وقوع انقلاب اسلامی محصول تلاش رهبری دینی بودکه توجه به امور سیاسی وسرنوشت مسلمانان و تلاش درجهت تاسیس جامعه ای مطابق باارزشهای دینی را جزء اصول واعتقادات اصیل اسلام می دید.
این اعتقادات، مسبوق به یک دعوی قرآنی است دال بر آنکه دین، پاسخگوی مسائل اجتماعی بشریت (سیاسی واخلاقی و حقوقی) است.حضرت امام خمینی(ره)، پیوندمیان دین و سیاست و تشکیل حکومت اسلامی را از واجبات اولیه بلکه از اهم احکام اسلام خواندند.
اما رویکردی نیز وجودداشته و دارد که اصل پیوند میان دین و حکومت، و نیز اهمیت آن را، بکلی منکر است و حتی صدق صورت اولیه مساله وضروریات آموزه های دینی دراین باب را، مورد تردید قرارمی دهد. بنظر آنان، «دین، فراتراز امور روزمره است و نباید واردحوزه امور سیاسی شود».
باید توجه داشت که ادعای فوق، گرچه با بیانی نو مطرح شود اماریشه در تاریخ دارد. اینکه شان دین،پایین تر یا بالاتر از مسائل سیاسی وحکومتی است، مآلا به نفی حکومت اسلامی و توجیه حکومتهای فاسدانجامیده و یکی از موانع تشکیل حکومت صالحان طی قرن های مدیدبوده است. از جمله ادله آن این است که به ولایت فقیه در طول تاریخ، فرصت یک آزمون منطقی داده نشد. لذا، طبیعی است که این نظریه، علیرغم استحکام تئوریک و استناد به "عقل و نقل"، درمعرض ابهامات و اتهاماتی باشد. روشن است، که هر تفکری در صحنه عمل،روندی تکاملی و تدریجی را طی می کندو هر پدیده، مرحله به مرحله، دقیق تر وصائب تر می شود. تئوری نظام اسلامی نیز، در سالیان اخیر درجه به درجه،شفاف تر و آبدیده تر شده است. ظهور وحضور ولایت فقیه در مناسبات دنیای حاضر و ایجاد حکومت مدرن اسلامی،سپس تکامل تئوریک آن تا پایه "ولایت مطلقه فقیه" با توجه به روح کلی کتاب وسنت و آثار باقی مانده از ائمه معصومین(ع)، همه و همه، تبصره های تدریجی بود که به این نظریه مترقی،ضمیمه شد و پیچیدگی های آن را بدقت مورد موشکافی قرارداده وراه حلهای دینی و عقلانی را پیش روآورد. با توجه به فشارهای موجود درطول حیات ائمه اطهار(ع) و امتناع تشکیل حکومت علنی و ظاهری شیعی،نباید انتظار داشته باشیم که بدون هیچ زحمتی و از همان ابتداء، نظام اقتصادی و سیاسی 8اسلام به شکل کامل و مدون در اختیار ما باشد و مسلم است که این نظامات باید در سایه ولایت فقیه و در زمان نه چندان طولانی،بتدریج مدون شده و در اختیار بشریت قرارگیرد. چنانچه تا کنون نیز تجربیات بسیار مهم و موفق ایران،سرفصلهای جدیدی در فلسفه سیاسی و حقوق مدنی جهان اسلام گشوده است.
بی شک، ولایت فقیه به عنوان بارزترین نوع پیوند دیانت و سیاست،بیانی جدید در حوزه اندیشه سیاسی بوده است. حضرت امام (ره) با احیای امر حکومت و تاسیس جمهوری اسلامی، نحوه اتصال دین و سیاست رادر عمل نشان داد و بر بسیاری سوءتفاهمات و نیز خاطرات تلخ حکومتهای کلیسائی قلم کشید.
امام(ره)، نخستین فقیهی است که دراعصار اخیر پس از آنکه مبحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی را در قالب تئوری بیان داشت، آن را مستقلا به مقام عمل نیز درآورد.
