکلی نخواهد بود و اگر اکثریت رایی داشتند اقلیت باید تابع آن ها باشند، وگرنه کشته شوند و اگر به دو گروه مساوی تقسیم شدند، حق باگروهی است که عبدالرحمن بن عوف با آن هاست. (10)

ترکیب اعضای شورا و شرطی که عمر گذاشته بود یک نتیجه قطعی داشت و آن محرومیت علی علیه السلام از خلافت بود. «وصیت عمر به این شورا مانند قراردادی رسمی بود که آن مرد مظلوم باید مغلوب باشد. » (11)

پس از اعلام اسامی اعضای شورا، حضرت علی علیه السلام در پاسخ عمویش عباس، که از او در مورد تصمیم عمر سؤال کرد، فرمود: «ای عمو، حق را از ما گرفتند! » عباس پرسید: چگونه؟ حضرت فرمود: «مرا با عثمان هم سنگ نمود و گفت: با اکثر باشید و اگر دو نفر به شخصی و دو نفر دیگر به شخصی نظر داشتند با آن ها باشید که عبدالرحمن در میان آنان است » و معلوم است که سعد پسر عموی عبدالرحمن است و با او مخالفت ندارد و عبدالرحمن هم داماد (شوهر خواهر) عثمان است. یکی از آن ها دیگری را برمی گزیند و اگر آن دو نفر دیگر هم با من باشند فایده ای نخواهد داشت. (12) و این همان حقیقتی است که حضرت علیه السلام به آن اشاره می کند: «. . . مردی در آن شورا از روی کینه توزی، اعراض از حق نمود و دیگری به برادر زنش تمایل کرد با اغراض دیگری که در دل داشت (13) تا این که سومی از میان آن ها برخاست. » (14)

اما سؤال اساسی این است که چرا عمر علی علیه السلام را به خلافت منصوب نکرد و یا امر خلافت را به مردم واگذار ننمود؟ کار عمر در رهبری و انتخاب آن، نه با سیره رسول خداصلی الله علیه وآله سازگاری داشت و نه با سیره ابوبکر. این بدعت دیگری بود که در حوزه سیاسی اسلام به وجود آورد. او در حالی زمینه محرومیت علی علیه السلام را از خلافت فراهم کرد که قطعا لیاقت و استحقاق او را برای این کار به خوبی می دانست و خود بدین واقعیت معترف بود، همان گونه که خود بارها گفته بود; از جمله وقتی از عمر درخواست کردند کسی را به عنوان خلیفه معین کند، در جواب و در حالی که به علی علیه السلام توجه داشت و اشاره می کرد، گفت: «من پس از گفته خود بر آن شدم که سزاوارترین مردم را به زمام داری شما برگزینم تا شما را در راه حق پیش برد. » (15)

همچنین از عمر نقل شده است: «اگر علی امر حکومت را به دست بگیرد [گرچه در او شوخ طبعی است ]سزاوارترین و لایق ترین است که شما را به راه حق هدایت کند. » (16)

این در حالی بود که هیچ یک از اعضای دیگر شورا را لایق این مقام و منصب نمی دانست. او خطاب به اعضای شورای منتخب خویش چنین گفت: «من فکر کردم و دریافتم که شما رئیس و سرکرده این مردم هستید و خلافت هم از میان شما بیرون نیست. آیا همه شما طالب خلافت هستید؟ » عمر با سکوت روبه رو شد. بار دیگر سؤالش را تکرار کرد.

در این میان، زبیر به زبان آمد و گفت: «چرا نباشیم، در حالی که ما کم تر از تو نیستیم، نه از نظر سابقه در دین و نه از نظر حسب و نسب و قرابت به رسول الله و حال آن که تو این منصب را تصرف کرده و اداره نموده ای. » عمر گفت: «آیا نمی خواهید که شما را از خودتان خبر دهم؟ » در جواب گفتند: «اگر هم بخواهیم که نگویی، خواهی گفت. پس هر چه می خواهی بگو. » گفت: «اما تو ای زبیر، مردی هستی بد دنده و فتنه جو، در تو رضایت مؤمن و خشم کافر است. اگر کار به دست تو بیفتد، چه بسا برای مشتی جو، بطحا را زیر و زبر کنی. یک روز انسان هستی و روز دیگر شیطان، و خدا نمی خواهد که با این صفت، امر این امت را به دست تو بدهد. » «اما تو ای طلحه، بگویم یا ساکت باشم؟ » طلحه در جواب گفت: «بگو; زیرا تو هیچ حرف خیری نمی زنی. » عمر گفت: «اما من تو را (خوب) می شناسم. از زمانی که در جنگ احد آن حادثه برای انگشتت پیش آمد و آن کبر و نخوت در تو ایجاد شد. پیامبر رحلت نمود، در حالی که بر تو غضبناک بود، به سبب حرفی که هنگام نزول آیه حجاب بر زبانت جاری شد. » (17)

پس رو به سعد کرد و گفت: «اما تو ای سعد، گیرم که صاحب اسب و تیر و کمان و مردی شجاع و جنگجو باشی، ولی زهره را با این امر و اداره امور مردم چه کار؟ ! »

و به عبدالرحمن بن عوف گفت: «اما تو ای عبدالرحمن، اگر نصف ایمان مسلمانان با ایمان تو سنجیده شود، ایمان تو بیش تر خواهد بود، اما این کار با آن ضعفی که در تو وجود دارد، سازگاری ندارد. زهره را با این امر چه کار؟ ! »

