نکته تأمل برانگیزی است؛ نظر به تقدیری داردکه در زندگی برخی آدمیان رقم خورده است آن نیز در محدود زمانی خاص تجلی می یابد و پس از تلألو مؤثر، که بارقه اش در رود تاریخ جریان پیدا می کند، زمینه تکرارش منتفی می شود.
«مولانا کمال الدین کاشانی» متخلص به محتشم و معروف به محتشم کاشانی ازجمله کسانی است که در تقدیر وی لحظه ای خاص مقدر شد تا در دایره شاعر، اثری بیافریند که رو به ابدیت دارد؛ نامیراست و برخوردار از قدرت درونزایی، به همین سبب با حرکت رو به پیش زمان، عرصه دل های تازه ای را فتح می کند تا به آتش بکشد؛ آتش محبت و نفرت!
محتشم قبل از سرایش این اثر شاعر بود و پس از آن نیز. اما هیچیک از تراوش های ذهنی اش، نتوانست خلجانی در دل عالم و عامی به وجود آورد.
اما مولانا کمال الدین، هنگامی احتشام یافت و «محتشم» شد که در دایره تقدیر ویژه، «پری» نظر کرده و با مأموریت منحصر به فردی، ذهن و زبان و به تعبیر رساتر دل و جان شاعر را در قبضه قدرت الهام بخشی خویش گرفت تا در زمان مشخصی، سمفونی ای را خلق کند که برای همیشه با جاذبه جادویی عاطفه و احساس، در پرده واقعیتی فرا واقعی نما، حامل بار پیامی باشد که در سال 61 هجری، انسانی متشخص با همراهانی ناب آفریدند.
نکته اول
لازم است برای این نکته انگشت تأکید گذاشت که کمال الدین، آثار دیگر با موضوع رثاییه در مرگ عزیزانی دارد. ازجمله یکی در قالب ترکیب بند، در سوگ برادر از دست رفته اش است، برادری که بسیار گرامی می دارد. از فحوای کلام مرثیه برمی آید، شاعر تمام توانایی روحی و زبانی و عاطفی خود را خرج این سوگ سرود کرده است اما حاصل میوه نیم رس بیشتر نیست. در یان وضعیت، نمی توان به رثاییه های دیگر دل بست. چند بیت از سوگ سرود وی در مرگ خواجه عبدالغنی (برادرش)؛
ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد
نفاق پیشه سپهر از کینه ات فریاد
مرا ز ساغر بیداد شربتی دادی
که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد
... چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی
سر از پا فکندی و خود روان رفتی
در یگانه من از چه ساختی دریا
کنار من ز سر شک و خود از میان رفتی
برادر از فراق تو در جهان چه کنم
بدل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم
نکته دوم
بدانیم که محتشم کاشانی، دو سوگ سرود دیگر نیز در ماجرای محرم سال 61 هجری دارد. در دو قالب متفاوت (قصیده و مثنوی). اما بدون چشم انداز، بی بار عاطفی و ظرافت ها و ظرفیت های زبانی که باید مرثیه حامل آنها باشد، در کلامی باید گفت: ازنظر هنر شعری، امتیازی ندارند.
این زمین پر بلا را نام دشت کربلاست
ای دل بیدرد آه آسمان سومت کجاست
این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است
ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست
ِo o
بنال ای دل که دیگر ماتم آمد
بگری ای دیده کایام غم آمد
گل غم سر زد از باغ مصیبت
جهان را تازه شد داغ مصیبت
جهان گردید از ماتم دگرگون
لباس تعزیت پوشیده گردون
نکته سوم
مولانا محتشم، از شاعران قرن دهم هجری است. سال فوت وی را 996 ه.ق نوشته اند. شاعر در عهد صفویه و در دوره شاه طهماسب اول (919-984ه.ق) می زیست.
معیارسنجی اشعار وی، جز این نتیجه ندارد که حلقه ای از زنجیره طولانی شاعران در درجه سوم و چهارم را ساخته است. مگر ترکیب بندش در عزای حسین(ع) که استثنایی خارق العاده است.
همین ترکیب بند، جریانی را در میان شاعران دلسوخته و واله خاندان اهل بیت(ع) و شهیدان کربلا به ویژه حسین بن علی(ع) پدید آورد.
خلق این اثر بدیع، هیجان انگیز، سوزناک و مؤثر در بدو زایش بر دل ها نشست و وردی شد بر زبان ها به ویژه در روزهای محرم الحرام.