این حرکت در دستیابی به حکومت از طریق یک انقلاب استثنائی مردمی تحقق یافت و امام(ره)، تشکیل حکومت و قدرت سیاسی را تنها ابزاری برای اصلاح جامعه در ابعاد گوناگون دانسته واثبات نمودند که دین می تواند و بایدمنشاء اصول حیات جمعی و برنامه زندگی باشد و با پیروی از آن می توان وباید به نیازمندیهای مادی و معنوی انسانها پاسخ گفت.
امام خمینی (ره) طرح نظریه ولایت فقیه را در خلال مکتوبات وسخنرانیهای متعددی ارائه داده اند. ازاولین تالیفات ایشان که صریحا به حکومت دینی و حضور و نظارت روحانیت در اداره کشور اشاره می کنند،کتاب «کشف الاسرار» است که در سال 1321 هجری شمسی به رشته تحریردرآمد. معظم له در این کتاب به بعد"نظارت" و نیز ملاحظات حکومتی فقهاء اشاره کردند.
از دیگر آثار حضرت امام،«الرسائل »، «البیع » و «تحریرالوسیلة »است که در آنها نیز بطور متفرق و به تناسبهای گوناگون، منصب حکومت ودخالت در مسایل سیاسی و اجتماعی واصلاح زندگی دنیوی را برای فقیه، ثابت می دانند و بگونه پراکنده به مبحث ولایت سیاسی "فقیه عادل" نیزپرداخته اند.
اما مهمترین و صریحترین اثرمکتوب حضرت امام(ره) در باب زعامت سیاسی فقیه، کتاب "ولایت فقیه" یا "حکومت اسلامی" است که بخشی از درس خارج فقه معظم له درنجف اشرف بوده و بطور مبسوط وعلنی تری به مسئله پرداختند و دردهه های پیش از انقلاب، بمثابه"مانیفست" مبارزان مسلمان در داخل کشور، تکثیر و دست بدست می شد.
علاوه بر موارد مذکور، مجموع سخنرانیها و نامه های حضرت امام(ره)در طول حیات پربرکتشان و نیز بعد ازپیروزی انقلاب در باب "حکومت اسلامی" مضبوط است و در این مقال،سعی می شود با مروری سریع، بخشی ازدیدگاههای ایشان درباب برخی پرسشهای مهم را به اجمال، بررسی کنیم:
بنیانگذار جمهوری اسلامی دررابطه با "جامعیت دین اسلام"می فرمایند:
"تبلیغ کردند که اسلام دین جامعی نیست، دین زندگی نیست، برای جامعه،نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت وقوانین حکومتی نیاورده است." (1)
آیا دین، می تواند منشاء و معیاریک حکومت باشد و آیا به شئون دنیوی و اجتماعی مردم از قبیل حقوق و اقتصادو سیاست نیز ناظر است؟! بعبارت دیگر، آیا تشکیل حکومت عدل، یک وظیفه دینی است؟ امام می فرمایند:
«... اسلام و حکومت اسلامی پدیده الهی است که با بکاربستن آن سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تامین می کند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگریها،چپاولگریها و فساد و تجاوزها بکشد وانسان را به کمال مطلوب خود برساند،مکتبی است که برخلاف مکتبهای غیرتوحیدی در تمام شئون فردی واجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی وسیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت ونظارت دارد. و از هیچ نکته ولو بسیارناچیز که در تربیت انسان و جامعه وپیشرفت مادی و معنوی نقش داردفروگذار ننموده است. از موانع ومشکلات سرراه تکامل را در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است و... حفظ اسلام در راس تمام واجبات است.» (2)
امام خمینی(ره) متذکر می گردندکه در دوره کتب حدیث، بیشترین احکام مربوط به مسائل اجتماعی، سیاسی واقتصادی است و مسئله حکومت ازسیاست، از اهم احکام الهی و غیرقابل تفکیک از دین خدا می باشد:
«از یک دوره کتاب حدیث که حدودپنجاه کتاب است و همه احکام اسلام رادربردارد، سه، چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است. مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است. بقیه، همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات،حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.» (3)
«مگر زمان پیغمبر اکرم(ص)،سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره، عده ای روحانی بودند و عده دیگر، سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفای حق یا ناحق، زمان خلافت حضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدابود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها رااستعمارگران و عمال سیاسی آنهادرست کرده اند تا دین را از تصرف اموردنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنارسازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند.در اینصورت می توانند بر مردم مسلطشده و ثروتهای ما را غارت کنند. منظورآنها همین است.» (4)