آن گاه به عثمان خطاب کرد و گفت: «اما تو ای عثمان، می بینم که قریش به خاطر دوستی تو این امر را بر گردن تو نهاده اند و تو زادگان امیه و ابی معیط را برگردن مردم سوار کرده و اموال عمومی را به آنان اختصاص داده ای. پس از آن، دسته ای از گرگان عرب بر تو تاخته و تو را در میان بستر ذبح کرده اند. »

و در پایان، رو به علی علیه السلام کرد و گفت: «اما ای علی، اگر در تو شوخ طبعی و خنده رویی نبود، (18) والله، اگر تو ولایت این مردم را به عهده می گرفتی، هر آینه آن ها را به راه روشن و حق واضح رهنمون می شدی. » (19) و این معنای کلام علی علیه السلام است که می فرماید: «پناه بر خدا از این شورا! من کی در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضای این شورا قرین شمرده شوم! » (20)

حال جواب این سؤال که «چرا عمر با علم به برتری علی علیه السلام و بی لیاقتی دیگر اعضای شورا، او را از حق الهی خود محروم کرد» ، روشن می شود:

«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین » (نمل: 14);

و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند. پس بنگر سرانجام مفسدان چگونه بود.

آثار شوم شورا

تشکیل این شورا نه تنها موجب شد که حق علی علیه السلام ضایع شود، بلکه زمینه مفاسد بسیاری را نیز در جامعه اسلامی فراهم کرد و افرادی را که لیاقت خلافت نداشتند به طمع انداخت و بعدها به همین دلیل که در شورا بوده اند، در مقابل علی علیه السلام ایستادند.

شیخ مفید درباره سعد می گوید: «او شخصا کسی نبود که خود را برابر با علی علیه السلام بداند، اما از زمانی که در شورا وارد شد، احساسی در او پدید آمد که هلیت خلافت را دارد و همین بود که دین و دنیای او را خراب کرد. » (21)

ابن ابی الحدید نیز این تحلیل را ارائه می دهد که وارد شدن این افراد در شورا، این احساس را در آن ها پدید آورد که لیاقت خلافت دارند و همین باعث اختلافات بعدی شد.

در جنگ جمل نیز طلحه به علی علیه السلام پیشنهاد کناره گیری و واگذار نمودن خلافت را به شورا داد. او گفت: «ما هم در شورا بودیم. اکنون دو نفر در گذشته اند که تو را نمی خواسته اند. ما نیز سه نفر هستیم. » پاسخ علی علیه السلام این بود که این امر می بایست پیش از بیعت باشد. حال که بیعت کرده اید، جز اطاعت و وفاداری به بیعت چاره ای ندارید. » (22) این سخن حضرت شاید به مطلب مزبور اشاره داشته باشد: «ممکن است پس از امروز درباره این امر (خلافت) با چشم های خود ببینید که شمشیرها از نیام بیرون آمده و به پیمان ها خیانت شده است، تا آن جا که بعضی از شما امام و پیشوای گمراهان و پیرو جاهلان خواهید گشت. » (23)

دوران خلافت عثمان; اوج انحرافات

«مرگ سومی هم فرا رسید و رشته هایش پنبه شد و کردارش به حیات او خاتمه داد و پرخوری او را به روی انداخت. » (24)

حضرت در این بخش از خطبه به دو نکته درباره عثمان اشاره می کنند: یکی کردار نادرست او و دیگری پرخوری از بیت المال. در زمینه مطلب دوم، پیش از این مطالبی ذکر شد. اینک در مورد مطلب اول، فهرست وار به مسائلی اشاره می شود که باعث قیام مردم علیه عثمان گردید.

الف. عثمان بدعت های بسیاری در دین گذاشت. این بدعت ها آن قدر زیاد و آشکار بود که عایشه درباره آن گفت: «پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده، ولی تو سنت او را از بین برده ای. » (25) و نیز به مردم گفت: «این نعثل را بکشید; او کافر شده است. » همچنین عمار بن یاسر گفت: «ما عثمان را کشتیم، در حالی که کافر بود. » (26) از جمله این بدعت ها تعطیلی حکم قصاص در مورد عبیدالله بن عمر قاتل سه نفر از جمله هرمزان بود که طبق حکم قرآن، می بایست قصاص شود، ولی عثمان مانع از اجرای حکم الهی شد. (27) او همچنین از اجرای حدود الهی بر ولید بن عقبه توسط حضرت علی علیه السلام شدیدا ناراحت شد.

ب. برخورد نادرست و ناشایست با صحابه گرامی رسول خداصلی الله علیه وآله همچون ابوذر که او را به شام و سپس به ربذه تبعید کرد; مضروب کردن عمار بن یاسر، صحابی دیگر رسول خداصلی الله علیه وآله که عثمان و اطرافیانش او را آن قدر زدند که نزدیک بود هلاک شود و شکم او را پاره کردند و دنده هایش را شکستند; همچنین به دستورخلیفه، غلامانش عبدالله بن مسعود را به حدی زدندکه دنده هایش شکست وبراثرهمین جراحات ازدنیارفت. عثمان دستور داد سهم او را نیز از بیت المال قطع کردند. عبدالله بن مسعود وصیت نمودکه اگر فوت کرد، عثمان بر او نماز نخواند. (28)

ج. یکی دیگرازمواردی که اعتراض شدیدمردم رادر پی داشت، به کارگیری افراد فاسقی بود که از طرف عثمان بر مردم حکومت می کردند; از جمله آن ها می توان به ولید بن عقبه، عبدالله بن ابی سرح، معاویه، مروان بن حکم و سعید بن عاص اشاره کرد.