اثر جوششی محتشم، بسیاری از شاعران را برانگیخت، تلاشی ورزند تا ترکیب بند دیگری بیافرینند و نام خود را در صف عاشقان اصحاب عاشورا ثبت کنند- چنین باد- اما نتوانستند در کلیت کار به ثمره ذهن ناخودآگاه محتشم کاشانی نزدیک شوند. زیرا پری الهام بخش این دسته شاعران، مکانت پری محتشم را در پرده غیب نداشته اند. بدین سبب نتوانسته اند در این رقابت نفس گیر شهودی با پیشرو قافله به معارضه شاعرانه برخیزند. برای درک نزدیک، ناچار از یادآوری دو بیت از آغاز و بیت مقطع ایم.
وحشی بافقی (939-991ه.ق)
- روزی ست این که حادثه کوس بلازده است
کوس بلا به معرکه کربلا زده است
روزی ست این که دست ستم تیشه جفا
برپای گلبن چمن مصطفی زده است
- وحشی، کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر
کش روز نشر با شهدا می کنند حشر
وزن بنظر ناقص می رسد.
صباحی بیدگلی (فوت 1218ه.ق)
- افتاد شامگه به کنار افق نگون
خورچون سربریده از ین طشت واژگون
افکند چرخ مغفر زرین و از شفق
در خون کشید دامن خفتان نیلگون
- کامیدوار نیست به نیروی طاعتی
دارد ز اهل بیت امید شفاعتی
وصال شیرازی (1197-1262ه.ق)
- این جامه سیاه فلک در عزای کیستت
وین جیب چاک گشته صبح از برای کیست
این جوی خون که از مژه خلق جاری ست
تا در مصیبت که و در ماجرای کیست
- شیرازیان که تعزیه اوست کارشان
بخشای جمله را و زذلت برآرشان
البته وصال، اشعار دیگری در همین قالب برای شهیدان کربلا با رگه های نابی از شعر عاطفی دارد. اما فاصله اش با محتشم محفوظ ماند.
سروش اصفهانی (1228-1285ه.ق
- ای دیده خون ببار که ماه محرمست
نزد خدای دیده گریان مکرمست
فرمود شاه دین که منم کشته سرشک
بر زخم های شاه سرشک تو مرهمست
- (؟)
علامه کمپانی (1296-1361ه.ق)
- باز این چه آتش است که بر جان عالمست
باز این شعله و غم و اندوه و ماتم است
باز این حادثه جانگذاز چیست
باز این چه قصه ای ست که با غصه توأم است
- کس جز شهید عشق، وفایی چنین نکرد
وز دل قبول بار وفایی چنین نکرد
نکته چهارم
قیام امام حسین(ع) علیه ظلم و بیداد دومین حاکم غاصب ستمگر خاندان اموی، مبدأ تحولی عظیم برای مبارزه و جهاد پدید آورد، که در تمام ابعاد تاریخ شیعه و زندگی شیعیان آثار مبارک آن هویداست.
ادبیات شیعه از جلوه گاههای بارز نهضت حسینی است. از نظر زبانی، ادبیات شیعه به دو شاخه مهم و اصلی تقسیم می شود: زبان عربی و زبان فارسی.
به دلایل تاریخی و موقعیت مکانی، ادبیات شیعه به زبان عربی زودتر رشد کرد. اما در زبان فارسی- این جا شعر مورد نظر است- گفته اند که اول بار کسایی مروزی درباره قیام خونین کربلا اثری خلق کرد. و کسایی از شاعران مذهبی بود که در منقبت امام علی(ع) نیز شعری لطیف دارد.
اما در تاریخ ادبیات فارسی تا زمان صفویه قیام شهیدان کربلا، زیاد به عنوان موضوع خاص مورد توجه نیست، می توان آثاری هم در این زمینه پیدا کرد اما در مدح و منقبت خاندان رسول(ص) شعر زیاد است.
با طلوع و استقرار و استحکام حکومت صفویان در ایران و رسمی کردن مذهب شیعه در این سرزمین و عنایت پادشاهان این خاندان به اشعار در مدح و رثای امامان برحق تشیع، سبب شد تا آثار فراوان و بدیع با مضمون مدح و مرثیه خلق شود.