امام(ره) همچنین تصریح می فرمایندکه انکار ضرورت «تشکیل حکومت »،انکار دین مبین اسلام است:
"هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد، منکرضرورت اجرای احکام شده و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام راانکار کرده است." (5)
"رسول ا...(ص) پایه سیاست را دردیانت گذاشته است. رسول ا... - صلی ا...علیه و آله و سلم - تشکیل حکومت داده است، تشکیل مراکز سیاست داده است و سایر خلفای اسلام تا آنجایی به انحراف کشیده نشده بود در صدراسلام، باید همه آنها را نفی کنند، بایدآنها را این آخوندهای درباری و این سلاطین نوکرمآب، نفی کنند. بایدپیغمبراکرم و خلفای اسلام را طرد کنند وبگویند که آنها مسلم نبودند. برای اینکه دخالت در سیاست می کردند. سیاستی که در صدر اسلام بود، یک سیاست جهانی بود. پیغمبراسلام دستش را درازکرده بود در اطراف عالم و عالم راداشت دعوت می کرد به اسلام و دعوت می کرد به سیاست اسلامی و حکومت تشکیل داد و خلفای بعد حکومت تشکیل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتی که انحراف در کارنبود، سیاست و دیانت توام بودند." (6)
با توجه به اینکه مجموعه احکام وقوانین الهی، از جانب خداوند تبارک وتعالی توسط پیامبران برای بشریت فرستاده شده است آیا نیاز به تاسیس یک حکومت خاص "دینی" نیز هست؟
"مجموعه قوانین، برای اصلاح جامعه کافی نیست. برای اینکه قانون،مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائیه و مجری، احتیاج دارد. به همین جهت، خداوند متعال در کنار فرستادن یک مجموعه قانون یعنی احکام شرع،یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر کرده است." (7)
«اسلام، همانطور که قانونگذاری کرده، قوه مجریه هم قرار داده است."ولی امر"، متصدی قوه مجریه هم هست.» (8)
حضرت امام(ره)، مقوله تشکیل حکومت اسلامی را وظیفه فقها دانسته وآن را از واجبات مطلق می شمرند. یعنی از اموری که واجب است مقدماتش راهم فراهم کنیم نه آنکه منتظر سرنوشت بمانیم تا شاید شرائط و زمینه حکومت، خودبخود، پیش آید:
"این که فرموده اند "فقها حصون اسلامند"، یعنی مکلفند اسلام را حفظکنند و زمینه ای را فراهم آورند که بتوانندحافظ اسلام باشند و این از اهم واجبات است و از واجبات مطلق می باشد نه مشروط." (9)
ایشان همچنین، موضوع تشکیل حکومت و ولایت فقیه را وظیفه ای دانسته اند که خود بخود اصالت ندارد وهدف از آن، اجرای احکام الهی است:
"عهده دار شدن حکومت فی حدذاته، شان و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه و اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است." (10)
«این مقام، حکومت و منصب نیست که به انسان، شان و منزلت معنوی می دهد. بلکه این منزلت و مقام معنوی است که انسان راشایسته برای "حکومت"و "مناصب اجتماعی" می سازد.» (11)
«ما برای اینکه وحدت امت اسلام را تامین کنیم، برای اینکه وطن اسلام را ازتصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دست نشانده آنها خارج و آزاد کنیم،راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم.» (12)
ایشان، این مقام را برای شخص ولی فقیه نیز، وظیفه ای خطیر می دانند:
"اینجا صحبت از مقام نیست بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است. نه این که برای کسی شان و مقام غیرعادی بوجود بیاورد و او را از حدانسان عادی بالاتر ببرد. بعبارت دیگر،ولایت در مورد بحث، یعنی "حکومت"و اجرا و اداره برخلاف تصوری که خیلی افراد دارند، امتیاز یست بلکه وظیفه ای خطیر است." (13)
«حکومت در اسلام، به مفهوم"تبعیت از قانون" است، و فقط "قانون"بر جامعه حکمفرمایی دارد.» (14)
«حکومت اسلامی، حکومت "قانون الهی" بر مردم است.» (15)
و اما حکومت "قانون الهی" چه ویژگی هائی دارد؟