معاویه

ابن ابی الحدید درباره معاویه می نویسد: «اصحاب ما به فسق معاویه، بلکه بر کفر او یقین دارند. » او سپس در استدلال بر کفر معاویه، داستانی را نقل می کند که بر بی اعتقادی معاویه به پیامبرصلی الله علیه وآله و اصل دین حکایت دارد. (29)

امام حسین علیه السلام در جواب نامه معاویه خطاب به او چنین می فرماید: «. . . من از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، از خدا می ترسم. افراد ظالمی که پیرامون تو را گرفته اند داخل در حزب ستم کاران و اعوان شیطان می باشند.

آیا حجر بن عدی و اصحاب او را، که از اهل عبادت و زهد بودند، نکشتی؟ حجر و یاران او برای رفع بدعت و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند و تو از روی ظلم و ستم پس از این که با آنان عهد و پیمان بستی، نقض عهد کردی و آنان را از بین بردی و خدا را با خود دشمن کردی.

آیا تو قاتل عمرو بن حمق، که از فرط عبادت پیشانیش پینه بسته بود، نیستی و او را هم بعد از دادن عهد و میثاق از بین بردی.

آیا تو ادعا نکردی که زیاد فرزند ابوسفیان است و حال آن که پیامبر فرمود: " الولد للفراش و للعاهر الحجر"؟ پس از استلحاق زیاد، او را بر مردم مسلط ساختی و او بر مسلمانان سخت گرفت و دست و پای آنان را برید و بر شاخه های درختان آویخت. ای معاویه، گویا تو از این امت نیستی و آن ها هم از تو نیستند.

آیا تو حضرمی را نکشتی، در حالی که زیاد برای تو نوشت که او بر دین علی بن ابی طالب است؟ آیا علی جز بر دین رسول الله بود که تو اینک در جای او نشسته ای؟ » (30)

حسن بصری می گوید: «درمعاویه چهار خصلت بود که اگر یکی از آن ها در شخصی وجود داشته باشد او را به هلاکت می رساند:

1. معاویه با شمشیر به ملت اسلام حمله کرد و با نیرنگ، خلافت را در دست گرفت و با اصحاب مشورت نکرد و به اهل فضل توجهی ننمود.

2. معاویه پس از خود شراب خواری را، که همواره مست بود و لباس های حریر می پوشید و با ساز و رقص و آواز دمساز بود، بر جای خود به خلافت نصب کرد.

3. معاویه برخلاف فرمایش رسول صلی الله علیه وآله که فرموده بود: "الولد للفراش و للعاهر للحجر" زیاد بن ابیه را به ابوسفیان ملحق کرد.

4. یکی از خیانات معاویه کشتن حجر و اصحاب اوست که در این مورد مرتکب اعمال زشتی شد. وای بر معاویه از این عمل زشتی که انجام داد. » (31)

جنایات معاویه در تاریخ اسلام بیش از آن است که در کتابی نوشته شود. اما سؤال این است که چه کسی یا کسانی این فرصت را به او دادند تا بتواند این همه فساد را در اسلام و جامعه بشری به وجود آورد. خود او در جواب نامه محمد بن ابی بکر، که او را به حق و تسلیم در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام دعوت می کند چنین می گوید: «در زمان گذشته ما بودیم و پدر تو هم با ما بود و فضیلت علی بن ابی طالب و لازم بودن حق او را به گردن خود می شناختیم. در آن هنگام که خداوند آنچه را که برای پیامبرش خواسته بود انجام داد و وعده خود را درباره او اتمام نمود و دعوت او را آشکار ساخت و حجت او را روشن نمود و او را به بارگاه خود برگرفت، اولین کسانی که حق او را گرفتند و با امر واقعی او (خلافتش) مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر بر این امر اتفاق و قرار داشتند. سپس آن دو نفر علی را به بیعت خود دعوت نمودند. دعوت آنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوه ها به او وارد آوردند و حادثه بزرگی را درباره او منظور نمودند . . . تو با کسی درافتاده ای که پدرت جایگاهش را آماده و برای ملک او بالش و تکیه گاه نهاده است. اگر این موقعیت که مابه خودگرفته ایم صحیح است پدرت این موقعیت را به خود اختصاص داده بود و ما شرکای او می باشیم و اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود ما با فرزند ابی طالب مخالفت نمی کردیم و امر خلافت را به او تسلیم می نمودیم. ولی ما دیدیم که پدر تو پیش از ما چنین کاری کرده است، ما هم راه او را پیش گرفتیم. پس تویاعیب جوی پدرت باش ویااین مساله رارهاکن. » (32)

ولید بن عقبة بن ابی معیط

او برادر مادری عثمان بود و یکی از عمال محسوب می شد که از طرف وی بر کوفه حکومت می کرد. او همان کسی است که خداوند دو بار در قرآن او را فاسق معرفی کرده است: یکی در سوره مبارکه حجرات، آیه 6 و دیگری در سوره سجده، آیه 18 (33) و پیامبرصلی الله علیه وآله به او وعده جهنم دادند. (34)