تمام این آثار از مرتبه یکسان برخوردار نیستند، بویژه اشعار مرثیه در سوگ سالار شهیدان کربلا و اصحاب وفادارش. به هر حال مرثیه سرایی پس از این دوره به جریانی فراگیر و به مکتب ادبی خاص بدل شد. زیرا زمینه رجوع بدانها وجود داشت و اصلی ترین مخاطبان سوگرودها تمام صنوف جامعه بودند و بویژه دهه اول محرم هر سال؛بازار مرثیه خوانی و عزاداری که رونق بسیار می یافت، همین اشعار سبب گرمی مراسم می شد.
در سوگسرودها، که غرض برانگیختن احساس و عاطفه مخاطب به نهایت است، باید زبان بار اصلی را در رقیق ترین و دقیق ترین صورت حمل کند و هر واژه و ترکیب و تصویر در خدمت برانگیختن عواطف قرار گیرد. مرثیه های معروفی در شعر فارسی وجود دارد که در تحقق این هدف بسیار موفق عمل کرده اند، سعدی را در مرگ خلیفه عباسی- معتصم- مرثیه ای سنگین و موفقی است. خاقانی در فوت فرزندش برش های بسیار مؤثری دارد؛
صبحگاهان سرخونین جگر بگشایید
ژاله صبحدم از نرگس تربگشایید
و همینطور در قتل امام محمد یحیی به دست غزان در حمله به خراسان، که وی را سوگسرودی عجیب غم انگیز و موج خیز عاطفه است. و دیگران را نیز. اما این اشعار در تمام ابیات در اوج نیستند و دچار افت و خیز و فراز و فرودند.
برخی ویژگی های شعر محتشم
دوازده بند این ترکیب سازنده سمفونی حماسی است که انتظار و هیجان و اضطراب با اولین زخمه ای که شاعر بر تارهای احساس شنوندگان و خوانندگان می زند، به شدت مشهود است و این ویژگی ها، زخمه به زخمه مخاطب را رها نمی کند و او را تا انتها در هزار توی انتظار، هیجان، اضطراب، دلتنگی و بی خویشتنی می کشد و ذوب می کند.
باز این شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
به نکته مهمی در ادامه بحث مختصه اول باید اشاره کرد؛ شاعر پیشاپیش مخاطبان درگیر است و به عبارت بهتر، وی مخاطبی نمی بیند بلکه تمام آن شعله ها از درونش فوران می کند در حالی که شاعر با خویش نیست و در بی خویشی کامل رها شده است.
تا در اوج، سمفونی کلام به گدازه های سوزنده ای تبدیل می شود به حدی که سرانجام، شاعر خوفناک از شررهای پرلهیب آتشفشانی که بر اثر الهامی نهانی برانگیخته، بر خویش نهیب می زند که؛
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
... خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
شاعر برای تأثیرگذاری و ایجاد جاذبه و کشش عاطفی و برانگیختن احساس همراهی، یکباره داده ها را ردیف نمی کند، بلکه تشنه می کند، بعد قطره قطره می چکاند. در بند اول یک بار محرم و در انتهای بند «حسین» را می نشاند که با آغاز ترکیب بعدی پیوند می یابد. این روش از سر کمال آگاهی و شعور شعری است که فقط در این اثر آن هم به دنبال الهام غیرطبیعی چنین می کند و نکته بهت انگیز همین است. این شعور و آگاهانه شاعرانه در نزد مولانا جلال الدین محمد مولوی و برخی شاعر واقعی موج می زند. محتشم نیز در این اثر از این نعمت برخوردار است و واژه ها از دهانه آتشفشان ذهن و زبان شاعر به هدایت ویژه فوران می کند. انتخابی در کار نیست، پس مصنوعی نیست. اگر بود چنین در جان ها نمی نشست و شعله برنمی انگیخت.
چون خون ز خلق او بر زمین رسید
جوش زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکست ها به ارکان دین رسید
... باد آن غبار چون به مزار بنی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گرد وی نشین رسید...
شاعر به شیوه آشکار، موضوع را با مخاطب در میان نمی گذارد. با توجه به شگرد نشان دادن آب به انسان تشنه و حریص کردن وی، برای آشامیدن تمام آب به یکبارگی، هنرمندانه عمل می کند و با نشانه های خاص و برانگیزنده کاروان مخاطب را به دنبال می کشد؛ به بند دو بویژه رجوع شود؛ تکرار کربلا، کوفیان، سلطان کربلا، فریاد العطش
کشتی شکست خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا...