«در این طرز حکومت، "حاکمیت"،منحصر به خداست و "قانون"، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامی،"حکومت تام" دارد. همه افراد ازرسول اکرم(ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع "قانون"هستند. همان "قانونی" که از طرف خدای تبارک وتعالی نازل شده و در لسان قرآن و نبی اکرم(ص) بیان شده است.» (16)
یک پرسش مهم آنست که آیا درولایت فقیه، اراده شخصی، حکومت می کند یا قانون؟! می فرمایند: «غیر ازقانون الهی، کسی حکومت ندارد و برای هیچ کس،حکومت نیست، نه فقیه ونه غیرفقیه. همه باید تحت قانون عمل کنند.» (17)
بنابراین ولایت فقیه، ولایت "قوانین الاهی" است و این انقلاب، نه به حکومت اشخاص و احزاب بلکه به حکومت خدا می اندیشد: «امیدوارم انقلاب اسلامی را تا به مقصد، که"حکومت الله" در جمیع شئون کشوراست، ادامه دهید.» (19)
«غیر از قانون الهی، چیزی نبایدحکومت کند» (19)
امام(رض)، در پاسخ به این سؤال که چه نوع قوانین، می تواند معیارحاکمیت، و مسلط بر جامعه بشری باشدمی فرمایند: «مطابق اصل توحید، مامعتقدیم که خالق و آفریننده جهان وهمه عوالم وجود انسان تنها ذات مقدس خدای تعالی است که از همه حقایق مطلع و قادر بر همه چیز و مالک همه چیز است. این اصل به ما می آموزد که انسان تنها در برابر ذات مقدس حق، بایدتسلیم باشد و از هیچ انسانی نبایداطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او،اطاعت خدا باشد. هیچ فردی حق نداردانسانی یا جامعه و ملتی را از آزادی محروم کند و برای او قانون وضع کند.رفتار و روابط او را، بنا به درک و شناخت خود که بسیار ناقص است یا بنا به خواسته ها و امیال خود، تنظیم نماید.قانونگذاری برای پیشرفتها، در اختیارخدای تعالی است، همچنان که قوانین هستی و خلقت را نیز خداوند مقررنموده، سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهی است که توسط انبیاء بشر ابلاغ شده است ». (20)
بنابراین کلیه برنامه ها و قوانین اجتماعی، باید برمبنای شریعت الاهی باشد و قانونگذاری مستقل از دین وبرخلاف قانون خدا، برخلاف مصلحت بشری است:
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع رانمی توان به مورد اجرا گذاشت.» (21)
اما در عین حال، همین مقام ولایت که هدفی جز اجراء قانون الهی ندارد، درمرحله اجراء این احکام و تامین این اهداف، در گیرودار تزاحم ها واصطکاکهای عملی، گاه مجبور به تعطیل موقت یا تاخیر در اجرای یک قانون یاحکم می شود که براساس مصلحت جامعه اسلامی، چنین اختیاری خواهدداشت. امام(رض) می گویند:
"حکومت، بمعنای ولایت مطلقه ای است که از جانب خدا به نبی اکرم(ص)واگذار شده و اهم احکام الهی است و برجمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد.» (22)
بدانمعنی که اگر اجراء یک حکم فرعی خاص، احیانا با اصل ولایت ومصلحت جامعه و نظام اسلامی تزاحم یافت، مصلحت اسلام، مقدم بر اجرای فوری یک حکم فرعی یا یک ماده قانونی است. در عین حال، بعقیده امام(رض)، نباید توهم استبداد و نوعی خودمحوری و بی اعتنایی به قانون درمورد "ولی فقیه" شود. زیرا;
«حکومت اسلامی، هیچیک از طرزحکومتهای موجود نیست. استبدادی نیست که رئیس دولت، "مستبد" وخودرای باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن، به دلخواه دخل وتصرف کند.» (23)
«اگر یک فقیهی در یک مورددیکتاتوری بکند، از ولایت می افتد». (24)
«ولایت فقیه است که جلوی دیکتاتوری را می گیرد. اگر ولایت فقیه نباشد، دیکتاتوری می شود.» (25)
«حکومت و زمامداری در دست فرد یا افراد، وسیله فخر و بزرگی بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتی را پایمال کند.» (26)
همچنین در باب شرایط حاکم اسلامی یا زمامدار و مجری می فرمایند:
«شرایطی که برای زمامدار ضروری است مستقیما ناشی از طرز طبیعت حکومت اسلامی است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسی وجود دارد:1- علم به قانون 2- عدالت ». (27)
شرط علم; «چون حکومت اسلام،حکومت قانون است و برای زمامدار،علم به قوانین، لازم است... اگر زمامدار،مطالب را نداند، لایق حکومت نیست.چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت شکسته می شود و اگر نکند، نمی تواندحاکم و مجری قانون اسلام باشد.»