او در کوفه شراب خورد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و پس از اقامه شهود، حضرت علی علیه السلام بر او حد الهی جاری ساخت (35) فسق و پلیدی او به حدی بود که وقتی فاسق دیگری مثل سعید بن عاص به کوفه آمد دستور داد منبری را که ولید بر آن می نشسته است، بشویند. (36) سخن درباره ولید و شخصیت خبیث او و جنایاتش بسیار است. (37)

عبدالله بن ابی سرح

از جمله عمال عثمان، ابن ابی سرح بود که در ظاهر و به قصد فساد در اسلام، مسلمان شده بود و وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وظیفه نوشتن بخشی از وحی را به وی محول کردند، در امانت خیانت روا داشت و می خواست در مطلب نازل شده تغییر و تبدیل دهد که رسول خداصلی الله علیه وآله خونش را هدر ساختند. بعدها در سال فتح مکه، عثمان نزد پیامبر واسطه شد و پیامبرصلی الله علیه وآله او را بخشیدند. ماجرا این گونه بود که عثمان برادر رضاعی وی بود. او را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله برای شفاعت آورد، ولی پیامبرصلی الله علیه وآله ساکت و خاموش ماندند، پس به اصحاب فرمودند: چرا او را نکشتید؟ جواب دادند: منتظر اشاره شما بودیم.

او به قول عمرو بن عاص، در راه خودش قوی و نیرومند و در راه خدا ضعیف بود. (38) او تبعید شده رسول خداصلی الله علیه وآله بود که حتی در زمان عمر و ابوبکر نیز اجازه ورود به مدینه را نداشت. اما عثمان او را آورد و حکومت مصر را به وی واگذارد.

مروان بن حکم بن ابی العاص

او در حکومت عثمان از جایگاه بالایی برخوردار بود و مشاور اول عثمان به حساب می آمد. وی نقش مؤثری در انحرافات زمان عثمان داشت. حضرت علی علیه السلام خطاب به عثمان درباره نقش مروان در مفاسد ایجاد شده چنین می گویند: «آیا دست از مروان برنمی داری تا تو را از دین و عقل منحرف ساخته و مثل شتر فرمانبردار به هر سو بکشد؟ به خدا قسم، مروان صاحب تدبیری در دین بلکه در امور شخصی خویش نیست. به خدا قسم، می بینم که تو را به پرتگاه وارد می کند، ولی قدرت نجاتت را ندارد; آبروی خود را برده ای و در کار خود مغلوب شده ای. » (39)

مروان با نفوذی که در عثمان داشت، مانع اصلاح امور می گشت. حضرت علی علیه السلام در جواب عثمان که به ایشان گفته بود، تو مرا ذلیل کردی، فرمودند: «به خدا قسم، من از همه بیش تر از تو دفاع می کنم. اما هرگاه تو را به کاری که به مصلحت توست فرا می خوانم، مروان پیشنهاد مخالفی می دهد و تو کلام او را بر سخن خیرخواهانه من ترجیح می دهی. » (40)

عثمان، مروان وپدرش راکه مطرود رسول خدا بودند، به مدینه آورد واموال بسیاری به آن هاداد و دخترخود را نیز به او تزویج کرد. وبااین موقعیت ها، مفاسدبسیاری در جامعه اسلامی به وجود آورد.

آثار و پیامدهای بدعت ها و انحرافات

پس از 25 سال که از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله گذشت، حضرت علی علیه السلام فرمودند:

- «آگاه باشید که وضعیت و مشکلات امروز جامعه شما همانند زمان بعثت پیامبرتان گردیده است. » (41)

- «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت، به خوی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی و برادری اسلامی، دسته دسته متفرق شدید، با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید. » (42) و خلاصه این که حضرت می فرماید: «همانا این دین پیش از این، اسیر دست اشرار و وسیله هوس رانی و دنیاطلبی گروهی بوده است. » (43)

پذیرش حکومت از سوی حضرت علی علیه السلام با هدف اصلاحات

«برای من روزی بسی هیجان انگیز بود که انبوه مردم با ازدحامی سخت به رسم قحطزدگانی که به غذایی برسند، برای سپردن خلافت به دست من از هر طرف هجوم آوردند. » (44)

همان گونه که در ابتدای این مقال، در بحث «هدف حکومت » اشاره شد، حضرت علی علیه السلام هدف خویش را از پذیرش حکومت، بسط عدالت، ایجاد امنیت و احیای احکام الهی ذکر کردند. آن حضرت پس از پذیرش حکومت، وقتی با جامعه دگرگون شده و از راه به در شده مواجه گشتند، هدف اصلی خود را اصلاح جامعه از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرار دادند و اعلام کردند که جایگاه افراد و گروه ها و ارزش ها تغییر کرده و این وضعیت باید دگرگون شود: «قسم به خدا، من شما را آزمایش خواهم کرد و شما را غربال خواهم نمود تا بالا و پایین شوید. آن هایی که به ناحق بالا رفته، پایین آیند و آن هایی که به ظلم عقب مانده اند جلو افتند و در جایگاه خویش قرار گیرند. » (45)

او از مردم برای اصلاح امورشان کمک خواست: «ای مردم، به من برای اصلاح خودتان کمک کنید. به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم می گیرم و افسار ظالم را می کشم تا وی را به آبشخور حق وارد سازم، اگرچه این کار را دوست ندارد. » (46) «من با دو کس خواهم جنگید: نخست آن که به ناحق چیزی طلب کند; دوم کسی که حقی بر گردن او باشد و از دادن آن امتناع ورزد. » (47)