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه سلطان کربلا
ویژگی دیگر شعر شگرف محتشم، تصویرسازی بر زمینه های منطبق با ساختار موضوع است. دربافت کلام، هیچ واژه سرد و ساکن و آرام بخش نیست و هیچ ترکیبی امکان خروج از چارچوب حماسی، عاطفی و سوزناک و زهره برانداز در عمق احساسات و جان پرتلاطم شاعر و مخاطب را ندارد. شاعر برگردونه ای نشسته که خود آن را به آتش کشیده و مسحور گرمای سوزانده اش شده و از لهیب سرکش آب به هیجان آمده است. در این سوختن زندگی می جوید. نگاهی به کل ترکیب بند این ویژگی را نشان می دهد.
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد زکوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زارزار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار...
ء ء
... هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهویی از دشت پاکشید
هر جا که بود طایری از آشیان فتاد...
عجیب است! ساخت کلام بسیار ساده و روشن. ترکیب ها، تشبیه ها و استعاره ها همه قابل درک اند و نیاز به تشریح و توضیح ندارند و تمام نیز در خدمت اصل موضوع قرار گرفته اند. چنین نیست که عناصر شعری و زبانی و هنری و تلمیحات و داده های تاریخی و اعتقادی و آرایه های ماورایی فقط برای آرایش کلام باشند، بلکه همه برای تشحیذ خاطر مخاطب (که خود شاعر پیشقراول مخاطبان ایستاده) با هدف کشاندن وی به ژرفای موج خیز اقیانوس مصیبت، بسیار کارآمدند و در موقعیت و موضع تغییر ناپذیر قرار گرفته اند.
بر خوان غم چو عالمیان را صدا زدند
اول صلا به سلسله انبیاء زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند...
بس آتشی زه اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
حاصل این ترکیب بند، یک بعدی نیست؛ از یکسو دوستی و محبت با مظلومان کربلا را برمی انگیزد و از دیگر سو، دشمنان حسین را به تیر نفرت و نفرین محبان حسین(ع) گرفتار می کند؛ اصلی شیعی: «بتری» و «تولی»، لزومی برآوردی شاهد نیست. زیرا از ابتدا تا انتها و بلکه برای همیشه این تأثیر با مخاطبان همراه است.
شاعر در این اثر بی بدیلش، که تکرار ناپذیر مانده است، تمام هستی را درگیر و دار این واقعه به خدمت گرفته است از ناسوتیان تا لاهوتیان؛ و پدیده ای و مخلوقی فارغ از این واقعه و برکنار از آن نیست. همین گستردگی عرصه جولان سبب شده است تا شاعر به الهام، گزینش های مناسب را انجام دهد و حد تأثیر کلام را به نهایت برساند:
بودند دیو و ددهه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
o
آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون زباد مخالف حباب وار
o
این نخل ترکز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین تست
شاعر هنگامی که به جان و جهان آتش در انداخته و دیگر رمقی برای ادامه کار ندارد - و به حق که نیاز به ادامه نیز ندارد- بدون هبوط از اوج شعر، در نقطه عطفی بسیار جان شکار، در بستر حرکت خویش به گونه ای بس استادانه و بدون آن که از ضریب احساس و عاطفه کاسته شود، جان ها را به آرامش دعوت می کند. اما اثر وضعی را در بطن کار باقی می گذارد تا برای همیشه ادامه یابد.
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد...
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
شمایی از ویژگی های هنرمندانه، خلاقانه، متعهدانه و مؤمنانه اثر محتشم کاشانی نشان داده شد. اثری که تأثیر را در همدردی با خاندان رسالت به حد نهایت رسانده و اوج خصومت با دشمنانشان را دامن زده است.
با این حال، برخی بر این شعر بلند محتشم ایرادهایی گرفته اند که چندان حایز اهمیت نیست. اما این بنده، بند آخر را یکی از نقصان های این ترکیب بند غرا و تندرآسا می بیند. بویژه که با این بیت شروع می شود؛
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وزکین چها درین ستم آباد کرده ای
به نظر می رسد که در این نقطه شاعر به خویش بازگشته و از فضای الهام گیری خارج شده است و در چارچوب ادراک عمومی از وضعیت حوادث روزگار قرار گرفته و چرخ گردون را سبب ساز حادثه، معرفی کرده است. به هر حال از ارزش کاری چیزی نمی کاهد.
o
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
o
و سرانجام خطاب به شقی ترین اشقیا خطاب می کند؛
ترسم ترا دمی که به محشر درآورند
از آتش تو دود ز محشر برآورند