و شرط عدالت; زیرا «عدالت به معنای برخورداری از کمال اعتقادی واخلاقی و نیز عدم آلودگی به معاصی است. آن اوصافی که در «فقیه » است وبخاطر آن اوصاف، خدا او را «ولی امر»قرار داده، با آن اوصاف، دیگر نمی شودکه پایش را... یک قدر غلط بگذارد». (28)
و در باب سلب ولایت در صورت انتفاء شرائط، می فرمایند: «ولی امر، اگریک کلمه دروغ بگوید، یک قدم برخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگرندارد. و... او را از عدالت می اندازد. یک همچو فقیهی نمی تواند خلاف بکند.اسلام، هر فقیهی را که ولی نمی کند. آن که علم دارد، عمل دارد. مشی اش مشی اسلام است... یک آدمی که تمام عمرش را در اسلام ... در مسائل اسلامی می گذراند، آدم معوجی نیست، آدم صحیحی است.» (29)
«آن آدمی که می خواهد چنین منصب مهمی را بعهده بگیرد و«ولی امر» مسلمین و نایب امیرالمؤمنین(ع) باشد و در " اعراض"،"اموال" و "نفوس مردم"، "مغانم"،"حدود" و امثال آن دخالت کند باید منزه بوده و دنیاطلب نباشد. آن کسی که برای دنیا دست و پا می کند، هرچند در امرمباح باشد، "امین ا..." نیست و نمی توان به او اطمینان کرد.» (30)
به تعبیری دیگر آیا می توان گفت;مشروعیت این حکومت در عمل کردن به احکام خدا، تقوای درونی و منزه بودن از دنیا و نیز نظارت دقیق و قانونمند امت اسلامی و خواص صاحب تشخیص با معیارهای الهی است؟ اساساآیا ولایت فقیه، یک حکومت مطلقه است یا مشروطه؟
: «حکومت اسلامی نه استبدادی است نه مطلقه، بلکه مشروطه است البته نه مشروطه بمعنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص واکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجراء و اداره مقیدبه یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت واجراشود. از این جهت حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است.» (31)
بنابراین «ولایت مطلقه »، هرگزبمعنی «حکومت مطلقه » نیست بلکه ولایت مطلقه فقیه، یک حکومت مشروطه اسلامی است.
ولایت مطلقه فقیه، بر حسب تعریف، به گونه ای است که امکان دیکتاتوری از آن منتفی است. آیاولی فقیه، دارای اختیارات مطلق ونامحدود است و یا محدود به حدودی است که قوانین برای آن تعیین کرده اند؟
«فقیه، اگر یک گناه صغیره هم بکند،از ولایت ساقط است. مگر ولایت، یک چیز آسانی است که بدهند دست هرکس؟ اینها که می گویند دیکتاتوری پیش می آید، اینها نمی دانستند حکومت اسلامی دیکتاتوری نیست. مذهب،مقابل اینها ایستاده، اسلام، مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما می خواهیم که فقیه،باشدتاجلوی دیکتاتورهارابگیرد.» (32)
"آن فقیهی که برای امت تعیین شده است و "امام امت" قرار داده شده است،آن است که می خواهد این دیکتاتوری رابشکند و همه را به زیر بیرق اسلام وحکومت اسلام بیاورد.» (33)
"اسلام، دیکتاتوری ندارد. اسلام،همه اش روی قوانین است و آن کسانی که پاسدار اسلام اند، اگر بخواهنددیکتاتوری کنند، از پاسداری ساقطمی شوند به حسب حکم اسلام." (34)
آیا حکومت و دولت، مسلطبی قید و شرط بر مردم است و مردم، درخدمت دولتند یا به عکس؟!