وی درباب برنامه اصلاحات اقتصادی در ابتدای حکومت خویش چنین فرمود: «به خدا قسم، اگر بیت المال مسلمانان را کابین زنان خویش هم کرده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (48)

سیاست عدالت و مساوات آن حضرت، مشکلات و اعتراضاتی در پی داشت. حضرت در مقابل این اعتراضات فرمود: «آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حق کسانی که بر آن ها حکومت می کنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند، هرگز به چنین کاری دست نمی زنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در میان آن ها تقسیم می کردم، چه رسد به این که این اموال مال خداست. » (49)

ایشان در برابر فقر و کوری برادرش - عقیل - و رنگ پریده، موهای ژولیده و شکم گرسنه فرزندان او تسلیم نشد و در این حال، خدا را فراموش نکرد و به جای گندمی که عقیل از او درخواست کرده بود، با آهن گداخته او را ترساند. (50)

آن حضرت در مسائل دینی، کتاب خدا و سنت رسول اوصلی الله علیه وآله را اصل قرارداد و از این رو شرط عبدالرحمن بن عوف مبنی بر عمل به سیره عمر و ابوبکر در کنار قرآن و سنت را نپذیرفت. از مردم خواست که با او بر این دو - کتاب و سنت - بیعت کنند و نیز حق مردم رابر گردن خویش عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وقیام به حق و ترفیع سنت رسول خداصلی الله علیه وآله می دانست. (51)

از مردم می خواهد: به راه و رسم پیامبرشان اقتدا کنند که بهترین راه و رسم هاست و رفتارشان را با روش پیامبرصلی الله علیه وآله تطبیق دهند که هدایت کننده ترین روش هاست. (52) خود نیز در این راه تلاش های فراوانی نمود و در عمر پنج ساله حکومتش، تمام همت خود را در این راه به کار گرفت تا حقایق اسلام رابرای مردم تبیین کند; اسلامی که گویا تازه بر این مردم فرود آمده است.

مخالفان اصلاحات علوی

«هنگامی که به زمام داری برخاستم، گروهی عهد خود را شکستند، جمعی از راه منحرف گشتند و گروهی نیز ستم کاری را پیشه خود ساختند. » (53) همان گونه که حضرت علی علیه السلام در سخنان متعدد خویش فرمودند، (54) جامعه اسلامی آن روز از حقیقت اسلام به دور مانده و به بیراهه رفته و باز گرداندن آن چنین جامعه ای به مسیر اصلی، کاری بسیار مشکل بود. این مشکلات ناشی از بدعت هایی بود که در زمان خلفا به وجود آمده و در زمان علی علیه السلام در مقابل او سربرافراشته و در چهره های گوناگون رخ می نمایاندند. حضرت علیه السلام مخالفان خویش را به سه گروه تقسیم نمودند: ناکثین، مارقین و قاسطین.

الف - ناکثین: اینان همان کسانی هستند که عهد و پیمان خود را بریدند و پس از بیعت، در مقابل آن حضرت ایستادند. رهبری این گروه را طلحه، زبیر و عایشه بر عهده داشتند.

انگیزه این پیمان شکنی ها آن گونه که حضرت علی علیه السلام می فرمایند، دنیاطلبی بود (حلیت الدینا فی اعینهم. ) (55)

نزاع بین حضرت علی علیه السلام و ابوبکر و به رسمیت نشناختن ابوبکر از جانب آن حضرت کینه ای بین بنی هاشم و بنی تیم ایجاد کرد. عایشه، دختر ابوبکر، که خود در صف اول مخالفان عثمان بود، امید داشت که طلحه، که از اقوام پدری او بود، پس از عثمان به خلافت برسد. اما وقتی دید حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید، علم مخالفت برافراشت و کینه های دیرینه اش را نسبت به آن حضرت آشکار ساخت.

طلحه و زبیر نیز، که در زمان عثمان حق السکوت زیادی گرفته بودند و به امید رسیدن به دنیایی بهتر در آخر کار با او به مخالفت برخاستند، چون دیدند با عدالت علی آرزوهای آن ها بر باد رفته است، با او به مخالفت پرداختند.

بنی امیه هم که زمینه را مساعد دیدند، با این ها به همکاری پرداختند و معاویه - به خصوص - به تحریکشان پرداخت و آن ها را فریب داد (56) و در نهایت جنگ جمل را به راه انداختند.

اگر چه اهداف پست ناکثین معلوم بود، ولی آن ها خود نیز جرات اظهار خواسته های واقعی خویش را نداشتند و قتل عثمان و مظلومیت او را بهانه کردند و حضرت علی علیه السلام را متهم به قتل عثمان نمودند.

بهانه دیگر عدم انعقاد اجماع در بیعت آن حضرت بود. اما در مورد عدم انعقاد اجماع و کیفیت بیعت، آن حضرت در این خطبه می فرمایند که مردم چگونه به اصرار، با آن حضرت بیعت کردند، (57) خود نیز از اتهام قتل عثمان مکرر دفاع نموده اند و حق را روشن ساخته اند. (58)

ب - مارقین: حضرت گروهی دیگر از مخالفان خود را تحت عنوان مارقین (خوارج) معرفی می کنند. جریان خوارج برخاسته از دو زمینه فکری و اجتماعی بود که پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله در جامعه اسلامی به وجود آمده بود. از آن جا که پس از پیامبر صلی الله علیه وآله مردم از حقیقت اسلام دور مانده بودند و تحلیل و شناخت جامع و کاملی از اسلام نداشتند، در برابر حوادث پدید آمده در جامعه نیز درمانده می شدند. پیش از کشته شدن عثمان، مسلمانان در جبهه ای واحد و در جهاد با مشرکان می جنگیدند. توجیه این مساله نیز نیاز به تحلیل و درک دقیق و عمیقی نداشت.

اما پس از قتل عثمان، جامعه دچار مشکل اختلاف و جنگ داخلی شد و برای بسیاری جنگ با برادران مسلمان قابل توجیه نبود. از این رو، عده ای قعود و قاعده گری را پیشه خود ساختند و عده ای نیز هر دو طرف را فاسد و فاسق، بلکه کافر خواندند و جهاد با هر دو گروه را لازم دانستند. خوارج جزو گروه دوم بودند که در مقابل امام علیه السلام ایستادند و فتنه نهروان را به راه انداختند. حضرت در جواب شخصی که از ایشان سؤال کرد آیا گمان می کنی من اعتقاد به ضلالت اهل جمل دارم؟ فرمود: «. . . تو به زیرت نگاه کرده ای و به بالای سرت نظر نیفکنده ای. لذا، در تحیر فرو رفته ای. تو حق را نشناخته ای تا کسی که حق را اخذ نموده بشناسی و نیز باطل راهم نشناخته ای تاکسانی را که طرفدار آن هستند بشناسی. » (59)

این روح تفکر خوارج است که از جهالت آن ها نسبت به حقیقت نشات گرفته و سخن آن حضرت در برخورد با خوارج این حقیقت را روشن ترمی کند: «پس از من باخوارج جنگ نکنید (آن ها را نکشید) ; زیرا آن که در جست وجوی حق است و آن را نمی یابد با آن که به دنبال باطل است و آن را می یابد یکسان نیست. » (60)

با وجود این نمی توان وجود افراد شیطان صفت و مفسد را در رهبری و تحریک این گروه نادیده گرفت.

ج - قاسطین: از زمانی که عثمان با خیانت خلیفه اول و اصحاب شورا و حمایت اجتماعی قریش روی کار آمد، زمینه تبدیل خلافت به سلطنت و حکومت خانوادگی بنی امیه فراهم شد و عثمان و اطرافیانش با این دید به حکومت نگاه می کردند. پس از انتخاب عثمان، ابوسفیان، که کور شده بود، خطاب به بنی امیه گفت: آیا غیر شما (بنی امیه) کسی هست؟ گفتند: نه. گفت: ای بنی امیه، این حکومت را مثل توپ بازی میان خود نگه دارید. قسم به آنچه ابوسفیان به آن قسم می خورد، همیشه امید آن روز را برای شما داشتم وبایدآن رابرای فرزندانتان موروثی گردانید. » (61)

در حیف و میل بیت المال و حکومت ولایات نیز این دیدگاه حاکم بود. به همین دلیل، سعید بن العاص عراق را بستان قریش می دانست (62) و از اعتراض مردم تعجب می کرد که چرا به او در خرج بیت المال اعتراض می کنند. و خود عثمان هم وقتی در مقابل اعتراض زید بن ارقم به بخشش های آن چنانی به فامیلش قرار گرفت، جوابش این بود که می خواهم صله رحم کنم. (63)

حضرت امیر علیه السلام پس از به دست گرفتن حکومت، اولین کاری که کرد عزل عمال عثمان بود (64) و نسبت به حیف و میل های عثمان چنین فرمود: «قسم به خدا، اگر ببینم که با اموال بیت المال ازدواج کرده باشند (آن را مهر زنان قرار داده باشند) یا با آن کنیز خریده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (65) بنی امیه حاضر بودند با آن حضرت بیعت کنند، به شرط آن که آنچه از زمان عثمان به دست آورده اند از آن ها بازپس نگیرد. اما امام علیه السلام فرمود: «من از حکم خدا دست بردار نیستم. » (66) در جواب معاویه هم که از امام خواست شام و مصر را برای او بگذارد تا با او بیعت کند، فرمود: «پیش از تو نیز مغیره چنین پیشنهادی کرد، اما قبول نکردم; زیرا خداوند مرا به گونه ای نبیند که گمراه کنندگان را به عنوان بازوی خویش قرار دهم. » (67) این دودیدگاه - حضرت علی علیه السلام و بنی امیه - بود که هیچ یک حاضر نبود با دیگری سازش کند. بدین روی، صف باطل ستم کاری درمقابل علی علیه السلام ایجادشد و فتنه صفین به وجود آمد که نتیجه اش برای اسلام و مسلمانان بسیار زیان بار بود و قریب به هفتادهزار نفر از مسلمانان کشته شدند. (68)

آگاهانه و تعمدی بودن انحرافات

«گویی آنان سخن حق را نشنیده بودند که فرموده است: «ما آن سرای ابدیت را برای کسانی قرار خواهیم داد که در روی زمین بر دیگران برتری نجویند و فساد به پا نکنند و عاقبت کارها به سود مردمی است که تقوا می ورزند. » آری، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنیده، گوش به آن سپرده و خوب درکش کرده بودند، ولی دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست تا در زینت و زیور جذاب دنیا خیره گشتند و خود را باختند. » (69)