"اسلام می خواهد که دولتهاءخدمتگزار ملتها باشند." (35)
«انبیاء خودشان را خدمتگزارمی دانستند، نه اینکه یک نبی ای خیال کنند حکومت دارد بر مردم، حکومت در کار نبوده، اولیاء بزرگ خدا، انبیاءبزرگ همین احساس را داشتند که اینهاآمدند برای اینکه مردم را هدایت کنند،ارشاد کنند، خدمت کنند به آنها.» (36)
"مطمئن باشید که دولت اسلامی،خدمتگزار است برای همه قشرهای ملت. اختصاص به یک طایفه، دو طایفه ندارد و مااز طرف اسلام، مامور به این معنا هستیم." (37)
اساس و زیربنای تشکیل حکومت اسلامی از دیدگاه حضرت امام(ره)چیست؟ آیا آراء ملت نقشی جدی دارند یا مداخله مردم، صرفا نوعی تشریفات است؟
"اینجا آراء ملت حکومت می کند.اینجا ملت است که حکومت را دردست دارد و این ارگانها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکم ملت، برای هیچیک از ما جایز نیست." (38)
"حکومت اسلامی، حکومتی است که صد در صد متکی به آراء ملت باشد،به شیوه ای که هر فرد ایرانی احساس کند با رای خود سرنوشت خود و کشورخود را می سازد." (39)
"ما باید روی میزان عدل رفتار کنیم.ما به آنها خواهیم فهماند که معنی دموکراسی، چیست؟ دموکراسی غربی اش فاسد است، شرقی اش هم فاسد است. دموکراسی اسلام، صحیح است و ما اگر توفیق پیدا کنیم، به شرق وغرب اثبات می کنیم که این دموکراسی که ما داریم دموکراسی است نه آنکه شما دارید و طرفدار سرمایه دارهای بزرگ است و نه اینکه آنها دارند وطرفدارهای ابرقدرت هستند و همه مردم را در اختناق عظیم گذاشتند." (40)
پی نوشتها
1. ولایت فقیه، ص 85
2. صحیفه نور، ج 21، ص 176
3. ولایت فقیه، ص 9
4. ولایت فقیه، ص 23
5. ولایت فقیه، ص 31
6. صحیفه نور، ج 17 - ص 138
7. ولایت فقیه، ص 26
8. ولایت فقیه، ص 27
9. ولایت فقیه، ص 85
10. ولایت فقیه، ص 69
11. ولایت فقیه، ص 99
12. صحیفه نور، فصل سوم، ص 117
13. ولایت فقیه، ص 55
14. ولایت فقیه، ص 65
15. کلمات قصار پندها و حکمتها،امام خمینی(س)، ص 117
16. ولایت فقیه، ص 54
17. صحیفه نور، ج 10، ص 53
18. صحیفه نور، ج 7، ص 25، 26
19. صحیفه نور، ج 6، ص 58
20. صحیفه نور، ج 4، ص 166
21. ولایت فقیه، ص 53
22. صحیفه نور، ج 20، ص 170
23. ولایت فقیه، ص 52
24. کلمات قصار پندها و حکمتها،امام خمینی(س)، ص 119
25. همان، ص 119
26. همان، ص 138
27. ولایت فقیه، ص 58
28. صحیفه نور، ج 11، ص 133
29. صحیفه نور، ج 11، ص 133
30. ولایت فقیه، ص 199
31. ولایت فقیه، 3 و 52
32. صحیفه نور، ج 10، ص 175
33. صحیفه نور، ج 10، ص 175
34. صحیفه نور، ج 10، ص 174 - 175
35. صحیفه نور، فصل سوم، ص 139
36. صحیفه نور، ج 15، ص 217
37. صحیفه نور، ج 17، ص 79
38. روزنامه جمهوری اسلامی، اسفند ماه 1359
39. روزنامه کیهان، شماره 10977 - 1359
40. صحیفه نور، ج 5، ص 238