حضرت علیه السلام در این جملات و نیز در ابتدای این خطبه اشاره می کنند که مخالفان آن حضرت و آنانی که به ناحق خلافت و حکومت را گرفتند نه از روی جهل و ناآگاهی، بلکه با علم و آگاهی کامل و با تبانی قبلی این کار را انجام داده اند. از این رو، در این بخش، شواهد تاریخی و اعترافات سران فتنه به حقانیت و لیاقت آن حضرت واین که باتعمد، حق او را گرفته اند ذکر می شود:

ابوبکر: حضرت علی علیه السلام فرمود: «پسر ابوقحافه جامه خلافت به تن کرد، در حالی که خود می دانست من به این امر لایق ترم. » (70) ابوبکر خود در سخنرانی هایش مکرر گفته است که من بهترین شما نیستم و در مقابل، علی علیه السلام را بهترین فرد از حیث فضیلت و قرابت می داند. (71)

شعبی می گوید: روزی ابوبکر نشسته بود که علی علیه السلام از دور ظاهر شد. ابوبکر گفت: هر که نگاه کردن به کسی که بیش ترین منزلت و نزدیک ترین قرابت را نسبت به رسول خدا دارد و بالاترین راهنمایی ها و بزرگ ترین بی نیازی ها را از رسول خداصلی الله علیه وآله کسب کرده است، او را خوشحال می کند، به این شخص نگاه کند. (72)

ابن ابی الحدید در مورد برتری علی علیه السلام می گوید: اصحاب ما قبول دارند که علی علیه السلام افضل و احق به خلافت است و کسی در فضل با او برابر و در علم و جهاد، هم وزن او نیست و کسی در شرافت و بزرگواری مثل او نمی باشد. اما عدول از او به کسی که بسیار پایین تر از اوست برای مصلحتی بوده. اما چه مصلحتی؟

عمر: اعترافات عمر به حقانیت و برتری علی علیه السلام بر کسی پوشیده نیست. (در بحث شورا برخی از این موارد ذکر شد. ) سعید بن جبیر از ابن عباس از عمر نقل کرده است که عمر گفت: «علی اقضانا» ; (73) علی در قضاوت عالم ترین ماست. ابن ابی الحدید می گوید: «منظور از کلمه "اقضانا" یعنی "افقهنا". »

مرحوم علامه امینی در جلد 6 الغدیر، ده ها روایت از کتب اهل سنت نقل کرده که عمر به فضیلت و برتری علی علیه السلام در علم و فقه اعتراف نموده است.

معاویه: معاویه نیز با همه جنایت ها و پلیدی اش و حقه و کینه ای که از علی علیه السلام داشت، در عین حال، در دل به برتری و حقانیت آن حضرت اعتراف داشت که گاهی نیز ناخواسته بر زبانش جاری شده است; از جمله درجواب نامه محمد بن ابوبکر می گوید: «در زمان گذشته، ما بودیم و پدر تو (ابوبکر) هم با ما بود و فضیلت علی بن ابی طالب و لازم بودن حق او را بر گردن خویش می شناختیم. . . . پس از پیامبر، اولین کسانی که حق او را گرفتند و باامر واقعی او مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر براین امر اتفاق وقرارداشتند. آن دونفرعلی را به بیعت خود دعوت نمودند، دعوت آنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوه ها به او وارد کردند وحادثه بزرگی را درباره او منظور نمودند. . . اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود، ما با فرزند ابی طالب مخالفت نمی کردیم و امر خلافت رابه اوتسلیم می نمودیم. » (74)

سعد بن ابی وقاص: کسی از سعد بن ابی وقاص پرسید: شنیده ام که در کوفه، علی را دشنام می دهند. آیا تو هم این کار را کرده ای؟ سعد جواب داد: به خدا پناه می برم! قسم به آن خدایی که جان سعد در دست اوست، من از پیامبر درباره علی چیزی شنیده ام که اگر اره بر فرقم نهند تا علی را بدگویی کنم ابدا نخواهم کرد. (75) روزی سعد در دارالندوه روی تخت کنار معاویه نشسته بود و معاویه از علی بدگویی می کرد. سعد اعتراض کرد و گفت: من سه خصلت در علی می بینم که اگر یکی از آن ها را داشتم برایم از آنچه آفتاب بر آن می تابد ارزشمندتر بود:

اول: این که علی داماد رسول الله است و فرزندانی مثل حسن و حسین دارد.

دوم: کلامی که پیامبر در روز خیبر درباره علی فرمود: فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند به دست او به ما فتح و پیروزی خواهد داد.

سوم: در غزوه تبوک پیامبر در مورد علی گفت: آیا راضی نیستی که همان مقام هارون به موسی را نزد من داشته باشی الا این که بعد از من پیامبری نیست؟

قسم به خدا در آن خانه ای که تو باشی داخل نخواهم شد و بلند شد. معاویه مانع او شد و به او گفت: من هیچ وقت تو را به این پستی که الان می بینم ندیدم. پس چرا علی را یاری نکردی و با او بیعت نکردی. اگر من چنین چیزی از پیامبر در مورد علی می شنیدم تا عمر داشتم حرمت او را می نمودم. (76)

زبیر: وی از اولین کسانی بود که برای دفاع از حق آن حضرت شمشیر کشید و در مقابل توطئه سقیفه ایستاد، ولی همین شخص با این علم و آگاهی به خاطر دنیا، در مقابل آن حضرت ایستاد.

امام علیه السلام در عراق، پیامی برای زبیر فرستادند و به او یادآوری کردند: «چه شده که از پیمانت برگشته ای؟ ! تو مرا در حجاز می شناختی و در عراق ناشناس می پنداری؟ ! » (77)

خلاصه این که آن حضرت در جواب شخصی که از او سؤال کرد: چرا قریش شما را از مقام خلافت، که نسبت به آن از دیگران شایسته ترید، بازداشت؟ فرمود: «بدان استبداد خلفا در برابر ما نسبت به خلافت، با این که ما از نظر نسبت بالاتر و از نظر ارتباط با پیامبر پیوندمان محکم تر است، بدین دلیل بود که عده ای بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرف نظر کردند. داور خداوند است و بازگشت در قیامت به سوی او. . . » (78)

پی نوشت ها:

1- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب، ج 1، فصل 12

2- 3- 4- خطبه شقشقیه

5- حسن مصطفوی، الحقایق، ص 125

6- 7- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 183 / ص 181

8- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 425 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 164 به بعد

9- خطبه شقشقیه

10- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 50 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 187

11- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابی طالب، ج 1، ص 414

12- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 191

13- 14- در این که این شخص کینه توز چه کسی بوده، اختلاف است. قطب راوندی می گوید: او سعد بن ابی وقاص است; چون علی علیه السلام پدر او را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. اما ابن ابی الحدید می گوید: آن شخص طلحه بوده است; زیرا طلحه «تیمی » است و پسر عموی ابوبکر. و پس از خلافت ابوبکر، بین بنی هاشم و بنی تیم کینه ایجاد شد. اما اگر بگوییم که در زمان شورا، طلحه در مدینه نبوده است، آن شخص باید سعد بوده و کینه اش از بابت کشته شدن دایی زادگانش باشد که علی علیه السلام آن ها را در بدر کشته بود; زیرا مادر سعد، حنتمه بن سفیان بن امیة بن عبدالشمس بود. (ر. ک. به: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 188 و 190 و 196)

15- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 66

16- همان، ص 67 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 190

17- طلحه هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: (پوشش امروز زن های پیامبر چه سودی دارد، در حالی که به زودی می میرد و ما آن ها را نکاح می کنیم. . . »

18- بعدا عمرو عاص این حرف عمر را دستاویز قرار داد و علی علیه السلام را به تمسخر گرفت و حضرت جواب قاطعی به او دادند. (ر. ک. به: خطبه 84)

19- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 185 و 186 / تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47 - 49 / . . . ، البدا و التاریخ، ج 5، ص 190 به نقل از: الحقایق

20- خطبه شقشقیه

21- 22- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 141

23- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 195، خ 139

24- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 72

25- 26- تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 146

27- علامه امینی در الغدیر، علاوه بر این موارد، به موارد دیگری نیز اشاره کرده است. همچنین ر. ک. به: الامام علی بن ابی طالب، ج 2

28- علامه امینی در الغدیر، ج 8 علاوه بر این به موارد دیگری نیز اشاره کرده است / ر. ک. به: الامام علی بن ابیطالب، ج 2

29- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 5، ص 129 و 130

30- هنگامی که معاویه حج گذارد و بر عایشه درآمد، عایشه بدو گفت: ای معاویه، آیا حجر و همراهان او را کشتی؟ پس بردباریت کجا رفت که آنان را شامل نگشت؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: در مرج عذراء (مقتل حجر و یارانش) کسانی کشته می شوند که آسمانیان برایشان به خشم می آیند. معاویه در جواب گفت: ای ام المؤمنین، مرد خردمندی نزد من نبود. (؟ )

31- محمد بن عقیل علوی حضرمی، معاویه و تاریخ، ترجمه . . . عطاردی، مرتضوی، 1364

32- تاریخ یعقوبی، ترجمه عبدالحمید آیتی، ج 1، ص 413

33- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 344

34- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 57 و 58

35- مروج الذهب، ج 2، ص 344

36- همان، ص 246

37- ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 419 و ج 2، ص 56 - 69

38- 39- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 165 و 166 / ص 166

40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- 50- 51- 52- نهج البلاغه، خطبه 16 / خ 192 / نامه 53 / خ 16 / خ شقشقیه / خ 16 / خ 136 / خ 173 / خ 15 / خ 126 / خ 224 / خ 169 / خ 110 و 205

53- «نکث » نقض کردن و شکستن عهد و پیمان است و علت نام گذاری ناکثین به این نام، عهدشکنی آن ها از بیعت بود; «قسط » به معنای ظلم و جور; و «مرق » به معنای خروج است. چون خوارج از حق خارج شدند، این گونه نامیده شدند.

54- از جمله در خطبه 92

55- خطبه شقشقیه

56- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231

57- ر. ک. به: خطبه های 205، 136 و 137 و نامه 54

58- ر. ک. به: نامه های 9 و 10 و 28 و 37

59- کلمات قصار، ش 262

60- نهج البلاغه، خطبه 61

61- 62- مسعودی، پیشین، ج 2، ص 352 / ص 346

63- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199

64- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 77

65- نهج البلاغه، خطبه 15

66- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 75

67- رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 282

68- مسعودی، پیشین، ج 2، ص 360

69- 70- خطبه شقشقیه

71- 72- الامام علی بن ابی طالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 54

73- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1

74- مسعودی، پیشین، ج 3، ص 21 و 22

75- الامام علی بن ابی طالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 55

76- مسعودی، پیشین، ج 3، ص 24

77- 78- نهج البلاغه، خطبه 31 / خطبه 162

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان